شماره ۱۲۱۹ ـ پنجشنبه  ۵ مارچ  ۲۰۰۹

کانادا یکی از کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایه داریست که کماکان هر ساله تعداد زیادی مهاجر و پناهنده را به سوی خود جلب میکند. من در این نوشته سعی کرده ام موقعیت زنان مهاجر و پناهنده را در این کشور بررسی کنم که تصویر کوچکی است از موقعیت زنان مهاجر در سراسر جهان.


زنان به دلایل گوناگون به کانادا می آیند که بنابر جایگاه طبقاتی، نژادی و چگونگی آمدنشان به کانادا، درجه دسترسی آنها به امکانات و خدمات دولتی متفاوت است. ولی از آنجا که اکثریت زنان مهاجر را زنان فقیر و رنگین پوست تشکیل میدهند، تاکید من  بر این قشر از زنان مهاجر است که به خاطر تبعیض نژادی که در کشور رواج دارد همواره در پایین ترین لایه های جامعه قرار دارند.

 زنان مهاجری که به کانادا می آیند چه به طور مستقل آمده باشند و یا تحت اسپانسری همسر، پناهنده آمده باشند یا به صورت مهاجر، شاغل بوده باشند و یا خانه دار تمام این فاکتورها در شرایط زندگی آنها در اینجا و  درجه دسترسی آنها به خدمات دولتی تاثیر دارد و موقعیت فعلی آنها را رقم میزند. زنانی که به طور غیر قانونی به کانادا می آیند به خاطر اینکه اصلا به خدمات دولتی دسترسی ندارند در بدترین شرایط بسر میبرند.

 خیلی از زنان مهاجر  به عنوان وابسته همسر یا با اسپانسری افرادی دیگر به کانادا می آیند که از نظر قانون مهاجرت آنها زیر کیس محسوب میشوند به همین دلیل دسترسی کمی به خدمات دولتی دارند. افراد اسپانسرکننده باید ثابت کنند که برای مدت ده سال فرد اسپانسرشونده را از لحاظ اقتصادی حمایت میکنند. اگر روزی این توافق اسپانسرشیپی شکسته شود موقعیت زنی که به این وسیله به کانادا آمده به خطر می افتد و در صورت خبردار  شدن اداره مهاجرت در خطر دیپورت قرار میگیرد. حتی اگر توافق اسپانسرشیپی کامل باشد ولی فرد اسپانسرکننده بنا به دلایلی دیپورت شود زن اسپانسرشده هم دیپورت خواهد شد. به این دلایل خیلی از زنان به خاطر حفظ موقعیت خود و خانواده به انواع رفتارهای توهین آمیز و آزاردهنده همسر خود تن میدهند تا در معرض خطر دیپورت قرار نگیرند. من ارباب رجوعی داشتم که حتی اجازه خرید از فروشگاه را نداشت و مورد توهین و کتک واقع میشد ولی به خاطر ترس از دیپورت شدن حاضر نبود علیه همسرش شکایت کند. او که به طور تلفنی با من در تماس بود به خاطر ترس از همسر خود حاضر نبود حتی اسم و مشخصات خود را علنی کند.

همانطور که قبلا ذکر شد از آنجا که مردم بومی و رنگین پوست کماکان از بطن جامعه رانده میشوند با گوشت و پوست خود تبعیض نژادی، استثمار شدید طبقاتی و منزوی بودن را لمس میکنند.

در جامعه ای که بر اساس هرم قدرت طبقاتی، نژادی، جنسی شکل گرفته، برنامه ریزان و قانون نویسان آن نیز از روشنفکران نخبه دولتمردان سفید تشکیل میشود که با قوانین خود موقعیت فرودست زنان را هرچه بیشتر تثبیت میکنند. از سوی دیگر نابرابری زنان در زمینه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حضور کم شان در سیاست به وسیله نیروهای تاریخی همچون سنت ها، مذهب و… تقویت میشود. به همین خاطر فرودستی زنان مهاجر به مراتب بیشتر و خشن تر از موقعیت مردان مهاجر است که از یک موقعیت طبقاتی و نژادی برخوردارند.

در بطن جامعه ای با ساختارهای سلسله مراتب قدرتمند طبقاتی، نژادی و جنسی، تلاش زنان برای گرفتن خدمات دولتی بی نتیجه میماند و آنان هر چه بیشتر خود را بی پناه و ناتوان می بینند. این نیروها در تمام سازمانهای رسمی و غیر رسمی دولتی و غیر دولتی حضور دارند و روی استقلال زنان، اعتماد به نفس، توانایی و تحرکات اقتصادی آنان تاثیر منفی میگذارند.

لازم به یادآوری ست که زنان نیز از اقشار و طبقات گوناگون تشکیل شده اند و ما “زن جهانی” نداریم. نظراتی که تاکید بر یکسانی زنان میکنند عملا تفاوتهایی که بین زنان وجود دارد و قدرت و امتیازاتی که بعضی بر برخی دیگر دارند را نادیده میگیرد. و بدتر از آن، این نادیده انگاشتن و پاک کردن اختلافات درون قشر زنان عملا به نوعی امتیاز دادن به طبقات و نژاد مسلط در درون زنان است.

علاوه بر چنین شرایطی که درکل جامعه جریان دارد باید روابط بسیار خشن پدرسالاری درون کامیونیتی هایی که زنان به آنها تعلق دارند را نیز اضافه کرد. زنی که از بطن جامعه رانده میشود به کامیونیتی خود پناه میبرد ولی در درون کامیونیتی خود نیز سرکوب میشود. این زن صدایش هیج جا شنیده نمی شود. مهاجران به امید بهبود اقتصادی، امنیت و آینده بهتر به کشورهای پیشرفته صنعتی سفر میکنند. تصویری که مدام از طرق گوناگون کشورهای امپریالیستی از خود به نمایش میگذارند. تصویری که کشورهای جنوب یعنی مستعمرات فقیر و وحشی و مستبد و بی هویت هستند که باید به کمک کشورهای مدرن و متمدن و ثروتمند نیازهای خود را رفع کنند. شمالی که مترادف با دمکراسی، موقعیتهای اقتصادی و آزادیهای فردیست. به بیان دیگر مدام تبلیغ میشود که به همه افراد و گروههای اجتماعی به طور مساوی نگریسته میشود و امکانات و فرصتهای اقتصادی برای همه افراد به طور مساوی تعلق میگیرد. خیلی از مهاجران با چنین انتظاراتی به کانادا می آیند که بتوانند در کارهای اقتصادی ـ اجتماعی شرکت کنند. آنها تمام سرمایه های فرهنگی ـ اجتماعی و اقتصادیشان را با خود به همراه می آورند. خیلی از مهاجران که موقعیتهای بالایی در کشور خود دارند در همان بدو ورودشان خودشان را افرادی غیر متخصص و کم ارزش می بینند. مهارتها و تخصص شان مورد قبول واقع نمیشود. از آنها خواسته میشود “تجربه کانادایی” کسب کنند، ولی مشکل آنها نداشتن “تجربه کانادایی” نیست، بلکه جامعه از استخدام آنها اکراه دارد و ازکار دادن به آنها امتناع میشود. در نتیجه روزبه روز تحرکشان کمتر و کمتر میشود. برای اقلیتهای نژادی فاکتور نژادپرستی موجود در جامعه به مجموعه شرایط دیگر افزوده میشود و شرایط به مراتب سخت تری را برای آنها فراهم میکند. در جامعه ای که زیر سلطه مردان سفید ثروتمند قرار دارد تنها رنگ پوست تو مهمترین فاکتوریست  که شانسهای زندگی ات، مقام و رتبه های شغلی ات، هویت ات و حتی اعتماد به نفس ات را تعیین میکند. در چنین فضای ضد مهاجران و ضد خارجیها، مهاجران هر چه بیشتر از اجتماع کناره گیری میکنند و به کامیونیتی خود پناه می برند. به خاطرخصلت ظریف و موذیانه و خیلی گیج کننده بودن نژادپرستی در کانادا، مهاجران به خود شک میکنند و به تواناییهای خود دچار شک و تردید میشوند و این مسئله روی سلامتی روح و روان آنها تاثیرات مخربی میگذارد. در مصاحبه ای که با یکی از زنان داشتم گفت “من در کشور خودم خیلی در ارتباط گیری موفق بودم. همیشه میتوانستم حس اعتماد دیگران را در محیط کارم برانگیزانم. نمیدانم چرا اینجا اصلا در ارتباط گیری با کانادایی ها موفق نیستم. از تماس با آنها وحشت دارم. کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده ام. احساس میکنم خیلی با آنها فرق دارم. پس بهتره با هموطنانم باشم.”

وقتی این شرایط تلخ اجتماعی با فقر که نتیجه بیکاری است همراه میشود و بیکاری که در نداشتن تخصص و زبان و اطلاعات و حمایتهای فوری اجتماعی ریشه دارد و علاوه بر آن همراه میشود با روابط آزاردهنده با شوهر که مدام در خانه او را مورد اذیت و آزارفیزیکی و روحی قرار میدهد به خوبی میتوان درک کرد که این زن تنها چه شرایط خشن و غیر انسانی را دارد تحمل میکند.

زنان مهاجر به عنوان کسانی که در خانواده در معرض بیشترین آسیب قرار دارند معرفی شده اند. کودکان خانواده خیلی زود خود را با محیط جدید تطبیق میدهند و میخواهند با استانداردها و معیارهای فرهنگی کانادا زندگی کنند، در صورتی که پدر خانواده در برابر این روند ایستادگی میکند و با پافشاری روی سنتها و رفتارها و اعتقادات مذهبی با اعمال روشهای سرکوبگرانه مخصوصا روی دختران جوان و محروم کردن آنها از محیط های اجتماعی تلاش دارد با اعمال اتوریته مانع رشد فرهنگ کانادایی در بچه ها شود، در چنین شرایطی تنش های شدیدی در خانواده به وجود می آید. معمولا مادران در این میان نقش میانجی را ایفا میکنند و سعی در حفظ صلح و آرامش در خانه دارند که این نقش انرژی زیاد و  فشار مضاعفی را به آنها تحمیل میکند که میتواند به افسردگی، استرس و نگرانی مدام آنها بیانجامد. خانواده ای را میشناسم که به خاطر دوفرهنگی  شدن خانواده و درنتیجه درگیری مدام در خانه شرایط عصبی و طاقت فرسایی برای مادر به وجود آمده بود. او همواره در کشمکش و درگیری مدام با همسرش بود که نیازهای جدید فرزندانشان را درک کند و از طرف دیگر از فرزندانش میخواست که “احترام” پدر را حفظ کنند.

از دیدگاه سیاستهای اجتماعی کانادا زنان مهاجر وابسته به همسرانشان ارزیابی شده  و مردان را نان آور خانه به رسمیت میشناسند، به همین دلیل فرصتهای شغلی از زنان سلب میشود که همین مسئله روی یادگیری زبان آنها تاثیر مستقیم دارد و زبان آنها دیرتر رشد میکند. شرایط سخت و دشوار، زنان مهاجر را به نیروی کار ارزان و افراد فرعی در محل کار تبدیل میکندکه به راحتی میتوان آنها را با نازل ترین حقوق استثمار کرد. به همین دلیل خیلی از زنان مهاجر برای کارهای خطرناک و مضر در کارهای فصلی و یا پاره وقت با استثمار شدید شکار های مناسبی هستند. وجود زیاد کارگران زن در این نوع شغلها هر چه بیشتر آنها را در خشونت آسیب پذیرتر میکند. به خاطر نبود مهارتهای فنی و زبانی، زنان به شغلهای با درآمد پایین سوق داده میشوند و این وضعیت تاثیر مستقیم روی استرس و آسیب پذیریشان از خشونت های خانواده دارد. آنها به خاطر موقعیت ضعیف شان در جامعه به اشکال گوناگون خشونت در خانه و در محیط کار که گاهی درخواست برای رابطه جنسی است تحت فشار قرار میگیرند و این شرایط گاهی  آنها را مجبور به  تمکین میکند.


همانطور که قبلا گفته شد بیشتر زنان با اسپانسری همسرانشان به کانادا می آیند و ملزومات اسپانسرشیپی و زیر کیس مرد بودن اغلب به عنوان وسیله اعمال قدرت و کنترل زن و خانواده از طرف مرد مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. در واقع این وابستگی قانونی موقعیت فرودست زنان را تضمین و تثبیت میکند به طوری که برای رسیدن به ابتدایی ترین و ضروری ترین خواسته اش باید به همسر خود باج داده و التماس کند و یک حس مدیونی و بدهکار بودن در او به وجود بیاید.

ترس از دیپورت، ترس از دست دادن فرزندان، ترس از فقر و بی چیزی میتواند شرایطی را فراهم کند که زن به شرایط تحقیرآمیز و آزاردهنده تن دهد. در استان بریتیش کلمبیا که کمکهای دولتی به حساب فرد اسپانسرکننده واریز میشود شرایط زنان به مراتب اسفناکتر است. مردان سرکوبگر با تهدید به ندادن کمکهای دولتی به زنانشان، آنها را مجبور میکنند شرایط سخت و آزار دهنده خود با شوهر را فاش نکرده و به این  زندگی حقارت بار ادامه دهند.

 

گاهی اوقات با عوض شدن نقش زنان و مردان در خانواده های مهاجر که زنان بیرون کار کنند و مردان کارهای خانگی را انجام دهند، سستی و تزلزل در مردان دامن زده می شود و با همسر و مسئولیتهای خود در خانه برخوردی منفعل  میکنند. آنها تمام مسئولیت زندگی و خانه و فرزندان را به همسرشان واگذار میکنند و  با پناه بردن به مشروبات الکلی و سیگار فشار مضاعفی را بر همسر خود وارد میکنند. خیلی از ارباب رجوع های من معتقدند که شرایط اقتصادیشان نسبت به ده سال پیش بدتر شده، خیلی از کمکهای دولتی قطع شده و موقعیت اقتصادی و شغلی  آنها بسیار سقوط کرده و فشارهای اقتصادی تاثیر بد و مخربی بر خانواده و روابط خانوادگی آنها داشته که در بسیاری از موارد به طلاق و از هم پاشیدگی خانواده انجامیده است.


مطالعه روی “عروسان پستی” نشان میدهد که این زنان به خاطر فاکتورهایی چون ندانستن زبان، تخصص، اطلاعات و آگاهی از حقوقشان، وابستگی شدیدی از لحاظ اقتصادی ـ  اجتماعی به همسر خود پیدا میکنند که این موقعیت ضعیف شرایط اعمال خشونت علیه آنها را از جانب شوهرانشان مساعد میکند. یکی از روشهای حفظ و استمرار شرایط خشونت برای این زنان ایزوله کردن آنها از روابط اجتماعی و بیرون از خانه است. به طوری که گاهی آنها حتی اجازه بیرون رفتن از خانه و خرید از فروشگاه را ندارند. به همین دلیل خیلی از زنان وقتی قربانی خشونت میشوند نمیدانند کجا باید بروند و با کی باید صحبت کنند. البته ندانستن زبان یک فاکتور کلیدی است که باعث بدتر شدن شرایط زنان مهاجر میشود. ناتوانی در تماس گیری با مشاوران خانواده و با سازمانهای سرویس دهنده منجر به سرگشتگی و گیجی آنها شده در نتیجه وابستگی شان به کامیونیتی خودشان بیشتر میشود. آنها به مترجمان خود که اغلب از افراد فامیل هستند پناه میبرند و این افراد معمولا به زنان توصیه میکنند که کوتاه بیایند و مصالحه کنند. آنها با این توصیه ها حس شرم و خجالت را در زنان به وجود می آورند. نبود یک سیستم ترجمه خوب و موثر میتواند زنان را وادار به سکوت کند و در نتیجه به خطرناکتر شدن وضعیت آنها منجر شود. زنان مهاجری که از لحاظ اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جامعه ایزوله شده اند در درون کامیونیتی خودشان هم مجبور به عقب نشینی هستند. زن مهاجر در این کامیونیتی ها که غالبا فرهنگ شدید پدرسالاری بر آنها غالب است به خاطر اجتناب از انگ” بدنامی” مجبور است کوتاه بیاید، زیرا تنها جایی که برای پناه بردن دارند کامیونیتی خودشان است و افراد آشنایی که او میتواند مشکلاتش را با آنها درمیان بگذارد. به این ترتیب ما می بینیم که در کشور پیشرفته ای مانند کانادا که زنان از حقوق برابر در قانون برخوردارند در عمل همان مناسبات و روابط پدرسالارانه و فئودالی بر زندگی زنان مهاجر اعمال قدرت میکند که در کشور خودشان وجود داشت. این زنان هنوز به شدت در زنجیرهای هزارتو  و قدرتمند پاتریارکی نوع  فئودالی و سرمایه داری  و طبقاتی و نژادی  اسیرند و دست وپا میزنند.

در هر جامعه ای که پول و قدرت و سود  در مرکز فرماندهی قرار دارد زنان با انواع خشونت و تبعیض و فقر و بندگی مواجه هستند، ولی زنان فقیر و رنگین پوست مهاجر در پایین ترین لایه های این هرم قرار دارند که تنها با تلاش و مبارزه متحدمان، با همبستگی و اتحادمان، با رشد آگاهی انقلابی و فمینیستی میتوانیم صدای اعتراض بلندی را به وجود آوریم و به تمام مناسبات نابرابر موجود، به تمام تبعیضات و ستمها “نه” بگوییم.


۷دسامبر۲۰۰۸