شهروند ۱۱۸۰ ـ ۵ جون ۱۳۸۷

چند کلمه به یاد انقلاب ۵٧

بخش دوم و پایانی

مصائب دوران پس از انقلاب در ایران را باید به پاى مسببین آن نوشت. مردم حق داشتند رژیم سلطنت و تبعیض و نابرابرى و سرکوب و تحقیرى را که شالوده آن را تشکیل میداد، نخواهند و به اعتراض برخیزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بیستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولین جلوه هاى اعتراض، کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ۵٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول این انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب این انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژیم شاه دیگر مسجل شده بود، به میدان آورده شد. برخلاف نظرات رایج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مدیون شبکه مساجد و خیل آخوندهاى جزء نبود. منشاء این رژیم قدرت مذهب در میان مردم نبود، قدرت تشیع، بی علاقگى مردم به مدرنیسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بیش از حد شهرنشینى و کمبودتمرین دموکراسى”، و غیره نبود. این خزعبلات ممکن است به درد کاریر شغلى “شرق شناسان” نیم بند و مفسرین رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقیقت ربط ندارد. جریان اسلامى را همان نیروهایى به جلوى صحنه انقلاب ۵٧ کشیدند که تا دیروز زیر بغل رژیم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعلیم میدادند. آنها که پتانسیل رادیکالیزاسیون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ایران را میشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به یک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نیاز داشتند. براىاسلامى” شدن انقلاب ایران پول خرج شد، طرح ریخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از دیپلومات ها و مستشاران نظامى غربى تا ژورنالیستهاى همیشه باشرف دنیاى دموکراسى ماهها عرق ریختند تا از یک سنت عقب مانده، حاشیه اى، کپک زده و به انزوا کشیده شده در تاریخ سیاسى ایران، یک “رهبرى انقلاب” و یک آلترناتیو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه ـ صنعتى ایران سال ۵٧ بسازند. آقاى خمینى نه از نجف و قم و در راس خیل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاریس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ۵٧ تجسم اعتراض اصیل مردم محروم ایران بود، اما “انقلاب اسلامى” و رژیم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترین معادله سیاسى جهان آن روز. معماران این رژیم، استراتژیستها و سیاست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرایى فرهنگى، هیولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبیعى “جامعه شرقى و اسلامى” و درخور مردمجهان اسلام” یکبار دیگر مشروعیت می بخشند. کل امکانات اقتصادى و سیاسى و تبلیغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ۵٧ براى به کرسى نشاندن این رژیم و سر پا نگاهداشتن آن بسیج شد.


اما اینکه نفس اجراى این مهندسى اجتماعى در ایران مقدور شد، مدیون اوضاع و احوال و نیروهاى سیاسى و اجتماعى داخل ایران بود. ماتریال کافى براى این کار فراهم بود. حرکت اسلامى در همه کشورهاى منطقه وجود داشته است، اما تا رویدادهاى ایران در هیچ مقطعى این جنبش به یک جریان سیاسى قابل اعتنا و یک بازیگر اصلى در صحنه سیاسى این کشورها بدل نشده بود. (ضد) انقلاب اسلامى را نه به نیروى ناچیز حرکت اسلامى، بلکه روى دوش سنتهاى سیاسى اصلى اپوزیسیون ایران ساختند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ملى و به اصطلاح لیبرالى جبهه ملى ساختند که از کارگر و کمونیست بیش از هر چیز هراس داشت و تمام عمرش را زیر شنل سلطنت و عباى مذهب به جویدن ناخنهایش گذرانده بود. سنتى که در تمام طول تاریخش قادر نشد حتى یک تعرض نیم بند سکولار به مذهب در سیاست و فرهنگ در ایران بکند. سنتى که رهبران و شخصیتهایش جزو اولین بیعت کنندگان با جریان اسلامى بودند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت حزب توده ساختند که ضد ـ آمریکایى گرى به هر قیمت و تقویت اردوگاه بین المللى اش فلسفه وجودى اش را تشکیل میداد و رژیم اسلامى را، مستقل از اینکه چه به روز مردم و آزادى می آورد، زمین بارورى براى مانور و مانیپولاسیون می دید. رژیم اسلام را روى دوش سنت منحط ضد ـ مدرنیست، ضد “غرب زدگى”، بیگانه گریز، گذشته پرست و اسلام زده حاکم بر بخش اعظم جامعه هنرى و روشنفکرى ایران ساختند که محیط اولیه اعتراض جوانان و دانشجویان را شکل میداد. خمینى پیروز شد، نه به این خاطر که مردمانى خرافاتى عکس او را در ماه دیده بودند، بلکه به این خاطر که اپوزیسیون سنتى و این فرهنگ منحط ملى و عقبگرا، او را، که در واقع وارداتى ترین و دست سازترین شخصیت سیاسى تاریخ معاصر ایران بود، “ساخت ایران”، خودى و ضد غربى تشخیص داد و به تمجیدش برخاست. ضد انقلاب اسلامى محصول این بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضى از دست حرکت مدرنیستى ـ سوسیالیستى کارگران صنعت نفت و صنایع بزرگ، به دست اپوزیسیون سنتى ایران افتاد. اینها بودند که پرسوناژ خمینى و سناریوى انقلاب اسلامى را از غرب تحویل گرفتند و عملا به توده مردم معترض فروختند.

علیرغم همه اینها، معرکه گیرى اسلامى تنها توانست وقفه اى در روند انقلاب ۵٧ ایجاد کند. رویدادهاى دوره بلافاصله پس از قیام بهمن نشان داد که دینامیسم انقلاب هنوز برجاست. نشان داد که مردم، هرچه بر زبانشان انداخته شده بود، به هرحال نه براى اسلام بلکه براى آزادى و رفاه اجتماعى به میدان آمده بودند و هنوز در میدان مانده بودند. بالاخره، انقلاب ۵٧ مثل اکثر انقلاب ها، نهایتا نه با فریب و صحنه سازى، بلکه با سرکوبى بسیار خونین به شکست کشیده شد. فاصله ٢٢ بهمن ۵٧ تا ٣٠ خرداد ۶٠ تمام آن فرصتى بود که اسلام و حرکت اسلامى با همه این سرمایه گذارى ها و تلاشها توانست براى موکلین مستاصل رژیم شاه بخرد. و البته از این بیشتر نیاز نداشتند. در تاریخ واقعى ایران، ٣٠ خرداد به ١٧ شهریور میچسبد و حلقه بعدى آن است. خمینى، بازرگان، سنجابى، مدنى، فروهر، یزدى، بنى صدر، رجایى و بهشتى، نامهایى هستند که باید به دنبال محمدرضا پهلوى، آموزگار، شریف امامى، بختیار، اویسى، ازهارى و رحیمى آورده شوند، به عنوان مهره هایى که یکى پس از دیگرى جلوى صحنه می آیند تا شاید راه انقلاب و اعتراض مردم را سد کنند. رژیم سلطنت و مهره هاى رنگارنگش در مقابل ضربات پى در پى جنبش اعتراضى شکست خوردند. حکومت اسلامى، در عوض، قادر شد فرصت بخرد، نیروى ارتجاع را بازسازى کند و انقلاب مردم را به خونین ترین شکل در هم بکوبد. دستور کار هر دو رژیم یک چیز بود.

نیم بیشتر مردم ایران جوان تر از آنند که حتى خاطره گنگى از انقلاب ۵٧ داشته باشند. رابطه اینها با رویدادهاى آن دوره بى شباهت به رابطه نسل انقلابیون ۵٧ با وقایع دوران مصدق و ماجراى ٢٨ مرداد نیست. دورانى سپرى شده و غیر قابل لمس که ظاهرا فقط در ذهن نسل معاصر خودش زنده و مهم تلقى میشود. روایتها از آن دوران زیاد و مختلفند، اما بیش از آنکه چیزى راجع به حقیقت تاریخى بگویند، راجع به خود راوى و مکانش در دنیاى امروز حکم می دهند. انسان همیشه از دریچه امروز به گذشته مینگرد و در آن در جستجوى یافتن تائیدى بر اراده و عمل امروز خویش است. نواندیشان ما نیز در نگاه به انقلاب ۵٧، در پى برافراشتن پرچمى در ایران ٧۵ هستند، اما این پرچم همیشه وجود داشته است. اینکه هر بار چه کسى، با چه تشریفاتى و با زمزمه چه اوراد و آیاتى، زیر این پرچم حضور به هم میرساند مساله اى ثانوى است.