هدف از تبادل نظر رویارویی ایده ها، به چالش کشیدن آنها و پرتو افکنی بر افکار و در نتیجه برآمد یک اندیشه نو و تکامل یافته از این پروسه است. تبادل نظر نه تنها از ارکان اساسی دموکراسی در جامعه است، بلکه تضمین کننده و پاسدارنده آن نیز محسوب می شود.
تبادل نظر با تفکر آزاد رابطه مستقیم دارد، همچنان که با قطعیت و جزم اندیشی بیگانه است. تفکر آزاد یعنی گشودن در و پنجره های ذهن مان به روی تازه ها و تبادل نظر یعنی آمد و شد این هوای تازه.
ایده ها مثل همه پدیده های زنده دوران تولد تا مرگ را طی می کنند. بعضی ایده ها بارور می شوند و بارور می کنند، می زایند و در قالب و شکل های جدید ادامه حیات می دهند. حال آن که اندیشه های دگم و عقب مانده در پروسه تکامل حیات اجتماعی توان نیاورده و نابود می شوند.
اندیشیدن پروسه ای زمان بر و مستمر است که در طی آن به طور مداوم و مکرر با کسب اطلاعات جدید و تجربیات تازه به تجزیه و تحلیل ایده و تعیین جایگاه آن می پردازیم. اگر ایده ای قطعیت یافته باشد اندیشیدن به چه کار می آید. قطعیت دادن به ایده ها یعنی به مسلخ بردن اندیشه.۱
بنیادگرایی وقتی رشد می کند که ما اسیر قطعیت و جزم اندیشی می شویم و گمان می کنیم مالک تمام حقیقت شده ایم. ما بنیادگرایی را در لباس ایده های مذهبی به خوبی می شناسیم ولی در توصیف آن در مورد نحوه تفکر و نوع نگرش مان دچار اشکالات عمده ای می شویم.
در فرهنگ ما تبادل نظر به معنای تقابل نظرات به کار می رود. عمدتاً شنونده خوبی برای ایده دیگران نیستیم. پیش از شنیدن نظرات دیگران تصمیم خود را گرفته و به جای گوش فرا دادن پاسخ را در ذهن مان سبک و سنگین کرده خود را آماده پاسخ گویی می سازیم. در آنچه باور داریم به چنان قطعیتی رسیده ایم که جای هیچ شک و تجدیدنظری برایش باقی نمی گذاریم. سعی در اثبات ایده خودمان داریم چرا که فکر می کنیم اثبات ایده یعنی اثبات شخصیت و فردیت ما، ایده ها دستاویزی هستند تا دیگران را از میدان به در کنیم. عادت کرده ایم که به باورهای قدیمی مان دل بسته و پایداری نشان دهیم، آن ها را قسمتی از وجود خود بدانیم و به هیچ دلیلی پذیرای تغییری در آن ها نیستیم. از شک کردن به باورهامان می هراسیم، گویا قرار است در موجودیت خودمان شک کنیم. علت اساسی موفق نبودن تبادل نظر در جامعه ما نشأت گرفته از همین قطعی نگری و جزم اندیشی ماست. ما مردمی هستیم که آموخته ایم کم بخوانیم، کم یاد بگیریم، کم بدانیم و کم فکر کنیم و به همین دلیل دیدگاهی را که به آن رسیده ایم باید برای همیشه حفظ اش کنیم، قاب اش کنیم و به دیوار خانه مان بیاویزیم که همین است ولاغیر و حرف مرد یکی است. این جاست که تبادل نظر به یک بحث شخصی و شخصیتی تبدیل می شود. باید پشت ایده سنگر گرفت و از خود دفاع کرد که اگر ایده نتواند مقاومت کند یعنی این که از نظر شخصیتی آسیب دیده ایم. هدف ما در مباحثات تبادل نظر نیست، هدف درهم کوباندن حریف به هر بهایی و پیروز بیرون آمدن از این میدان است. در جریان یک گفتگو رگ های برخاسته و صورت های گر گرفته همیشه نشانگر آن بوده است که به جای تبادل نظر یک جنگ تن به تن در جریان است. همچون بحث های خیابانی بعد از انقلاب که هدف از آن برنده جلوه کردن در انظار مردمی بود که به تماشای این مناظره خیابانی ایستاده بودند و نه آگاهانیدن و بالا بردن سطح بینش اجتماعی آنها و چه خوب نمایاننده این مطلب است که ریشه فرهنگی حتی برای نیروهای پیشتاز این جامعه چقدر کم بها، بی ارزش و پیش پا افتاده بوده است و چه اندازه تغییرات سیاسی همیشه حضوری پررنگ و غیرقابل تردید داشته است.
اگر به روال همیشگی مان عمل کرده و تقلا کنیم که مسئولیت عدم وجود تبادل نظر را به گردن دیکتاتوری در جامعه دیکتاتور زده مان انداخته و در پشت این توجیه فراغِ بال یابیم و آسوده خاطر شویم، بی شک دوباره به بی راهه رفته ایم. حضور تاریخی دیکتاتورها در جامعه، وجود جو سانسور، مبارزه با اندیشه و اندیشمندان بدون هیچ شکی تاثیرات مهمی در شکل نیافتن صحیح تبادل نظر در جامعه ما داشته است و بی هیچ تردیدی نیز تغییر سیاسی موجب تغییر یک شبه در نحوه تفکر و نگرش هیچ جامعه ای نخواهد بود. تبادل نظر نشأت گرفته از نحوه نگرش ما به ایده ها و ارتباط با دنیای اطلاعات است. در جامعه ما ایده ها و صاحبان آنها یا به حد تقدس می رسند و یا لجن مال می شوند، برداشت بینابینی از آن ها وجود ندارد.
و این چنین است که اشتباهات بزرگ تاریخی را مرتکب می شویم که دهه ها بلکه سده هایی فرزندان ما باید آنها را همچون بار نفرینی ابدی به دوش کشند. ملتی که روزگاری مصمم برای تغییر به پا می خیزد و یک سویه ایده ای را به حد تقدس می رساند و گوش اش بدهکار هیچ سخن دیگری نیست، به چنان وضعیتی خود را مبتلا می کند که بعد از سی سال و اندی آرزو می کند که کاش هنوز در فضای گذشته نفس می کشید. همان ملتی که زمانی فردی همچون شاپور بختیار به میان آمد تا دری دیگر بگشاید حتی حاضر نشد سخن او را بشنود تا بعد به درستی یا نادرستی اش بیاندیشد، از همان ابتدا با چوب تکفیرش او را از میدان بدر کرد، هم اکنون نیز اگر شجاعت و درایت بازشناسی منشاء اشتباه خود را نداشته باشیم باید منتظر باشیم تا زمانه ما را به چاله تاریخی دیگری پرتاب کند.
متاسفانه بحران های سیاسی دهه های گذشته جامعه ما موجب شده است که تفکر و اندیشیدن فقط در قالب دیدگاه های سیاسی قابل فهم و ارج باشد در حالی که اندیشیدن مقوله بسیار فراگیر و عمیقی است که نظرگاه های سیاسی فقط بخش کوچکی از آن را دربر می گیرد.
علی رغم آن چه ما به سیاسی بودن مردم جامعه مان تعبیر می کنیم و آن را مثبت انگاشته و تحسین می کنیم، سیستم های دیکتاتوری جامعه ما را به مرض سیاست زدگی مبتلا کرده اند. سیاست و سیاستمداران لایه سطحی و روبنایی یک جامعه را شکل می دهند و متفکران، محققان، دانشگاهیان، روزنامه نگاران، صاحبان اندیشه و قلم شکل دهنده تغییرات زیربنایی، فرهنگی و اجتماعی می باشند.
دیکتاتوری موجب شده است که توان و انرژی ما به جای صرف شدن در نهادهای بنیادین اجتماعی و فرهنگی و کندوکاو در مبانی آن ها یکسره درگیر مسائل سیاسی شود. در این جامعه نه تنها فرصت پیدایش و رشد اندیشمندان از میان رفته، بلکه توجه جامعه از پرداختن زیر بنایی به مسائل منحرف و جامعه دچار ظاهرنگری و سطحی پنداری شده است.
۱ ـ قصدم از بکار بردن واژه ایده، هر نوع ایده و نظری درباره هر گونه مطلبی می شود محدوده ای به فراگیری و وسعت ذهن انسان.