آینده ما را می بلعد گزارشی بنویس!
تندیس من از آغوش تو می ریزد …
با این که حرف هایت راست می شوند وَ دست هایت هرگز نمی پوسند
اما آشکارست!
تندیس من هنگام سقوط
از قلب تو جوهری ناماندگار ساخته و مکیده است
آن وقت …… یک روز …… دو روز …… به اندازه ی گلی …..
تکه ی مفروشی از خاک …… لکه می شود ……
اما هیچکس ……. کتاب های زیرزمین را ……. نمی خواند!
تو میان صحبت لات های خیابان گم می شوی
من در توحش نگاه های اسطوره به فاحشه خانه تبعید می شوم
و آن وقت است که پای تو به آنجا باز می شود
درهای باز ….
« درهای باز» ما را می بلعند گزارشی بنویس!
من مریم مقدسم
من اطلسم
نقشه ی جهان مثل یک لکه ی درشت قهوه ای
روی صورت ِ ویار زده ام کپک می زند ….
لکه ها چادرهای گُل گُلی شان را
دور باسن های پرچربی شان گره می زنند …
لب حوض ها و دم ِ درهای کوچه می نشینند …
و آن وقت صحبت های زَنَکی ست
که چشم آسمان را فرچه می کشد
اگرچه نیت ِ نقاشان ِ دنیا آبی باشد
آنقدر پررنگ می شود …… آنقدر تیره می شود ….
تا «اشکش» ……… برای تجدد ِ بهاری دیگر …… پروار شود!
اینجا دیگر همه ی عناصر حیات ماده اند
پروار که نباشند سادیسم دارند …
تیفوس دارند …
من مقدسم
من اطلسم
با اینکه اشک دارم و بکارت ِ ادیان ِ بازنگشته را دارم
سادیسم هم دارم
با من نخواب
صبح در کمین است
با آن دهان ِ گراز …… با آن چشم ِ خونین ِ پر آز ….
گزارشی بنویس!
پدر که دیروز مرد
آن جلو ….. پشت پیچ اول …. یا نمی دانم پیچ دوم ….. یا هزارم …..
دهان ِ اُخروی ِ غولش را باز گذاشته …… مثل یک غار ِتاریک ِ امید ….
تا ما داخل شویم ….. و او …… دندان ها را روی مان فشار دهد …….
و قربانی ِ خدایی کند که از نافرمانی اش …….
بلیط ِ فاحشه خانه های مخفی …..
مثل ِ یک راز ِ محترم ِ ملی …….
از بلیط ِ سینما و کنسرت ِ سنتی …..
پیشی گرفت
و آنقدر زیاد شد که رکورد ِ تطویل ِ نسل را شکست
و روی آخرین بلیط ِ سلسله اش …….
…… که در امتداد ِ دُم ِ بینهایتش ……هنگامِ غروب فروخته شد …….
صد و بیست و چهار هزار و یکمین قدیس ……. بوسه زد !
باید گزارشی بنویسی
باید بدانی خواب های من چه پریشان شده اند!
هر شب …. توپ ِ فوتبالی نه …..طعنه ی تماشاگری نه ….
صدای مبهمی از آسمان …. مثل شلیک ِ یک گلوله ی اعدام از دور ….
شیشه های پنجره را می شکند
مادر سرانجام برای برادر زنی پیدا می کند
که با وجود ِ دست های خالی و خانه ی استیجاری
می تواند هوای یکی از اتاق ها را مشروع کند
– چه آسان!
چه ارزان!
پسرم دیدی دین ….. هم از آزادی پیشرفته ترست ….
هم از جمهوری ….
هم از کوپن!!؟
اما ناگهان وقتی با صدای آسمان پنجره ها می ریزند
و ما به کف ِ خانه پناه می بریم
کرم های دندان دار
با ادامه های دهشت زای چرخان شان
که فیش فیش می کنند ….
و مدام آن نقطه ی زهر را هجی می کنند …
سادیسم ……..
سا ……. دی…… سم ……
چشم ما را ….
به دامن ِ زن ِ مشروع می رسانند …
که مادر ِ این نسل ِ تازه است!
آن وقت من از زور ِ خستگی و تهدید ِ همه ی پناهگاه ها
عاقلانه …
با وجودی که عقلم به قول ِ کرم ها نصف ِ دیگران هم نیست ……
تسلیم یکی از کرم ها می شوم
تو صبح به من خواهی گفت آن کرم ها
تعدد ِ راه های مانده است روی پیشانیت
و احتمال ِ همه ی امیدهای نزاده ات
و نقاط ِ زیادی که در آینده
به آنها پناهنده می شوی
آه، من تسلیم می شوم پیامبر من!
گزارشی بنویس!
پاییز ۱۳۷۵/تهران