در سالی که گذشت، سرنوشت دو دختر جوان یکی از پاکستان و دیگری از هند، توجه رسانه های بین المللی را به خود جلب کرد. این دو خبر تکان دهنده، نگاه های میلیون ها زن و مرد را در سراسر دنیا به وخامت وضعیت برابری جنسیتی متوجه کرد. دختر نوجوان پاکستانی، که به دلیل مبارزاتش علیه محرومیت زنان از حق تحصیل برابر، توسط نیروهای طالبان مورد هدف گلوله قرار گرفت. و آن دیگری دختر جوان دانشجوی هندی که در شهر پرجمعیت دهلی در اتوبوس شهری در مقابل چشمان دوست مذکرش به فجیع ترین شکل مورد تجاوز گروهی قرار گرفت و جان باخت.
رسانه ای شدن این دو حادثه دردناک سبب آن شد که میلیون ها نفر در سراسر دنیا که مساله خشونت علیه زنان، دغدغه روزمره ی زندگی شان نبوده و نیست، برای چند روزی دل مشغول این معضل جهانی شوند. گرچه بیشتر افراد به این دو حادثه به عنوان حوادث دردناکی که در آن سوی دنیا، در کشورهای شرقی، در کشورهای جنوب، در جوامع سنتی و غیر مدرن، در کشورهای مذهبی و غیر سکولار و در کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه اتفاق می افتد، نگریستند و سر به علامت تاسف تکان دادند و حتی شاید قطره ای اشک از چشم شان جاری شد.
آنچه که از دید من و بسیاری چون من اهمیت داشت، اما تنها تاسف و تاثر برای این دو حادثه دردناک نبود، بلکه شکافتن لایه های عمیق تر و وسیع تر خشونت های جنسیتی بود. بی شک مرور این دو حادثه فجیع، بسیار دردناک و آزاردهنده بود ولی دردناک تر و آزاردهنده تر از آن، نظاره روزمره خشونت های جنسیتی است که نه از دریچه رسانه ها بلکه به صورت ملموس و روزمره و نه در آن سوی دنیا، بلکه در همسایگی ما و یا در خانه ی ما به طور مداوم اتفاق می افتد. حوادث و روند روزمره و فرسایشی که به چشم اکثریت جامعه، اعم از زن و مرد، ناچیز و اندک و بی قدر تلقی می شوند. در این سال ها در جامعه و حلقه دوستان و همکاران و خانواده بسیار شنیده می شود که “فمینیسم و فعالیت در جهت برابری جنسیتی موضوع مادران و مادربزرگان ما بوده و دیگر لزومی ندارد دغدغه امروز ما و فردای فرزندان ما باشد.” باید اعتراف کنم، هر بار که این جمله را از زبان مردان و زنان امروزی روزگارم شنیده ام، تا عمق وجود به خود لرزیده ام و از درد به خود پیچیده ام و تلاش کرده ام خطرناک بودن این باور را گوشزد کنم.
آنچه مادربزرگ ها و مادران ما کردند، تلاش برای ایجاد فضایی بود تا بتوان بدون شرم و ترس یا با شرم و ترس کمتر در مورد واقعیت های دردناک خشونت علیه زنان در ابعاد فردی و اجتماعی سخن گفت و تغییر طلب کرد. آنچه آنان کردند، تلاش برای شکستن تابوهای صدها ساله بود جهت ارائه ی مدل های جدید زیستن و تغییر قوانین. اما امروز به ویژه در جوامع مدرن و دموکراتیک که زنان در عرصه های اجتماعی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فعال هستند و در ظاهر تابع مدل های سنتی زندگی خانوادگی نمی باشند و همچنین قوانین نیز در طی سالیان سال به تدریج دستخوش تغییرات مثبت در جهت برابری جنسیتی شده اند، سخن گفتن از وجود خشونت روزمره و مستمر علیه زنان به صورت آشکار و پنهان، کاری است بس طاقت فرسا.
طبق آخرین گزارش رسمی اداره ی آمار کشور کانادا که در تاریخ ۲۵ فوریه ۲۰۱۳ در اختیار عموم قرار گرفت، در سال ۲۰۱۱ بیش از یکصد و هفتاد و شش زن در کشور کانادا، قربانی جرایم مرتبط با خشونت های جنسیتی بوده اند. این آمار به ما نشان می دهد که از هر صدهزار زن (بالای ۱۵ سال) کانادایی، بیش از ۱۲۰۰ زن، خشونت هایی که علیه آنان در اجتماع و یا زندگی خصوصی شان اعمال شده است را به پلیس گزارش کرده اند. این آمار رسمی از دیدگاه فردی چون من که به صورت روزمره با خشونت علیه زنان در ابعاد مختلف سر و کار دارد، در عین حال که بسیار ارزشمند و حائز اهمیت است، ولی به هیچ وجه نمایان گر واقعیت دردناک زندگی روزمره زنان جامعه نیست. برای پشتیبانی از آنچه بیان کردم، به بیان این نکته بسنده می کنم که از میان ۷۰ زن خشونت دیده ای که در سال گذشته از خدمات مشاوره ای من در سازمان زنان منطقه یورک استفاده کرده اند، تنها ۵ زن در نهایت تصمیم گرفتند شرایط خود را به پلیس گزارش کنند. و این بدان معنا نیست که آن ۶۵ زن دیگر در شرایطی بهتر از آن ۵ زن زندگی می کردند. بلکه در بسیاری موارد آنان در شرایطی بسیار خطرناک تر و یا دردناک تر روزگار می گذاراندند ولی به دلایل گوناگون از قبیل نداشتن سرپناه، ترس از دست دادن فرزندان، نداشتن درآمد، سلامتی جسمی و یا روحی، عدم امکان دسترسی منصفانه به منابع حقوقی، نداشتن اعتماد به نفس، ترس از جان و یا امنیت، قضاوت شدن در خانواده و اجتماع، ترس از تنها ماندن و در نهایت وابستگی بیمارگونه به شریک زندگی شان که آنها را مورد آزار قرار می داده، تصمیم می گیرند موضوع را به مراجع رسمی و پلیس گزارش نکنند. بدین ترتیب حتی از میان زنانی که نسبت به شرایط خود و خشونتی که روزمره تحمل می کنند، آگاه هستند و برای دریافت کمک و یا اطلاعات بیشتر به مراکز خانواده و زنان مراجعه می کنند، در نهایت تعداد بسیار اندکی مراتب را به مراجع رسمی و قضایی گزارش می کنند و اکثریت قریب به اتفاق آنان تصمیم می گیرند بدون گزارش کردن شرایط به زندگی مشترک ادامه دهند و یا بدون گزارش کردن موارد خشونت به مراجع قضایی، رابطه مذکور را بدون سر و صدا ترک کنند. همچنین ذکر این مطلب ضروری است که تنها قشر باریکی از زنانی که مورد خشونت قرار می گیرند، راه مراکز خانواده و یا زنان را برای دریافت کمک و یا اطلاعات در پیش می گیرند و اکثریت آنان بدون تقاضای دریافت مشاوره، در سکوت و تنهایی به شرایط نابرابر زندگی خود گردن می سپارند.
آنگاه که صحبت از خشونت های جنسیتی و یا خشونت علیه زنان می شود، در اذهان زنان و مردان جامعه به نادرستی، تصویر زنی با صورتی کبود، دستی شکسته و یا دندان های ترک خورده، نقش می بندد. متاسفانه دقیقا همین تصویر نادرست عمده ترین مانع فردی و اجتماعی برای حل معضل فراگیر خشونت جنسیتی می باشد. در حقیقت آنگاه که خشونت جنسیتی به صورت جسمی ظاهر می شود و آثار آن در دیدگاه عموم قرار می گیرد، شناسایی آن بسیار آسان تر و مقابله با آن امکان پذیرتر است. حال آنکه آنچه زندگی دختران و زنان را روزمره تحت تاثیر قرار می دهد و به صورت فرسایشی کیفیت زندگی آنان را مخدوش می کند، همانا رفتارهایی هستند که آثار جسمی و روحی آشکاری از آنها بر جای نمی ماند و به همین دلیل مورد شناسایی قرار نمی گیرند. بسیاری از زنان در مقابل این نوع رفتارها سکوت اختیار می کنند و یا حتی زنان دیگر را به سکوت دعوت می کنند. در بسیاری موارد خانواده، جامعه و حتی سیستم های قضایی نیز خشونت های غیر واضح جسمی را به عنوان رفتار ناسالم شناسایی نمی کنند و در نتیجه گام های موثری در محدود کردن آنها برداشته نمی شود. حال آنکه خطرناک ترین و فراگیرترین نوع خشونت های جنسیتی، رفتارهای سرکوب گری است که علایم آن ها با کبودی چشم و شکستگی استخوان قابل رویت نمی باشند، بلکه تاثیرات عمیق روحی و روانی آنها به تدریج و در طول زمان زندگی زنان، اعتماد به نفس آنان و سلامت شان را دچار اختلالات پیچیده می کند.
این نوع خشونت های فراگیر که می توان “خشونت های سفید” نامید که در طول سالیان سال بدون برجای گذاردن هیچ خط و خال عینی، کرامت انسانی دختران و زنان جامعه را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و زمینه های خشونت های علنی تر را فراهم می آورد. خشونت های سفید معمولا در زندگی خصوصی زنان شناسایی نمی شوند و یا بسیار دیر مورد شناسایی قرار می گیرند و به تبع این عدم شناسایی کمتر به مراجع رسمی مانند پلیس و یا سیستم قضایی گزارش می شوند و دقیقا به همین دلیل همواره تولید و بازتولید می شوند.
به اعتقاد من تا زمانی که پرداختن به موضوع “خشونت های سفید” به صورت جدی در سطح آموزش های روزمره خانواده، مدرسه و اجتماع فراگیر نشود و تا زمانی که که تک تک افراد جامعه (زن و مرد) نقش شخصی و اجتماعی خود را در بازتولید این خشونت ها انکار کنند و یا تاثیر این خشونت های روزمره را در زندگی دختران و زنان دستکم بگیرند، این چرخه ادامه خواهد داشت. انکار نکردن و دستکم نگرفتن وجود خشونت های خانگی، پرداختن به معضل “خشونت های پنهان خانگی و اجتماعی” و یا “خشونت های سفید” و شناخت و بازتعریف آنها در سطح خانواده و اجتماع یکی از موثرترین راه های خروج از چرخه خشونت های فراگیر جنسیتی است. توانمند سازی روحی و جسمی دختران و زنان و آموزش های مداوم زنان و مردان جامعه و تکرار و تعریف انواع “خشونت های سفید” شاید مهمترین قدم در راه زندگی و روابط فردی و اجتماعی سالم تر در جوامع مدرن باشد.