خاطرات زندان/بخش نهم
قاضی پورمند حرف های بازجو را تکرار کرد، لُب کلام پورمند بازپرس این بود: اگر همکاری کنی و به اتهام ها اعتراف کنی، آزاد خواهی شد. او گفت اگر این کار را بکنی فردا از اینجا بیرون خواهی رفت. در ظاهر رفتار بازپرس با بازجویان اطلاعاتی فرق می کرد. وی بر خلاف اطلاعاتی ها از تهدید و فشار استفاده نمی کرد و می کوشید مرا قانع کند که به اتهام ها اعتراف کنم و در واقع می خواست با پنبه سر ببرد. بازجوها پس از نومیدی از همکاری ام، سیاست شان را تغییر دادند. مرا از سوئیت ۲۴ متری به سلول کوچکتری بردند که کمتر از شش مترمربع مساحت داشت. من پس از آزادی از این زندان مخفی بود که فهمیدم کجا زندانی بوده ام. در واقع پس از ۶۵ روز جدایی شبه مطلق با جهان خارج، فهمیدم در چه جهنم دخمه ای بودم که واقعا قابل تحمل نبود. تازه من در جامعه ایران اسم ورسمی داشتم و به هرحال عضو موسس کانون نویسندگان ایران (دوره دوم) و عضو موسس انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران بودم. دوازده سال در روزنامه پرتیراژ همشهری ـ نخستین روزنامه رنگی ایران ـ قلم می زدم و در مطبوعات جهان عرب مطلب می نوشتم.
من در آغاز این نوشته به موضوع اخراج ام از روزنامه همشهری توسط راستگرایان افراطی یعنی دار و دسته احمدی نژاد، اشاره کردم. قبلا بگویم که من در سال ۱۹۹۲ (آذر ۱۳۷۱) از سوی احمدرضا دریایی برای کار در هیات تحریریه این روزنامه دعوت شدم. روانشاد دریایی معاون سردبیر روزنامه همشهری و از روزنامه نگاران قدیم و کارکشته بود. “همشهری” توسط غلامحسین کرباسچی شهردار خوش ذوق و فعال تهران تاسیس شد. تا اواسط سال ۱۳۸۳ به مدت دوازده سال، رویدادهای فکری، فرهنگی و ادبی ـ وگاهی سیاسی ـ جهان عرب را پوشش دادم و در این مدت به لیبی، مصر، لبنان، سوریه، عراق، کویت، بحرین، امارات متحد عربی و عُمان سفر کردم. در سال ۱۳۸۲ به لبنان رفتم اما نه از سوی روزنامه همشهری بلکه به ابتکار شخصی.
یک بار محمدعلی عمویی از رهبران حزب توده که سی و هفت سال را در زندان های شاه و جمهوری اسلامی سر کرده بود، در مراسم سالگرد احمد شاملو، شاعر معاصر ایرانی، دیدم و صحبت از زندان اهواز رفت. به عمویی گفتم زندان مخوف اوین در برابر زندان مخفی اهواز مثل بهشت می ماند، چون در پایتخت واقع است و در معرض دید رسانه ها و دیپلمات های خارجی. آب و هوای بهتری هم دارد در قیاس با گرمای فرساینده اهواز که در آفتاب تابستان به شصت درجه هم می رسد. حتا کیفیت غذا هم در اوین بهتر است. عمویی تصدیق کرد و به زندان برازجان اشاره کرد که گرمای تابستانش دست کمی از اهواز ندارد. او در دهه چهل شمسی در آن جا با مهدی بازرگان و عزت الله سحابی و دیگر فعالان ملی ـ مذهبی و توده ای هم بند بود.
بعضی ها معتقدند که بعد از اعتراض ها و دستگیری های گسترده سال ۲۰۰۹ در تهران، تفاوت میان زندان اوین (وکهریزک) با زندان اهواز در زمینه انواع شکنجه و تجاوز و توهین و تحقیر کمتر شد، ولی به نظر من توجه رسانه ها در ایران و خارج به زندان اوین همچنان بیش از زندان های شهرستان ها و به خصوص زندان های اهواز است. هم اکنون هشتاد تا نود درصد زندانیان زندان عمومی کارون ـ و سایر زندان های شهر اهواز ـ عرب هستند. فعالان حقوق بشر در ایران، این زندان را بدترین زندان ایران توصیف کرده اند. این به معنای آن است که حکومت تهران افتخار بدترین زندان های ایران را به شهر اهواز و به عرب ها داده است! در این زندان ها، شما بهترین و شریف ترین فرزندان ملت عرب را می بینید که به خاطر کوشش برای احقاق حقوق ملی خود، در معرض انواع شکنجه ها و آزارها قرار دارند. در این هنگام که این یادداشت ها را می نویسم دیوان عالی کشور حکم اعدام پنج تن از آنان را تایید کرده است. اینان عبارت اند از: مهندس محمدرضا عموری سردبیر سابق نشریه دانشجویی “التراث” و دانش آموخته دانشگاه صنعتی اصفهان، هاشم شعبانی شاعر، وبلاگ نویس و دبیر ادبیات عرب، هادی راشدی دبیر شیمی کاربردی، سیدجابر آلبوشوکه و برادرش سیدمختار آلبوشوکه. همه اینها در شهر خلفیه (رامشیر) به فعالیت های فرهنگی و مدنی مشغول و نهادی به نام سازمان “الحوار” تشکیل داده بودند که به معنای “گفتگو” است.
حال که صحبت از زندان کارون شد بی مورد نمی بینم از یکی از نخبگان فکری ملت عرب نام ببرم. او مهندس غازی حیدری است که از پژوهشگران و روشنفکران بارز خلق ماست. او را در اردیبهشت ۱۳۸۸ به جرم فعالیت های پژوهشی درباره تاریخ ملت عرب در ایران دستگیر کردند. بازجویان ددمنش، ضمن شکنجه، یکی از دنده های سینه اش را شکستند. مهندس غازی معتقد به فعالیت های فرهنگی و مدنی مسالمت آمیز است و نقش مهمی در تغییر گرایش های قهرآمیز در میان زندانیان عرب زندان کارون داشته است. شنیده ام که مسئولان امنیتی در جولای ۲۰۱۲ او را به علت نقش روشنگرانه و تاثیر کلامش بر روی زندانیان عرب به زندان شیراز تبعید کرده اند.
هنگامی که برق در زندان مخفی اهواز قطع می شد، دوزخ دلپذیرم به زندانی تحمل ناپذیر بدل می شد. در این حالت مجبور بودم همه لباس هایم را در بیاورم تا بتوانم گرمای توان فرسا را تحمل کنم. بارها از زندانبانان خواستم، دست کم در سلول را باز کنند تا نسیمی بوزد و من از کلافگی رها شوم اما زیر بار نمی رفتند. مجبور بودم آن قدر در طول سلول راه بروم تا کلی عرق بریزم و خسته و کوفته روی زمین پهن شوم، به امید خوابی که به دنبال خواهد آمد. من که ساعت نداشتم اما برخی از روزها ـ و شب ها حتی ـ برق به مدت سه یا چهار ساعت قطع می شد. این را نگهبانان می گفتند. فکرش را بکنید در گرمای بالای ۵۰ درجه، بدون برق و پنکه و کولر در اتاقی کوچکتر از ۶ متر مربع زندانی هستید که همه سوراخ سنبه هایش هم بسته است و شما باید به مدت سه یا چهار ساعت بدون برق و کولر و پنکه، برشته شوید، در این صورت چه خواهید کرد؟ در این جا غریزه زندگی به تکاپو می افتد تا دست کم از پا در نیایید. زندانبانان در آن هوای داغ کباب ساز حتی از باز کردن در و پنجره هم دریغ می کردند، شاید هم از کباب شدن زندانیان کیف می کردند. من با این آب و هوا بیگانه نبودم و هنوز در برابر گرما، پوست کلفت بودم و از این رو کباب نشدم. بی گمان اگر یک زندانی اهل سردسیر را در این حالت بی برقی و بی کولری در سلول های انفرادی داغ و تنگ و تاریک زندان های اهواز نگه می داشتند، اگر نمی مرد حتما گرما زده می شد و کارش به بیمارستان می کشید. اما پوست کلفتی بازمانده از دوران کودکی و جوانی در اینجا به یاری ام آمد. من گرچه سالیانی بود که در تهران می زیستم اما پوست ام در این دباغ خانه گرم و خشن دباغی شده بود. طبیعت اقلیم عربستان (خوزستان) را می گویم. فکرش را بکنید که مردم عرب بومی این دیار نه تنها از ستم مضاعف حاکمیت تهران بلکه از ستم طبیعت هم رنج می برند. و حل ستم اول ـ دست کم ـ می تواند ستم دوم را قابل تحمل تر سازد.
بخش هشتم خاطرات زندان را در اینجا بخوانید
بخش دهم : شگردهای بازجوی اهوازی دزفولی تبار
* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.