چندی پیش با یادآوری دورانی که مسئولیت نمایندگی زرتشتیان ایران را در مجلس شورای اسلامی بر عهده داشتم متوجه شدم که از نمایندگان دوره های گذشته زرتشتیان در مجلس خاطرات کمی به جا مانده و به همین دلیل بر آن شدم تا این رویدادها و حوادث از ذهن من و دیگران رنگ نباخته و می توانم آنها را به خاطر بیاورم ثبت کنم تا فراموش و مشمول مرور زمان نشوند.
اکنون خاطرات خود از دوران نمایندگی در مجلس شورای اسلامی به ویژه آن بخشی را که به زرتشتیان ایران مربوط است نقل می کنم. باشد که با ثبت این رویدادها به بخشی از تاریخ شفاهی این کشور کمک کنم.
در اینجا بایستی از همسرم سپاسگزاری کنم که گرچه در ابتدا به شدت با رفتن من به مجلس مخالف بود ولی پس از آغاز خدمتم به مردم، پیوسته همیار و راهنمای من بود. از روانشاد دکتر ماهیار اردشیری، مهندس خدایار معاونت، سهراب یزدانی، سهراب سلامتی، دکتر خسرو دبستانی، افلاطون رستمیان و دکتر رستم گوهری زاده که همواره در این مدت در کنار من و همیارم بودند، نیز سپاسگزارم.
***
اوایل سال ۱۳۷۲ خورشیدی روزی که بایستی برای تصویب اعتبارنامه ام به مجلس می رفتم در جلسه مجلس با مهندس نوروزی (نماینده یکی از شهرهای لرستان) آشنا شدم که در کمیسیونی که پرونده ام را بررسی می کرد عضویت داشت. او به من گفت که پرونده پاک و صافی داری و در کمیسیون صلاحیتت به تصویب رسیده است. قرار بود روز بعد پرونده من برای بررسی صلاحیت در جلسه علنی مجلس طرح شود. آن روز در کمیسیونی که برای تعیین صلاحیت چند تن از کاندیداهای دیگر عضویت داشتم از من خواسته شد که در آن کمیسیون شرکت کنم که صلاحیت مرحوم بهاءالدین ادب، یکی از نمایندگان کردستان (سنندج) در آن توسط محمدرضا باهنر مطرح شد و به تصویب رسید. در این کمیسیون پرونده چند کاندیدای دیگر هم مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت. وقتی به جلسه علنی مجلس برگشتم متوجه شدم که پرونده ام در مجلس مطرح و صلاحیتم به تصویب رسیده است.
روزهای بعد در مجلس
از مهمترین مشکلاتی که ذهن مرا مشغول کرده بود یکی مساله قصر فیروزه (آرامگاه زرتشتیان) بود که سپاه پاسداران بیشترین این مکان را به طور غیرقانونی به تصرف در آورده بود و دیگر زمین های آدریان بزرگ واقع در اراضی ونک بود که شهرداری آن را فضای سبز اعلام کرده بود. از این ها گذشته مدارس زرتشتیان به تصرف آموزش و پرورش درآمده بود و از این بابت برخلاف قراردادی که با انجمن داشتند اجاره آنها را پرداخت نمی کردند. مشکلات دیگری هم وجود داشت مانند تبعیض در استخدام و ارث و بسیاری موارد دیگر. تا زمانی که نماینده زرتشتیان و یا سایر ادیان سر و صدا نمی کردند این مشکلات به جای خود بودند. اگر سروصدایی می شد برای جلوگیری از محکومیت توسط نهادهای جهانی، فورا اطلاعاتی ها مداخله و این موارد را حل و فصل می کردند و یا به هر وسیله نمایندگان را ساکت می کردند.
مساله قصر فیروزه
به محض انتخاب شدن در مجلس و شروع خدمتم نامه ای به سپاه نوشتم و با اعلام این موضوع که آرامگاه زرتشتیان (قصر فیروزه) ملک وقفی است و سپاه به طور غیرقانونی اقدام به تصرف آن کرده است، از آنها خواستم که موضوع اختلاف را با متولی این موقوفه که انجمن زرتشتیان تهران باشد حل و فصل نمایند. در پاسخ نامه اولم سپاه نسبت به مالکیت انجمن بر این املاک اظهار تردید کرد و آن را متعلق به خود خواند. در پاسخ به سپاه ضمن برخورد، آنها را تهدید کردم که اگر موضوع را حل و فصل نکنند و به اظهارات غیرمستدل خود ادامه بدهند، مساله را به صحن علنی مجلس خواهم کشید و آن را در جلسه علنی مطرح خواهم کرد. در نامه ای که به علی فلاحیان وزیر وقت اطلاعات نوشتم با اشاره به تبعات منفی طرح موضوع در جلسه علنی مجلس، مواردی که مورد ادعای زرتشتیان بود را با سند یک به یک ذکر کردم تا آنها را برای حل این مشکل به یاری خود بیاورم. با اینهمه در آغاز آنها از همکاری در این زمینه سر باز زدند و پاسخی به من ندادند. نامه نگاری و درگیری حدود دو سال ادامه یافت. در یک مورد با معاون امور مجلس سپاه درگیری لفظی پیدا کردم. به او گفتم: روزی این سرزمین تماما به ما ایرانیان تعلق داشت و اکنون کار به جایی رسیده که یک قبرستان هم نمی توانیم از آن خود داشته باشیم. او برآشفت و در پاسخ اظهار داشت: یعنی می گویی ما ایرانی نیستیم! ما هم ایرانی هستیم ولی اصلاح شدیم! (منظورش این بود که با مسلمان شدن اصلاح شده اند).
این بحث و جدل به صورت کتبی و شفاهی ادامه داشت تا اینکه چاره ای ندیدم جز اینکه به شمخانی وزیر دفاع که یک عرب خوزستانی و مرد شوخ و روشنی بود مراجعه و با او مشکل را مطرح کنم. در این راستا یاری های سهراب سلامتی، دکتر ماهیار اردشیری، مهندس خدایار معاونت، دکتر مهربان مهر، دکتر رستم گوهری زاده، جمشید کیومرثی و سایر دوستان را نمی توانم نادیده بگیرم که برخی راهنمایی های فکری و نیز حتی شرکت در جلسات با وزارت دفاع و سپاه را به عهده داشتند. به هرحال پس از مدتی درگیری چاره را در آن دیدم که موضوع را به مجلس بکشم و در این جهت وزیر دفاع و نمایندگان سپاه را به کمیسیون دفاع فراخواندم. ریاست کمیسیون را در آن زمان علی موحدی کرمانی به عهده داشت. در روز موعود با مدارک به کمیسیون رفتم که همه این اشخاص در آن شرکت داشتند. پس از ارائه مدارک و توضیح کامل در این مورد موحدی کرمانی از شمخانی خواست که پاسخ دهد. او گفت تا حالا هیچ نماینده ای وزیر دفاع و سپاه را به کمیسیون نیاورده است. منظورش این بود که نمایندگان چنین جرأتی را نداشتند. موحدی کرمانی در پاسخ گفت حالا که او این کار را کرده به سئوالاتش پاسخ بدهید. بحث های تندی شروع شد و تا آنجا که به یاد دارم آنها را به روی کاغذ می آورم. معاون رئیس سپاه گفت در مورد این ملک مساله حل شده ولی نمی توان آن را علنی مطرح کرد. منظورش این بود که دستور تصرف آن را از خامنه ای گرفته اند. من پاسخ دادم که اگر به من که نماینده مردم هستم پاسخ ندهید که چگونه این مساله را حل کرده اید، من آن را در صحن علنی مطرح می کنم و در آنجا باید پاسخگو باشید. شمخانی گفت از ما چه می خواهی؟ گفتم متولی این موقوفه انجمن زرتشتیان تهران است. اگر آنها راضی باشند من هم به شما کاری ندارم. او گفت در آن صورت قول می دهی که دست از سر ما برداری؟ گفتم مساله را با انجمن حل کنید و من به شما کاری نخواهم داشت. شمخانی به من گفت دو ماه وقت بده رضایت انجمن را جلب می کنیم. گفتم بسیار خب، صورتجلسه کنید و امضا کنید.
پس از اتمام جلسه شمخانی به من گفت خب حالا بیا برویم نمازخانه. به او گفتم من نمازخوان نیستم که به نمازخانه بیایم. گفت نمی گویم نماز بخوان. بیا برویم حرف بزنیم. قبول کردم و دسته جمعی رفتیم نمازخانه مجلس روی قالی نشستیم و شمخانی به من گفت شنیدم خارج می روی و می آیی. گفتم بله. گفت آنجا مشروب هم می خوری؟ (با دست علامت سر کشیدن مشروب نشان داد). گفتم بله. گفت مرا هم ببر. گفتم تا در این لباس هستی نمی شود. بازنشسته شدی می برمت. معاون امور مجلس در وزارت اطلاعات گفت بابا اینجا امر به معروف و نهی از منکر ندارد؟ که همه زدند زیر خنده.
در باب این موضوع شمخانی در دوره بعد به دکتر خسرو دبستانی به شوخی می گوید: مهندس روانی قول عرقی به ما داده بود، شما آن را هم نمی دهی؟ در جلسه همگانی انجمن مواردی در مورد قصر فیروزه به تصویب مجمع رسید که مورد قبول سپاه هم قرار گرفت. دوره من در آن زمان به پایان رسیده بود.
مساله خانم رضوان
مدیریت دبیرستان انوشیروان دادگر به عهده شخصی به نام خانم رضوان بود که بسیار تندرو و مذهبی و خشک اندیش بود و ارزشی برای زرتشتیان قائل نبود. به همین جهت به مرحوم افلاطون ضیافت نماینده زرتشتیان پیش از من، اجازه سخنرانی اول مهر را به بهانه اینکه شاگردان مسلمان هم حضور دارند نداده بود. چند روز قبل از اول مهر سال ۱۳۷۲ به او گفتم که برای سخنرانی اول مهر در دبیرستان حضور خواهم یافت. ایشان گفت خیر چون دانش آموزان مسلمان هم هستند، شما نمیتوانید به عنوان نماینده زرتشتیان صحبت کنید. به او گفتم طبق قانون اساسی من نماینده همه ی ایرانیان هستم و موضوع را بیدرنگ با آقای نجفی وزیر آموزش و پرورش وقت در میان گذاشتم. آقای نجفی قول مساعد داد. چند روز بعد خانم رضوان با حالت گریه تلفن زد که شما اول مهر برای سخنرانی بیایید. تا زمانی که من نماینده بودم همه ساله اول مهر ماه به مناسبت افتتاح سال تحصیلی به همه آموزشگاه های زرتشتیان در تهران می رفتم و سخنرانی می کردم.
رستم باغ و بنیاد مستضعفان
چند ماه پس از آنکه به نمایندگی زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی انتخاب شدم (دوره چهارم) یک روز آقای هرمزدیاری به من تلفن زد که بنیاد مستضعفان زمین مرحوم رستم گیو واقع در فلکه دوم تهران پارس را غصب کرده و مشغول ساخت و ساز است و چند کارگر خود را در یکی از واحدهای رستم باغ هم اسکان داده، با غصب این واحد مسکونی در صدد تصاحب کل رستم باغ است.
بی درنگ نامه ای به محسن رفیق دوست، رئیس بنیاد نوشتم و توضیح دادم که ملک رستم باغ وقف است و ضروری است هرچه زودتر واحد مسکونی آنجا را تخلیه نموده و رفع تعرض از این ملک نمایند.
چند روز پس از آن از دفتر رفیق دوست به من زنگ زدند و گفتند حاج آقا می خواهند شما را ببینند. روز بعد من به دفتر ایشان در طبقه بالای یکی از ساختمان های بنیاد مستضعفان واقع در بلوار کشاورز رفتم. محل از پاسدار پر بود. به دفتر محسن رفیق دوست رفتم و به او گفتم که باید دست از این ملک بردارند. رفیق دوست گفت که این ملک متعلق به رستم گیو است و او مرده و ملک به بنیاد مستضعفان میرسد. به او گفتم شما تمام املاک مرحوم رستم گیو را مصادره کردید، رستم باغ پیش از فوت توسط ایشان وقف شده است و دیگر متعلق به آن مرحوم نیست و بهتر است دست از این ملک بردارید. او به من گفت ما این ملک را می گیریم. زرتشتیان در اینجا حدود ۷۰۰ تومان در ماه اجاره می دهند در حالی که اجاره هر واحد بیش از ۲۰۰۰ تومان است. همه را بیرون می کنیم و یا تعدیل اجاره می کنیم و باید به بنیاد بپردازند. و تو هم هر کاری می خواهی بکن.
پس از آمدن به دفتر کارم و با همکاری یارانم نامه ای به آقای خامنه ای تهیه کردم بر این مضمون که این ملک وقف است و بنیاد به طور غیرقانونی آن را غصب کرده است، و به نامه رفع تعرض من هم توجه نشده است و از ایشان درخواست عزل محسن رفیق دوست را نمودم. نامه را به مجلس بردم و ظرف چند ساعت حدود هفتاد امضا جمع شد.
ساعت حدود ۵ و نیم از دفتر رفیق دوست زنگ زدند که حاج آقا ساعت ۷ در دفترش منتظر شما است. ساعت ۷ به دفتر محسن رفیق دوست رفتم. او به من گفت: نامه ای را که به من نوشتی به من بده. نامه در کیفم بود و به او دادم. زیر آن نوشت: این ملک وقف است. به آن کاری نداشته باشید. اصل نامه را بعدا به دکتر دبستانی نماینده زرتشتیان دوره بعد دادم. پس از چند روز بنیاد با تخلیه محل، از رستم باغ رفع تعرض نمود.
تغییر نام و اشغال مدرسه دینیاری
از انجمن زرتشتیان یزد به من اطلاع دادند که آموزش و پرورش مدرسه دینیاری یزد را اشغال کرده و عصرها به عده ای دانش آموز مسلمان درس می دهد و در نظر دارد نام مدرسه را هم تغییر دهد. بیدرنگ با آموزش و پرورش یزد موضوع را مطرح کردم. چون پاسخی نگرفتم به وزارت اطلاعات شکایت بردم. گفتم این مساله باید فورا حل شود. در پی آن کسی به نام (…)، (نام مستعار بود. همه اطلاعاتیها نام های مستعار داشتند)، نماینده وزارت اطلاعات را همراه من فرستادند و شبانه با کمک افلاطون رستمیان به یزد رفتیم. صبح زود به مدرسه دینیاری و سپس به آموزش و پرورش یزد رفتیم. نماینده وزارت اطلاعات مساله را حل کرد و آنها مدرسه دینیاری را ترک کردند.
مساله استخدام زرتشتیان در وزارتخانهها
در یک آگهی برای استخدام در راه آهن متوجه شدم که شرط مسلمان بودن ذکر شده است. موضوع را با وزیر راه، مرحوم دادمان، در میان گذاشتم و همزمان نامه ای به امور استخدامی نوشتم. روانشاد مهندس دادمان قول مساعدت داد و در راه آهن شرط مسلمان بودن را برداشت. سازمان امور استخدامی کشور نیز آگهی های خود را بجز در نیروهای مسلح و قوه قضائیه که در قانون این تبعیض وجود داشت، اصلاح کرد.
مراجعه ماهانه به دایره منکرات پشت پارک ساعی
به طور متوسط هر ماه یکی از اولیای دختران به من مراجعه میکردند که بچههایشان را به علت بدحجابی گرفته اند و از من می خواستند که کاری کنم که دختران و زنانشان شب را در دایره منکرات که پشت پارک ساعی قرار داشت نگه ندارند و آنها را به قید ضمانت آزاد کنند تا روز بعد به دادگاه بروند. در اغلب موارد من خودم ضامن آنها می شدم تا آزاد شوند. به این فکر بودم که اگر من نماینده مجلس نباشم همین بساط ممکن بود برای دخترم پیش بیاید. پس چه بهتر که هرچه زودتر از این کشور بروم.
برداشتن شن از چاهی نزدیک پیر هریشت (پای کوه سرخ):
مراجعه به استاندار با حضور آقای غلامعلی سفید و بلیوانی و نامه ایشان به استانداری
به پیر هریشت رفته بودم. مردم شکایت داشتند که ده ها کامیون هر روز از چاهی در دامنه کوه سرخ اقدام به برداشت شن و سنگ میکنند و مزاحم مردم هستند. به غلامعلی سفید استاندار وقت یزد نامه نوشتم که چرا در زمین وقف انجمن زرتشتیان شریف آباد اقدام به تصرف و تجاوز نموده اند. ایشان از من خواست که به اتفاق آقای بلیوانی رئیس انجمن زرتشتیان شریف آباد به دیدار او برویم تا موضوع را بررسی کنیم. به آقای بلیوانی اطلاع دادم که روز موعود در دفتر استانداری حضور یابد و سپس به اتفاق آقای افلاطون رستمیان ساعت حدود ۹ پیش از نیم روز به دفتر استانداری رفتیم. مرحوم رستم بلیوانی و مرحوم گشتاسب پور بلیوانی فرزند ایشان در آنجا حضور داشتند. به دفتر استاندار رفتیم و پس از صحبت مختصری، استاندار نامه آقای بلیوانی را نشان داد که در آن از استانداری تقاضا شده بود که در صورت امکان به شرکت مزبور اجازه برداشت شن از آن محل را بدهد و گفت که ما هم طبق تقاضای انجمن زرتشتیان شریف آباد این کار را کردیم. آقای بلیوانی گفت من نوشته ام در صورت امکان. حالا نماینده ما میگوید امکان ندارد، خب امکان ندارد. استاندار گفت آقای بلیوانی شما نوشته اید اگر از نظر استانداری امکان دارد، اینها شن بردارند. که آقای بلیوانی گفت من نامه نوشتم شما تفسیر می کنی؟ استاندار گفت آقای بلیوانی از این به بعد خودت را هم به نامه هایت سنجاق کن. خلاصه شرکت مزبور کار را تعطیل کرد و از آنجا رفت.
عدم پرداخت اجاره مدارس زرتشتیان توسط آموزش و پرورش
مدارس زرتشتیان مانند فیروز بهرام، انوشیروان دادگر و گیو را انجمن زرتشتیان تهران به وزارت آموزش پرورش اجاره داده بود. از اول انقلاب اسلامی تا سال ۷۴ اجاره ای بابت آن به انجمن پرداخت نشده بود. بارها با نماینده وزارت اطلاعات در این مورد درگیری داشتم. بالاخره در کمیسیون عالی آموزش پرورش قرار شد اجاره های مزبور به انجمن پرداخت شود.
تغییر نام مدارس
نام دبیرستان انوشیروان دادگر را پس از انقلاب به «پندار نیک» تغییر داده بودند. در حالی که طبق وقفنامه میبایستی دبیرستان به نام (نوشیروان) نامگذاری می شد. در آغاز کار می خواستند نام آن را اسلامی کنند و «هاجر» بگذارند. بعدازظهرها عده ای زنان و دختران چادری را در آنجا جمع می کردند و می خواستند کلاس های شبانه درست کنند. به همت و یاری زنان زرتشتی که در آن مجامع حاضر می شدند از نیات آنها آگاه می شدم و پس از مذاکرات و درگیریهای بسیار مدرسه را به حال خود گذاشتند و نامش را بالاخره پس از چند سال با فشار زیاد به «نوشیروان» که نام فرزند واقف بود تغییر دادند. این مدرسه که امروز به نوشیروان تغییر نام یافته در دوران پهلوی انوشیروان دادگر نامیده می شد که پس از سال ۵۷ پندار نیک شده بود. در همین جریان تغییر نامها، مدرسه آگاهی تهران پارس که مدت کوتاهی نام «شهید…» را به خود گرفته بود که سرانجام به نام قبلی اش بازگشت.
بخش دوم هفته آینده