شماره ۱۲۱۹ ـ پنجشنبه  ۵ مارچ  ۲۰۰۹

گفت وگو با نسرین الماسی، مدیر تحریریه شهروند

فکر میکنم هر روزنامه نگاری برای خودش آرشیو شخصی دارد که وقتی میخواهد دوباره از کسی بنویسد که در گذشته از او نوشته، بتواند با مراجعه به آرشیو، اطلاعاتش را تازه کند.

اما من از کسی که این بار با او گفت وگو کردم، جز یک مطلب در طول ده سال کار در شهروند چیز دیگری نداشتم، آن هم نوشته ای بود که به مناسبت معرفی اولین و تنها کتابش “چرا نمی پرسی چرا؟!” در ماه می ۲۰۰۶  نوشته بودم. حتی امروز هم که آن نوشته را میخوانم فکر میکنم می توانستم همین امروز آن را نوشته باشم.

نوشته بودم:

«او کسی ست که اجازه نمیدهد از او بنویسم. نه اینکه بخواهد پنهان بماند، که نمیخواهد مطرح شود. میگوید: “آدم که تو نشریه خودش از خودش نمینویسه و چپ و راست عکس نمیزنه” و به همین خاطر در هر برنامه ای که سخنران بوده، به طریقی مرا از نوشتن گزارش آن برنامه منصرف کرده و نگذاشته که دیگران با او، با نسرین الماسی، آشنا شوند و ببینند در یک گوشه دنیا، یک زن، که همسر است، مادر است، روزنامه نگار است، دغدغه مردم و میهنش را دارد، با چه جان سختی این همه بار را به دوش گرفته و تلاش کرده در سمت مدیر تحریریه، شهروند ــ یکی از معدود نشریات معتبر این سوی آبها ــ را مستقل نگه دارد و در این راه سختی ها کشیده، افتاده، برخاسته، افتاده ولی امید را از دست نداده.»

وقتی سه سال پیش در روز هشت مارچ، روز جهانی زن، در نمایشگاه مطبوعات زنان خاورمیانه در جمع دانشجویان دانشگاه تورنتو به عنوان سخنران حاضر شد، در پاسخ به یکی از دانشجویان که پرسید: نسرین الماسی چگونه روزنامه نگار شد؟ گفت:

«تصادفاً. من ادبیات فارسی خواندم. دبیر بودم. اخراج شدم. با دو دختر کوچکم از همسرم جدا افتادیم. همسرم وقتی به آمریکا رفت با نوشتن مقاله با نشریات آنجا همکاری میکرد. وقتی به کانادا آمد دید یک نشریه فارسی زبان ماهانه در اینجا منتشر میشود به نام ایرانیان. او فکر کرد بهتر است اینجا نشریه ای جدی تر چاپ شود که شروع کرد با دوستانش “سایبان” را منتشر کردن. سه شماره اول سایبان من با بچه ها در ایتالیا بودم. وقتی سایبان را در آنجا دیدم گفتم مگر میشود یک نشریه آگهی داشته باشد. وقتی آمدیم کانادا سعی کردم که کمک کنم. من در دونات شاپ کار میکردم و همسرم صندوقدار یک فروشگاه بود. شروع کردم با یک انگشت تایپ کردن و در ادامه ایده های جدید آمدند. ولی کار ساده ای نبود … بعد از چهار سال سایبان به دلیل مشکلات مالی متوقف شد و پس از مدتی حسن(زرهی) تصمیم گرفت شهروند را منتشر کند و شروع کردند. من تا چند ماه همکاری نکردم چون نمیتوانستم بپذیرم که در کنار شعر و قصه آدم تبلیغ هم بگذاره. ولی ناچار شدیم چون تنها منبع درآمد نشریه آگهی هاست.»


 

امسال او خسته بود. نمی خواست ویژه نامه ای منتشر کند. می گفت از بس که از دیگران خواسته ام که مشارکت کنند، خسته شدم مگر باید با التماس دیگران را وادار کرد که به “روز” خودشان توجه کنند.

نسرین الماسی، ستونی داشت به نام “نگاه من” که بسیار هم پرطرفدار بود، اما نزدیک به سه سال است که دیگر نمی نویسد. حرف ها در دلش تلنبار شده اند، گرچه باهم حرف میزنیم و درددل میکنیم، ولی گفت وگو با من که تمام بالا و پایین ها را خود دیده و میدانم، کجا و گفت وگو با مردمی که بسیاری از اینها را نمیدانند و گاه براساس ندانسته هایشان قضاوت می کنند، کجا!

متاسفانه من نمی توانم از او زیاد بنویسم چون این نوشته در نهایت به زیر دست خود او میرود، و میدانم که نمیخواهد از او بگویم.

روز اول مارچ ۲۰۰۹، دهمین سال حضور من در شهروند بود. ده سال تقریبا هر روز با او کار کرده ام. نسرین را می گویم. بیشترین ارتباطم با او بوده. از او بسیار آموخته ام. هر چه را که می دانست بی دریغ در اختیارم گذاشت. مشوقم بود در هر کاری. در غم و شادی هم شریک بودیم، اختلافات سلیقه ای و عقیدتی مان را به شیوه ای مدنی حل می کنیم، توانایی های یکدیگر را می بینیم و احترام می گذاریم  و من شاید یکی از معدود شاهدانی باشم که تلاش ستودنی او را در شهروند دیده ام و بین خودمان باشد که گاه از دیدن رنگ پریده اش در پشت میز کار ترسیده ام. و گاه فکر کرده ام که نه، این عادلانه نیست.  و فکر کرده ام که اگر میدانستند تلاش و ایستادگی او را در مقابل سختی ها، تنهایش نمی گذاشتند. زن و شوهری که بیست سال از جوانی خود را صرف نشریه ای کرده اند به امیدی که این نهال را به درخت تنومندی بدل کنند، به خاطر کمبودها و فشارهای مالی، باید چند برابر کار کنند تا درختی که میرود ۲۰ سالش شود، در عنفوان جوانی، خشک و پژمرده نشود و سایه اش بر سر جامعه ی ایرانی برون مرز باقی بماند.

از او خواستم به مناسبت روز جهانی زن، حالا که سه سال است نوشتن را کنار گذاشته، بیاید و حرف هایش را با خواننده های شهروند در میان بگذارد. چه کسی بهتر از یک زن روزنامه نگار با تجربه، مستقل و پرتلاش  برای گفت وگو در این ویژه نامه.


 


 

از عمر ۱۹ ساله ی شهروند، ۱۸ سالش را با آن بودی و پیش از آن هم به مدت سه سال با همسرت (حسن زرهی) و افرادی دیگر نشریه ی فرهنگی ـ ادبی سایبان را همراهی کردی. البته سایبان چند شماره ای از انتشارش می گذشت که تو به کانادا آمدی.

پس بیش از ۲۰ سال سابقه ی کار روزنامه نگاری خارج کشور داری. به عنوان یک زن روزنامه نگار چه تفاوتی بین کار خودت با یک مرد روزنامه نگار می بینی؟


 

ـ باید بگویم روزنامه نگاری به صورت جدی و حرفه ای در خارج کشور نتوانست پا بگیره و در خیلی مواقع محدود شد به چاپ آگهی و کپی مطالب و همین مسئله فضا و امکان یک کار حرفه ای رو محدود کرد.

روزنامه نگاری ای مستقلی که با متر و معیارها و استانداردهای روزنامه نگاری بشه تعریفش کرد در خارج کشور شکل نگرفت و دلیلش هم مشخصا نبود بودجه است و کمبود امکانات. البته همیشه این علامت سئوال برای من وجود داره با وجودی که ما کامیونیتی شکوفا و موفقی از نظر اقتصادی اجتماعی هنری ادبی داریم چرا رسانه های ما این همه از استانداردهای حرفه ای در خارج از کشور به دورند!  و در بسیاری از مواقع نقش آگهی نامه ای دارند.  چه دلایلی مانع پا گرفتن یک رسانه با ابعاد حرفه ای  و تولید یک کار حرفه ای می شه؟ ساده ترین جوابی که به ذهن من می یاد اینه که شاید ما هنوز به اهمیت و کاربرد رسانه ها در جامعه مان واقف نیستیم. واقعیت این است که رسانه ها یکی از پایه های شکل گیری جامعه مدرن و دمکراتیک اند و بدون حضور رسانه های مستقل  و به روز نمی توان فرهنگ تنوع، تفاوت و تکثر را در یک جامعه نهادینه کرد.      

در مورد تفاوت بین روزنامه نگار زن و مرد، شاید ساده تر باشه که بگم تفاوتی نمی بینم، ولی در واقع تفاوت زیادی وجود داره. من زنی هستم با اندیشه های فمینیستی و طبیعتا نسبت به خیلی از مسائلی که جاریه و مسائلی که ما به صورت سنتی و فرهنگی بهش عادت کرده ایم معترض هستم. و خب یک همچون آدمی شرایط کاری براش سخت تر خواهد بود. من به عنوان یک زن روزنامه نگار امکانات و آزادیهای عملی که یک همکار مرد من حتی در همین کانادا داشته، هرگز نداشتم. همکار مرد من فراغ بال بیشتری داشته که روی کارش تمرکز کند چون به طور سنتی کار خانه و نگهداری و تربیت بچه ها  حداقل در میان نسل من به زن تعلق داره و اگر در مواردی روابط مدرن بر یک زندگی حاکم بوده باشد باز مرد به عنوان نیروی کمکی نقش ایفا می کند و نه کسی که وظیفه مند و مسئول امور خانه و بچه هاست. همین مسئله ساده ترین معنی و پیامدش این است که تو دچار کمبود وقت می شوی و اگر هر کدام را به دیگری ترجیح دهی کمترین نتیجه اش زندگی توام با استرس و نگرانی ست.


 

برگردیم به کار جدی و حرفه ای روزنامه نگاری در خارج کشور. گفتی ما از نظر اقتصادی جامعه موفقی هستیم، پس چرا از کمک به رسانه هایمان دریغ می کنیم؟


 

ـ جوابش سخت است. واقعا یک دلیل وجود نداره. عوامل مختلفی میتواند باعثش شده باشد. یکیش اینه که ما هنوز نقش رسانه ها را به درستی درنیافتیم شاید به این دلیل که اهمیت رسانه های مستقل و به روز را، اهمیت خبررسانی به دور از خط و ربط های حزبی ـ جناحی را هنوز درنیافته ایم .

همانطور که می دونی تمام رسانه های مستقل خارج کشور تنها ممر درآمدشان آگهی است از طرف دیگه به طور طبیعی آگهی دهندگان مسئله شان سود دهی کسب و کارشان است و اون حساسیتی را که مثلا روزنامه نگار نسبت به کارش داره ندارن و بیشتر از این که نگران این باشند که رسانه ای چقدر حرفه ای عمل میکنه، بیشتر حواسشون متوجه نفعی ست که اون رسانه با تبلیغ اونها میتونه بهشون برسونه و در  همین جاست که کار رسانه ها تقلیل پیدا می کنه به زرورق و یلوپیجز شدن و از وظیفه اصلی شان که اطلاع رسانی است به دلیل کمبود امکانات مادی دور می افتند. چرا که رسانه هایی که با خط و ربط های حرفه ای اداره نمیشوند آگهی دادن در آنها ارزان تر و راحت تر صورت میگیره. و تناقض قضیه  هم در همین جاست که این صاحبان کسب و کار با حمایت نکردن نشریاتی که میخواهند به صورت حرفه ای کار بکنند، اطلاع رسانی کنند،  محملی باشند برای بروز اندیشه های مدرن و متفاوت در درون جامعه  صدمه میزنند به چیزی که خودشان هم به عنوان فردی در این جامعه از نبودش و از اشکالاتش در رنج خواهند بود.


 

ما همیشه از یک ماه پیش از هشت مارچ در شهروند اعلام میکردیم که ویژه نامه هشت مارچ داریم و مطلب بفرستید و یا موضوعی رو تعیین می کردیم که حول اون موضوع مطلب بفرستند، ولی امسال این کار رو نکردیم. من البته از تو پرسیدم و جوابش رو به من دادی. ولی حالا می خوام همون درددل هارو با مردم هم بکنی.


 

ـ  راستش خسته بودم. نه خسته از کار. همیشه می خواستم  طوری کار کنم که یک بار مصرف نباشه. چیزی ساخته بشه. ظرفی وجود داشته باشه که هر کسی بتونه این ظرف را پر یا خالی کنه. قائم به فرد نباشه و سیستمی عمل کنه. احساس کردم بعد از سالها که ما تلاش کردیم ویژه هشت مارچ رو تحت هر شرایطی بیرون بدیم و خودت هم میدونی که کار ساده ای نیست – از یک سو بعضی از خواننده های ما اعتراض می کنن که چرا این نشریه را یک هفته تمام به زنها میدی، بعضی وقتها اعتراض می کنن به نوع دید و مسائلی که در ویژه نامه هست و خلاصه مسائل ریز و درشتی که دست و پاگیر و زمان بر است و احتیاج به وقت بیشتری دارد- راستش فکر کردم اگر تقاضایی برای عرضه نباشد در آوردن شماره ویژه هشت مارس شاید جایز نباشد. فکر کردم اگر واقعا چیزی ساخته شده، چیزی کاشته شده و جوانه ای سبز شده میبایست اثرش را ببینیم.  پس پیش خودم گفتم اگه واقعا نیازی به این نیست – چون هر تولیدی باید نیازش وجود داشته باشه تا تولید بشه – انجامش بی فایده است. اما چیزی که باعث خوشحالی ست و در نهایت خستگی، دوباره به من انرژی داد این بود که از سه چهار روز پیش همینطور تک تک تلفن یا ایمیلی داشتم که می پرسیدند و میگفتند چرا خبری از ویژه ی هشت مارچ نیست و من فهمیدم که زحمت های ما هدر نرفته، شاید سطح توقع من به خاطر خستگیم بالا رفته- آخه آدم خسته همیشه متوقعه- اما خوشبختانه زحمت ها به هدر نرفته و مطالبی که در این ویژه نامه هست در طول همین چند روز گذشته به شهروند رسیده که تبدیل شده به ویژه نامه و فکر می کنم که  شماره جذاب و خواندنی شده است و باز هم دیدگاه های متفاوتی در مورد مسائل زنان دراین شماره در کنار هم قرار گرفته اند.


 

می شه بگی چرا دیگه نمی نویسی؟


 

ـ باز برمیگرده به صحبت اول. وقتی که کار حرفه ای نباشه و شرایط حرفه ای بر اون حاکم نباشه، طبیعتا تو نمیتونی تمرکز کنی و بنویسی. برای نوشتن نیاز به تمرکز هست. من به دلایل شرایط غیرحرفه ای که حاکم بر کار ماست که دلیلش هم مسائل مالی و اقتصادی ست در آن واحد مجبور هستم که در بخش های مختلف کار کنم و این باعث میشه که نتونم تمرکز کنم. نوشتن احتیاج به مطالعه ی مستمر داره، احتیاج به فراغ بال داره، و این برای من امکان پذیر نیست. وظایفی که در شهروند به عهده من است آنقدر متفاوت و متضاد هستند که فرصتی برای تمرکز که اصلی ترین پیش شرط نوشتن است باقی نمی گذارد. در واقع اگر ما امکانات مالی بیشتری داشتیم لازم نبود کسی در نقش آچار فرانسه ایفای نقش کند. در یک کار حرفه ای هر کدام از این مسئولیت ها و وظایف می بایست به عهده بخش های مختلف و مدیران و کادرهای متفاوت صورت می گرفت. جامعه ی ما روز به روز بزرگتر شده، توقعات و خواسته هایش نیز بیشتر شده ولی امکانات ما در شهروند نه تنها بیشتر نشده که محدودتر هم شده. خب خواننده ما و مخاطب ما متوجه این نیست که ما با چه مشکلاتی داریم دست و پنچه نرم می کنیم. تصورش اینه که یک نشریه ی ۲۰ ساله طبیعتا باید بتونه نیازهای او را جوابگو باشه. ولی واقعیتش اینه که این نشریه ی ۲۰ ساله امکاناتش در اون حد نیست و تا زمانی هم که ما نتونیم شرایط حرفه ای رو در شهروند به وجود بیاریم طبیعتا همین کمی ها و کاستی ها وجود خواهد داشت. اینجا جا داره که من از شما همکارانم سپاسگزاری کنم چون واقعیتش اینه نشریه ای که ما  هر هفته به دست خوانندگانمان می دهیم- با شیوه ی غیرحرفه ای، کار حرفه ای داره تولید میشه- هر کدام از شماها در آن واحد چند مسئولیت دارید و چند کار میکنید در حالی که در نشریات حرفه ای برای هر بخشی و هر موضوعی یک مسئول و چند همکار وجود دارد ولی در دفتر ما چنین چیزی به دلیل کمبود امکانات نیست. بنابر این تا زمانی که تغییری به وجود نیامده من همچنان معذور و محرومم از نوشتن.


 


 

حدود چهار سال پیش در برنامه ی معرفی کتابت، قرار بود خانم نسرین رحیمیه سخنران باشد که به دلیل بیماری نیامد و متن او را خانم مجاب خواند. عنوانش بود “زنی که در مشغولیات زندگی تکه پاره شده ” الان که از کارهایت میگفتی این عنوان را حس کردم. آیا خودت هم چنین تصوری داری؟ چطور با این کنار میایی؟


 

 خیلی سخت. اگر کسی با فاصله به من نگاه کنه فکر میکنه که یک زن سنتی داره له میشه زیر بار این ظلم و فشار، ولی واقعیت اینه که این نوع زندگی کردن به دلیل اعتراض به همون نگاه سنتی ست. من برای این که چیزی ساخته بشه، چیزی به وجود بیاد به نام شهروند، که مستقل باشه و زندگی کنه و زندگی ببخشه، برای برقرار کردن چنین نشریه ای مجبور شدم از خیلی چیزها بگذرم و شاید با متر و معیارهای  فمینیستی این گذشتن ها موجه و دلپذیر نباشد، ولی این راهی ست که من برای مبارزه با فرهنگی که غلط می پندارم انتخاب کرده ام. همونطور که گفتی چهار سال پیش من پس از سالها اولین کتاب قصه مو چاپ کردم و بعد از اون هم انقدر افتادم تو چرخه کار و زندگی که حتی فرصت نکردم فرزند تازه متولد شده را تر و خشک کنم. مجبور شدم بگذارمش کنار با این امید که شاید وقتی دیگر!

من می خواهم سهمی ولو بسیار کوچک در ساختن یک نشریه مستقل و حرفه ای در خارج کشور داشته باشم و برای داشتن این سهم مجبور شده ام بهای بسیار سنگینی بپردازم و از بسیاری چیزها در زندگیم بگذرم. البته خوشحالم. بعضی وقتها دلم میگیره. بعضی وقتها خسته میشم. بعضی وقتها مأیوس میشم ولی در آخر وقتی نگاه میکنم به روند و حاصل کار شهروند و به بردی که شهروند به عنوان یک نشریه مستقل مدرن داره با تمام کاستی ها و کمبودهایی که صرفا به خاطر مسائل اقتصادی داره بهش تحمیل میشه، باز می بینم که می ارزد.


 

روی استقلال شهروند خیلی تکیه می کنی. و این استقلال حتما هم از لحاظ مادی هست و هم عقیدتی. میتونی ویژگی های این استقلال را بگی. چون همونطور که میدونی به ما همه جور انگی میزنن. ما از جمهوری اسلامی پول میگیریم، یک زمانی کمونیستیم، یک زمانی خاتمی چی و اصلاح طلب، خلاصه اینکه ما همه چی هستیم ولی خوب معلوم نیست چرا هیچکدومشون پولهامونو نمیدن!


 

ـ (با خنده) حرف قشنگی خودت زدی. فکر کنم خودت جواب خودت رو دادی. ما همه چیز هستیم.  واقعیت اینه وقتی همه چیز باشی طبیعتا حمایتی نمیگیری. زمانی حمایت میگیری که بیایی و انتخاب کنی و بری زیر چتر کسی، یا عبای کسی، یا ایده و اندیشه ی کسی. ولی وقتی بگی نه، من به عنوان یک روزنامه نگار، به عنوان یک نشریه میخوام آینه ای باشم از جامعه ام و میخوام منعکس بکنم افکار و عقاید و نظرات متفاوتی که درون جامعه ام هست، آن وقت تنها می مانی. ما به عنوان یک رسانه مدرن میخواهیم تشویق و تبلیغ کنیم حقوق بشری رو که در فرهنگ ما واقعا ناشناخته است حتی در میان برخی از روشنفکران و الیت جامعه مان . واقعا تا چهار، پنج سال پیش حقوق بشر در بین ما محلی از اعِراب نداشت.  ما آزادی رو زمانی درک میکنیم و می فهمیم که مال ما باشه. “ما” یک مای همگون و یک دست و یک شکل بود. یعنی ما از آزادی یک تفکر قبیله ای، گروهی، سازمانی و حزبی داشتیم. آزادی یعنی این که من آزاد باشم. خب توی همچون محیط و فرهنگی کار کردن  و روزنامه درآوردن و در ضمن مستقل ماندن، کار بسیار سختیه. دلیل این که من این همه روی استقلال شهروند تاکید میکنم این است که واقعا معتقدم تا وقتی که نشریه ی مستقل نداشته باشیم – نشریاتی که مفاد اعلامیه حقوق بشر در اونها رعایت نشه- ما هرگز به آزادی نخواهیم رسید. نگاه کن ببین صد ساله – از دوران مشروطیت تاکنون – ما همینطور افتان و خیزان افتاده ایم دنبال چیزی به نام آزادی و هیچوقت هم نتونستیم این آزادی رو تعریف کنیم که چی هست؟ استقلال چیه؟ این رو باید ترویج کرد، تبلیغ کرد، نوشت و گفت. یک نشریه در واقع افکار عمومی رو منعکس میکنه. افکار عمومی در میان جامعه ی ما چپ هست، راست هست، میانه، مذهبی، غیرمذهبی، من یادمه زمانی خواننده های ما اعتراض میکردند که چرا ما مینویسیم آیت الله خمینی و میگفتند باید بنویسی خمینی مثلا جانی، و ما باید توضیح میدادیم که ما بیانیه ی حزبی و سیاسی نمیدیم . واقعا ما این طور بودیم چپ آزادی رو برای خودش میخواست، راست طور دیگری ، میانه همینطور. نمونه اش هم این بود که حقوق زنان، حقوق خلق ها و اقلیت ها رعایت نمیشد. کافی بود یک بار حرف زبان های مادری بزنیم مثلا از زبان ترکی بگیم، به ما انگ تجزیه طلبی زده میشه. اونهایی که چنین رفتاری داشتند فکر نمیکردن که این کار اطلاع رسانی ما هست به عنوان روزنامه نگار.


 

معیارها و پرنسیپ های  شهروند چیست؟ روی چه چیزهایی بیشتر تاکید داره؟


 

ـ شهروند از یک جای محدود شروع کرد و بعد همینطور در طول زندگیش یاد گرفت و بزرگ شد و پیش رفت. واقعیت اینه زمانی که ما شهروند را شروع کردیم و من وارد شهروند شدم فکر نمیکنم هیچکدام از ما نگاه و نظرمون به حقوق بشر بود. ولی الان چهارچوب هایی که برای شهروند مهمه و روی آنها حساسیت داره و سعی میکنه روز به روز اون ها رو شفاف تر دنبال کنه اینهاست: به مسئله حقوق بشر اهمیت میده، جنگ طلبی را به طور کلی طرد میکنه چون معتقد هستیم جنگ درست، عادلانه و برابر وجود ندارد. جنگ بد، نفرت انگیز و نابودکننده است بنابراین ما هیچ جنگی را حمایت و یا تبلیغ نمی کنیم. حمله و اشغال به یک کشور را قبول نداریم و معتقد نیستیم که دموکراسی رو یک نیروی خارجی میتونه وارد کشوری کنه و به مردم تزریق کنه .  به مسئله زنان اهمیت می دیم. حتی از استفاده از بخشی از ادبیات کلاسیک که ضد زن است خودداری میکنیم و از این راه فرهنگ تحقیر زن رو که تقریبا یک فرهنگ پذیرفته شده بود استفاده نمی کنیم. حقوق کودکان، کارگران، خلق ها برای ما مهمه، شهروند نفرت پراکنی نمی کنه و این چهارچوب هایی ست که برای ما مهمه.


 

شهروند رو متهم به ضدمذهبی بودن می کنند…


 

ـ من فکر نمیکنم شهروند ضدمذهبی باشه ولی شهروند نشریه ای سکولاره و خیلی هم تاکید روی این داره که سکولار باقی بمونه. ما معتقد هستیم که مذهب و اعتقادات مذهبی هر کس به خودش ربط داره و هیچکس حق نداره از کسی بپرسه به چه چیزی اعتقاد داره یا نداره. ما اعتقاد داریم همانطور که آدمهای مذهبی حق دارند و باید و لازمه که با شیوه و روش خودشون زندگی کنند، آدمهای غیرمذهبی و ضد مذهبی هم همان حقوق رو دارند. من فکر میکنم شهروند جایی ست که تمام افکار و عقاید و نظرات در کنار هم و با حفظ حرمت هم، می توانند باشند. ما تنها زمانی از طرح اندیشه و نظری در شهروند خودداری میکنیم که اون اندیشه و نظر بخواد اندیشه و نظر دیگری را از شهروند بیرون براند  و حذف کند.


 

شهروند در اکثر برنامه های فرهنگی، هنری، ادبی و حتی سیاسی حمایت خودش را اعلام کرده یا با چاپ رایگان آگهی های تمام صفحه ی آنها یا هرگونه کمک دیگر. آیا از جانب آنها که خواستار حمایت شما هستند، حمایتی دریافت کرده اید؟


 

ـ کار شهروند پایه اش براساس “کار کامیونیتی” بوده. شهروند براش خیلی مهم بود که در ساختن کامیونیتی ایرانیها نقش داشته باشه. با اطمینان میتونم تاکید کنم که شهروند در بیشتر حرکتهای این جامعه که به ساختن این کامیونیتی کمک کرده و اونو رشد داده، شرکت داشته. و اگر تنها حامی نبوده، حتما یکی از حامیان اصلی بوده. و خب به این کار هم با افتخار نگاه میکنیم. ما برامون مهم بود که تمام حرکتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، ادبی را به نوعی حمایت کنیم چون در واقع به رشد کامیونیتی کمک میکرد. هر چقدر نهادهای مدنی در درون کامیونیتی ایرانیها بیشتر شکل بگیره نشان دهنده این هست که ما مدرن تر و شهروندتر شده ایم. خوشبختانه الان کامیونیتی ایرانیها به جایی رسیده که به راحتی سالهای گذشته ما نمیتونیم از همه ی حرکتها حمایت کنیم. من بارها و بارها به دوستانی که تلفن میکنن به شهروند و تقاضا میکنن که اطلاعیه ی اونها رو در خبرهای محلی بزنیم یا آگهی هاشون رو به رایگان چاپ کنیم، می گویم زمانی کامیونیتی اونقدر کوچک و محدود بود که برای ما امکان داشت، ولی الان اینقدر انجمن ها و نهادها و سازمان های متعدد شکل گرفته اند که در توانمان نیست همه را زیر چتر حمایتی بگیریم و سرویس رایگان به آنها بدهیم. همانطور که میدونی ما تنها اتکای مالی مون آگهی هاست. اگر این دوستان کمک نکنند ما طبیعتا از پسش برنمی آییم. من بارها بهشون گفته ام که برای من جالبه که شما وقتی میخواهید برنامه ای را برگزار کنید، فکر بودجه قهوه و شیرینی و جا و همه این چیزها رو میکنید ولی وقتی به مطبوعات و تبلیغات میرسه، میگید بودجه نداریم. من به اونها میگم حتی اگر ما حقوق همکاران و سایر مخارج رو در نظر نگیریم، پول چاپخونه رو چکار کنیم؟ اینجاست که ما انتظار داریم که جامعه، همونطور که ما ازش حمایت میکنیم، ما رو حمایت بکنه. ما تا به حال از جامعه مون سپاسگزاریم. تا اونجا که تونسته حمایت کرده. اونجا که نمیدونسته وقتی توضیح دادیم پذیرفته و سعی میکنه براش راه حل پیدا کنه. در همین رابطه چند سازمان غیرانتفاعی بودند که همیشه آگهی هاشون رو رایگان میزدیم ولی وقتی براشون توضیح دادیم وضعیت خودمون رو، آنها هم سعی کردند بودجه ای برای تبلیغات در نظر بگیرند. طبیعتا ما هم سازمان های فرهنگی و غیرانتفاعی رو به شکل بیزنس درنظر نمیگیریم و تخفیف زیادی براشون قائل میشیم.


 

بعضی ها فکر میکنند دولت (کانادا) به نشریات قومی از جمله شهروند، کمک مالی میکنه…


 

ـ ای کاش میکرد. ای کاش دولت این درایت رو میداشت که به نشریات قومی کمک میکرد. چون واقعیت اینه که نشریات قومی بخش عظیمی از کار اطلاع رسانی رو که در واقع باید به عهده ی دولت باشه، دارن انجام میدن مفت و مجانی و بدون جیره و مواجب. تنها سهمی که ما از این دولت میبریم، و نه تنها ما که بقیه نشریات قومی، همین آگهی های گاه و بیگاه دولتی ست. ای کاش بودجه ی مشخص تری را برای نشریات کامیونیتی اختصاص می دادند. من بارها از دوستان مددکار اجتماعی که برای اطلاع رسانی در مورد کارشون با ما تماس میگیرند، میخوام که بروند و با سازمانهاشون مطرح کنند که سهمی یا بخشی را بابت آگهی و اطلاع رسانی اختصاص بدن.


 

به آینده شهروند امیدوار هستی؟


 

ـ یادت میاد که دو سال و اندی پیش، به دلیل تغییر و تحولاتی که در شهروند به وجود آمده بود  و شرایط بسیار بسیار سختی را ما از سر میگذروندیم، و همه چیز بسیار لرزان بود، من برات یادداشتی نوشتم که الان میبینم روی دیوار هنوز حفظش کردی؟ میخونم برات چون ماندگار میشه.

«خانم طاهری نازنینم، خسته نباشی. چرا ناامیدی بیاید سراغمان و نه امید؟ یادت باشد که “آری، آری، زندگی زیباست/ گر بیفروزیش…” زندگی پستی و بلندی های بسیاری دارد، اما آن چیزی که هرگز نمی بازد توان و کار انسان است. خسته نباشی. اطمینان دارم که از این بلندی سرسخت، با سربلندی عبور می کنیم. پایان شب سیه، سپید است. شعر قشنگی را انتخاب کرده ای.»

اشاره ام به شعریه که برای صفحه ی شعر انتخاب کرده بودی. تنها من در شهروند آچار فرانسه نیستم، تو هم نقش آچار فرانسه رو بازی کرده ای. شعر و قصه انتخاب کردی. ورزش و سینما نوشتی. گزارش و خبر . آره امیدوارم. تا وقتی که ماها انرژی داریم، تا وقتی که ماها عشق به کار داریم، تا وقتی که ماها حاضر نیستیم قلممون رو به مزد بفروشیم دورنمای خوبی برای شهروند دارم. من به شهروند امیدوارم.


 

از مردم چه انتظاری داری؟


 

ـ حمایتمون کنن. اول از همه بخونن ما رو. دوم به ما آگهی بدن. اگر بیزنسی ندارن مشترکمون بشن. بعضی از نویسنده هامون رو که دوست دارند صفحه هاشون رو اسپانسر بشن. اگر فکر میکنن بخشی در شهروند کمه، این بخش رو فعال کنن و صفحه اش رو حمایت کنن. من فکر میکنم راه های زیادی وجود داره که خواننده ی ما و جامعه ی ما بتونه نشریه ی خودشون رو حمایت کنه. بارها گفته ام این دوستان عزیز ما تولد دارن، عروسی دارن، زبانم لال مرگ و میر دارن، با دادن آگهی های اینها ما رو حمایت کنن.


 

در مورد نویسنده هایی که در طول این بیست سال با شهروند همکاری داشته و دارن اگر صحبتی داری، بگو.


 

ـ بجز این که بگم دست تک تکشون رو میبوسم، روی ماه همشون رو میبوسم چی دارم بگم. تمام اینهایی که با ما همکاری کردن بجز اون بخشی که در دفتر بودن، بقیه همه افتخاری و داوطلبانه کار کردند، وقتشون و عشقشون رو گذاشتن برای شهروند. از همه شون سپاسگزارم.



 

آقای زرهی سردبیر ماست و در راس نشریه قرار داره. خوب این سردبیر همسر شما هم هست. این باید خیلی کار سختی باشه، درسته؟


 

ـ من فکر میکنم که واقعا شاق ترین کار برای یک زن و یک مرد ـ فرقی نمیکنه ـ اینه که با همسرشون همکار باشن. خیلی کار سختیه. بارها و بارها زندگی و کارمون رو دچار مخاطره کرده. برای اینکه در آن واحد تو نمیدونی همسری، همکاری، در کجا قرار گرفتی و این تداخل ایجاد میکنه و توقعاتی به وجود میاره که میتونه توقعات نادرستی هم باشه و به شخصه من فکر میکنم (با خنده) به من و حسن هر دو باید مدال بدن که توی این سالها تونستیم باهم کار کنیم. بخصوص این که هر دو آدمهایی هستیم نظرمند و خیلی مواقع ضمن اینکه هدفمون میتونه یگانه باشه ولی با راههای متفاوت به این هدف نزدیک میشیم و همین تفاوت نگاه و نظر در جاهایی کار رو به ما سخت کرده. من اگر تجربه و شناخت الان رو داشتم حتما از همون سال اول همکار همسرم نمیشدم، شاید او هم همین نظر رو داشته باشه.


 

در موارد اختلاف نظر، شما بیشتر کوتاه میایید یا او؟


 

ـ به نظر میاد من کوتاه میام منتها کوتاه آمدن با شیوه ی خودمه. وقتی راهی رو میرم که نمیشه اون راه رو ادامه بدم سعی میکنم راه دیگه ای پیدا کنم. این کار رو بر من سخت میکنه. شایدم این نوع کار کردن کمک کرده به من که مسئله ی حقوق بشر اینقدر مسئله ی من شده، و مسئله ی زنان اینقدر مسئله ی من شده. همین شرایط کاری ست که منو بیشتر حساس کرده که کجای کار آدمها باید کوتاه بیان، کجا باید حرمت نظر و نگاهشون رو نگه داشت. اینها باعث شده که من به مسئله حقوق بشر عمیق تر و دقیق تر نگاه کنم. ولی کتمان نمیکنم که کار بسیار بسیار سختی بود.


 

امسال برای اولین بار شهروند جشن نوروزی برگزار میکنه. دلیل این کار چی بود؟


 

ـ شهروند همیشه در کنار تولید کار نشریه به کارهای فرهنگی علاقمند بوده، ما شب های شعر و هنر داشته ایم، سخنران دعوت کرده ایم، در برگزاری کنفرانس ها همکاری کرده ایم و همیشه سعی کرده ایم ارتباط تنگاتنگ خودمون رو با مردم حفظ کنیم. امسال هم تصمیم گرفتیم نوروز را با خوانندگان و دوستانمان جشن بگیریم و بسیار امیدواریم که مورد حمایت قرار بگیریم. در این راه البته از حمایت گروه مهر که سال گذشته در همین سالن جشن نوروز را با موفقیت برگزار کردند، بهره مند بوده ایم که از آنها نهایت سپاس را داریم.


 

خوب مصاحبه مون خیلی خشک و کاری شد. بگذار چند سئوال شخصی و خصوصی هم بپرسم.  

فیلم دوست داری؟ چه فیلم هایی نگاه میکنی؟


 

ـ آره. فیلم دوست دارم و نگاه میکنم. آخرین فیلمی که دیدم فیلم میلک بود، و فیلم Changling که یک بار دیگه به من یادآوری کرد که چقدر حقوق بشر مهمه. چقدر ما آدمها لازم داریم که درک کنیم همه مثل هم نیستند،که درک کنیم به حقوق دیگران احترام بگذاریم. که درک کنیم بسته و سنتی فکر نکنیم.


 

موسیقی چی؟


 

ـ موسیقی کلاسیک برای من، بخصوص زمانی که خسته ام و روحم تشنه است، مثل آب روان و خنکی می ماند که بر بستر بیابانی خشک و ترک خورده جاری شود.


 

با توجه به ماهیت کارت طبیعتا با رمان و شعر و قصه بیشتر سر و کار داری. آخرین رمانی که خوندی چی بود؟


 

ـ با حسرت و افسوس این روزها کمتر فرصت رمان خوانی دارم. بهتره بگی آخرین کتابی که خوندم. آخرین کتاب، خاطرات ثریا است. و پیش از آن کتاب خاطرات خانم سرلتی و خاطرات عفت ماهباز از زندان. خواندن خاطرات سه زن کاملا متفاوت برای من جذاب بود. ای کاش زنان بیشتر خاطره نویسی می کردند. چرا که از پس این خاطرات ما به مسائل بسیاری می توانیم پی ببریم.


 

از زندگی خانوادگی ات بگو. از دخترهات، سحر و سارا، راضی هستی؟


 

ـ دو تا دختر دارم مثل دسته ی گل. دوستشون دارم. به من انرژی میدن و انگیزه. هر وقت که تو زندگی کم آورده ام، هر وقت که خیلی خیلی بهم فشار آمده، وقتی لحظه ای چشمامو بستم و صورتشون رو تصور کردم و یا صداشون رو از پشت تلفن شنیدم و یا در آغوششان گرفته ام دوباره پر از انرژی شده ام و پر از امید به زندگی. هر دو زنان جوان فعال و موفقی هستند. هر دو فقط زندگی روزمره مسئله شون نیست و قلب خوبی دارند و این برای من خیلی مهمه.

می خواستم از این فرصت استفاده کنم و از جانب خودمان (ما شهروندیان) ۸ مارچ را به تمام زنان و مردان آزاده ای که برای برابری حقوق زنان قدم برداشته اند و قلم زده اند و نیز خوانندگان مهربان و وفادارمان تبریک بگویم.

بی حضور زنان و مردان آزادیخواه و عدالت طلب جهان جای قشنگی نمیبود.


 


 

 farah@shahrvand.com