شهروند ۱۲۳۰  پنجشنبه ۲۱ می  ۲۰۰۹

 

مجید جان قرار بود تا هوا سرد می شود در کنار درخت یادمان بازی کنیم! روز یکشنبه ١٧ ماه می مجید سپاسی عزیز در میان بهت و ناباوری ما همرزمان و تیم بسیار کوچک فوتبالمان از میان ما رفت ـ مجید امسال کمی دیرتر به تیم فوتبال کنار درخت یادمان قتل عامهای ۶٧ پیوست،

این اولین و اخرین بازی او بود، هفنته پیش بهش زنگ زدم و تشویقش کردم که به بازی بیاید و گفتم مجید جان واقعا بازی بدونه شما گرم نیست، آخر مجید نه تنها بسیار زیبا بازی می کرد، حقیقتا بیشترین تلاش را هم می کرد که مواظب همه باشدـ شب شنبه زنگ زد و گفت “یدی جان می دانم در جلسه هستید ولی خواستم سریع بگم که فردا یکشنبه به بازی می آیم، و ادامه داد، آیا اشکالی دارد دوستم را هم با خودم بیاورم؟” گفتم مجید جان نه تنها اشکالی ندارد بلکه ما همیشه دوست داریم که تعداد بیشتری بیایند و اتفاقا امسال به دلیل سردی هوا هنوز بسیاری از رفقای پارسال پیدایشان نیست، که مجید گفت “راستی امروز در جلسه کارزار در دفاع از کارگران ایران به بچه های محمد هم گفته ام ولی این هفته نمی آیند، اما قول داده اند از هفته آینده بیایند.”

 غروب روز یکشنبه بعد از ساعت ۵  همراه با دخترم خود را به پارک رساندم و منتظر بچه ها شدم، باد شدیدی بود. لعنتی هوای تورنتو انگار قصد گرم شدن ندارد، به همین خاطر بعد از یک ربع تازه تعدادمان به ۴ نفر رسیده بود، اما دیری نگذشت که مجید به همرا دوستش آمدند. او مثل همیشه خندان از دور به همه سلام داد و بعدش هم کاری که هیچگاه ندیدم از یاد ببرد، به سراغ دخترم و همبازیش رفت و آنها را بغل کرد.

قبل از شروع بازی مجید داستان سینه درد خود را برای بچه ها تعریف کرد و گفت ” مدتی است سینه درد دارم  و راستش الان هم زیاد خوب نیستم، اما دکتر رفته ام و گرچه خودم باورم نمی شود اما دکتر گفته که اصلا نگران قلبت نباش چون مثل قلب یک جوان ٢٠ ساله کار می کند” دوستان هر کسی چیزی در این باره گفت و حتی ایرج که قبلا مشکل قلبی داشته جریان خودش را تعریف کرد و گفت که من هم بارها مراجعه کردم ولی هر بار می گفتند هیچی نیست، اما آخرین بار که دکترها تشخیص دادند و مرا عمل کردند وقتی بود که تقریبا داشتم به طور کامل فلج می شدم. مزدک دوست صمیمی مجید سراپا گوش شده بود، حتی نمی دانم چرا در وسط بازی مزدک یک بار توپ را نگه داشت و از ایرج پرسید، راستی چطور شد که فهمیدند شما مشکل قلبی دارید؟ بازی شروع شده بود، ولی مجید می دانست که حالش خوب نیست و به همبازیهایش گفت من امروز زیاد نمی توانم بدوم در نتیجه گلر خواهم ایستادـ قرارمان این بود که بعد از هر ۵ گل چند دقیقه ای استراحت کنیم، دور اول تمام شده بود و دور دوم بازی ۴ به ٢ به نفع تیم مجید همه منتظر گل آخر بودیم که استراحت کنیم ناگهان مجید که می خواست توپ را از پشت دروازه برگرداند به زمین افتاد، همه بچه ها خود را به مجید رساندیم، شروع به تنفس مصنوعی کردیم، آمبولانس را خبر کردیم و همه نگران و دستپاچه از اینکه مبادا مجید عزیزمان را از دست بدهیم لحظه شماری میکردیم تا آمبولانس از راه برسد، حتی ٢ دو تن از دوستان به طرف در ورودی پارک رفتند تا نکند ما را پیدا نکنند، لحظات به کندی پیش می رفت، ماشین آتش نشانی و آمبولانس به فاصله چند دقیقه از هم سر رسیدند، اما دیر شده بود و مجید، این انسان دوست داشتنی، این مبارز خستگی ناپذیر راه رهایی طبقه کارگر، این کادر پرشور حزب کمونیست کارگری ایران، این فوتبالیست مهربان و این دوست بچه ها و یار و یاور ستمدیدگان قلب مهربانش از تپش باز ایستاده بود.  مجید را به بیمارستان منتقل کردند و تنها یکی از ما توانست همراه وی برود. ما همه به دنبال آنها روانه بیمارستان شدیم و آنجا بود در حالی که همه فکر می کردیم مجید را دیدار خواهیم کرد، با نهایت تاسف و شوک غیرقابل وصف، با جسد بی جان مجید مواجه شدیم و انگار که در خواب عمیقی فرو رفته بود.

از دست دادن مجید سپاسی نه تنها برای ما همرزمانش در حزب کمونیست کارگری ایران، بلکه برای هر آن کسی که حتی یک بار او را دیده باشد واقعه ای تکان دهنده و غیرقابل باور است ـ  مجید سپاسی درمیان پناهندگان ترکیه، و این سالهای آخر عمرش در میان ایرانیان تورنتو در دفاع از انسان و حقوق انسانی و در مخالفت با جمهوری اسلامی چهره  ای بسیار بارز و برجسته بود، هر کجا اعتراضی بود، هر کجا تجمعی برای دفاع از حقی انسانی بود، مجید آنجا حاضر بودـ فداکاری، از خود گذشتگی و صمیمیت از صفات برجسته مجید بود. مجید نه تنها در میان بزرگترها بلکه در میان بچه های خردسال و از جمله پیش دختر سه ساله ام انسانی فراموش ناشدنی بود. مجید بارها با او ساعتها بازی کرده و به همین خاطر گرچه در این مدت سعی کرده ام هیچگاه از مرگ مجید چیزی نگویم، اما انگار دخترم هم می داند که دیگر مجید در میان ما نیست و تقریبا روزی چند بار خبر او را می گیرد.

به سهم خود درگذشت نابهنگام  رفیق مجید عزیز را به همه کسانی که او را می شناختند، به خانواده عزیزش و به همه رهروان راه سوسیالیزم تسلیت می گویم و یاد و خاطره عزیزش را در هر قدم از پیشرویهایمان برای رهایی انسان با خود خواهیم داشت ـ مجید جان همانطور که هفته پیش باهات صحبت کردم، قطعا بازی فوتبال در کنار درخت یادمان بدون تو گرم نخواهد بود، کاش این یکی قولت را هم به منظمی همه تلاشهایت در مبارزه با نظام بردگی مزدی بود. شما گفته بودید که دیگر هر هفته به فوتبال خواهید آمد، می دانم تمام تلاشت را کردید، و بدان که ما هم تمام تلاشمان را کردیم که زنده بمانید، اما حیف و هزاران  بار حیف که نشد. مجید جان حتما به غیر از این هفته که به یاد تو و برای احترام به همه تلاشهایت در راه سوسیالیزم مراسم خواهیم داشت، همه یکشنبه ها مثل چند سال گذشته در کنار درخت یادمان فوتبال بازی خواهیم کرد تا نه تنها یاد قتل عامهای سالهای ۶١ و ۶٧ را گرامی بداریم بلکه یاد و خاطره شما همرزم گرانقدر را هم گرامی  بداریم.


 

٢٠ می ٢٠٠٠٩