شهروند ۱۲۳۱ ـ ۲۸ می ۲۰۰۹

خانم ن. ن. نامه زیر را پس از خواندن مطلب “تنش های خانوادگی در مهاجرت در شهروند کانادا، برای بنده نگاشته و ارسال نموده اند. در واقع چون محتوای نامه و شرح کوتاهی که این خانم محترم نگاشته اند، اغلب بخشی اززندگی روزمره ما خاور زمینی ها را با فرهنگی که با آن بار آمده و با خود حمل می کنیم، تشکیل می دهد، لذا حاوی پیامی است که می توان روی آن فکر کرد و از آن پند گرفت. به همین دلیل، با اجازه خانم ن. ن. که قبلا پاسخ را هم مستقیم برای خودشان ارسال کرده ام، آن را به هفته نامه شهروند می فرستم که درج کنند. ایشان نوشته اند:

“سلام آقای دکتر، من می خواستم با نام اصلی خودم برایتان مطلبی بنویسم و اطمینان دارم که شما برای حفظ اسرار شغلی و احترام به کمک طلبان، هرگز نام آنها را درجائی نخواهید برد، ولی با این وصف و جهت اطمینان بیشتر با نام مستعار ن. ن. نامه را می نویسم. احتمالا شما آن را برای درج، به هفته نامه شهروند خواهید فرستاد. آنگاه امکان دارد، خواننده ای مرا نازنین نراقی، نیره نبوی و یا هر اسم دیگری که با این حروف آغاز شود، برای خود حدس بزند و در خیال خود بپروراند و اگر همسایه اش تصادفا تشابه اسمی با این نامها داشت، دیگر سوژه ای برای حرف درآوردنهایش باشد! در اینجا باید بگم نه! من هیچ کدام از آنها نیستم، ولی یک ایرانی خارج نشینم با یک نوع مشکلات که اکثرا، به احتمال زیاد با آن دست بگریبانیم، اما برای حفظ ظاهر کمتر کسی از ما، زیر بار می رود که بگوید مشکلی دارم! آرزو می کنم روزی برسد که دیگر حداقل فرزندان ما نیاز به این قایم باشک بازی ها و توضیحات وقت گیر، نداشته باشند.


در هرحال من خوشحالم که هفته نامه شهروند این نوع مقالات مربوط به مشکل همه ما خارج نشینان را نیز چاپ می کند. امیدوارم درج این مسایل آموزنده ادامه داشته باشد و شما هم کوتاه نیائید و تجربه شغلی خودتان را در اختیار علاقمندانی مانند بنده بگذارید. حقیقتا من می خواستم این نامه را برای سردبیر محترم شهروند بفرستم، اما چون آدرس ای میل شما با نام خودتان در زیر مطلبتان بود، به خودم گفتم: که بهتر است شخصا با شما مکاتبه کنم و درد دلم را بدون واسطه و مستقیم با شما در میان بگذارم. من غالبا شهروند را از فروشگاهها برمی دارم و در خانه میخوانم و یا توی اینترنت نگاه می کنم. در این هفته نامه، نکات مفیدی هستند؛ یکی این که آدرس و شماره تلفن بیشترین بنگاه های معاملات ملکی و فروشگاه ها و رستوران های وطنی و غیره در آن هست وکسانی که درکانادا یا آمریکا می زیند، راه بهتر را برای تهیه مایحتاج زندگی می یابند؛ دوم این که مطالب ادبی و سیاسی و اجتماعی و خبری و آموزنده زیادی در آن هست و نیاز مردم را که به فارسی تسلط دارند در همه جا حتا ایران برطرف می کند. باید اعتراف کنم که من مسایل سیاسی اش را کمتر می خوانم، اگرچه میدانم سیاست از ما دست بردار نیست و همین دوری جستن از سیاست باعث شده که ما در بدر کشورهای غریب شویم. در هر صورت در کنار مطالب مورد علاقه ام گاهی هم به خبرهای سیاسی و مقالاتی در مورد اقلیت های ملی- مذهبی اگر باشند، نگاهی می اندازم. به همین دلیل با نوشته های شما هم گرچه در شهروند کم دیده می شوند، ولی در سایت های اینترنتی دیگر آشنا هستم. آخر من و شوهرم آذربایجانی هستیم و مدت زیادیست که از وطن فراری شده ایم.

ببخشید که با حاشیه رفتن وقت شما را گرفتم. من نمی دانم که شما روانشناس هستید یا متخصص تعلیم و تربیت و رفتار در خانواده؟! اما به هرحال خوشحالم که یکی پیدا شده و من بدون ترس می توانم با او درد دل کنم. بازهم و قبل از طرح مسئله باید از شهروند تشکر کنم که این امکان را در اختیار ما خارج نشینها هم می گذارد که بشه حرفهامان را با یکی در میان بگذاریم. خوب، من و شوهرم هر دو کار می کنیم و بچه های مدرسه رو هم داریم. من از زندگی در اینجا ناراضی نیستم، زیرا همه گونه امکانات زندگی برای ما وجود دارد. تنها چیزی که من و بچه هایم را زیاد ناراحت می کند، قید و بندها و محدودیتهای زندگی است که من و شوهرم از وطن همراه خود در کوله بارمان حمل کرده ایم و به خارج آورده ایم. مثل همین آقا، در مقاله شما که هنگام عصبانیت هر چیزی را که دستش برسد می شکند! متأسفانه این قید و بندهای دست و پا گیر و بی معنی و در نتیجه به وجود آمدن محدودیت ها بیشتر دودش تو چشم ما زنان و دخترانمان می رود. مثلا در اوایل قرن بیست و یکم هنوز هم، لباس مدرن و پیراهن رکابی و یقه باز و سینه چاک و دامن کوتاه و بیکینی دو تیکه در استخر پوشیدن، از دید اکثر مردها و از جمله شوهر من، دردسری است که گریبان گیر خانواده هایی نظیر ما شده است. در صورتی که این چیزها در عقب افتاده ترین کشورهای اروپائی و آمریکائی بسیار عادی است و کسی به آن توجه نمی کند. اما در عوض برای این شوهر عزیز من و احتمالا خیلی از مردهای ایرانی، با وصف اینکه مانند شوهر بنده خیلی مدرن می توانند باشند، غیر قابل تحمل به نظرشان می رسد. شوهرم اغلب بر سر من نق می زند که زیر بغلت دیده می شه یا چاک سینه تو خیلی پائینه  یا این پیراهن بدن نما است و این بیکینی بچه ها خیلی راکوئل ولشیه (گویا منظور ایشان آن هنرپیشه معروف، راکوئل ولش باشد). فکر می کنی همسایه ها پشت سر تو و بچه ها چی میگن؟ تو چرا با هرکسی که با ما دوست است روبوسی می کنی؟ مگر نمی دونی آدم نباید اینقدر با مردهای دیگر خودمونی باشه؟ آخه مگر نمی دونی اینها ایرونین و پشت سر ما حرف بد میزنند! باید به دختران یاد داد که با مایو دو تیکه این شکلی استخر نرند و اصلا با پسرهای ایرونی حرف نزنند! هنگامی که به او می گم: آخر مرد حسابی، ما خارج هستیم این حرفها دیگر خریدار نداره. اگر محدود کنیم، روی بچه ها به روی ما باز میشه و به علاوه ما از دست این محدودیتها فرارکرده ایم، تو چرا نمی خواهی کمی فکر کنی؟ تو که منو می شناسی و به من اعتماد داری، پس چرا این طرز فکر قرون وسطائی رو به میان می کشی؟ منکه برای تو ظاهرسازی نکرده و نمی کنم. پس چرا بیخودی اعصاب ما را خرد می کنی؟ با عصبانیت میگه: آخر زن! ما مسلمونیم و باید رعایت کنیم. در پاسخ میگم: خوب اگر مسلمونیم همه هستیم، پس تو چرا مشروب میخوری و گاهی هم قمار می کنی و با شلوار کوتاه و پیراهن رکابی توی خیابون راه میری و هیچ توجهی هم به نماز و روزه و خمس و زکات نمی کنی، حالا چشم چرونیت هم به جای خود! آیا از مسلمونی همین پوشش زنها را یاد گرفته اید؟ نگاهی قهرآمیز به من میکنه و میگه: اولا من قمار نمی کنم، بلکه گاهی بلیت بخت آزمائی می خرم و بعد هم تو همه چیزرو قاطی می کنی. این از قدیم الایام بوده! بین مرد و زن یک فرقی گذاشته اند. من با عصبانیت می گم هرکسی فرقی بین زن و مرد گذاشته شکر خورده با جد و آبادش. چه فرقی هست بین من و تو؟ ما هر دو کار می کنیم و هر دو درآمد داریم و چه بسا، کار من بیشتر از کار تو است. چون توی خونه من غذا می پزم و نظافت می کنم. اگر چه تو لطف می کنی و گاهی ظرفها را می شوئی. اما من بیشتر کار خانه را می کنم. پس هیچ فرقی بین ما نباید باشه. به علاوه اینها، دخترانمان در مدرسه هم نه فقط از برادرشان بلکه از دیگر همکلاسی های پسر زرنگترند. فکر نمی کنی، این ناعدالتی است که ما آنها را محدود به قید و بند کنیم و پسرمان را آزاد بگذاریم؟ باز هم چون پاسخی برای این پرسشها نداره، از کوره در میره و کار را به جائی کشانده که من تصمیم دارم تقاضای طلاق بکنم. اما باز هم به خاطر بچه ها تاکنون کوتاه آمده ام. واقعا سخته این گونه به زندگی ادامه دادن.

 


خوشحال میشم اگر راه حلی برای چنین مشکلی بگویید که به جدائی و طلاق ختم نشه و مردها هم فکر نکنند که ما زنها از ترس حاضر به جدائی نیستیم، محبت کنید و برایم بنویسید و یا در اینجا مطرح کنید که اگر دیگران هم با این مشکل روبرویند، این راه حل را به کار بندند. ممنونم ن. ن. ”

***

قبل از بیان هر مطلب، از این هموطن بزرگوار که نه فقط به ترمیم و بهبود اساس خانواده اعتقاد دارد و پای بند است، بلکه احساس مسئولیتی بس سنگین و مهم در برابر فرزندان می کند، باید سپاسگزاری نمود. آرزو می کنم بر تعداد این خانمهای محترم با این درک درست اجتماعی روز بروز افزون گردد. کسی که با وجود کار روزمره و بچه و شوهرداری و به جای تماشای فیلمهای وقت تلف کن هالیوودی وقت صرف می کند و روزنامه می خواند و از جمله شهامت نشان می دهد و مشکل خود را برروی کاغذ می آورد، کاری خارق العاده است. چنین کاری آنگاه با ارزش تر می شود که انسان آن را فقط مشکل خود نداند، بلکه به درستی یک مشکل فرهنگی و اجتماعی به حساب آورده و آن را با دیگران هم در میان  بگذارد.

در پاسخ به پرسش نخست باید عرض کنم، که بنده گرچه چندین ترم روانشناسی اجتماعی پشت سر دارم، اما روانکاو نیستم، بلکه دفتر مشاور خانواده و حمایت از نوجوانان را اداره می کنم. در واقع بانی انتخاب این شغل شریف پس از ترک کار در دانشگاه، دختر نازنینم بود که امروزه برنامه ساز تلویزیون در آلمان است. اما در پاسخ به پرسشهای بعدی و بویژه رهائی از قید و بندها و مسئله گیر کردن در این دام و برای همسایه زندگی کردن و زیاد به حرف دیگران توجه داشتن عادتهائی هستند که صدها سال پدران ما با آن بزرگ شده اند و نسل به نسل به یکدیگر منتقل کرده اند و اکنون به نسل ما رسیده. ترک این عادت نیاز به وقت فراوان، بردباری، توضیحات منطقی و پذیرش واقعیت دارد. مشکلی که اکثر ما مردهای خاورزمینی داریم، آن معیارهای غلطی است که از اول پذیرفته ایم. مثلا ما لباس “نامناسب” پوشیدن را مثل آنهائی که خودتان نام برده اید، بد و زشت می دانیم و روبوسی با دیگر دوستان مرد را بی آبروئی و سبکی می دانیم که همسایه ها پشت سر ما حرف می زنند! اما دروغ گفتن که در نتیجه ترس به وجود می آید و دزدی و قسم خوردن را تا جائی که دیگران متوجه نشوند، بد نمی دانیم! کلاهبرداری، بی آبروئی و سبکی نیست! اما زیر بغلت معلوم بشه بی آبروئی است! اگر مثلا زن و دختر ما در خفا هرکاری بکنند مهم نیست، فقط ما ندانیم و همسایه ها ندانند! من واقعا نمی دانم این چه منطقی است که ما برای همسایه ظاهرسازی کنیم و برای جلوگیری ازحرف وراجان دور خودمان دیوار بکشیم! در توضیح ظاهرسازی باید بگویم که من روزی در دادگاهی به عنوان مترجم حضور داشتم. بچه ی ۸ ساله ی زن و مردی را به خاطر دزدی از فروشگاه مورد بازخواست قرار داده بودند. بچه در دادگاه اعتراف کرد که والدین، او و برادر ده ساله اش را تشویق می کرده اند که این کار را بکنند و گاهی پدر یا مادرش در خارج از فروشگاه منتظر می ماندند! به طوری که بعدها با پرسش از خانم معلوم شد، همین آقا برای زنش در مورد پوشش لباس، یکی از سخت گیرترین ها است و در این زمینه زیاد پای بند به “اصول دین است”! خوب این را من پایبندی این آقا و خانم به دین نمی دانم، بلکه یک عادت است به ظاهر سازی و این عادت توی مغز ما جای گرفته و بیرون آوردن آن نیاز به زمان دارد و فداکاری و از خود گذشتگی. باید به این آقا و خانم و صدها مانند آنها یاد داد که معیار را عوض کنند. معیار بی آبروئی آن نیست که مثلا زن یا دختر من مدرن زندگی کنند و ظاهرساز نباشند، بلکه دروغ گفتن، دزدی و همین ظاهر سازی بی آبروئی به دنبال خود دارد و خواهد داشت.

برای نمونه همین شوهر شما می گوید که باید به دختران یاد داد که با پسران ایرانی یا به طور کلی با پسران حرف نزنند. خوب، ما تمایلات جنسی انسان ها و بویژه جوانان را می شناسیم و می دانیم و خودمان هم جوان بوده ایم اگر این تماس ها را محدود و یا ممنوع کنیم، در خفاء بدون شک انجام خواهد گرفت و در هنگام پرسش دختر جوان از ترس مجبور به دروغ گفتن می شود و ظاهر سازی می کند که والدین و یا پدر راضی باشد! اگر این ظاهرسازی، من نوعی را دلخوش می کند، پس دیگر هیچی. یعنی ما خودمان سرمان را مانند کبک زیر برف پنهان کرده و فکر می کنیم کسی ما را نمی بیند! برای خروج از چنین حالتی باید واقع بین باشیم و جهان در حال تکامل را بپذیریم. باید خود را قانع کنیم که زن و دختر ما دیگر برده و در تملک ما نیستند، بلکه شریک و هم راه زندگی ما هستند. همان اندازه که ما حق داریم آنها نیز محق اند و بس. مطمئنا اگر ما یاد بگیریم که تعریفهای دروغ و خودساخته و دیگران را بد جلوه دادن، ما را برتر نخواهد کرد، بدون شک دیگر شوهر شما خود را مجبور نمی بیند که تأکید کند باید دخترانش با پسر ایرانی حرف نزنند! و نیز دختران ما دیگر اجباری ندارند، از ترس والدین یا پدر به دروغ متوسل شوند.

توصیه من به همسر عزیز شما اینست که برای خود زندگی کنیم و این نکات را در نظر بگیریم و معیارها را عوض کنیم. اگر کسی مثلا به ما توهین کرد و گفت: “جاکش” برایش چاقو نکشیم، بلکه با متانت بگوئیم که اطمینان داریم که جاکش نیستیم و ما به خاطر این توهین، شما را تحویل قانون خواهیم داد. این مثال را از زندگی ۳۴ سال پیش خود آوردم. در آن زمان حدود شش سالی بود که آلمان آمده بودم و روزی با یک آلمانی به دلیل رانندگی غلط ایشان و ادعای بی جایش درگیری پیدا کردم. شما می دانید که ما خاورزمینی ها وقتی ناحق ببینیم و یا بشنویم و یا شاید بناحق و برای دفاع از خویشتن، زود از کوره در میریم و برای ارضای خود به فحش و ناسزا روی می آوریم و من چون درآن روزها ترجمه پدرسگ و مادر جنده و نظیر آنها را نمی دانستم (و اکنون نیز می بینم که این فحشها در زبان آلمانی وجود ندارد)، به طرف گفتم آخر جاکش تو مگرکوری و نمی بینی؟ او با خونسردی یک نگاه به من کرد و گفت: اطمینان دارم که جاکش نیستم. در ادامه او حتا مرا به جرم توهین تهدید به دادگاه نکرد. من کمی در فکر فرو رفتم و به خود گفتم: اگر او به تو این حرف را می زد، با چاقو شکمش را پاره می کردی. در هر حال عکس العمل آن آلمانی مانند آب سردی بود که بر روی من ریختند و من برای عصبانیتم از او معذرت خواهی کردم و او نیز به تقصیرش اعتراف کرد. اکنون چه خوبست که ما اولا بی جهت پشت سر دیگران حرف بی جا نزنیم که افرادی مانند شوهر گرامی شما مجبور باشد به خاطر همسایه زندگی کند. دوما ظاهرسازی را کنار بگذاریم و باخود روراست باشیم و سوما در برابر منطق و حرف حسابی که پاسخی برایش نداریم، از کوره در نرویم و جلو عصبانیت خود را بگیریم.       

دوستدار شما

هایدلبرگ آلمان ـ ۲۰ ماه مه ۲۰۰۹

Dr.GolmoradMoradi@t-online.de