شماره ۱۲۱۵
هفته گذشته بالاخره آقای احمدی نژاد بودجه سال ۸۸ را تقدیم مجلس کرد و خیال خودش را راحت نمود. وی که هنگام تقدیم بودجه بسیار خوشحال بود، با اشاره زیرکانه به تاخیر چند ماهه با خنده گفت: توجه، توجه. بودجه مملکت که مدتی نایاب بود، رسید!
متاسفانه از همان روز کارشناسان اقتصادی شروع به انتقاد در رسانه ها کردند که این بودجه پانزده هزار میلیارد تومان کسری دارد، اینجایش حاتم بخشی شده و آنجایش ندانم کاری. به فلان مسئله توجه نشده و در مورد فلان قضیه اغراق شده و از این حرفها . بعد هم که آقای دانش جعفری وزیر اقتصاد معزول دولت نهم، آب پاکی را ریخت روی دست همه و گفت سال سختی در پیش است چون کسری بودجه، ۲۵ هزار میلیار تومان است نه ۱۵ هزار میلیارد تومان.
بدیهی است که حرف و حدیث و انتقاد و بگومگو، همیشه و همه جا بوده و هست و ربطی به بودجه کشور ندارد. حتی در عروسی ها که ظاهراً قرار است فقط بزن و بکوب و ای یار مبارکبادا باشد، بازکلی بگو مگو و اختلاف نظر پیش می آید. مادر داماد می گوید: یه پسردارم شاه نداره و مادر عروس جواب می دهد: دخترم همتا نداره، در نتیجه کار به بگومگو و گاه کتک کاری می کشد. در مورد بودجه و ایراد هایش که دیگر این حرفها کاملا طبیعی است و نه تنها در ایران، که در تمام دنیا.
من خودم که هنگام تنظیم بودجه آمریکا به طور اتفاقی حضور داشتم، دیدم که حتی رئیس جمهور آمریکا هم بودجه کشورشان را با ایشالا و ماشالا تنظیم کرده است!
رفته بودم به یکی از دوستان قدیمم که اله بختکی نماینده کنگره آمریکا شده است سری بزنم، دستم را گرفت و کشان کشان برد توی کمیسیونی که برای رسیدگی به بودجه تشکیل داده بودند و گفت بیا ببین طرف چه دسته گلی به آب داده.
منظورش از طرف، اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا بود که نمی خواست اسمش را ببرد. یقیناً می ترسید جاسوس های سیا برایش حرف در بیاورند. حق هم داشت، آنوقت که رئیس جمهور آمریکا “سفید” بود، همه جا پر از جاسوس های”سیا” بود، حالا که خود رئیس جمهورشان سیاست که دیگر واویلا!
آقا چه جلسه ای بود، عین قهوه خانه قنبر! شلوغ، پلوغ، پر از دود سیگار و قلیان. یکی داد میزد “مش رابینسون” بی زحمت یه تنگ آب خنک بیار، یکی دوغ آبعلی سفارش می داد، یکی می گفت این قلیون وامونده که نفس نمی ده، یکی داشت تلفنی یکی از برج های نوساز را می خرید و یکی داشت به زنش سفارش می داد که واسه شب قورمه سبزی درست کنه و می گفت چند تا مهمون داریم، خلاصه جنجالی بود که بیا و ببین.
رئیس جمهور جدید آمریکا که طفلکی احساس غربت می کرد، هی می گفت آقایون، ما زن و بچه داریم، این بودجه را تصویب کنین ما بریم، اما کی گوش می کرد؟ بالاخره یکی از نمایندگان عصبانی شد و گفت آقا مگه اینجا نونوائی سنگکیه که هی میگی ما رو راه بندازین بریم، صبرکن نوبتت بشه. نون کنجدی برشته می خوای، عجله هم می کنی؟! و بعد با اوقات تلخ پرسید این چند صد هزار ترلیون مرلیونی که اینجا نوشتی و به حساب خودت بین وزارتخانه ها و سازمان ها و موسسات خیریه تقسیم کردی و مثلا پنج میلیارد برای فیلترکردن اینترنت در نظر گرفته ای، ازکجا می خواهی بیاری؟
رئیس جمهور جدید آمریکا لحظاتی فکرکرد و جواب داد شماها خدا را قبول دارین یا ندارین؟ نمایندگان متعجب از طرح چنین سئوال پرتی، جواب دادند البته که قبول داریم، بر منکرش لعنت. رئیس جمهور دستی کشید به موهای کم پشتش وگفت اگر قبول دارین که می دونین خدا خودش می رسونه!
منطق آنچنان قوی و کوبنده بود که حتی نمایندگان زن، دستی کشیدند به ریش هایشان! و گفتند این درست، خدا روزی رسونه، ولی بودجه مملکت را که نمیشه به امید خدا تنظیم کرد.
اوباما دلخور جواب داد خیلی خب، حالا که به خدا اعتقاد ندارین! براتون میگم چه جوری این خرج و مخارج را جور می کنم. بعد پرسید مگه ما نفت نمی فروشیم؟ نمایندگان گفتند چرا، نفت هم می فروشیم. رئیس جمهور خندید و گفت ایشالا نفت میشه بشکه ای هزار دلار و ما آنقدر پولدار میشیم که می تونیم به تمام اقشار کم درآمد آمریکا به جای هلیم وکله پاچه، صبحانه چلوکباب کوبیده بدیم!
یکی از نمایندگان با خنده دستهایش را به هم مالید وگفت آخ جون، من عاشق کباب کوبیده ام، بعد کمی فکر کرد، پشت گوشش را خاراند و گفت ولی اگر دیگران کباب کوبیده دوست نداشته باشن چی؟ اوباما با خنده گفت مگر شهر هرته، نخورن حلقشون می کنیم. مردم آمریکا باید قوی باشن و جون داشته باشن که مملکت را آباد کنن یا نه؟!
نمایندگان گفتند اگر نفت به بشکه ای هزار دلار نرسید چی، رئیس جمهور جواب داد اگر من رئیس جمهور باشم که به هزار و پانصد دلار هم میرسونمش. ندیدین نون و گوشت را چه جوری گرون کردم و آب از آب تکون نخورد؟ نفت را هم گرون می کنم!
نمایندگان گفتند اونهائی که جنابعالی گران کرده اید، خریدنیه، این یکی را که می خواهید گران کنید فروختنیه ضمن اینکه نفت بالاخره یک روزی تموم میشه؟ رئیس جمهور با خنده گفت فکر اونجاش را هم کرده ام. به ماهی ها دستور داده ام خاویارشان را یک هوا درشت تر از آب در بیارن و تولیدشون را زیادتر کنن که بتونیم با فروش آن، صدها هزار ترلیون دلار درآمد داشته باشیم.
نمایندگان گفتند یعنی ماهی ها به حرف شما گوش می کنن؟ رئیس جمهور با خنده گفت غلط می کنند گوش نکنن، مگر شهر هرته، خودشون می دونن با کی طرفن. به من میگن پرزیدنت حسین اوباما نه برگ چغندر!
یکی از نمایندگان گفت قربان اومدیم و ماهی ها الکی گفتند آی به چشم، اما زیرآبی فرارکردند و رفتند اونور مرز، آنوقت چی؟ رئیس جمهور جدید که بسیار حاضرجواب است گفت در آنصورت بودجه را با افزایش جرائم رانندگی جور می کنیم.
نماینده ای که سئوال را مطرح کرده بود پرسید اگر مردم همه درست و حسابی رانندگی کردند و گزک دست پلیس ندادند که جریمه شان کنند چی؟ اوباما خندید و گفت در آنصورت با یک کلک ساده مشکل را حل می کنیم. هزارتا تابلوی ورود ممنوع کوچولو درست می کنیم و نصف شب می زنیم جلوی در ورودی همه اتوبانها، صبح کله سحر که مردم خواب آلود دارن میرن سرکارشون، یکمرتبه می بینن ای داد بیداد، ورود ممنوع اومدن و باید جریمه بدن!
نمایندگان خندیدند و گفتند ماشالا به اینهمه ابتکار و رئیس جمهور با خنده جواب داد من صد تا نقشه دیگه م دارم، نگران درآمد و کسری بودجه و این حرفها نباشین، ایشالا جورش می کنیم!
رعد و برق در زمین فوتبال!
خدا را شکر. بالاخره یک راه حلی برای رفتن دوشیزگان و بانوان ایران به استادیوم های ورزشی پیدا شد.
از روزی که تیم فوتبال بانوان استقلال منحل شد، مسئله شرکت دوشیزگان و بانوان در استادیوم های ورزشی دوباره مسئله روز شده است.
این دخترخانم ها دو هفته پیش چند دقیقه ای با چند تا از پسران نوجوان که زودتر از موعد وارد زمین شده بودند، فوتبال بازی کردند که خبر آن مثل رعد و برق در دنیا پیچید.
شوخی نبود، همان توپی که با ته کفش یک دختر تماس پیدا کرده بود، خورده بود به ته کفش یک پسر! بدیهی است که چنین تماس هائی تحریک آمیز و اغواکننده است آنچنانکه بحث درباره آن در حد مجلات سکسی نظیر پلی بوی است!
نکته مثبت این قضیه راه حلی است که پس از حاد شدن قضیه، برای رفتن زنان و دختران به استادیوم ها کشف شد.
چون مطابق قوانین موجود زن نصف مرد ارث می برد و شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است، قرار شد خانمها نیز با استفاده از همین قانون، به استادیوم های ورزشی بروند و مسابقات فوتبال مردان را نگاه کنند به شرط اینکه اولا یکوری بنشینند، یعنی نصف صورتشان به طرف زمین ورزش و نصف صورتشان به طرف تماشاچیان باشد، دوماً در یکی از گوشهایشان را بگیرند که اگر حرف ناجوری رد و بدل شد نصفش را بیشتر نشنوند، سوماً جلوی یک چشمشان را با یک چشم بند سیاه بپوشانند که بیش ازکوپن شان دید نزنند!
شاه سلطان حسین دوران!
برخی از رسانه های داخلی نوشته اند که منظور آقای خامنه ای از(مسئولان شاه سلطان حسینی) در سخنرانی اخیرشان، آقای خاتمی بوده است.
به تصور این رسانه ها، اگر شاه سلطان حسین که در تاریخ ما سمبل بی لیاقتی است، تمام تجهیزات امروزی و یک ارتش تا دندان مسلح را هم در اختیار داشت، بازهم بدون نظر فالگیران و طالع بینان و بدون استخاره دست از پا خطا نمی کرد و همانطورکه آقای خاتمی مدتهاست این پا و آن پا می کند که کاندیدای ریاست جمهوری بشود یا نشود، شاه سلطان حسین هم دست دست میکرد تا محمود افغان پشت دروازه های اصفهان برسد و او دودستی تاج سلطنت خود را تقدیمش کند.
این رسانه ها مطمئن هستند که شاه سلطان حسین اگر امروز می زیست و مملکت را در خطر می دید، بی توجه به تمام امکانات موجود در ایران، دستور می داد متن کوتاهی به لهجه شیرین اصفهانی بنویسند و فکس کنند که:
حضوری محترمی ضل اله، حضرتی آقای محمودی افغان دامت برکاته.
فیلم هائی کو هواپیماهای بی سرنشین و آواکس های ما ورداشتن، نیشون میدد کوجنابعالی قصد دارین سالی آینده به کشوری ما حمله بوکونین آ.. سلطنت را از ما بسونین.
هیچ به عرضی جنابعالی رسوندن که تاسالی دیگه چند وقت دیگه مونده س آ جنابعالی بابتی این همه تاخیر چنقذه ضرر می کونین؟!
خواستم حضوری مبارکی تون عرض کونم که اگر این همه تاخیر بابتی دوری راهس، این جتهای جنگنده ی ما اینجا بی کارافتاده س!… دستور دادم اون هواپیما گندهه را کو بهش موگوئند هواپیمائی سلطنتی، باده تا اف ۱۶برفسن خدمتی تون، هواپیما را خودی تون سوار بشین، آ جت هارم بوگوئیند به عنوانی اسکورت پنج تاش این وری تون، آ پنج تاش اون وری تون، پرواز کونن کو توئی راه خدا نکرده کلاغی چیزی به هواپیماتون بی تربیتی نکوند!
برا حمله م اگر توپی تفنگی چیزی کم و کسر داریند، بی تعارف بفرماین براتون برفسم. ما راستش اینقذه ازاین دری وری ها خریده ایم کو نمی دونیم چکارش باس کرد. حیفه س، می پوسه د!
خیلی هم باهاس ببخشین کونامه را خودم نیاوردم و فاکس کردم. مگه این ادا و اصول گراها و اصلاح طلبا و سلطنت طلبا و نیمی دونم چی چی طلبا، می ذارند آدم تصمیم بی گیرد کو نامه رو خودش بیارد، یا بدد بیارند؟!
بهانه جدید آمریکائی ها…
این آمریکائی های لامذهب، خدای بهانه جوئی هستند. درست پس از آنکه آقای احمدی نژاد چراغ سبزکم رنگی را روشن کردند و گفتند اگر آمریکا بابت ۶۰ سال جنایتی که کرده عذرخواهی کند و بگوید غلط کردم، شاید ما هم رسیدگی کنیم و ببینیم آمریکا کی هست و چی هست، سخنگوی کاخ سفید گفت ایراد کاردر این است که آدم نمی داند در ایران با کی باید صحبت کند.
ترا به خدا بهانه را می بینید؟ ما هفتاد میلیون آدمیم، همه مان هم اهل حرف! آنوقت شما نمی دانید با کی باید حرف بزنید؟ خود من یکیش. پرزیدنت بوش هشت سال رئیس جمهور آمریکا بود، یکبار شد تلفن کند و بگوید آمیرزا، دلم برایت تنگ شده و می خواهم چهار تا کلام حرف با جنابعالی بزنم؟! نه خدائی اش شد ؟ اگر به شما تلفن کرد، به من هم تلفن کرده است!
حالا هم که اوباما آمده که دیگر هیچ. می خواهد تلفن کند به من و بگوید چی؟ بگوید میرزا من ۵۰ ساله هستم، چگونه می توانم ۶۰ سال جنایت کرده باشم؟ آنقدر با او چانه خواهم زد و چوخ یوخ خواهم کرد که به ۳۰ سال جنایت رضایت بدهد، بعد خواهم گفت بسیارخوب حالا که سی سال را قبول کردی باید بدانی که جنایت سیاه پوستان دو برابرجنایات سفید پوستان حساب می شود و به این ترتیب همان ۶۰ سالی که رئیس جمهور ایران گفته است درست است!
البته آقای احمدی نژاد چند تا شرط کوچولو هم مطرح کرده بودند ها … گفته بودند اگر آمریکا راست می گوید کاری به کار غنی سازی و فقیرسازی ایران نداشته باشند، اسرائیل را از نقشه جغرافیا قیچی کند و دارائی های ایران را پس بدهد، فشارها را از روی ملت آمریکا بردارد و اجازه بدهد آمریکائی ها سرنوشت خود را خودشان به دست بگیرند و و و….
تصور نمی کنم با این شروط اوباما دیگر جرات کند به من تلفن کند؟ به آقای احمدی نژاد که ابداً!
پاورقی جدید شهروند: عروسی آدم و حوا (۹)
اولین قهر بین آدم و حوا!
درقسمت های قبلی نحوه و علت اخراج آدم وحوا از بهشت، و طرز تامین نیازهای اولیه آنان را در این دنیا شرح دادیم و به بسیاری از ریزه کاریهای زندگی آنان آنچنان دقیق اشاره کردیم که خیلی ها پرسیده اند شما خودتان هم آنجا تشریف داشتید؟! و اینک برویم بر سر بقیه ماجرا.
برخی از دانشمندان معتقدند عروسی آدم و حوا ساده ترین عروسی جهان بوده است. نه بعله برانی در کار بوده است و نه نامزدی، نه شیربهائی پرداخت شده و نه مهریه ای تعیین شده. نه حلقه ای بین عروس و داماد رد وبدل شده و نه میلیون ها تومان برای لباس عروس و داماد خرج شده است، نه سالنی، نه ارکستر روی زمینی و نه ارکستر زیرزمینی ….
ولی با مشاهده سنگ نبشته ای که اخیرا کشف شده، برخی از محققان معتقد شده اند، نه تنها عروسی مفصلی درکار بوده، بلکه اولین اختلاف و بگومگو هم برسر همین جشن عروسی و هنگام بعله بران بین عروس و داماد بروز کرده است.
(راستش سنگ نبشته کشف شده همچین سنگ نبشته ای هم نیست ها….. یک تخته سنگه که یک فرورفتگی گرد به اندازه کله یک آدم، رویش دیده می شود!)
محققان استدلال می کنند: در اینکه این فرورفتگی، جای کله یک آدم است که حرفی نیست! آدم دیگری هم که وجود نداشته، دنیا بوده و یک دانه آدم.این آدم هم دیوانه نبوده که سر خودش را چنان محکم بزند به سنگ که میلیونها سال بعد هنوز جایش باقی مانده باشد؟ بنا براین تنها فرضیه ای که میتواند به حقیقت نزدیک باشد این است که حوا این تخته سنگ را به سر آدم کوبیده باشد، اما اینکه چرا حوا چنین کاری کرده، باید بقیه داستان را بخوانید.
این عده می گویند: از قرائن و اشارات پیداست که حوا به آدم گفته است من تنها دوشیزه این جهانم، خودت می بینی که چیزی از سوفیالورن و بریژیت باردو کم ندارم (آنوقتها هنوز جنیفر لوپز و کلودیا شیفرز به دنیا نیامده بودند) هزار جور آرزو دارم و باید برایم جشنی بگیری که تا به حال سابقه نداشته باشد و باخنده اضافه می کند: راجع به این مسائل و همچنین رعایت قانون حمایت از خانواده، موقع بعله بران صحبت می کنیم!
آدم نگران می پرسد بعله بران دیگه چیه؟ و حوا با عشوه می گوید: اوا، مگه از دهات اومدی مرد؟ خوبه که اسمت آدمه و توی بهشت زندگی می کردی!
وقتی یک پسر میره خواستگاری یک دختر، باید شیربها بده، مهریه تعیین کنه، خونه و ماشین بخره، لباس بخره، جواهر بخره، جشن بگیره صد جور تعهد و امضاء بده و روزی را که می نشینند راجع به این چیزها چانه بزنند و معامله را جوش بدهند، بهش میگن بعله بران.
آدم کمی پشت گوشش را می خاراند، لبخند بی نمکی میزند و می گوید: خب، شیربها و مهریه ات رو بدون چانه زدن تعیین کن ببینم دختر خوشگل .
حوا تخته سنگی را که درخواستهایش را روی آن نوشته، هن و هن کنان ازگوشه غار می کشد جلوی آدم و لبخند میزند.
آدم نگاهی به تخته سنگ می اندازد، لیستی را که روی آن نوشته شده می خواند و دودستی میزند توی سرش و می گوید: وای ددم یاندی …! (یعنی وای پدرم درآمد. مترجم) حوا تنها چیزی که نخواسته بود، ارث پدرش بود!
آدم شروع می کند به نصیحت کردن حوا که عزیز من، ما می خواهیم تشکیل خانواده بدهیم، زندگی مشترکی را آغاز کنیم، ما می خواهیم غمها و شادی هایمان را با هم تقسیم کنیم، ما قرار است این دنیا را آباد کنیم، خرید و فروش یا تجارت و کاسبی که نمیخواهیم بکنیم؟ اگر من دو هزار سال هم کارکنم و تمام درآمدم را پس انداز کنم نمی توانم اینهائی را که تو صورت داده ای تهیه کنم.
حوا کمی دلخور می گوید آدم جان. اینجا کره زمینه. بهشت نیست که دختر زیردست و پا ریخته باشه. منم و پنج تا قاره. به اضافه خودت می دانی که برای کره زمین رسم و رسومی تعیین شده که اگر ما اجرا نکنیم نسل های آینده یعنی دخترهای دویست میلیون سال بعد ازمون دلخور می شن و صد جور لنترانی بارمون می کنن. من نمی توانم لعنت نسل های آینده را به جان بخرم. اگر مایل نیستی من یک آپارتمان دیگر(به طور یقین منظورش یک غار دیگر بوده است؟) تهیه می کنم، پوست نارگیلم را برمی دارم و می روم!
آدم شروع می کند به خواهش و التماس و چانه زدن که حوا جون، قربون شکل ماهت برم، این حرف ها را نزن. ما مدتهاست با هم آشنا هستم، نان و نمک هم را خورده ایم، به هم علاقمند شده ایم، اینهائی را که خواسته ای من چگونه تهیه کنم. یک ذره تخفیف بده بگذار معامله سر بگیرد.
حوا با ناراحتی می گوید خوبه که توی بهشت و جزء اخبار آینده خوانده ای که دویست میلیون سال بعد مردها برای ازدواج با یک دختر، خودشان را به چه آب و آتشی می زنند؟ خوبه که خوانده ای توی ایران یکنفر۱۲۴ هزار سکه طلا مهر یک دختر می کند….آدم حرف او را قطع می کند و می گوید ولی بعد به خاطر همین مهریه هم فرار می کند…
حوا می گوید حالا اون هیچی، توی آمریکا چی؟ توی اخبار نخوندی که مایکل داگلاس هنگام ازدواج یک انگشتر۵۰۰ هزار دلاری میده به ” کاترین زتا جونز” و بعله را می گیرد؟
آدم می گوید حوا جان اون یک هنرپیشه سرشناس و میلیونر است، بقیه مردم آمریکا چی؟ حوا می گوید منظورت از بقیه مردم آمریکا آندره آغاسیه؟! اون یک قصر خرید واسه اشتفی گراف ۵۰ میلیون دلار…
چانه زدن و چوخ یوخ کردن بین آندو آنقدر ادامه می یابد که حوصله حوا سر می رود و می گوید مگر اینجا تیمچه حاجب الدوله یا بازار زرگرهاست که چانه می زنی؟ بعد عصبانی از جا بلند می شود و با قهروناز می گوید:
اصلا می دونی چیه آدم جون؟ من الان وقت شوهرکردنم نیست، می خوام درسمو ادامه بدم!
ادامه دارد
ایمیل نویسنده :
mirzataghikhan@yahoo.ca