این هفته فیلم چی ببینیم؟


اگر این روزها تلویزیون نگاه کرده باشید یا به رادیو گوش داده باشید، حتما متوجه شده اید که این ماه چقدر درباره سلامت روان و کسانی که گرفتار اختلالات روانی هستند، صحبت می شود. به گفته انجمن سلامت روان کانادا، از هر پنج نفر، یک نفر در طول زندگی اش دچار اختلال روانی می شود که شایع ترین نوع آن افسردگی و اضطراب مزمن است که یعنی دفعه دیگر که با دوستانمان نشسته ایم، باید این را در نظر بگیریم که یکی از آنها و یا خودمان افسرده هستیم و یا در آینده نزدیک دچارش خواهیم شد.

Silver Linings Playbook  را هم که این هفته دیدم تصادفا همین موضوع را دنبال می کند.  داستان فیلم بدون هیچ مقدمه ای ما را وارد زندگی پت می کند که در اتاقی در آسایشگاه روانی تنها ایستاده و با خودش حرف می زند. پت معلم مدرسه ای بوده که هشت ماه پیش، یک روز که به خانه برمی گردد، زنش ـ نیکی ـ را با یکی از همکارانش در حمام پیدا می کند. پت چنان قاطی می کند و چنان مرد دیگر را کتک می زند که کارش به آسایشگاه روانی می کشد. دکترها تشخیص بیماری دوقطبی(بای پولار) می دهند، نیکی  می شود زن سابقش و طبق قانون پت اجازه تلفن زدن یا نزدیک شدن و یا حق هر نوع ارتباط برقرار کردن با نیکی  را از دست می دهد.

پوستر فیلم

حالا پس از هشت ماه تحت نظارت و درمان بودن، مادرش با اجازه دادگاه ولی بدون رضایت پزشکان و بدون اطلاع شوهرش، او را مرخص می کند. با این که پت باید تحت نظارت والدینش باشد و هر هفته هم با مشاور جلسه ای داشته باشد، تمام هدفش این است که از لحاظ فیزیکی و روانی خودش را بهبود بخشد تا بتواند دوباره به نیکی برگردد، چراکه باور دارد هنوز هر دو عاشق هم هستند و می توانند با هم زندگی کنند. توضیح مادر و پدرش هم که نیکی از آن جا رفته و به هیچ عنوان نمی خواهد او را ببیند تغییری در افکارش نمی دهد و پت مصمم است که دوباره نیکی را به دست آورد. تنها کاری که باید بکند یکی ورزش است و حفظ تناسب اندامش (چون متوجه می شویم که قبلا چاق بوده)، دیگر خواندن یک سری کتاب از لیست بهترین کتاب هایی که باید خواند و مهمتر از همه مثبت بودن.

وقتی به خانه می رسند، به نظر نمی رسد که پدرش از دیدنش خوشحال است چون فکر می کند باید هنوز تحت نظر دکتر باشد ولی پت اصرار دارد که با مثبت بودن همه چیز روبه راه می شود. پدرش هم (با بازی رابرت دنیرو) البته خودش داستان دیگری است. عشقی وسواس گونه به تیم فوتبال شهرش دارد و به خاطر دعوا کردن های پیاپی اش دیگر هرگز حق ورود به استادیوم را ندارد و برای همین تلویزیون و کنترل از راه دورش به جانش بسته و تمام وقتش را به صحبت یا شرط بندی روی بازی ها می گذارد و دائم از پت می خواهد که بنشیند و با او بازی را تماشا کند. ولی پت وقت این کارها را ندارد. هر روز بلند می شود، لباس ورزشی اش را می پوشد، کیسه زباله ای را روی لباس هایش می کشد که بیشتر عرق کند و از خانه می زند بیرون و چند ساعتی می دود. تا این که شبی دوستش برای شام دعوتش می کند. آن شب پت با تیفانی آشنا می شود. دختر جوانی که شوهرش را به تازگی از دست داده و مثل پت دچار افسردگی است. مکالمه این دو درباره انواع قرص های ضد افسردگی و آرام بخش و اثراتشان سر میز شام، همان قدر که می تواند جالب باشد، ترسناک هم هست  اگر فقط فکر کنیم که چند میلیون نفر هستند که مثل این دو، هر روزشان را با خوردن مشتی قرص مجبورند آغاز کنند که حواسشان را مختل می کند و زندگی شان را آرام آرام متوقف می کند.

فیلم که پیش می رود متوجه دلیل مخالفت دکترها با برگشتن پت به اجتماع می شویم. او معمولا یا با انرژی و روحیه و شاداب است، یا یک دفعه عصبانی می شود، از کوره در می رود و هرچیزی دم دستش است را پرت می کند. مثلا شبی کتاب همینگوی ای را که در دست داشت از پنجره  پرت می کند بیرون، شیشه را می شکند و بعد مثل بچه ای پنج ساله به اتاق پدر و مادرش می رود و شروع می کند به داد کشیدن و فحش دادن به همینگوی و پایان غم انگیز و تراژیکی که به داستانش داده. شب دیگری دوباره پدر مادر بیچاره اش را نصف شب به مرز سکته می رساند، همسایه ها را با داد و فریادش بیدار می کند و پلیس را به در خانه شان می کشاند برای این که نمی تواند ویدئوی عروسی اش را پیدا کند.

در این میان ولی تیفانی بیش از بقیه درکش می کند. با اینکه به نظر می رسد تحمل همدیگر را ندارند و هر یک آن یکی را دیوانه می داند، ولی هر دو می دانند که درد مشترک زیاد دارند. هر دو کسانی را که دوست داشتند از دست داده اند، از کار بی کار شده اند و جامعه به هر دو شان به چشم بیمار نگاه می کند، فقط برچسب هایشان متفاوت است. پت را مردی دیوانه و تیفانی را زنی هرزه می دانند (که البته شاید دلیلش این است که او برای کنار آمدن با رنج و غصه از دست دادن شوهرش، با تک تک مردهای سر کارش رابطه برقرار می کند.) بزرگ ترین مشکلی که تیفانی با پت دارد این است که تمام فکر و تمرکزش روی نیکی است و حتی با تیفانی دوستی می کند چون می داند تیفانی از طریق خواهرش با نیکی در تماس است. تیفانی ولی نقشه خودش را دارد. به پت می گوید به شرطی کمک می کند و پیغامش را به نیکی می رساند که او در مقابل، پارتنر رقصش شود و با او در مسابقه رقصی که در نظر دارد، شرکت کند. پت می گوید به هیچ عنوان حاضر نیست این کار را بکند ولی در نهایت برای رساندن نامه ای به دست نیکی شروع به رقص و تمرین با تیفانی می کند.

فیلم خوبی است با بازی های درخشان و موضوعی متفاوت و کاندیدای چندین جایزه اسکار، از جمله بهترین بازیگر در تمام گروه ها و بهترین فیلم سال. فیلم از چند جهت مختلف به موضوع بیماری روانی می نگرد. برخورد نادرست جامعه، عدم تلاش اطرافیان برای شناخت بیشتر نوع  بیماری دوستشان و تلاش خانواده برای حمایت از فرزندشان تا جایی که به او در برقراری دوستی با دختری که رفتاری عجیب دارد هشدار می دهند بدون آن که در نظر بگیرند که این فرزند آن هاست که از آسایشگاه روانی مرخص شده  و از همه مهمتر نشان می دهد شاید هر یک از ما اختلالی نهان داریم که تا مسئله ای عمیقا روحمان را تکان ندهد، هیچ پزشکی ریشه اش را در وجودمان تشخیص ندهد.

http://www.youtube.com/watch?v=Lj5_FhLaaQQ

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همراه ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.