شهروند ۱۱۲۶ ـ ۱۷ می ۲۰۰۷
در کشور کثیرالملله ای چون ایران، از تمرکز به دمکراسی نمیتوان رسید
جوک گویی به “تجزیه طلبی” دامن میزند و هرنوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد
ما به تهمت زدن، انگ زدن و زودرنجی معتاد شده ایم. طاقت تحمل منطق مخالف را نداریم
اشاره:
دو سال پیش در جلسه سخنرانی آقای دکتر صدرالاشرافی که از طرف “بنیاد فرهنگ و زبان آذربایجان ــ تورنتو” (آذربایجان دیل و کولتور اوجاغی) برگزار شده بود برای اولین بار شرکت کردم و همین یک بار کافی بود تا بعد از آن در دهها جلسه دیگر که ایشان حضور داشتند یا سخنران بودند با اشتیاق شرکت کنم. حال یقین دارم که دکتر صدرالاشرافی یکی از چند محقق برجسته و ارزشمند کشورمان در زمینه زبان و تاریخ ایرانیان است.
با توجه به وضعیت حساس کنونی ملیت های مختلف در ایران بویژه آذربایجان و نادیده گرفته شدن اصل پانزده قانون اساسی جمهوری اسلامی و بی توجهی رسانه ها به این مسائل حاد و مهم، ضرورت پرداختن به این مسئله بیش از پیش احساس شد که حاصل این ضرورت گفت و گوی زیر است.
در این گفت وگو دکتر صدرالاشرافی به مسئله حقوق اقوام و ملیت ها در ایران، فدرالیسم، زبان ترکی، ریشه های جوک و . . . پرداخته اند. این گفت وگو را در زیر می خوانید.
ل. مجتهدی
زندگینامه دکتر ضیاء صدرالاشرافی از زبان خودش
متولد سال ۱۳۲۴، تعلیم و پرورش یافته و تحصیل کرده در شهر تبریزم، شهری که روحیه ای عمیق، جدی، حقیقت طلب و گاهی افراطی اش نتیجه قرار گرفتن در تقاطع دو جاده ابریشم بوده و هنوز بزرگترین بازار خاورمیانه را در اختیار دارد، ضمن آنکه از زمان “وهسودان”(قرن چهارم هجری) معاصر سلطان محمود
تا انقراض قاجاریه (۱۹۲۵) پایتخت یا ولیعهدنشین و مرکز حکومت و سیاست بوده است.
نه افتخار بلکه شانسی است که انسان در محل، خانواده و زمانی متولد شودکه هم امکان دسترسی داشته باشد به افرادی که هر یک گنجینه ای از دانش و بینش و ادب زمان خود بودند و هم شهر و امکانات زمان، پرورش استعدادش را ممکن سازد (البته تنها در زبان فارسی).
بعد از اخذ دیپلم طبیعی(۱۳۴۴) در تبریز از دانشکده کشاورزی کرج (دانشگاه تهران) فارغ التحصیل شده(۱۳۴۸) و در دانشگاه تازه تاسیس بوعلی سینای همدان استخدامم کردند و همچون عضو هیئت علمی آن دانشگاه در سال ۱۳۵۵(۱۹۷۶ میلادی) جهت ادامه تحصیل به فرانسه آمده، در مونت پلیه از دانشگاه پل والری فوق لیسانس “فضای روستا ـ جغرافیای کشاورزی” گرفتم (۱۹۷۷میلادی)، بعد در انستیتوی ملی کشاورزی INA پاریس فوق لیسانس دوم را اخذ (۱۹۷۸) و تز دکترای خود را تحت نظر پروفسور مارسل مازوایه از دانشگاه سوربن گرفتم(۱۹۸۲).
رئیس بعد از انقلاب دانشگاه، یکجانبه تعهد تدریس ما را به دانشگاه فقط جهت ندادن یکسال حقوق مان در فرانسه لغو کرد! ـ موضوع “تز” من “تحولات روستایی در ایران ـ مثال همدان” است و چون روستاییان همدان آموزگاران من بودند تز و رساله خود را به روستاییان ایران مخصوصا همدان تقدیم کرده ام؛ که “بررسی تحولات ایل به ده و ده به شهر” تمام اقوامی است که از سرآغاز تاریخ به این کشور آمده و روستانشین و شهرنشین گشته و در صورت فراهم بودن اسباب بزرگی به تاسیس دولت محلی یا امپراتوری نائل آمده اند (از ایلامی ها تا هخامنشیان و برسد به سلجوقیان و . . .)
و اما در مورد زندگی شخصی، متأهل هستم و همسرم خانم الماس، دکترای سلول شناسی گیاهی از دانشگاه ماری کوری ــ پی یرکوری پاریس دارد و ما در حالی که مقیم فرانسه بودیم برای تحصیل دو فرزندمان در دانشگاه انگلیسی زبان دو سال پیش به کانادا آمدیم و در تورنتو ساکن شدیم.
از نوشته های دیگر من:
ـ کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان در تریبون شماره ۲ تا ۶ چاپ سوئد است که جداگانه در ایران هم از طرف انتشارات اندیشه نو و به همت دوستی که آشنای ناشناس بود چاپ گردید.
ـ “خط و تغییر خط در سرزمین ایران و زبان مشترک و زبانهای مادری” از شماره ۱۸۶ـ۱۷۲ روزگار نو در پاریس
ـ روحانیت با جامه و لباسی ثابت و جامعه و ادیانی متغیر ـ روزگار نو، شماره مسلسل ۲۲۹
ـ به شهادت تاریخ هیچ قوم و ملتی “تافته جدا بافته نیست” ـ روزگار نو
ـ افتخار نژادی و افتخار انسانی . . .
ـ و اخیرا درباره مسائل ایران در سایت های مختلف۱
آقای دکتر صدرالاشرافی! از هموطنان فارس گله دارید که در کنار مردم آذربایجان برای احقاق حقوقشان قرار ندارند. شخصا چه انتظاری از آنان دارید؟
ـ جهت تحقق دمکراسی، بایستی با هر تبعیض (Discrimination) و آپارتایدی مبارزه کرد. این وظیفه گروهها، مردمان و بخش های محروم و تحت ستم و تبعیض (جنسی، اقتصادی و فرهنگی: یعنی دینی و زبانی) است که با سازمان یابی و اتحاد خود برای براندازی ستم های مزمن، صمیمانه کوشش کنند و با هم دست به اقدام بزنند. اما در این کوشش و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، جهت براندازی سه آپارتاید (جنسی، دینی و زبانی) در ایران که مترادف استقرار دمکراسی واقعی در کشور ما است، مردان، نظیر شیعیان و فارسی زبانان بهره مند از مواهب آن خواهند بود.
نظیر مردان و شیعیان، فارسی زبانان نیز که تنها مدت هشتاد و دو سال است (از ۱۳۰۴=۱۹۲۵م) که از امتیاز ناروای انحصارطلبی برخوردار شده اند در مقابل، از دمکراسی و نیز از دوستی صمیمانه و عاری از دروغگویی و ریاکاری اکثریت فعلا محروم مردم ایران محروم گشته اند که شامل ترکان آذربایجانی، کردها، لرها و لک ها، عرب ها، قشقایی ها، لارستانی ها، بلوچ ها، ترکمن ها، مازندرانی ها و گیلک ها و … میشوند که جز لارستانی های نیم میلیون نفری، همگی از یک تا بیست و سه و نیم میلیون نفر را در برمی گیرد (نگاه کنید به www.ethnologue.com/iran) )
زندان بان نظیر زندانی در زندان به سر می برد! اقدام برای براندازی تبعیض های ناروای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی: (دینی ـ زبانی) نه تنها یک ضرورت عقلانی و سیاسی، بلکه یک الزام وجدانی و انسانی هم هست. مردان بایستی در از بین رفتن تبعیض جنسی مزمن چند هزار ساله در کنار زنان باشند. شیعیان برای حفظ حرمت ارزشهای دینی که به آن معتقدند بایستی از تبعیض و ستم علیه مذاهب و ادیان دیگر بپرهیزند و فارسی زبانان نیز به وظیفه عقلانی و شرافت انسانی خود در براندازی این تبعیض عریان در کنار (اقوام، ملیتها یا ملتها و هر چه شما آنها را می نامید) باشند.
با توجه به عواقب ناگوار عقلانی و قابل پیش بینی این تبعیض زبانی، برای همزیستی خودخواسته ملیت های موجود در سرزمین ایران، و نتایج مصیبت بار آتی آن برای خود فارسی زبانان و زبان فارسی، خود آنها بایستی در بسط دمکراسی (بی اما و اگر) و بدون احساس “قیم بازی” همراه مبارزان ملیت های محروم و فرهنگهای محکوم، و برای برافتادن این ملی گرایی قومی و استقرار ملی گرایی مدرن بکوشند، که در درجه اول به نفع خودشان است. دمکراسی استثنا برنمی دارد. اگر در مقابل این سیل هویت خواهی فرهنگهای محکوم دیر به خود بجنبند، نه “شاید و محتملا” که حتما دیر خواهد شد.
سرچشمه بتوان گرفتن به بیل/ چو پر گشت نتوان گذشتن به پیل/ این پاسخ را با جمله معروف برشت در مورد منکران تبعیض فرهنگی به پایان می رسانم و چون اهل سانسور نیستم از لحن تند آن عذر می خواهم: آن کس که حقیقت را نمی داند ابله است و آنکه آن را می داند و آن را دروغ می نامد ( یعنی انکارش می کند) تبهکار است.
________
فرق بین قوم و ملت چیست؟
ـ این سئوال را در دو سطح می توان مطرح کرد و لذا دو جواب مختلف خواهد داشت: سطح علمی و سطح سیاسی.
الف ـ در سطح علمی
به علت آنکه احتمالا جزو معدود کسانی هستم که در رشته کشاورزی تطبیقی در فرانسه تحصیل کرده ام و رساله ام نیز راجع به تحولات روستایی در ایران مثال همدان از آغاز تا ۱۹۸۲ بوده است، با ایران از طریق زمین و روستاهایش که کلید فهم ایران سنتی بود آشنا شدم. روستاییان این سرزمین فرزندان ایلات و پدران شهرنشینان این سرزمین اند. برای تعریف قوم و ملت از نظر علمی باید نخست ایل را فهمید. من جزوه کوچکی تحت عنوان “کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان” نوشته ام که در سایت tribun.com سوئد هست و نیز جداگانه در ایران (انتشارات اندیشه نو) چاپ شده است (البته با کمی سانسور!) به طور خلاصه:
۱ــ ایلات: مردمانی هستند با همبستگی تباری ـ خونی و با اساطیر خاص خود که فولکلور و زبان (و ادبیات) شفاهی غنی دارند و عموما به دور از کتابت هستند.
تمام تاریخ ایران تاریخ مهاجرت و اسکان (روستانشین شدن) ایلات است و مرکز مبادله دهات هم به شهرهای سنتی مبدل شده است. شاهنشاهان و پادشاهان ایران نیز یک تعریف بیشتر نداشتند و آن: خان نظامی ایل حاکم بود. با سه استثنا که دلیل قاعده است و نه نقیض آن : غزنوی، صفویه و پهلوی.
۲ــ اقوام: مردمانی هستند که هویت تباری ایلی آنها به سبب اسکان ایل مادر، به تدریج فراموش شده و هویت سرزمینی جای آن را گرفته است.
در فرهنگ قومی نیز اسطوره و ادبیات شفاهی فولکلور جای خود را به زبان فاخر ادبی و کتابت شده می دهد و دین که در واقع قانون گزاری در عصر سنت و در شهرها است، جای اساطیر ایلی را میگیرد.
نام استانها و ایالات و ولایات و مناطق قدیم (پیش از رضاشاه) همگی از نام ایلاتی است که در ییلاق قشلاق خود نیمه ساکن و ساکن شده، ده نشین گشته و خان ایل در شهر مرکزی، نقش شاه محل را بازی می کرد و خان نظامی ایل حاکم هم شاهنشاه یا پادشاه کشور بود.
کسانی که هویت قومی می یابند به جای آن که مثل یک فرد ایلی، به تبار ایلی یا کاستی خود را ارجاع دهند به سرزمین (شهر یا ایالت/ استان) ارجاع داده که در آن، در دوران سنتی دین و زبان هم مشخص می شد و هویت فرهنگی افرادی که هویت قومی یافته اند را مشخص می کرد.
مثلا به جای آنکه بگوید من داریوش از ایل پارس طایفه پازارگاد و عشیره هخامنش هستم، می گوید: کرمانشاهی هستم (شیعه و کرد هم هستم) و سنندجی (سنی و کرد) می شود. تبریزی (ترک و شیعه) هست و شیرازی فارسی زبان و شیعه است و. . . در مورد پایتخت و شهرهای مهاجرپذیر (مذهبی و تجاری) فرد به ریشه اجدادی خود هم اشاره می کرد.
۳ــ هویت ملی و مفهوم ملت: عمر واژه ملت که نخستین بار در معنی مدرن آن به کار رفته است تقریبا ۲۳۱ ساله است (از تالیف کتاب دوران ساز “ثروت ملل” آدام اسمیت) که همزمان بود با نوشته شدن اعلامیه استقلال آمریکا به وسیله جفرسون و همکاران در ۱۷۷۶ که سیزده سال بعد با آغاز انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ به نوشته شدن حقوق بشر منجر شد. در اعلامیه استقلال آمریکا “ما ملت آمریکا” به کار رفته است. و با توجه به این من به سلیقه خود ملت را که لاجرم مدرن است چنین تعریف می کنم:”ملت گروه بزرگی از اجتماع انسانی است که افراد آن با آگاهی و در جو تفاهم و آزادیهای قانونی و برابری انسانی، با اراده زیست جمعی با هم بر روی سرزمین معینی زندگی می کنند و دارای شرایط لازم ملیت اند که عبارت است از داشتن پایتخت معینی که تحت حاکمیت دولت مستقل خودی قرار دارد؛ دولتی که بنابه قوانین مصوبه ی نمایندگان آن ملت، به اداره و دفاع از آن سرزمین در برابر بیگانگان و حفظ منافع ملی افراد آن کشور موظف بوده و در عین حال نمود فرد فرد مردمان آن سرزمین محسوب می شود.
از این رو به نظر می رسد تولد مفهوم ملت و ملی (در نسبت به آن) با ظهور جامعه سرمایه داری صنعتی و در نتیجه “انسان اقتصادی” Homo Economicus (در برابر انسان مؤمن و دین باور)، جامعه سیاسی و مدنی و دولت مدرن وابسته، همزمان و مترادف است.”
لذا به طور خلاصه شرایط لازم ملت بودن عبارتند از: پول، پرچم، و دولت مستقل داشتن که در پایتخت از مرزهایش با گمرک و نیروهای انتظامی و ارتش دفاع می کند و در سازمان ملل متحد برای دولت آن ملت یک کرسی با رای برابر اعطا می شود، اما شرط کافی و ماهوی ملت شدن که یک روند و پروسه است طولانی است. ملت و جامعه مدنی مدرن از لحاظ محتوا به درجه رشد آزادیهای قانونی و برابری انسانی و حقوقی همه ی افراد یک کشور مربوط است. این آزادی های قانونی و برابری انسانی وحقوقی، به تدریج با رشد مردمان و گاه در تقابل با دولتها، نهادینه شده و امروزه با عنوان کلی “حقوق بشر” مشهور خاص و عام شده است و ناظر به: اصل برابری :
ـ برابری تباری ـ نژادی (در معنی رنگ پوست و فنوتیپ آن)
ـ برابری دینی ـ عقیدتی که از آن به سکولاریسم وشکل کامل آن لائیسیته می توان نام برد.
ـ برابری جنسی: زن با مرد در احراز مقامهای اجتماعی.
ـ برابری سیاسی وحقوقی شهروندان.
و نیز اصل آزادی: وجدان، ادیان و عقاید سیاسی، زبانها و بیان است.
حاشیه نشینی و عدم برابری حقوقی بخشی از شهروندان به دلیل تبار و نژاد، رنگ پوست (آپارتاید افریقای جنوبی قبل از ماندلا) و نیز سبب دین (که از ۱۳۵۷ تاکنون در ایران شاهدش هستیم) و یا زبان (که از ۱۳۰۴ یعنی شاه شدن رضاخان پهلوی تا امروز) و بالاخره به سبب جنسیت (زن بودن) بیانگر آن است که ما با دولت و ملت مدرن سروکار نداریم بلکه اگر موضوع تبعیض و حاشیه نشینی مقوله نژاد (در معنی فنوتیپ آن یعنی رنگ پوست و قیافه ظاهری) و تبار و کاست مربوطه باشد (کاست آخوند در ایران و . . .) ما با “ایل ـ ملت” طرف هستیم. آنان که دعوای نژاد موهوم آریایی هیتلری هنوز برایشان کهنه نشده، مدعیان ایل ملت در ایران هستند. و اگر وسیله تبعیض، دین و زبان باشد چنان که هم اکنون در ایران وجود دارد، ما با “قوم ـ ملت” سر و کار داریم.
ملت مدرن با دو اصل آزادی و برابری انسانی برای حفظ منافع ملی تعریف می شود اگر چنانچه گمرکات بین دو ملت برداشته شود و پولشان یکی گردد (منافع ملی یکی می شود) در آن صورت آن دو کشور از لحاظ ملت مدرن یکی می شوند (چنان که در اروپا شاهدیم) و مقوله های دیگری که به پیش از ظهور ملت مدرن تعلق داشتند (زبان، دین، آداب و رسوم، قیافه ظاهری و . . .) همگی در سر جای خود باقی می مانند و در درون ملت اروپا متحول می شوند.
با این نگرش ما در ایران هنوز به مرحله نهادینه شدن ملت مدرن نرسیده ایم:
ــ وقتی نابرابری جنسی و آپارتاید جنسی حاکم است نمی شود ملت مدرن بود.
ــ وقتی زبان مادری دو سوم اهالی کشور از نظر آموزش ابتدایی در مدارس ممنوع است امکان ندارد که ملت مدرن ظهور کند.
ــ زمانی که “مذهب” “حقه”ی شیعه اثنی عشری، سیاسی شده یعنی “خمینیسم” حاکم بر روابط اجتماعی است، سخن گفتن از ملت مدرن بی معنی است.(“حقه” یعنی بقیه ناحق اند، همچنان که زبان رسمی یعنی بقیه غیررسمی هستند…)
به این نکته نیز اشاره کنم که تمدن سرمایه داری صنعتی ماهیت اقتصادی ـ سیاسی دارد لذا این تمدن با هیچ تمدن سنتی که ماهیت ایمانی ـ عقیدتی دارد نمی تواند گفت و گو داشته باشد. آنچه “رژه گارودی” تحت عنوان گفت و گوی تمدنها مطرح کرد و هنوز ریاست آن را در فرانسه به عهده دارد و “هانتینگتون” موضوع جنگ فرهنگها را پیش کشید، به نظر می رسد که چون این دو “تمدن” از یک جنس نیستند نمی توان آنها را جمع جبری کرد و مثل جمع لیتر با متر کار به جایی نمی رسد. اگر فرهنگهای دینی اصول تمدن سرمایه داری صنعتی را پذیرفتند در آن صورت انباشت سرمایه و انباشت سرمایه انسانی (مغزها) در آنجا باعث شکوفایی این تمدن می شود: از اروپای غربی و امریکای شمالی و استرالیا و زلاند نو گرفته تا ژاپن و کره جنوبی و تایوان برسد به سنگاپور و مالزی مسلمان و اسرائیل یهودی و … وگرنه در نبود آزادی بیان و زبان و ادیان و برابری انسانی شهروندان، سرمایه مالی و انسانی فرار می کنند و جامعه به قوم ملت و حتی ورطه ایل ملت سقوط می کند و دچار توحش قوم ــ ملت و بدتر از آن بربریت ایلی ــ ملت می شود چنان که در جمهوری اسلامی شاهدش هستیم.
ب ـ در سطح سیاسی
وقتی ژئوپلتیک منطقه و جهان تغییر کرده است (پایان کمونیسم شوروی) ما نمی توانیم به قول دهخدا با گفتن “انشالله گربه است” خود را به بی اعتنایی بزنیم.
وقتی هفت میلیون نفر از همزبانان و هم تباران من آذربایجانی تبدیل به ملت ــ دولت جمهوری آذربایجان شده و در سازمان ملل متحد عضو گردیده و تمام شرایط ظاهری ملت را مثل کشور و ملت ایران و سایر ممالک منطقه دارا می باشند، مگر می شود به مردمان پیشرفته آذربایجان قوم و تیره و… گفت.
وقتی جلال طالبانی (کرد عراقی)، رئیس جمهور کشور عراق شده است “قوم و تیره” نامیدن کردان مانند ترکان آذربایجانی، دشمن تراشی است زیرا اغلب گویندگان فارسی زبان متوجه نیستند که دارند به مخاطبشان اهانت می کنند.
ــ وقتی اعراب ساکن خوزستان که خود آنجا را “اهواز” می نامند، می بینند که ۸۰ درصد ثروت کشور از سرزمین آنها در می آید و حتی مجلس “دکتر احمدی نژاد” بودجه ۵/۱ درصد را هم تصویب نمی کند و در آنسو، در دوبی، امارات، کویت و . . . می بینند همزبانان و هم تباران آنها در چه وضعی زندگی می کنند، انتظار دارید به خاطر لفظ “ایران، یا زبان فارسی و مذهب شیعه” به قول سعدی: بنشینند و صبر پیش گیرند!
ــ وقتی جمهوری ترکمنستان تشکیل شده و دولت کنونی مانند حکومت پهلوی زمین های آنها را می گیرد و با کوچ دادن زابلی ها به جنگ قومی دامن میزند و اختلاف می اندازد تا حکومت پر از تبعیض و جنایت خود را چند روزی هم که شده جهت غارت منابع ملی ادامه دهد. و
ــ وقتی در بلوچستان همانند کردستان هیچ صنعت و رفاهی وجود ندارد و علاوه بر ممنوعیت تحصیل به زبان مادری، جز با گلوله، رژیم هیچ جوابی به حل مسائل (ملی) (در رساله عملیه های خود) ندارد، شما هموطنان فارس چه راه حلی برای بلوچها پیشنهاد می کنید. انتظار دارید نبینند و نفهمند که از بلوچ های ساکن پاکستان فدرال نخست وزیر انتخاب میشود.
به راستی بایستی طرحی نو در اندازیم وگرنه زمین ما شکافته و تکه تکه خواهد شد. این پیش بینی را من آرزو نمی کنم، اما همبستگی ما (اقوام، ملیت ها یا ملل) محکوم در ایران، با ملت، ملیت یا قوم فارس بیش از همبستگی یک زن و مرد در موقع ازدواج عاشقانه (و نه سوداگرانه) شان نیست. همچنان که هر انسان خانواده دوست و عاقلی، با طلاق مخالفت می کند، اما طرفدار حق طلاق است، من نیز به عنوان یک فدرالیست طرفدار استقلال ملت یا ملیت یا اقوام محکوم در ایران نیستم، اما از حق استقلال طرفداری می کنم چنان که جهان متمدن طرفدار آن است. آنها خود را استقلال طلب می نامند که یک انتخاب سیاسی است و شما آنها را تجزیه طلب می نامید. کمی به حرف آنها گوش بدهید. تنها به قاضی (که آن هم خودمان هستیم) نرویم که راضی برمی گردیم، ولی گفت وگو جای خود را به پیشداوری مذهبی و سیاسی می دهد که به کلی دور از واقعیت است. “استقلال طلبان یا تجزبه طلبان”، عموما افراد شریف و با صداقتی هستند که دیگر از به خود آمدن رهبران و طرفداران و حامیان آپارتاید زبانی و انحصارطلبی آنها مأیوس و خسته شده اند و نمی خواهند صدای فارسی بشنوند و روی فارسی زبان را ببینند. باور کنید که آنها قربانیان ستم هشتاد و دوساله در ایران هستند که هیچ مهر و صداقتی از طرف مقابل جز فحش و تهمت و تهدید و قهر ندیده و نشنیده اند.
لذا از لحاظ سیاسی اگر به مردمان فرهنگهای محکوم قوم و همه را اقوام بگوییم دشمن تراشی کرده ایم. اگر هم ملت به آنها بگوییم باعث نفاق و تشدید دشمنی است. ما اعضا “کنگره ملیت های ایران فدرال” ملیت را در مفهوم زیر ملت sous- nation به کار می بریم.
اما تاکید می کنم فارس ها باید خود را تعریف کرده و بنابه اصل برابری شهروندان همان تعریف را به بقیه هم جاری بسازند. اگر ملت فارس هستند ما هم ملت ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر . . .هستیم. و اگر قوم و تیره و ملیت اند ما نیز همانیم. با نام ایران (که نام سرزمینی است و به یکسان به عنوان ملک مشاع به همۀ ساکنان آن تعلق دارد) نمی شود اکثریت ساکنان را بی هویت کرد! آنها می گویند ما پاسپورت ایرانی داریم، اما ملتی به نام ایران وجود خارجی ندارد، بلکه به طور مشخص ترک و فارس و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و مازندرانی و گیلانی و … وجود دارد.
اهالی آذربایجان قوم اند یا ملت؟
ــ گمان میکنم تا حدی به این سئوال در جواب مفصل خود راجع به فرق قوم و ملت اشاره شد و اینجا تکرار میکنم:
ــ فارسهای ایران باید خود را تعریف کنند. هر اسمی آنها داشته باشند ما هم همان هستیم. اگر قوم فارس اند ما هم قوم ترک و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و … هستیم، اگر ملیت یا ملت اند ما نیز همانیم.
اما اگر مدعی شوند که ما ملت ایران هستیم و خود هویتی نداریم یا مرجوع به نژاد موهوم آریائی میباشیم، در این صورت به آنها به چشم شیادان سیاسی نگاه میکنیم که بازگوکننده ی عقایدی هستند که امتحان جنایت و جهالت خود را به نام “نازیسم” نیم قرنی است داده و اینان هنوز در خواب احیاء آن، نه در کشور تک زبانی آلمان، که در کشور ایران هستند که جزو ده کشور کثیرالملله جهان در سازمان ملل متحد است.
چگونه می شود مسئله قومیت ها را به صورت مداوم مطرح کرد تا بالاخره به یک نتیجه رسید؟
ــ اول باید نتیجه را تعیین کرد و بعد مسئله را مطرح ساخت.
آیا می خواهیم پروژه ای برای همزیستی ساکنان کشور ایران تهیه کنیم که ناشی از ساخت و بافت واقعی و کنونی آن بوده و منطبق و جوابگوی نیازهای امروزی و واقعی آن باشد.
یا پروژه ای از پیش ساخته و “وحی شده ای” وجود دارد که مو لای درزش نمی رود و باید مردم را با زور با آن سازش داد. ایران کشوریست میان دو دریا، و محل مهاجرت و اسکان و عبور مردمان گوناگون از آغاز تاریخ (حدود ۱۲ هزار سال پیش) تاکنون بوده است. در اینجا نه نژاد خالص که مورد ادعا است گیر می آید، نه ممکن است مثل گوشت چرخ کرده همه را یکسان سازی کرد (ما هم نمی گذاریم). اینجا زمانی سیستم شاهنشاهی یعنی حکومت فدرال سنتی داشته است که در برابر سیستم پادشاهی (حکومت متمرکز) و نیز “هر که شاهی”(ملوک الطوایفی) قرار می گیرد. از زمان سلجوقیان تا اوایل رضاشاه هم نامش “ممالک محروسه” است یعنی کشورهای حراست و حفظ شده در برابر تهاجم خارجی. مطرح کردن مسئله قومیت یا ملیت ها و یا ملتهای ساکن در کشور ایران به معنی مطرح کردن راه حل های مطلوب و منطبق با ساخت و بافت ایران می باشد. پیشنهاد می کنم صفحه ای در شهروند به این امر اختصاص یابد و تاریخچه ایلات و اقوام مهاجر به فلات ایران را در آن با نقد و انتقاد مطرح سازند و اشتباه را مرجوع شمارند.
من سعی کردم به توصیه شمس تبریزی به مولانا در این نوشتن عمل کنم. مولوی می گوید:
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران.
و شمس جواب می دهد:
گفت بی پرده، برهنه بی عدول
فاش گو، رنجم مده ای بولفضول
تفاوت ترک، آذری و آذربایجانی چیست؟
ــ ترکی: زبانی است که بزرگترین شاخه زبانهای پیوندی یا پسوندی است. و پنجمین زبان دنیا از نظر جمعیت است (بعد از چینی، انگلیسی، هندو و اسپانیایی) و به شاخه های شرقی (کاشغری و قرقیز) شمالی (کازاخ) (که غیر از قزاق است) میانی (ازبک و ترکمنی) و غربی (آذربایجانی و استانبولی ترکیه) از لحاظ جغرافیایی تقسیم می شود. از نظر زبان شناسی چنان که اشاره شد ترکمنی با دو زبان ترکی آذربایجانی و ترکی ترکیه از یک گروه اند.
تاریخچه خود زبان ترکی بنابه اسناد چینی به امپراتور “مته” پسر “تومان خان” در دویست سال قبل از میلاد می رسد که امپراتوری هون را بنیاد نهاد و در نام جیحون و سیحون و هونگری (مجارستان) به یادگار مانده است.
ــ آذربایجان: نام مکان جغرافیایی است که از نام قومی به نام آتروپاد یعنی نگاهدارندگان آتش (آتشبان) گرفته شده و نام خود را نظیر سایر مناطق به سرزمین مورد سکونت خود داده است: مانند بلوچستان، خوزستان، لرستان، گیلان، طبرستان، دیلمان و . . . سابقه آتروپادها را در موقع آمدن اسکندر می دانند و به جای قوم (به فرد) منسوب می دارند، اما از الواح ایلامی تخت جمشید که به همت خانم هاید ماری کخ استخراج و توسط آقای دکتر پرویز رجبی و ویراستاری آقای ناصر پورپیرار به فارسی درآمده، از وجود این قوم مطلع می شویم که در صفحه ۶۳ از آنها به Athrovapati (اترواپاتی) یا آتش بان نام برده شده است. اما مولف به دلیل نامعلوم در صفحه ۴۰ آنها را “آتش ریز” و در همان صفحه ۶۳ “آتش بر” نوشته و تنها در صفحه ۸۷ است که در متن کتاب آنها را آتشبان می نامد.
لذا آذربایجان نام مکان جغرافیایی است که زمانی گوتی ها (۲۲۰۰ ق. م) و سپس مانناها (۱۱۰۰ ق. م) و اورارتوها (۸۰۰ ق. م) و نیز آسوریها با تهاجمات خود همواره در آنجا وجود داشتند. تاریخ از زمان آمدن آتروپادها خبر ندارد، اما از کتاب ماری کخ وجود آنها به نظر من در زمان داریوش در آذربایجان و به عنوان مامور مذهبی در سراسر امپراتوری محقق به نظر می رسد.
هر کسی از آن به بعد با هر زبانی در این سرزمین ساکن بوده خود را آذربایجانی محسوب داشته و امروزه ما، طبیعتاً اقوام پیوندی زبان گوتی، ماننا و اورارتو را هم متعلق به تاریخ آذربایجان محسوب می داریم، همچنان که تمام سلسله های قبل از ایلخانان مغول و حداکثر پیش از ساسانی را به نام امروزی کشورمان، پادشاهان ایران محسوب می داریم(ولی آنها خود را ایرانی نمی نامیدند و دیگران ــ رومی ، یونانی و عرب ــ نیز با نام ماد و پارس و کسری ــ معرب خسرو ــ کشور ما را مینامیدند). در حالی که تنها سلسله ای که خود را رسما پادشاه ایران نامیده ایلخانان (فرزندان هلاکو) هستند. نام “اران” و “ان ـ اران” (غیر اران) کتیبه های معدود ساسانی نیز حدود و ثغورش نامعلوم است، زیرا قلب آن ایران (تیسفون) در عراق فعلی قرار داشت که تحول یافته ی سلوکیه قدیم و عهد تمدنهای آسوری، بابلی، اکدی و سومری بود. “ایرانِ” شعرایی چون فردوسی و نظامی هم قابل گفت وگو نیست. خوزستان، مازندران، سیستان جزو ایرانِ فردوسی محسوب نمی شود!
همچنان که بلوچهای دراویدی که براهوئی ها یادگار آنها هستند ساکنان اصلی این کشورند ولی زبان اغلب آنها امروزه جزو زبانهای تحلیلی شده است. بر همین قیاس با مهاجرت ترکان سلجوقی و پیش از آن با مهاجرت و هجوم اقوام ترک خزر (که بعد در ۷۴۰ میلادی به دین یهود گرویدند) آذربایجان ترک زبان شده ولی نام آن یادگار آن قوم ناپدید شده در تاریکی هزاره ها است. امروز آذربایجانی یعنی ترک زیرا که ساکنان غالب آن دیار ترک یعنی ترکی زبان هستند.
ـ آذری: آذر مخفف محذوف آذربایجان است و با یای نسبت به اهالی آن اطلاق می شود. در ترکیه هنوز هم (آذری ترکی و آذری تورکجه سی) یعنی ترک آذری و ترکی آذری می گویند و هیچ حساسیتی برنمی انگیزد. در فرهنگ محمد معین نیز برخلاف نوشته کسروی، آذری را به همان معنی بالا و به معنی ترکان آذربایجانی به کار برده است.
زنده یاد کسروی کتاب آذر یا زبان باستان آذربایگان را در ۱۳۰۴ یعنی زمان روی کار آمدن رضاشاه نوشته و چاپ کرد و در ۱۳۰۹ به قول خود، “آن دفتر را با افزودن یادداشتهای جدید به گونه ی دیگری انداخت” و به چاپ رسانید که فعلا این کتاب ایدئولوژیک به کتاب مقدس و در عین حال به آلت توجیه فرهنگ کشی مبدل شده است. به نقد کوتاه آن در “بنیاد فرهنگ آذربایجان ایران” تورنتو پرداختم و در سایت yenises.org البته به ترکی آذربایجانی قابل شنیدن است.
نام آن کتاب نادرست، و نیز تالیف آن کاملا جنبه سیاسی داشته است و سعی کرده که لباس “علمی” به آن بپوشاند:
ـ زبان باستانی آذربایجان زبان گوتی، ماننا و اورارتو و آتروپادها است. “عصر باستان” با حمله اسکندر تمام می شود. زبان مورد ادعای کسروی یادگار دوره عصر میانه (اشکانی) است.
ـ جنبه سیاسی داشتن آن از آنجا پیدا است که کسروی در ۱۳۰۱ مقالاتی به عربی در مورد ترکی آذربایجانی در مجله العرفان می نویسد و در آن صراحتا می گوید اکثریت جمعیت ایران را ترکها تشکیل داده و آنها از آسیای مرکزی با خانواده خود به آذربایجان مهاجرت کرده با اهالی قاطی شده و بر آنها به علت کثرت غلبه یافتند و مدعی می شود که “ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیدا کردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سراسر آن پخش شده اند و هر جا که اراضی وسیعی بود ساکن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادت، لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند. اگرچه زبان ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان ترکی صحبت می کنند.”
بالاخره کسروی که هم فارسی و هم عربی و هم ترکی را از لحاظ گرامری و صرف و نحو نیک می دانست به مقایسه مختصر این سه زبان پرداخته و در هشت مورد برتری گرامری و غنای لغوی ترکی را بر فارسی و حتی عربی متذکر می شود: (آن زمان بی خبر از محاکمه اللغتین امیرعلیشیر نوائی بوده است).
مقاله العرفان ـ در سال ۱۹۲۲ (۱۳۰۱) هـ.. ش نوشته شده و توسط پروفسور “اوان ــ زگال” به انگلیسی و به همت پرفسور محمدعلی شهابی شجاعی به فارسی ترجمه شده و با مقدمه رضا همراز منتشر شده است. پس از نوشتن آن در واقع کسروی بعد از روی کار آمدن رضاشاه و رواج آریایی نژادی و فارسی گرایی می خواست در این کتاب ثابت کند که اصل و نژاد مردم آذربایجان هر چند اندکی مخلوط شده، اما زبان اصلی آنها آذری بوده و بایستی ترکی را رها ساخته و با توجه به اصل آریایی زبانی (آذری) خود، برای حفظ وحدت ایران همه فارسی زبان شوند. او این عقیده فاشیستی را در دفاعیات خود از سرپاس مختاری و پزشک احمدی (که در پرچم روزانه و هفتگی ۱۳۲۲ـ۱۳۲۱) چاپ شده و در ۲۰۰۴ ـ ۱۳۸۳ انتشارات خاوران تجدید چاپش نموده آشکارا بیان می کند. (صفحه ۸۱):
“این آرزوی ایرانیانست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همۀ زبانها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که در اینجا ایستاده ام زبان مادرزادی من ترکی بوده ولی همه می دانند که چه کوشش هایی به کار می برم که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کردی برافتد. ارمنیان اگر از مایند (یعنی آریایی هستند) باید با زبان ما درس خوانند و سخن گویند.”
آیا انتظار دارید نام “آذری” و “زبان آذری” که یادآور توجیه سرکوب هشتاد و دو ساله است حساسیت برنیانگیزد. درست به این دلیل است که واژه “آذری” کسروی حساسیت همه ترکان آذربایجانی را برمی انگیزد. او علاوه بر آنکه آگاهانه “تجاهل العارف” کرده (زیرا مطالب العرفان سه سال قبل از کتاب آذری او نوشته شده است)، در ضمن گفتنی است که دشمنی آشکار او با زبانهای مادری غیرفارس، در واقع ریشه در تعریف نادرست او از ملت داشت. او گمان می برد که ملت مدرن را زبان و تاریخ و نژاد پدید می آورد. (سرنوشت ایران چه خواهد بود، صفحات ۵۹ و ۸۷) تصحیح همین قلم. مدعی است که “ما امروزه بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده، زبان ایشان را می شناسیم” (کتاب آذری کسروی، صفحه ۳۹) و تالیف کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” به این خاطر است که نشان دهد، این مورد استثنا است و تغییر زبان دلیل تغییر نژاد نیست: (اصطلاح ترک زبان شده ایم نه ترک نژاد)!
از نظر “معناشناسی” کتاب پا در هواست، و در برابر یک نقد منطقی نمی تواند از خود دفاع کند. من از کوششهای بی ثمر در تعریف ملت مدرن از زبان و تاریخ و نژاد و … بی اختیار به یاد جمله اتوهان فیزیکدان آلمانی می افتم که گفت: “ماوراالطبیعه چون جستجوی گربه سیاهی است در اتاقی تاریک که در آن اصلا گربه ای وجود ندارد.” اساسا ملت مدرن ربطی به این مقولات ندارد.
علاوه بر آن سخنرانی در yenises.org در مورد ارزش علمی کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” کسروی میتوان به نوشتۀ ارزنده و تحقیقی دکتر فرهاد قابوسی (اخبار روز، آوریل ۲۰۰۷) تحت عنوان ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان رجوع کرد.
مردم آذربایجان در شورش اول خرداد سال گذشته با شعار هویت طلبانه ی “هارای هارای من تورکم” و نیز با شعار مترقی “اوز دیلینده هر کسه/ گرک السون مدرسه”، “اوز دیلینده مدرسه/ گرک السون هر کسه” (در زبان مادری خود مدرسه/ باید باشد برای هر کس) و تورک دیلی رسمی السون: زبان ترکی باید رسمی شود (ممنوع نباشد) و … در واقع جواب کسروی و مریدان و پیروان امروزی او را یکجا دادند. اما به قول مولانا:
چشم باز و گوش باز و این عما
حیرتم در چشم بندی خدا
به نظر شما چرا رسانه ها به مسئله خرداد گذشته و زندانیان فعال آذربایجانی نمیپردازند؟
ــ فلاسفه قدیم میگفتند:”عدم وجدان دلیل عدم وجود نیست”. سکوت رسانه ها، واقعیت را که در حال جوشیدن و بالا آمدن است نخواهد کشت. آذربایجانیهای بدبین و مأیوس از فارسی زبانان و رسانه های فارسی زبان، معتقدند که آنها سیاست تحقیر، نادیده گرفتن و انکار و گاه اهانت را از دوره پهلوی به ارث برده اند. آنها هم گاه همگی فارس های افراطی را “خسته به معنی مریض روانی” تلقی میکنند. اما به نظر من از یکسو مسئله به قصور آذربایجانیها در تأسیس مطبوعات و ارتباطشان با مطبوعات فارسی زبان مربوط است، و از سوی دیگر به نبودن گفت وگوی عاری از پیشداوری ارتباط دارد. ما به تهمت زدن، انگ زدن و زودرنجی معتاد شده ایم. طاقت تحمل منطق مخالف را نداریم که یکی از تعریف های دمکراسی و فرد دمکرات است.
در ضمن برای “گشودن گره از جبین” به قول حافظ باید بگویم لطفا بروید از مطبوعات و رسانه ها بپرسید که چرا سکوت کرده اند؟!
شما خواستار فدرالیسم هستید و آذربایجان به عنوان بخشی از ایران برای شما مطرح است و به طور مشخص با تجزیه طلبی مخالفید. درست است؟
ــ من طرفدار فدرالیسم آنهم از نوع جمهوری اش هستم. طبیعتا آذربایجان نیز با ارادۀ خودخواسته مردم آن نظیر دیگر ملت ها، ملیتها، اقوام و به قول بعضی “تیره ها”! میتواند جزئی از ایران فدرال آینده باشد. ایران دوستی من از ایرانی دوستی من سرچشمه می گیرد، ایرانیان واقعی، آنچنانکه هستند و خود را میشناسانند و نه آنچنانکه “قیم”ها و “ولی”های داخلی و خارجی مدعی شان میباشند.
فدرالیسم برای من وسیله و راهی است برای دمکراسی.
فدرالیسم برای من نه به شکل حکومت (جمهوری و سلطنت) مربوط است و نه به محتوای حکومت(دمکراسی، دیکتاتوری و توتالیتاریسم) ارتباط دارد، زیرا ما هم جمهوری و سلطنت فدرال داریم (سوئیس و بلژیک و کانادا) و هم فدرال توتالیتر (چین و شوروی سابق) و فدرال دیکتاتوری (روسیه کنونی و پاکستان) و فدرال دمکرات (هند، کانادا، آلمان، آمریکا و …) داریم. فدرالیسم در واقع نه شکل و نه محتوای حکومت است، بلکه نوعی سازماندهی غیرمتمرکز اجتماعی است برای تقسیم قدرت، به خاطر بقاء دمکراسی یا رسیدن به آن با حفظ خودخواسته یکپارچگی.
در کشوری مثل ایران که موزائیکی از اقوام و ملل بوده و هست، مسلماً از تمرکز به دمکراسی نمیشود رسید. فدرالیسم نیز الزاماً به دمکراسی میتواند نرسد. بسته به رهبران و وجود افراد دمکرات در رهبری سیاسی جامعه است. من “قیم”و حتی “وکیل” آذربایجانیها نیستم هرچند بسیاری به من اعتماد دارند. ما در “کنگره ملیتهای ایران فدرال” جمع شده ایم تا با تمرین دمکراسی بتوانیم “ایرانی فدرال” به وجود آوریم. البته به عنوان یک فرد، من بقاء ایران آزاد و دمکرات و فدرال را بر تجزیه آن صراحتاً ترجیح میدهم. دود آن به چشم ما (همه تیره ها، اقوام، ملیتها و ملل ایران) خواهد رفت و گرمایش نصیب دیگران خواهد شد. به علاوه عصر ناسیونالیسم های آغاز قرن بیستم گذشته و روند جهانی شدن سرمایه مرزها را بی رنگ ساخته است. فدرالیسم ایران میتواند پایه ایجاد کنفدراسیون منطقه باشد که یادآور ممالک محروسه سلجوقی و شاهنشاهی هخامنشی در شکل جمهوری و مدرن آن است.
در مورد سئوالتان که “با تجزیه طلبی مخالفید؟” این سئوال بوی انکیزیسیون و تفتیش عقاید میدهد! من به عنوان فرد دمکرات و فدرالیست منافع مردم آذربایجان را در ماندن با دیگر ملتها یا ملیتها و اقوام در چهارچوب کشور ایران میدانم، اما همچنانکه به عنوان یک فرد جمهوریخواه، گرایش سلطنت طلبی را یک انتخاب سیاسی میدانم با آنکه جزو آنها نبودم و نیستم، اما از آزادی عقیده ی سلطنت طلبان در جمهوری ایران آینده حتما دفاع خواهم کرد. به همین قیاس به عنوان فردی معتقد به دمکراسی، گرایش “استقلال طلبی” به قول خودشان، و “تجزیه طلبی” به قول مخالفانشان را نیز، یک “انتخاب سیاسی” میدانم، که باید آزادی داشته باشند. همچنانکه طرفدار طلاق نیستم، اما طرفدار حق طلاقم . در این مورد نیز از حق انتخاب سیاسی سلطنت طلبان و استقلال خواهان دفاع میکنم.
اگر تجزیه طلبی در معنی “تکفیرآمیزش” به کار رود و مترادف “مرتد” و “باغی” و “واجب القتل” باشد، گوینده آن برای من با “ری شهری” و”آذری قمی” و “خلخالی” و “گیلانی” فرقی ندارد. برخورد با روحیه مذهبی (سیاه و سفید و اهریمنی و اهورائی) در امر سیاسی خطای استراتژیک و نابخشودنی میدانم.
من همواره جمله به یادماندنی ولتر را جهت تحقق دمکراسی سرلوحه خود کرده ام: حاضرم به خاطر آنکه دشمن من برعلیه من بتواند عقایدش را آزادانه بیان کند کشته شوم. من با افراد ضددمکرات مخالف ام و بس.
لطفا در مورد جوک های رایج بین مردم ایران و ریشه این جوک سازی ها توضیح دهید.
ــ “آرتور کریستین سن” دانمارکی که کتاب ساسانیان، ظهور مزدک و سلطنت قباد را نوشته و کتاب گاتهای زرتشت نیز که در موزه سلطنتی کپنهاگ تحت شمارهK7 نگهداری میشود به همت او و همکاران معرفی شده است(کتابت شده در ۱۳۲۳ میلادی یعنی ۶۸۴ سال پیش است) ، در سال ۱۹۲۱ م (۱۳۰۰ هـ . ش) به جمع آوری جوک های کشور ما ایران پرداخته و نشان داده است که آن زمان اکثر آنها (در جنبه های ناموسی، فهم و شعور و …) نثار مازندرانیها (طبری ها) میشده است. وقتی رضاشاه به سلطنت رسید چون اهل مازندران بود، این جوک ها با برنامه دولتی و از روی آگاهی به مراکزی که محل مقاومت بودند و یا به هر دلیل رضاشاه از آنها خوشش نمی آمد فرافکنی گردیدند:
ــ جوک های ناموسی نثار گیلان شد که در ضمن بعضی نیز به کودنی و … آنها دلالت میکند! حال آنکه گیلان نظیر آذربایجان جزو استانهای پیشرو ایران بوده و روابط ساده و طبیعی زن و مرد و آزادی نسبی زنان نیز که تعصب کور مذهبی و سنتی، مفهوم دیگری از آن به دست میدهد خود دلیل پیشرفته بودن فرهنگ آنهاست. آذربایجان نیز با مرکزیت تبریز به دلیل نبود هواپیما و عبور تمدن اروپا از آنجا به داخل ایران، شهر “اولین ها”(که نام کتابی ست) لقب گرفته است: اولین واکسیناسیون، مدرسه، چاپ و …
لرستان نیز که جزو مراکز شورش محسوب میشد نظیر آذربایجان و گیلان از اهانت های قومی (با نام جوک) بی نصیب نماند. عین همین تحقیر البته به صورت بیمارگونه برضد عرب (با فحش و اهانت: تازی به معنی سگ) در فرهنگ آن دوره موج میزند.
این جوک ها جز افزایش کینه های قومی اثری ندارد. جوک های قومی نشانه روحی بیمار است که از آزار و تحقیر دیگران (که آنها را نمیشناسد) لذت میبرد، و به طور ضمنی گوینده مدعی است که “خود تافته جدا بافته ای است”. حال آنکه به قول فروید آنچه را که میخواهید پنهان کنید انگشتان شما درباره آن حرف میزنند (تحقیر دیگران از حقارت گوینده اش سخن میگوید).
زمانی آذربایجانیها هم دست به عمل متقابل میزدند، اما با مخالفت فرهیختگانی، این امر رها شد. جوک گویی به “تجزیه طلبی” دامن میزند و هرنوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد. مسئله به یک ورزش ملی مبدل شده و به قول شاعر به “تماشا کشیده است”! در بعضی محافل برای تعارف هم شده، چند اهانت نیز بیماران ما به خود نثار میکنند تا پس از آن عقده گشایی نمایند. “سندروم قادسیه” و هزار سال حکومت ترکان، رهایشان نمیکند، تحقیر دیگران به حقارت و تحقیر خود نیز کشیده است.
جواب حریفان نه تنها خاموشی نیست، بلکه برنامه ریزی برای زدودن حماقت هم باید وجود داشته باشد و فعلا “کنگره ملیت های ایران فدرال” از یکسو و استقلال طلبان (به قول مخالفان تجزیه طلبان) در مقابله با منفرد شدن جوک گویان فارس زبان به همین امر مشغولند. ترس آنست که روزی برسد که این کینه ها مقدس شوند و در آن روز، این عزیزان بایستی جلو آئینه به خود جوک گفته و بخندند. صمیمانه آرزو میکنم چنین روزی را نبینم.
با احترام به دیگران است که حرمتی برای فارسها و زبان فارسی میتواند باقی بماند! مقدم داشتن انسانیت بر ملیت باعث میشود که این بیماری شفا یابد و تفریحات سالم را جانشین آزار دیگران جهت خنده بیمارگونه خود بسازیم.
آقای دکتر با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. کلام آخر؟
ــ سخنم را با کلامی از منتسکیو مؤلف روح القوانین و طراح اصل تفکیک قوا برای بقاء دمکراسی به اتمام میرسانم و از مدیران و خوانندگان هفته نامه شهروند گرامی تشکر میکنم:
“اگر چیزی را به نفع ملتم بدانم که موجب زوال ملت دیگری شود آن را به شهریارم پیشنهاد نمیکنم زیرا من قبل از اینکه یک فرانسوی باشم یک انسانم، یا (بهتر بگویم) من ضرورتاً یک انسانم و فقط برحسب تصادف یک فرانسوی میباشم.”۲
پانویس:
۱ـ
۲ـ تالیف فرانکلین لو ـ فان ـ باومر، “جریانهای اصلی اندیشه غربی”، جلد دوم، ترجمه استادانه کامبیز گوتن، ۱۳۸۵، انتشارات حکمت، صفحه ۱۶