شهروند ۱۲۳۱  پنجشنبه ۲۸ می  ۲۰۰۹

نوزدهمین دیدارهای نویسندگان و پژوهشگران در بخارا به دیدار و گفت وگو با دکتر انور خامه ای اختصاص یافت. این دیدار که بعدازظهر پنج شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۸ انجام شد، چهار ساعت طول کشید و نویسندگان، سردبیران نشریات ادبی و علاقمندان تاریخ معاصر با دکتر انور خامه ای به گفت وگو نشستند. فشرده ای از گزارش این دیدار را در زیر می خوانید. متن کامل این گزارش در شماره  ۷۲ مجله بخارا بخوانید.

در آغاز این نشست سردبیر مجله بخارا ضمن اظهار تأسف از اینکه به علت تخلیه دفتر مجله بخارا دو یا سه جلسه دیگر گردهمایی بیشتر برگزار نخواهد شد، در معرفی کوتاهی از دکتر انور خامه ای گفت:

دکتر انورخامه ای در ۲۹ اسفند ۱۲۹۵ به دنیا آمد. در سال ۱۳۱۳ در دانشکده صنعتی در رشته مهندسی شیمی به تحصیل ادامه داد. در زمان دانشجویی با گروه ۵۳ نفر آشنا شد و فعالیت جدی سیاسی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۱۶ گروه ۵۳ نفر به اتهام توطئه و مرام اشتراکی بازداشت شدند. محاکمه ۵۳ نفر نتیجه اش برای دکتر خامه ای، شش سال زندان بود که در مهر ماه ۱۳۲۰ با یک سال تخفیف از زندان آزاد شد.

انور خامه ای در بهمن ماه ۱۳۲۱ به استخدام دبیرستان صنعتی درآمد و دبیری را آغاز کرد و در سال ۱۳۳۲ به عضویت حزب توده درآمد که غالب اعضای اصلی آن از گروه ۵۳ نفر بودند. انور خامه ای در کادر حزب توده سردبیر و اداره کننده روزنامه «رهبر» ارگان حزب توده هم بود. در مرداد ۱۳۲۵ از طرف حزب توده به عنوان نماینده مطبوعات ایران به کنگره پاریس رفت و پس از آن به عنوان نماینده دانشجویان ایران در کنگره بین المللی جوانان در پراگ شرکت کرد و در این دوران سفرهایی به مسکو کرد و دیدار با لاهوتی از خاطرات شنیدنی این سفر دکتر خامه ای است.

دکتر انور خامه ای به علت اعتراض به سیاست های کمیته مرکزی حزب توده در دی ماه ۱۳۲۶ به همراه خلیل ملکی، جلال آل احمد، فریدون توللی و تنی چند از حزب توده انشعاب کرد. به دنبال محدودیت های سیاسی انور خامه ای دوباره به تدریس ریاضی در دبیرستان های تهران روی آورد.

با شکل گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت، دکتر خامه ای به همراه چند تن از همفکران خود روزنامه « جهان ما» و «حجار» را منتشر کرد و بر اثر کودتای ۲۸ مرداد بازداشت و پس از مدتی از زندان آزاد شد.

دکتر خامه ای برای ادامه تحصیل به دانشگاه هایدلبرگ رفت و در رشته اقتصاد به مطالعه پرداخت. در همین زمینه تحصیلات خود را در دانشگاه فرایبورگ سوئیس دنبال کرد و موفق شد رساله دکتری خود را با بالاترین نمره بگذارند.

در بازگشت به ایران اجازه کار به او در دانشگاه تهران ندادند و به صورت غیررسمی در پژوهشگاه علوم انسانی وابسته به وزارت علوم کار می کرد.

دکتر خامه ای از جمله معدود رهبران حزب توده بود که به ماهیت استالینی مارکسیسم روسها پی برد و کتابی به زبان فرانسه با عنوان «تجدیدنظرطلبی از مارکس تا مائو» نوشت که بارها در فرانسه تجدید چاپ شد. این کتاب بعدها در ایران توسط خود او ترجمه شد.

از دیگر آثار دکتر خامه ای می توان از کتاب های«چهار چهره:‌نیما یوشیج، صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز» (۱۳۶۸)، «پاسخ به مدعی» (که به تحریفات و اشتباهات تاریخی خسرو شاکری و کشاورز پرداخته است. این کتاب با افزوده ها توسط نشرآبی در دست چاپ است.)، «اقتصاد بدون نفت» (۱۳۶۹)، «فرهنگ سیاست و تحول اجتماعی» (شامل گزیده مقالات)، «محنت آباد» (مجموعه داستان) و «سال های پرآشوب» که پژوهشی است در ده مجلد و تا کنون چهار جلد آن منتشر شده است، نام برد.

دکتر انور خامه ای در ۹۳ سالگی هنوز می خواند و می نویسد و مقالاتش در مجله «بخارا» منتشر می شود.

 

از ۵۳ نفر ۵۱ نفر مرده اند

علی دهباشی بعد از معرفی دکتر خامه ای نخستین پرسش را مطرح کرد:

آقای خامه ای از پنجاه و سه نفر چند نفر باقی مانده اند؟

ـ حقیقتش،  تصور می کنم فقط دو نفر باقی مانده اند. پنجاه و یک نفر از ماها تا به حال مرده اند. من و دکتر جهانشاهلو باقی مانده ایم.


دکتر تقی ارانی و عبدالصمد کامبخش


دکتر خامه ای در پاسخ به سئوال دیگری درباره ی دو شخصیت دکتر تقی ارانی و عبدالصمد کامبخش گفت:

ـ بد نیست بدانید که من قبل از آن که با تفکرات دکتر ارانی آشنا بشوم شاگردش بودم. معلم فیزیک ما بود. دکتر ارانی خصوصیات برجسته و قابل ذکری دارد. در زمانی که ما را بازداشت کردند در بازجویی ها دکتر ارانی از خود شجاعت و مقاومت نشان داد. و همین طور مقاوت می کرد، ولی بعد از آن که عبدالصمد کامبخش با پلیس ساخت ارانی در زیر شکنجه مجبور شد اعترافات دیگران را تأیید کند. برعکس برخی تصورات ارانی عجیب میهن پرست بود. قبل از این که ماها را بگیرند ی کبار از او سئوال کردم که اگر در ضمن جنگ دولت شوروی مجبور شود به ایران حمله کند ما باید چه کار کنیم؟ واقعاً این سئوال بود که ما باید طرف روس ها را بگیریم یا نه؟ به خوبی و به روشنی به یاد می آورم که خیلی صریح و بدون مکث گفت: «ما علیه هر تجاوزی حتی اگر شوروری ها باشند می جنگیم و باید از مملکت خودمان دفاع کنیم.» بد نیست این را هم بگویم که یکبار دیگر در زمانی که من و دکتر ارانی در بند ۲ زندان قصر زندانی بودیم وضعیت سیاسی دنیا بحرانی شده بود و آلمان ها (منظورم دولت هیتلر) است می خواستند چکسلواکی را بگیرند ولی انگلیس و فرانسه و شوروی با این کار مخالفت می کردند. صحنه برخورد خیلی جدی شده بود. و من و دکتر ارانی در حیاط زندان درباره این که چه خواهد شد و احتمالات چیست حرف می زدیم. من از دکتر ارانی پرسیدم: اگر بر فرض دولت شوروی به ایران یورش آورد و مملکت را اشغال کند تکلیف مبارزان چه می تواند باشد؟ دکتر ارانی باز به همان صورت که عرض کردم صریح و روشن و مصمم جواب داد «باید همراه با قشون ایران با متجاوزان جنگید.» از دکتر ارانی خاطرات زیادی دارم که بخش مهمی از آن ها را در خاطراتم نوشتم.

دکتر انور خامه ای در پاسخ به اینکه نقش عبدالصمد کامبخش در گروه پنجاه و سه نفر چه بود، با کمی تأمل پاسخ گفت: «اولاً باید بگویم که کامبخش چندین اسم داشت. و من حدود ۱۳۱۴ او را می شناختم اما نه به اسم کامبخش. از گروه ۵۳ نفر عده ای معدود با کامبخش مربوط بودند. و من از آن چند نفر محدود بودم که با کامبخش ارتباط سازمانی و تشکیلاتی داشتم. حتی پس از دو سال ارتباط من مطلب قابل توجهی از او نفهمیدم. آدم مرموزی بود. در جریان تصفیه های استالینی هم به همه چیز متوسل شد تا ثابت کند که مثلا زینوف و کامنف و دیگر رهبران حزبی را که استالین بازداشت کرده بود خائن به کمونیسم هستند و حتی می گفت تمامی این اتهامات وارد است. بی محابا از استالین دفاع می کرد.


اساساً عبدالصمد کامبخش در بحث های تئوریک آدم ضعیفی بود و همیشه به صورت خیلی آگاهانه و علنی از شرکت در این مباحثات پرهیز می کرد. شما کافی است بروید نشریات حزب را از سال ۱۳۲۲ که کامبخش از شوروی به ایران آمد تا ۱۳۲۵ که از ایران فرار کرد ورق بزنید. حتی واقعاً می گویم یک مقاله تئوریک از او پیدا نمی کنید.


تا یادم نرفته بگویم که کامبخش روسی را از زبان فارسی بهتر می دانست. با این که روسی می دانست به ترجمه متون کلاسیک مارکسیستی نپرداخت. اساساً خودش هم نمی خواست تئوریسین باشد. بیشتر یک تشکیلاتچی بود. در بازی های حزبی و رقابت ها و ماجراهای درون حزب کامبخش به هر وسیله ای متوسل می شد. واقعاً به هیچ چیز اعتقاد نداشت. حتی از دوستان نزدیکش به عنوان مهره استفاده می کرد. کامبخش هیچ ربطی به ارانی نداشت. ارانی میهن پرست بود در صورتی که کامبخش نه تنها این تفکر را قبول نداشت، بلکه یک عامل سرسپرده روس ها بود و تنفر خاصی از ایران داشت و همیشه میل داشت به شوروی برود. واقعاً سراسر وجودش در خدمت شوروی ها بود. آنقدر در این خوش خدمتی پیش رفت که سال ها بعد رفقایش مجبور شدند شرح حال های قلابی از او بنویسند. کامبخش در همان بازجویی اول کل گروه ۵۳ نفر را به پلیس معرفی کرد. یک خاطره هم بگویم و به سئوال بعدی بپردازیم. کامبخش در عین حال آدم بسیار خونسرد و خودداری بود. حتی اگر بدو بیراه به او می گفتند عکس العملی نشان نمی داد. واقعاً خونسرد بود. فقط یادم است یک بار کامبخش از خونسردی خارج شد و سخت دستپاچه شد. عکس العمل های عجیب و غریب نشان داد. داستان مربوط به روزی بود که برای اولین بار در دادگاه پرونده های ما را می خواندند و همه فهمیدیم برخلاف آنچه او می گفت مسبب گرفتاری های ما خودش بوده است. من به صورت مستند عرض می کنم که دقیقاً روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۱۶کامبخش در اولین بازجویی یک گزارش کامل از کل جریان، ما را به این فاجعه کشاند. خوشبختانه متن بازجویی ها هست و معلوم است که هر کدام از ماها چه گفته و نوشته ایم. مقاوم ترین ماها بد نیست یادی از او بکنم «مهدی رسائی» بود. او با این که چند هفته بود که قضایا لو رفته بود مقاومت می کرد و اتهامات وارده را رد می کرد. درست یادم هست که یک بار برای بازجویی مرا می بردند به اداره سیاسی. یکی از همین شکنجه گران از مقاومت مهدی رسایی می گفت و با افتخار داد می زد که دیروز آن چنان توی گوش مهدی رسایی زدم که خون از دماغش پرید بیرون. خلاصه بگویم که براساس اسنادی که الان موجود است قسمت اعظم ماها را یک روز بعد از اعترافات کامبخش دستگیر کردند. بیست سال بعد آقای کامبخش در شوروی برای توجیه خیانتش گفت که ما یک شاخه نظامی داشتیم و برای این که توجه حکومت و پلیس به طرف دیگری برود این اعترافات را کردم. این ماجرای خیانت کامبخش همیشه در حزب مطرح بوده است. حتی پس از کودتای ۲۸ مرداد که جریان در داخل حزب به طرف محاکمه کامبخش پیش می رفت و دسته رضا روستا تقاضای محاکمه کامبخش را کرد، کامبخش به صراحت گفت که کمیته مرکزی حق محاکمه مرا ندارد و «رفقای شوروی» باید در این باره نظر بدهند. و رفقای شوروی که تکلیفشان با کامبخش معلوم بود.

 

خاطره ای از “آن لمبتون”


سئوال بعدی از دکتر خامه ای درباره خانم لمبتون بود. او پاسخ داد: «حقیقتش این است که اولین کاری که برای من و احسان طبری به وجود آمد در شرکت نفت انگلیس و ایران بود. این را هم بزرگ علوی به وسیله مصطفی فاتح جور کرده بود. فاتح مناسباتی با علوی داشت و توسط علوی فاتح با اسکندری و مرتضی یزدی و عباس نراقی آشنا شده بود. آقا بزرگ با توصیه مصطفی فاتح شده بود معاون «میس لمبتون». خانم لمبتون هم خودش ریاست «ویکتوری هاوس» را داشت. این یک جریان تبلیغاتی انگلیس ها بود در مقابل آلمان ها. این خانم هم اعجوبه ای بود. هر کاری می کرد درجه یک بود. کتاب «مالک و زارع در ایران» او که در دو جلد ترجمه شده هنوز ارزشمند است. عباس نراقی از ۵۳ نفر سال ها بعد برای خود من داستان قم رفتن خانم لمبتون را تعریف کرد. عباس نراقی می گفت «بعد از آزاد شدن از زندان به قم تبعید شدم. میس لمبتون متوجه این امر شد و از من خواست او را به حضرت معصومه ببرم و خلاصه راهنمایش باشم. هر چه به او گفتم این کار خیلی خطرناک است و اگر ملت بفهمند ترا قطعه قطعه می کنند باز اصرار می کرد. بالاخره تسلیم شدم و گفتم که باید چادری سرت کنی و خودت را حسابی بپوشانی تا به حرم ببرمت. من به خیال این که دوری در حرم خواهیم زد و خانم می خواهد تماشایی بکند. وقتی وارد حرم شدیم تازه فهمیدم خانم لمبتون چه در سر دارد. دفترچه یادداشتی زیر چادرش گرفته بود و کلمه به کلمه کتیبه های بالای حرم را از من می پرسید و یادداشت می کرد. هر چه التماس می کردم که دست از این کار بردارد ول کن نبود و در نهایت خونسردی کار خودش را می کرد. خلاصه این خانم اعجوبه ای بود.»


لاهوتی در مسکو چه گفت؟


سئوال بعدی مربوط به دیدار دکتر خامه ای با ابوالقاسم لاهوتی در مسکو بود.

دکتر خامه ای گفت: «اول بگویم که من قبل از این که به مسکو بروم از طرف حزب مأموریت پیدا کردم برای شرکت در چندین کنفرانس در پراگ، یوگسلاوی و شوروی بروم و این برمی گردد به بهار ۱۳۲۵. خلاصه راه افتادیم به عنوان نماینده دانشجویان شرکت کردیم. در بلگراد ملاقات با مارشال تیتو برایم پیش آمد که خودش یک قصه جداگانه است. به مسکو که رسیدم باید مدتی می ماندیم تا ترتیب بازگشت من داده شود. در مسکو با جمشید کشاورز دیدار کردم و او ترتیب ملاقات با لاهوتی را داد. حتماً می دانید لاهوتی تنها کسی بود که از تصفیه های استالین جان سالم به در برد. از میان هزاران کمونیست ایرانی که پیش از جنگ جهانی دوم به شوروی مهاجرت کردند و با امید رفتند عده کمی زنده ماندند. لاهوتی مورد توجه روس ها بود و در آپارتمانی که روس ها به او داده بودند زندگی می کرد. در اولین دیدار به من گفت که یک روز را تعیین کنم تا با او به ویلایی در حومه مسکو برویم و رفتیم. بیشتر از این دعوت منظورش خلوت کردن دور از چشم پلیس و جاسوس بود. مطلبی که در لاهوتی برایم خیلی جالب آمد عشق و علاقه او به ایران بخصوص به زادگاهش کرمانشاه بود. می گفت دولت شوروی به او اجازه خروج نمی دهد. آنقدر از شهر خود گفت که گفتم: لاهوتی چرا این قدر اصرار داری به کرمانشاه که شهر مخروبه قدیمی است بروی. با حالت خاصی جواب داد: خامه ای چطور می توانم تصور کنم که کرمانشاه را فراموش کنم. من از کوچه باغ های ویرانه کرمانشاه هزار خاطره دارم. زیر هر دیوارش بارها یواشکی دزدکی انگور چیده ام. لاهوتی مرتب از شوروی بد می گفت. روزنامه تاجیکی را به من نشان داد و خواند و گفت ببین از هر ده کلمه شش تاش روسی گذاشتند. و همین طور با برنامه خط فارسی را عوض کردند. می گفت شاعران را وادار می کنند مرتب برای استالین مداحی کنند. خلاصه این که موقع رفتن از مسکو لاهوتی نامه ای به همراه آخرین عکس پسرش را به من داد تا از تهران برای خانواده اش در کرمانشاه پست کنم که کردم.



 

دوستی با صادق هدایت


در ادامه گفت وگو با دکتر انور خامه ای حاضران از او خواستند تا از دوستی با صادق هدایت بگوید و ناگفته ها را بیان کند. در اینجا به اختصار آنچه که خامه ای گفت می آید: اواخر سال ۱۳۲۰ بود که من به کافه فردوسی رفت و آمدی پیدا کردم. می دانستم این کافه که حدوداً در وسط خیابان اسلامبول بود پاتوق هدایت و دوستانش است.


یادم است که به همراه «نوشین» و «حسین خیرخواه» و یکی دو نفر دیگر به این کافه رفت و آمد می کردیم. من آن موقع از هدایت «وغ وغ ساهاب» را خوانده بودم. و بعد با ماجرای «ادبای اربعه»  آشنا بودم. من پنج سال از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ را بیشتر با هدایت گذراندم. یادم است که غالباً روزها در کافه فردوسی بود و سرشب هم در کافه رستوران کنتینانتال که درست روبروی هم بودند. از کسانی که آن موقع ها نزد صادق هدایت می آمدند صبحی مهتدی بود. خانلری و شهید نورایی بود. رحمت الهی و احسان طبری هم می آمدند. آقا بزرگ و چوبک، رضوی نامی که از دوستان هدایت بود می آمد. و همیشه این هدایت بود که مجلس را به دست داشت. قدرت بیان هدایت را من نزد کسی تا به حال ندیدم. اختصاص به خودش داشت. با طنز و متلک و حرف هایی که خاص خود هدایت بود. همه را مجذوب می کرد و دیگران واقعاً رنگی نداشتند. در حضور او تسلیم بودند.

هدایت از جهات روحی دوگانه بود. یا بهتر است بگویم که کاملاً حالات متفاوت و حتی متضاد داشت. به این صورت که یا با اشخاص سر لطف بود یا اینکه سر غضب. وقتی که شوخ بود و سرحال می گفت و می خندید و می خنداند. و با طنز خودش که شبیه کسی نبود، آدم ها را درست و حسابی می چزاند. مثلاً یادم هست تا می رسیدیم می گفت «بن جول موسیو.» از دیگر نکته گویی هایش مثلاً به جای اینکه چیزی نوشتم می گفت «سرقدم رفتیم.» یا مثلاً درباره درآمد خودش یا دوستان دیگر می گفت «از کد سیار و عرق زهار به دست آورده اند.»

دیگر اینکه وقتی پا می شد که برود خانه می گفت «سر می گه برو، ته می گه بشین.» ولی به جای ته اصطلاح عوامانه تری به کار می برد. به کلاه شاپوی خودش می گفت «جقه» گاهی هم کار لودگی او با اطرافیان به جاهای باریک می کشید و کار بالا می گرفت. همیشه صبحی را «صاحاب صبحی» یا فقط «صاحاب» خطاب می کرد. می خواست به صبحی نیش بزند که با انگلیسها مربوط است.»

درباره شیوه داستان نویسی هدایت از خامه ای سئوال شد که به تفصیل جواب داد.


آنچه از نیما به یاد دارم

     

از انور خامه ای سئوال شد که با نیما چگونه آشنا شده و خاطراتش را از نیما بگوید:

خامه ای گفت: «امروز ما همش خاطره گفتیم. حقیقتش من نیما یوشیج را اولین بار فکر می کنم پاییز ۱۳۱۵ در حیاط مدرسه صنعتی ایران و آلمان دیدم. من دانشجوی شیمی بودم و نیما دبیر ادبیات دبیرستان صنعتی بود. من «افسانه» را خوانده بودم. روابط من با نیما در مدرسه صنعتی زیاد دوام نیاورد چرا که مرا دستگیر کردند.

بعد از زندان ما دوباره با نیما رفت و آمد پیدا کردیم. در خیابان پاریس زندگی می کردند. من چندین شعر نیما را مثل «خواب زمستانی» و «عقاب نیل» در مجله اندیشه نو چاپ کردم. نیما بعد از کودتای ۳۲ از خانه خیابان پاریس به تجریش منتقل شد و همسایه آل احمد شد. در خانه شمیران هم یادم هست که شاملو، نادرپور و دیگران می آمدند به دیدنش. نیما دشمنان قدری داشت. این طور که الان می بینید نبود. صف عظیمی مقابلش بودند و قدرت هم داشتند. آل احمد در آن مقاله «پیرمرد چشم ما بود» خیلی خوب فضای آن دوره نیما و تنهایی هایش را نوشته است. بعدها طول کشید تا جامعه ادبی نیما را شناخت. من در کتابی که درباره چند نفر نوشتم یک بخشی هم درباره اهمیت ساختار شعر نیما و پیام رهایی بخش او در ادبیات معاصر گفته ام.»

در بخش دیگری از گفت وگو درباره دوران روزنامه نگاری وی سئوالاتی مطرح شد که به تفصیل پاسخ داد. همچنین خاطراتش را از دوران اقامت در کشور کنگو بیان کرد.