خاطرات امیریه /بخش دهم
منطقه امیریه در نیم قرن پیش مرکز اولین ها و بهترین های پایتخت بود.
مثل اولین اداره آتش نشانی در میدان حسن آباد، اولین کارخانه مدرن آبنبات سازی برادران داداش زاده، نبش بوذرجمهوری و شاهپور، اولین پارک رسمی شهر (سنگلج) و اولین نان بربری پزی پایتخت در زاویه جنوب غربی خیابان فرهنگ و شاهپور. این طور گفته می شد که صاحب این نانوایی، یک مهاجر روسی است و این مدل نان پختن روسهاست، و باز گفته می شد که تا چند سال بعد از ظهور این نانوایی مومنین خیابان فرهنگ به آن نان ارمنی می گفتند و خشکه مقدسی می کردند و طرف اش نمی رفتند و یا اگر هم می رفتند، دور از چشم یکدیگر بود.
نان بربری دانه ای دو قران بود، یک نان فانتزی هم درست می کرد به شکل خروس، که به آن خروس قندی می گفتند.
عصرها چند تایی از آنها را روی یک تخته چوبی به نحو دلپذیری به نمایش می گذاشت و دهان بچه های عابر را آب می انداخت. یک نوع نان شیرمال خوشمزه به شکل خروس، هم خوردنی بود هم تماشایی و هم یک سرگرمی ذهنی برای کودک آن روز که اول پای خروس را گاز بزند یا دمش یا تاجش. اسباب بازی خوردنی قشنگی که با خیال راحت تکه تکه اش می کرد و در دهان می گذاشت. مادر بزرگم گاه گاهی برایم می خرید.کودکی گذشت و خروس قندی با هجوم انواع و اقسام بیسکویت ها هویت اش را از دست داد و فراموش شد، تا پانزده سال پیش که در یکی از دهات روسیه در ایالت پیترزبورک یک نانوایی کنج یک خیابان خلوت دیدم که خروس قندی را دقیقن با همان شکل و شمایل و قد و اندازه، روی یک تخته چوبی به همان شکلی که سالها پیش در خیابان فرهنگ دیده بودم، به نمایش گذاشته بود، نفسم بند آمد، حالی شدم که کم از حال آلکس هیلی نداشت ـ وقتی که در آفریقا به دهکده آبا و اجدادیش پا گذاشت ـ چیزی شبیه عروج روح، همانطور که خودش در کتاب ریشه ها توصیف کرده.
در بازارچه شاهپور یک خشکه پزی بود که می گفتند در تهران همتا ندارد و از محلات دیگر برای خرید نان هایش می آمدند. دو نوع نان خشک داشت، نان روغنی و نان دوالکه. نان روغنی کمی شیرین بود، نان دوالکه شیرین نبود. این دو نان بیشترین کاربردشان برای عصرانه بچه ها بود (البته قبل از ظهور بیسکویت ها) که با یک استکان چای شیرین به بچه ها می دادند. بچه ها تکه های این نان را در استکان چای فرو می کردند تا خیس بخورد و نرم و شیرین تر شود و به دهان می گذاشتند. دست آخر هم میزان نان روغنی و چای در استکان بهم می خورد و یک سوم چای که از خورده های نان روغنی غلیظ و بدرنگ شده بود، در استکان به جای می ماند، ولی بعضی از بچه های خوش اشتها، آن را هم با کمک قاشق چای خوری روانه حلق شان می کردند.
یک نانوایی تافتونی در ضلع شمالی بازارچه آشیخ هادی (ابوسعید) بود که کارکنانش در شلوغی سر ظهر و دم غروب با آن همه جنب و جوشی که برای باز کردن خمیر و پختن نان در آن گرمای طاقت فرسای تنور داشتند، مشتری های زن را معذب می کردند، چه با حرکات چشم و ابرو یا کلماتی که با صدای بلند بین خودشان رد و بدل می کردند. در نتیجه اکثر مشتریان این نانوایی مردها و پسر بچه ها بودند.
روی دیوار این نانوایی یک ورق کاغذ بزرگ بی خط را به شکل تابلو با چند پونز وصل کرده بودند که یک طرفش هم ور آمده بود و کج شده بود – با خط درشت زیبایی این شعر نوشته شده بود:
ای زن به تو از فاطمه این حسن خطاب است
ارزنده ترین زینت یک زن حجاب است حجاب است
روبرویش هم یک تابلوی شیشه دار از حضرت علی بود که یک شیر هم کنارش نشسته و شمشیر دو لبه اش هم روی زانوهایش بود.
یک نانوایی سنگکی هم در ضلع شمالی خیابان فرهنگ نزدیک حمام انصاری بود که نان هایش بد نبود ولی نمی شد گفت که بهترین در تهران بود ولی یک جگرکی کنار دکانش بود که خواسته یا ناخواسته یک ماجرای درجه یک آفرید.
مرد سیه چهره میانه سالی که با منقلی کوچک روی یک میز چوبی کنار دکان سنگکی کباب دل و جگر و قلوه می فروخت و مشتری چندانی هم نداشت و کسی هم سرش را بلند نمی کرد تا نگاهش کند تا ظهور فیلم سنگام در تهران و مشاهده شباهت بی نظیر جگرکی با راج کاپور. دخترهای مدرسه خسروخاور که تا چندی پیش از کنارش هم رد نمی شدند برایش غش و ضعف می کردند، مردم با لحنی متفاوت با او طرف می شدند، انگار که سهمی از عظمت سنگام متعلق به اوست ـ از زمین به عرش رسیده بود، موهایش را هم سلمانی مثل موهای راج کاپور زده بود، مردم اسمش را گذاشته بودند راج کاپور .
البته این محبوبیت باعث شد که چند بار هم از طرف چند شوهر و برادر غیرتی کتک بخورد و پایش به کلانتری هم کشیده شود.(کتک=یکی از ابزار حل اختلاف در آن زمانها بود، گاهی هم به جای سئوال از طرف مقابل کاربرد داشت). یک بار هم من شاهد کتک خوردن اش بودم، واقعن در نقش فرو رفته بود تا چشمش به یک زن می افتاد، عشوه های سنگامی می آمد.
یک نان دیگر هم بود که از نانوایی خریده نمی شد، سربازهای باغ شاه عصرها از پشت میله ها برای فروش نان مصرفی خودشان به عابرین برای فروش التماس می کردند؛ یک نان قالبی تیره رنگ به قیمت دو قران که سفت و ترش مزه بود و بیشتر مصرف دارویی داشت و برای درمان یبوست تجویز می شد ……
mahshar bood in tosif. ahsant.