شهروند ۱۲۲۴ ـ پنجشنبه ۹ اپریل ۲۰۰۹
ماه اپریل برای ما شهروندیان یادآور از دست دادن یکی از گرامی ترین همکارانمان است. دکتر محمود گودرزی که بیش از یک دهه و نیم هر هفته برای شهروند نوشت و هرگز از این خدمت به خلق خسته نشد، در میان بهت و حیرت همگان که او را می شناختند و می دانستند انسان سالم و مراقبی است به دلیل بیماری بدخیم سرطان از میان ما رفت.
گودرزی پیش از یک همکار، پیش از یک انسان شریف و پیش از یک نویسنده و روزنامه نگار عاشق ایران، معلم بود. با هر کلمه در کلامش، با هر قدم و اقدامش بی آنکه آدم بفهمد درس آموزی می کرد. به شهروند علاقه ی بسیار داشت و همیشه می گفت شهروند خانه ی من است. از همان نخستین سال انتشار شهروند درست چند ماه پس از انتشار به جرگه ی همکاران نشریه پیوست و هر هفته مقاله ای مفید که حاصل سالها تلاشهای فرهنگی و فکری و انسانی او بود تقدیم خوانندگان نشریه می کرد. من با گودرزی به هنگام انتشار نشریه “پر” در واشنگتن به همت او و همکاران دیگرش و انتشار سایبان در تورنتو توسط من و گروهی از دوستان در اینجا، آشنا شدم.
بر اثر مکاتبات من و او بود که ما خبر انتشار پر را می دادیم و مراکز فروش آن را اعلام می کردیم، اما در آن سالها هنوز گودرزی را از نزدیک ندیده بودم. تا اینکه کنفرانسی در تورنتو به همت مجله “زن ایرانی” (خانم آسایش و همکاران او) برگزار شد که از جمله محمود گودرزی، تقی مدرسی، بزرگ علوی، بهمن شعله ور، منوچهر پروین و یکی دو تن دیگر در آن حضور داشتند، در آنجا با آقای گودرزی دیدار و گفت وگوی کوتاهی داشتم، اما حادثه ی اصلی هنگامی رخ داد که حالا دیگر سایبان نبود، بلکه شهروند منتشر می شد و گودرزی هم از “پر” کناره گرفته بود. این همه همزمان شد با حضور دوست شاعرمان مهدی مهرآموز در تورنتو. به دعوت مهدی، گودرزی به تورنتو آمد، من و مهدی با او گفت وگوی مفصلی انجام دادیم که در شهروند همان زمان چاپ شد، و بعد از آن بود که گودرزی قول همکاری دائم با شهروند را داد.
در نتیجه از آن دوران تا روزی که زنده بود و در همه ی دوران بیماری و شیمی درمانی حتی از نوشتن و آموختن و خدمت به مردم دست نکشید. محمود گودرزی یکی از شریف ترین و عزیزترین روزنامه نگاران ایرانی در خارج از کشور بود که با وجود چندین دهه غربت نشینی همچنان به زبان فارسی عشق می ورزید و در به کاربری لغات فارسی سره اصرار داشت. آزادگی گودرزی مانع از آن می شد که خود را در هیچ اندیشه و ایدئولوژی محدود و مقید کند، با اینکه می گفت در جوانی دوستدار دکتر مصدق بوده و بعدها با خسرو خان قشقایی در انتشار نشریه باختر امروز در آلمان همکاری کرده است و ناشر نخستین نشریه ی دانشجویی فارسی در خارج از ایران بوده است، اما همچنان و همیشه با استقلال اندیشه و آزادمنشی به مسائل می پرداخت.
هنگام که از او پرسیدم چی شد که نشریه ی “سداما” (که از حروف اول سازمان دانشجویان ایرانی مقیم آلمان به وجود آمده بود) پا گرفت، گفت، برای ارتباط میان دانشجویان و رساندن اخبار و فعالیتهای دانشجویی می بایست وسیله ای فراهم می شد، از آنجا که آن زمان امکانات ارتباطی به گستردگی و دسترسی امروز نبود ما تصمیم گرفتیم این نشریه را منتشر کنیم.
گودرزی بعدها از آلمان به آمریکا آمد و در واشنگتن سالها و تا پایان عمر پربارش با همسر پزشک و استاد دانشگاهش خانم دکتر راحله رضایی زندگی کرد. او همیشه می گفت، من هر چه دارم از راحله است، او بود که مرا یاری کرد تا با خاطر آسوده به علائق علمی و فرهنگی خویش بپردازم، نه تنها این، که مرا تشویق و ترغیب و گاه تنبیه هم می کرد اگر از این کوشش ها به هر دلیلی غفلت می کردم.
گودرزی اصولا انسانی شریف، مهربان و پرحوصله و بردبار بود، دست کم سالی یک بار به تورنتو می آمد و با خوانندگان مقالاتش دیدار و گفت و گو می کرد، و همیشه می گفت: تورنتو خانه من است من با ایرانیان هیچ کجای جهان این الفتی را که با ایرانیان تورنتو دارم ندارم. در میان فارسی زبانان افغان نیز از محبوبیت و احترام خاص برخوردار بود، هر وقت می آمد فرهنگیان افغان ساکن اینجا حتما به دیدارش می آمدند، و به هنگام درگذشت او نشریات افغان در رثای وی مقالات بسیار نوشتند و نه تنها در تورنتو و واشنگتن و جاهای دیگر جهان که در کابل و اسلام آباد هم هر کدام این نشریات صفحاتی را به یاد گودرزی اختصاص دادند، و از او که دوست مردم و مبارزان افغان بود به نیکی یاد کردند.
در سالروز درگذشت معلم، دوست و بزرگواری چون محمود گودرزی چه می توان نوشت که تسلی بخش دل نازک همسر عزیز او و ما دوستان و همکاران سالهای درازش باشد. تنها می توانم بگویم جای انسان شریف و نویسنده ی بزرگ و ایران دوست نازنینی مانند محمود گودرزی برای همیشه در دل اهالی فکر و فرهنگ ایران خالی خواهد بود.