چاره ای جز دموکراسی نداریم
جان گراهام، سفر پیشین کانادا در ونزوئلا، در نوشته کوتاهی که به دنبال درگذشت هوگو چاوز نوشت (گلوب اند میل، ۶ مارچ ٢٠١٣) پیشنهاد کرد برای او سنگ قبری تهیه کنند که دو طرف داشته باشد. بر یک سو کارهای نیک او نوشته شود و بر دیگر سو اعمال زشتش. چاوز دوستان و دشمنان بسیاری داشت و دارد که نظرات متفاوت و غالبا متضادی درباره اش دارند. به رغم این تفاوت ها، همه در چند موضوع موافقند: این که او از آن دست رهبران کاریزماتیکی بود که هر یکی دو دهه یک بار در گوشه ای از جهان ظهور پیدا می کنند؛ این که او رهبری قدرتمند بود که کشورش را بی محابا در راهی که درست می پنداشت راهبری می کرد؛ و این که اکثریت بزرگی از مردمش او را دوست داشتند.
اما سئوال هایی از این دست که آیا کاریزمای او پس از او هم کارآیی خواهد داشت؟ آیا این شعار دوستدارانش که “چاوز زنده است” زنده خواهد ماند؟ آیا راهی که برای کشورش درست می پنداشت درست بود؟ و آیا مردمی که او را صمیمانه دوست داشتند خواهند توانست جانشینان او را هم دوست بدارند؟ هیچ یک جواب قطعی که همگان بر آن توافق داشته باشند، ندارند.
قصد من هم جواب دادن به این سئوال ها نیست، بلکه می خواهم دیدگاه های خودم را برای دو سوی سنگ قبری که جان گراهام پیشنهاد داده است مطرح کنم و جوابی بر این سئوال بیابم که آیا چاوز درسی برای ما ایرانی ها دارد؟
هوگو چاوز اول بار با یک کودتای ناموفق پا به عرصه ی سیاست گذاشت. سال ١٩٩٢ سه سالی از ریاست جمهوری پرتشنج کارلوس آندرس پرز می گذشت. او با وعده ی ایجاد اصلاحات اقتصادی و محدود کردن نفوذ آمریکا پیروز شده بود، اما پس از به قدرت رسیدن نه تنها به هیچ یک از قول هایش وفا نکرد، بلکه تظاهرات مردمی را به شدت سرکوب کرد و چند صد نفر را کشت. کودتای ناموفق چاوز به دستگیری او و همکارانش انجامید. با این حال در یک مصاحبه تلویزیونی که پس از دستگیری اش از طرف دولت ترتیب داده شده بود با زیرکی گفت که تلاش او “فعلا” به نتیجه نرسید. این مصاحبه به عکس آن چه دولت انتظار داشت از او قهرمانی ساخت که مردم صبورانه به انتظار بازگشتش نشستند، انتظاری که تنها دو سال به طول کشید. به دنبال حمایت ها و تظاهرات مردمی نامزد رئیس جمهوری بعدی با قول آزادی او و یارانش انتخابات را برنده شد و به این ترتیب چاوز به میدان بازگشت. او این بار با تشکیل حزب “جنبش جمهوری پنجم” و با تبلیغ بولیواریانیسم به عنوان ایدئولوژی جدیدی که سوسیالیسم و دموکراسی را برای مردم ونزوئلا به ارمغان می آورد به رقابت با احزاب دیگر پرداخت و بالاخره در سال ١٩٩٨ در انتخابات پیروز شد و تا ۵ مارس ٢٠١٣ که با بیماری سرطان درگذشت به عنوان رییس جمهور اداره کشور را در دست داشت.
مهمترین دستاورد چاوز در طول چهارده سال حکومتش کوچک کردن دایره فقر در این کشور بود. درآمد نفت این امکان را به او داد که با کمک های مستقیم و غیر مستقیم مالی درصد بالایی از تهی دستان جامعه را از زیر به بالای خط فقر منتقل کند. بهای نفت ونزوئلا در سال ١٩٩٨ تنها ٩ دلار بود که در سال ٢٠٠٨ به ١٢۶ دلار رسید. با اینکه در همین مدت تولید نفت از ٣.۵ میلیون بشکه در روز به ٢.۵ میلیون بشکه رسیده بود، اما بالا رفتن قیمت نفت دست چاوز را برای اجرای برنامه هایش باز گذاشت. ایجاد مدارس جدید میزان بیسوادی در نسل جوان را نزدیک به صفر رسانید. بهداشت رایگان برای همه، ونزوئلا را به جمع بهترین کشورهای دنیا در این زمینه وارد کرد. برنامه های خانه سازی، حقوق بازنشستگی، سوبسید مواد خوراکی، و کمک های مستقیم مالی بر تعداد طرفداران او چنان افزود که در انتخابات ٢٠٠۶ نزدیک به دو سوم مردم به او رای دادند.
اما سؤالی که منتقدان چاوز مطرح می کنند این است که این اصلاحات تا چه حد ماندگار هستند؟ بیشتر منتقدان در جواب مثبت دادن به این سئوال تردید دارند. مهمترین مشکل این اصلاحات بی برنامگی آن ها است. چاوز نه تنها نتوانست تولید ملی را طی چهارده سال حکومتش افزایش دهد، بلکه با مدیریت ضعیف حتا صنعت نفت را که تنها راه درآمد کشور است ناکارآمد کرد. اگرچه او با موفقیت نفت این کشور را ملی کرد اما با به هدر دادن سرمایه های تخصصی کشور امروز مجبور است بنزین و سایر فرآورده های نفتی را از آمریکا وارد کند یعنی همان کشوری که چند سال پیش دستش را از منابع نفتی ونزوئلا کوتاه کرده بود. همین طور حجم واردات نسبت به ١٩٩٨ چهار برابر شده است .به علاوه، ارزش بولیوار، واحد پول کشور، به یک دوازدهم آن در سال ١٩٩٨ رسیده است و به همین نسبت قیمت ها افزایش یافته اند. وارد کردن بی رویه حجم بزرگی از نقدینگی به شکل سوبسید و بدون بالا بردن همزمان تولید تنها منجر به بالا رفتن تورم شده است. در یک برنامه ریزی درست، چاوز می توانست همچون همسایه اش برزیل همزمان با بالا بردن سطح تولید ملی دایره فقر را تنگتر کند و ماندگاری اصلاحات را – دست کم در آینده قابل پیش بینی – تضمین کند.
این بی برنامگی را در زمینه اقتصاد خارجی هم می توان مشاهده کرد. کمک های مالی به کوبا به شکل نفت مجانی به این کشور تنها باعث به تاخیر افتادن اصلاحات اقتصادی اجتناب ناپذیری شده است که کوبا برای سرپا ایستادن به آن ها احتیاج دارد. شدت این مشکل تا آنجا است که هر خللی در این کمک های مالی ممکن است کوبا را دچار همان بحران اقتصادی کند که در اواخر دهه هشتاد میلادی و به دنبال قطع کمک های مالی شوروی به این کشور به آن دچار شد. کمک های مشابهی که چاوز به دولت های سوسیالیستی دیگر مثل دولت اوو مورالس در بولیوی و رافائل کوره آ در اکوادور کرد بدون مشورت با پارلمان و بی هیچ گزارش علنی انجام شد.
یکی دیگر از دستاوردهای هوگو چاوز سیستم انتخاباتی محکم و بی خدشه ای است که او بنا گذاشت. سیستمی که بی گمان در آمریکای لاتین بی نظیر است. شالوده این سیستم آنچنان محکم است که هیچ یک از انتخابات و رفراندوم هایی که در دوران حکومت او انجام شدند نه مورد اعتراض مخالفان داخلی او و نه جامعه جهانی قرار گرفتند. رفراندمی که او در سال ٢٠٠٧ برای نامحدود کردن دوران ریاست جمهوری اش ترتیب داده بود با شکست روبرو شد و او نتیجه را بلافاصله پذیرفت. تنها در رفراندم بعدی بود که او با معتدل کردن خواسته اش توانست محدودیت تعداد دفعاتی که یک نفر می تواند نامزد ریاست جمهوری شود را بردارد. مشکل این دستاورد هم ناماندگار بودنش است. ارتش، که چاوز راهش را برای ورود به امور سیاسی باز کرد، مسئولیت برگزاری انتخابات را دارد. سلامت انتخابات، به این ترتیب، مشروط به اراده ارتش است. تا امروز هیچ نشانی از پشت کردن مردم به چاوزیسم و ارتش در چشم انداز نیست، اما هیچ نهاد تضمین گری هم وجود ندارد که اگر چنین شد، ارتش را از دست بردن در نتیجه انتخابات منع کند.
همه این دستاوردها مدیون شخصیت کاریزماتیک و قدرتمند چاوز بوده اند. اما تاریخ معاصر جهان نشان داده است که همیشه بی هیچ استثنایی فساد بسیار قدرتمندتر از رهبران کاریزماتیک بوده است و برای گنداندن نظام حتا تا مرگ این رهبران هم صبر نکرده است. چاوز هم نتوانست خود را از این قاعده مستثنا کند. تعطیل کردن رسانه های مخالف، درست کردن لیست سیاه از مخالفان، و به کار گماشتن دوستان و همکاران ارتشی سابق بر کارهایی که تخصصی بیش از دیسیپلین نظامی می طلبید نمونه های ساده ای از این فساد هستند. باز گذاشتن دست هوادارانش در اعمال خشونت به جایی رسید که آمار قتل از ١٩ نفر در هر صد هزار نفر در سال ١٩٩٨ به ٧۴ نفر در هر صد هزار نفر در سال ٢٠١٠ بالغ شده است. با این که چاوز از طریق انتخابات صحیح و بی خدشه به حکومت رسید، اما همواره چنان عمل کرد که گویی قدرت را با کودتا به چنگ آورده و قصد رفتن ندارد. او مخالفانش را چنان زیر فشار گذاشت که آن ها مجبور شدند برای ادامه ی زیست سیاسی در راست ترین انتهای طیف سیاسی متحد شوند. اگر چه می توان با اعتماد پیش بینی کرد که نیکلاس مادورو، معاون سابق چاوز و رئیس جمهور موقت فعلی ونزوئلا، در انتخابات ماه آوریل به پیروزی خواهد رسید، اما در دراز مدت این دو قطبی شدن جامعه و از بین رفتن جناح های میانه رو به ضرر جناح چپ تمام خواهد شد و به بازگشت راست افراطی خواهد انجامید.
اگر در زمینه های مردمی و انتخابات امتیازات بسیاری را می توان به نام چاوز ثبت کرد، در زمینه سیاست خارجی به سختی بتوان عملکرد خوبی از او پیدا کرد. اگرچه استقلال از سیاست های آمریکا را در بسیاری موارد می توان امتیاز مثبتی برای سیاستمداران و دولت ها به حساب آورد، اما به چاوز که می رسیم زشتی سیاست های افراطی او آن قدر هست که او را تنها در کنار آلوده ترین سیاستمداران جهان جا می دهد.
اعتقاد او بر این که هر دولتی که با آمریکا مخالفت کند را باید حمایت کرد، باعث شد او با دولت هایی دست دوستی بدهد که مورد نفرت مردم شان بودند. حمایت او از احمدی نژاد، رابرت موگابه، معمر قذافی، و بشار اسد را مردم ایران، زیمبابوه، لیبی، و سوریه به او نبخشیدند. اوج این نفرت کور در حمایت او از جنبش فارک در کلمبیا بود. جنبشی که خود را مارکسیست می نامد، اما مبارزه اش با امپریالیسم آمریکا را محدود به تولید انبوه مواد مخدر و صادرات آن به بازارهای آمریکا و همین طور گروگانگیری افراد غیرنظامی و درگیر در جنگ داخلی کلمبیا به منظور باج گیری کرده است. در حمایت از فارک، چاوز تا مرز جنگ با دولت کلمبیا پیش رفت.
درس هایی که از چاوز آموختم
من در این که کوچک تر کردن دایره فقر با استفاده از درآمد نفت را باید به حساب سیاست های چاوز گذاشت شک دارم. بالا رفتن درآمد نفت اتفاقی بود که در ایران هم در زمان شاه پیش آمد و نتیجه اش همانی شد که امروز در ونزوئلا می بینیم، یعنی پرجمعیت تر شدن طبقه متوسط به بهای کوچک تر شدن دایره فقر. با توجه به این که شاه و چاوز به دو قطب متضاد سیاسی تعلق داشتند شاید بتوان نتیجه گرفت که بهبود استانداردهای زندگی در دوران این دو بیش از آن که به سیاست های سنجیده آن ها مربوط بوده باشد به خوش شانسی آن ها در بالا رفتن ناگهانی بهای نفت ربط داشته است. چاوز هم مانند شاه چهارده سال فرصت داشت تا از این ثروت برای محکم کردن پایه های اقتصاد کشورش استفاده کند و آن را در زمینه هایی سرمایه گذاری کند که رشد اقتصادی ماندگار را تضمین کند. اما سیاست های او دقیقا همان نتیجه ای را به بار آورد که برای شاه آورده بود، یعنی بالا رفتن حجم واردات به قیمت از بین رفتن صنایع داخلی. در هر دو دوران مردم از وفور نعمت راضی بودند، اما این وفور موقت بود و در ایران نتیجه عکس داد. نتیجه ای که من در چشم انداز سیاسی ونزوئلا هم می بینم.
در مقابل، مدل های اقتصادی کارآمدتری را در همین یکی دو دهه گذشته می توان یافت. برزیل، آفریقای جنوبی، و ترکیه سه مثال در این زمینه هستند. برزیل، همسایه ونزوئلا، پس از سال ها سلطه نظامیان در اواخر دهه هشتاد به دموکراسی بازگشت. لوییز لولا داسیلوا رییس جمهور چپ گرای این کشور پس از دو بار شکست در انتخابات توانست به قدرت برسد. اگرچه سیاست های اقتصادی او در بسیاری زمینه ها به راست نزدیک تر بود، اما او توانست در مدت کوتاهی کارآیی دولتش را در مقایسه با دولت های نئولیبرال پیش از خود نشان بدهد و نه تنها اقتصاد برزیل را به هفتمین اقتصاد بزرگ دنیا تبدیل کند، بلکه قدم های کوچک اما ماندگاری هم در زمینه سیاست های سوسیالیستی بردارد. از جمله دوبرابر کردن حداقل دستمزد، کوچک کردن دایره فقر و بخصوص نابودی فقر مطلق (تا پیش از او یک نفر از هر چهار نفر برزیلی با کمتر از یک دلار در روز زندگی می کردند. این نسبت به صفر نزدیک شده است)، و برنامه موفق”گرسنگی صفر” که مقرر می کرد هر برزیلی باید سه وعده غذا در روز دریافت کند. او تنها سیاستمداری است که دو بار به ریاست جمهوری انتخاب شد و حزب او هم اکنون برای بار سوم این مقام را به عهده دارد. این که آیا لولا می توانست در دوران قدرتش بهتر از این کار کند سئوال بجایی است که گفتمان های بسیاری را به همراه آورده است. اما آنچه به مطلب حاضر مربوط می شود این است که او موفق شد همزمان چارچوب های دموکراسی و سیاست های اقتصادی غیر نئولیبرالی (اگر بخواهم از استفاده از “سوسیالیستی” اجتناب کنم) را در کشورش مستحکم کند و تغییرات مثبت و بازگشت ناپذیری به وجود آورد که پس از رفتن او هم ماندگار باشند.
ترکیه هم داستان مشابهی دارد. دولت های بی کفایت نظامی (مثل کنعان اورن) یا دست نشانده نظامی (مثل تورگوت اوزال) در طی چندین دهه اقتصاد و شرایط اجتماعی این کشور را به سقوط مطلق کشانده بودند. ارزش پول ترکیه در طول چند سال در دهه هشتاد و نود میلادی از چند ده لیر در مقابل یک دلار به چند میلیون لیر در مقابل یک دلار رسیده بود. همزمان با کمتر شدن تدریجی نفوذ ارتشیان در سیاست زیر فشار جامعه جهانی، ترکیه توانست اقتصاد و شرایط سیاسی و اجتماعی خودش را بهبود ببخشد. امروز این کشور هنوز راه درازی تا رسیدن به اردوی کشورهای دموکراتیک دنیا را در پیش دارد، اما موفق شده است به یکی از بیست اقتصاد اول دنیا تبدیل شود و همزمان طبقه متوسط را گسترش دهد و در عین حال در زمینه سیاست خارجی به بانفوذترین کشور منطقه تبدیل شود.
می خواهم نتیجه بگیرم که سوسیالیسم اگرچه بدون دموکراسی هم امکان پذیر است، اما تنها برای مدتی کوتاه، که پس از آن به ضد خود تبدیل می شود. پیشرفت اقتصادی و عدالت اجتماعی تنها در چارچوب دموکراسی است که می توانند ماندگار شوند اگرچه با سرعتی به مراتب کمتر.
و این که در چارچوب ایران، راست گرا باشیم یا چپ گرا، جمهوری خواه یا طرفدار نظام پادشاهی، باید این را بدانیم که اگر خواهان پیشرفت ایران هستیم …
چاره ای جز دموکراسی نداریم!
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca
تا ما یک تعریف روشن از دمکراسی در اختیارنداشته باشیم و صرفا بر پایه تعبیرات و تفسیرها نه واقعیات از آن سخن گوییم در نتیجه به همان مسیری درخواهیم غلطید که قرنها است از رنج آن به انقلاب روی آوردیم . من نمیتوانم در مورد چاوز قضاوت کنم چون اطلاعات من محدود به سخنان دیگران است به عنوان مثال شما میگویید او از محدود رهبرانی بود که اکثریت مردم او را دوست داشتند و در انتخابات تقلب نمیکرد و به رای مردم احترام میگذاشت .آیا تصور نمیکنید که این ارزشهایی که نام بردید فراتر از تجربه دمکراسی میرود و وارد یک رشته ارزشهای والاتر میشود ؟ آیا در امریکا مردم رهبران خود را دوست دارند یا تحت شرایط خاص به صندوفهای رای میروند و تحت شرایط دیگری از آنها گریزان میشوند ، شرایطی که آفریده رقبای سیاسی و با هزینه کردن میلیونها دلار تبلیغات رسانه ای امکان پذیر است ایا این دمکراسی است ؟ ایا دمکراسی امکان رشد در صورت داشتن توانمندی مالی است که هر کس ظاهرا میتواند رییس جمهور شود اما اگر میلیونر باشد و از پس هزینه های سنگین رقابت با متحدین تراستها و کارتلها بر آید ؟ آیا دمکراسی به معنی حق حضور داشتن است و نه مشارکت ؟ فکر کنم فرصت آن رسیده است که ما ایرانیان به مفاهیم رایج را بازشناسی کنیم و صریح تر درباره آنها به سخن نشینیم.
.