شهروند ۱۲۲۴ ـ پنجشنبه  ۹ اپریل  ۲۰۰۹

ادامه ۲۲ آگوست ـ ۱۹۸۸ آیواسیتی


امروز که زیر باران راه می رفتم، پیراهنم خیس شد و به تنم چسبید. آیا به خاطر همان حس سالهای نوجوانی بود یا ترس از سرماخوردگی که مرا وادار به دویدن کرد. شعرا چه بی مسما باران را رمانتیک تصویر می کردند! در این دویدن ها به یاد دوست دوران دبیرستانم “عفت. ت” افتادم. عفت در دوران دبیرستان دختر فقیری بود که گویا پدر نداشت و در جلسات مذهبی ـ عرفانی “بی بی ز ـ ح ـ س ـ ن” همیشه شرکت می کرد. به مهمانان چای تعارف می کرد و کمک بزرگی برای “بی بی ز” بود. اما یک روز زمانی که خرد شده از شکست های سیاسی و دیوانگی های”X” در قیطریه راه می رفتم، ناگهان او را از دور دیدم. پر از حس اعتماد و شکوفایی بود. در آوارگی جنگ قدرتمند شده بود. او در سالهای انقلاب و جنگ بدون آنکه آرمانگرایی  کند، زندگی کرده بود. ساده و معمولی مثل همه آدمهای دیگر… ناخودآگاه خودم را با او مقایسه کردم. در مقایسه به چه نتیجه گیری ای می خواستم برسم؟ مقایسه باید براساس فاکتورهای بیشماری صورت بگیرد تا مفهوم عادلانه ای داشته باشد. آیا من در تجربیات هنگفت سیاسی، در تئوریهای تدوین شده برای یک جامعه متفاوت از جامعه ما، در رمانتیسم ایجاد حاکمیت طبقه کارگر، زندگیم را باخته بودم؟ در تئوریهای غیرمنطبق، در ساده انگاریهای روشنفکرانه، با تنزل خود به فقر، به از دست دادن، تا پیدا کردن دریافت سهمناکی از زندگی زحمتکشان؟ ما باختیم و نتوانستیم که تغییری در جامعه به وجود بیاوریم. ما با فرو کشیدن خود به قعر، به پرتگاه نزدیک شدیم و به دره سقوط کردیم. حالا با صخره نوردی می خواهیم خود را به جایی برسانیم که قبلا  در آن نقطه ایستاده بوده ایم. چه راه سخت و دشواری و چه بهای گزافی را برایش پرداخته ایم!

به خاطر می آورم که گاه کارگران ما را به سخره می گرفتند. کارگران پیشه ای را آموخته بودند. ما در تئوری ماندیم و هیچ پیشه ای را نیاموختیم. ما ساکن ماندیم. با رومانتیسمی رقیق خود را برای مراسم خودکشی مان برای زحمتکشان آماده کردیم. “موم درمقابل توده ها!!” چه جمله ی مسخره ای؟ ما حتی مفهوم آن را هم به درستی نیاموختیم! چرا باید در مقابل توده ها “موم” بشویم؟ با “موم” هر کاری می شود کرد! سیاست پیشگان ما به ما بی هویتی آموختند. تا توده ها ما را به هر شکلی که دوست دارند دربیاورند! توده ها! …. اصلا “توده ها” یعنی چه؟ چه جملات شعارگونه ای! “سخت” در مقابل دشمن و “موم” در مقابل دوست!… و ما چه بره های ساده و رامی بودیم!

اما قانون زندگی اینگونه مطلق نیست که آدم با از دست دادن هیچ  چیز به دست نیاورد! ما بسیاری چیزها هم آموختیم. چیزهایی که به چشم دیده نمی شود، اما در تمام سلولهای تنمان جاری است.

امروز وقتی که داشتم “اپرای سه پولی” برتولت برشت را می خواندم، دیدم که “مک” چقدر شبیه ”X” است. شخصیتش، جوهر شخصیتش . . . و مارکسیست ها چه ساده انگارانه او را نماینده ی پرولتاریا لقب داده بودند! چرا در آن حوزه، قدرت تمیز و تشخیص از من گریخته بود؟ چرا “فرد” زندگیش را دو دستی در اختیار “گروه ـ شورا” قرار می داد تا درباره اش تصمیم بگیرند؟ انسان بی هویت امروز! … انسان آرمانگرای بی عمق! … به یاد مثالی افتادم که زنی در شیکاگو مطرح کرد:  بیماری که می خواست با خواست خود به زندگیش پایان بدهد، و مقامات بیمارستان اجازه شوهرش را از او خواسته بودند، گفته بود: “این جسم من است، من خودم حاکم بر جسم خودم هستم. به شوهرم چه ربطی دارد؟ می گفت که زنان در آمریکا هم هویت ندارند! …

آخ… چقدر تداعی معانی شد… چقدر خاطره در خاطره پیچیده شد! همه اش تقصیر باران است. احتمالا شعرا راست می گویند. باران تخمی را که در درون تنت مدفون است، آبیاری میکند… شاید باران مرا هم شکوفا کرده است!

باران همچنان می بارید. هیچکس در  Lakeside نبود. و من همه اش به اشتباهات زندگیم فکر می کردم. به اینکه باید یاد بگیرم که با قدرت کنترل زندگیم را کاملا در دست بگیرم. که به کلماتم سامان بدهم و آنها را با شعور بپرورانم. همینطور که می دویدم، پاهایم در چاله های آب فرو می رفت. چقدر در چاله ها فرو رفته ام. حالا پاهایم چاله های غیرعمیق را تشخیص می دهند. .. به پستخانه رسیدم. صندوق پست را باز کردم. نامه ای از برادرم بود. سعی کرده بود که نامه شادی بنویسد، اما لحن نامه ناشاد بود. حس کردم مردم ایران در محاق اند. در عکسهایی که برایم فرستاده بود شور زندگی منعکس نبود. این کلمات اندوهگین و چهره های ناشاد مرا وا میدارند که جان زیبای زندگی را با تمام جانم جستجو کنم. شیرینی آن را حریصانه با تمام وجودم بچشم. خورشیدی را به خانه ام بیاورم که گرمایش همه ی مردم ایران را گرم کند… نه… شعار نمی دهم. با تمام وجودم این را می خواهم!

امروز با “جویس” در مورد آزارهای جنسی  (Sexual abuse)صحبت کردم. پرسیدم: می توانی مفهوم آن را دقیقا برایم توضیح بدهی؟ گفت: هر نوع آزاری اعم از فیزیکی، جسمی و روانی را آزار جنسی می گویند. تجاوز یکی از انواع آن است.

پرسیدم: آیا همیشه مردان زنان را مورد شکنجه قرار می دهند یا خود هم مورد شکنجه زنان قرار می گیرند؟

گفت: در هر دو مورد صدق می کند. مثلا در مورد “تجاوز” این فقط در مورد مردان به زنان صدق نمی کند، بلکه زنانی که با زور و فشار از مرد همخوابگی بخواهند نیز تجاوز زن بر مرد محسوب می شود. حتی اگر عملی صورت نگیرد. حتی فحش هم آزار جنسی تلقی می شود.

یکباره به خود لرزیدم. دیدم در ایران هر روز زنان مورد آزارهای جنسی مردان قرار می گیرند. از شوهران گرفته تا پدران، برادران، همکاران  و پسران و غیره… برای آموختن بیشتر قوانین پیشرفته باید با فرهنگ مترقی کشورهای اروپایی و آمریکایی بیامیزم تا درک بهتری از مسایل پیدا کنم.

نمایشنامه Outside air  (هوای بیرون) نوشته   Hanway بر وحشتم افزوده است. نمایشنامه درباره سیستم های جاسوسی برای گرفتن اطلاعات فراوان به طور زیرکانه از آدمهاست. و سپس ویران کردنشان به شکلی وحشیانه و بیرحمانه. که انسان همچون ابزاری مومین به هر شکلی واداشته می شود. به قول برشت باید همیشه زیر پایت را نگاه کنی و ببینی که زمین زیر پایت سخت نیست، شنی است که گاه فرو می ریزد و ترا در خود فرو می برد.”

چقدر خوبست دفتر عزیزم که تو را دارم و می توانم با تو حرف بزنم. گاه افکار مثل حمله مغول ها… حمله حزب اللهی ها ـ شاید هم مثل سپاهی از دشمنان نامرئی، مثل ویروس های یک بیماری خطرناک، به وجودم هجوم می آورند و تمام توان و انرژی مرا می گیرند.

ساعت ۲نیمه شب امشب کاوه از بوستون به خانه برمی گردد. باید خانه را برایش بیارایم!

ادامه دارد