ترجمه: حمید پرنیان
ایرانیها سنتی دارند که مربوط به شیوهی جشنگرفتن نوروز یا همان سالِ نو است. درست قبل از جشنِ رسمی نوروز، چهارشنبهسوری برگزار میشود که جشنوارهی آتشبازی و سرور است، و بعد با تمیزکاری و خانهتکانی خانههایمان را آمادهی بهار میکنیم. خانهتکانی مثل گردروبی و تمیزکاریهای معمولی نیست؛ از سقف و کف و زیرزمین و بالاخانه گرفته تا زیر فرش و توی گنجهها و کمدها همگی تمیزکاری میشوند.
من هم مثل تمام بچههای مهاجرها که بیرون از زادگاهشان بزرگ شدهاند، سنتهایی را انتخاب کردهام تا جایی در زندگیِ کاناداییام داشته باشند و با زندگیام درآمیزمشان. من که همیشه همهچیز را نگه میدارم و کُلی یادگاری و خاطرات دارم، همیشه از خانهتکانی وحشت داشتهام. وقتی مادرِ باریکبین و دقیقام برای وارسی میآمد سرِ کشوها و قفسههایم، من شروع میکردم به چاپلوسی و دلبری، اما او با ابروهای بالاآمده مجبورم میکرد که مجموعههای ارزشمندِ دُکمههای سیاسی و بُریدههای روزنامهها و کاتالوگهای هنری را از نو ارزیابی کنم، و این ذخیرههای ارزشمند و دوستداشتنیام یکهو تنزل پیدا میکرد به خرواری از آتآشغالها. وقتی از خانهی والدینام بیرون آمدم و وارد دانشگاه شدم، تصمیم گرفتم که از این آیینِ سالانهی پرزحمت چشمپوشی کنم. به خودم گفتم: سنتِ بیخودی است، این خانهی خودم است و هر وقت بخواهم تمیزش میکنم.
اما انگار آداب و رسوم در ما درونی شده است. امسال همینکه نشستم تا مقالهی نوروزیِ سالانهام را بنویسم، مُدام احساس میکردم که چیزی گم شده و سر جایاش نیست. میخواستم به بهار و به نوزایی اش فکر کنم، میخواستم خانواده و دوستان و سنتهایی که حسِ ایرانیبودن به من میدهند را جشن بگیرم (با اینکه سالهاست از سرزمینِ مادریام دورم)، اما در عوض حواسام پرت شد و این مقالهنوشتن برایام کارِ سنگین و زحمتباری شد.
پَکَر بودم و توی توئیترم دنبالِ یک الهام برای نوشتن میگشتم که بالاخره فهمیدم چه چیزی کم است و سر جایاش نیست. داشتم نوشتههایی دربارهی گزارشِ سرپناههای تورنتو را میخواندم، این گزارش گفته بود که نیاز به تختهای بیشتری نیست، اما دیشباش دوستی چند عکس از آدمهایی منتشر کرده بود که در خیابانهای محلات شرقی شهر خوابیده بودند. (دوستام در یک پیادهرویِ بیستدقیقهای، بیش از شش بدنِ مچالهشده را دیده بود که در آن شبِ سرد توی خیابان خوابیده بودند.) بعد فهمیدم که با خانهای به این بینظمی نمیتوانم به بهار فکر کنم.
درست است که من از کمدهایم بهعنوانِ انبار استفاده میکنم، و کتابخانهی من همیشه پر از پروندهها و پشهها و تَلِ کاغذهاست، اما در واقع چیزی که ذهنِ مرا اشغال کرده بود، نه خانهی من، که وضعیتِ شهرم بود.
چون وقتی هفتساله بودم از ایران آمدم بیرون، توی کشورها و شهرهای زیادی زندگی کردهام، و در اکثر این جاها (حتی جاهایی که عاشقشان بودم مثل رُم و نیویورک) احساسِ بیگانه بودن و مسافربودن بِهم دست میداد، اما سالهاست که تورنتو شده خانهی من. حتی قبل از اینکه بتوانم خودم را کانادایی بنامم و با این صفت احساسِ راحتی کنم، مثل تورنتوییها فکر میکردم؛ با این شهر خو کردهام، با خیابانهایش که پر از لهجههای گوناگون است، با محلههای شیزوفرنیکش، با هویتهای چندگانهاش. اگر مسیرِ بزرگشدنِ مرا بخواهیم روی نقشه نشان دهیم، تمامِ کوچه و پسکوچههایی را شامل میشود که از خیابانِ یانگ به سمتِ شمال تا ریچموندهیل و از بلور به سمتِ غرب تا میسیساگا کشیده شده است. یاد گرفتهام که در کتابفروشیهایی فکر کنم که کتابهای دستدوم میفروشند و دور و بَرِ دانشگاهِ تورنتو پخش هستند. رازهای من در کوچههای پشتیِ خیابانِ انکس پچپچ شده، خردهفرهنگِ ایرانیهایی که در قلبِ میدانِ مللستمن جاری است، قلبِ من در پارکِ ترینیتی بل وود شکسته شده و آن شبِ سردی که توی پیادهروی خیابانِ ریچموندهیلِ شرقی قدم میزدم با کسی دوست شدهام. پس اگر تورنتو آشفته و بینظم باشد، دیگر هیچ بهاری برای من متصور نخواهد بود. دلیلاش فقط این نبود که شهردار و گروهش نمیخواستند بحرانِ مسکنِ دولتی یا housing شهرِ تورنتو را قبول کنند، بلکه متوجهی این مساله هم شده بودم که خبرها و «این گفت، آن گفت»ِ دو تن از مقاماتِ شهر بیش از آمارِ رو به افزایشِ شمار آدمهایی است که بهخاطر کمبودِ تخت و سرپناه از سرما یخ میزنند و میمیرند، و در روزنامهها و رسانهها بازتاب مییافت.
قصد دارم از نوزاییِ بهار و آرزوهای سال نو بگویم و گرامی بدارم، اما اول اجازه بدهید تا با خودکار و جوهرم به خانهتکانیِ بهاری مشغول شوم. چون تورنتو خانهی من است، چون تهرانتو خانهی من است، و برای اینکه این شهر را آمادهی جشن و سرور کنیم، اول باید آشغالها را دور بریزیم.
شبزندهداری به یادِ بیخانمانها
یکزمانی به طور مرتب به جلساتِ ماهیانهی شبزندهداری یادبودِ بیخانمانها میرفتم که در کلیسای Holy Trinity واقع در Eaton Center تورنتو برگزار میشد. مدافعان و فعالانِ مسکنِ دولتی نیز به انسانهایی میپیوندند که در خیابان زندگی میکنند تا نامِ بیخانمانهایی که در خیابانهای تورنتو مُردهاند را گرامی بدارند. اگر نامی را میخواندند و کسی میشناخت، امکانی فراهم میشد تا چند کلامی دربارهاش بگوید؛ در واقع یکجور گرامیداشت بود. اغلب کسی پیدا نمیشد که یکی از نامهای ذکرشده را بشناسد و چیزی دربارهاش بگوید، و بعضی وقتها هم کسی بلند میشد و داستانِ مُردهی دیگری را میگفت که ربطی به نامِ ذکرشده نداشت.
بعد از مدتی، دیگر به این شبزندهداریها نرفتم. این شبزندهداریها را خیلی افسردهکننده دیدم؛ نمیتوانی تصور کنی کسی در کشورِ ثروتمندی مثل کانادا بهخاطر نبودِ تخت در سرپناهها از سرما مُرده باشد. اگر این را هم لحاظ کنی که چند قدم آنورتر از Eaton Center، آدمهایِ شادی وجود دارند که کیسهکیسه کالاهایی تجملاتی خریداری میکنند، حسِ غیرواقعیتری بِهِت دست میدهد.
اما امروز صبح که باید خانهتکانی میکردم، سری به این کلیسا زدم. به خاطرِ بارانِ شدیدی که قرار بود ببارد، محلِ مراسم به داخل کلیسا منتقل شده بود، و کلیسا پر از آدمهایی بود که شمع در دست داشتند. خیلیهایی که آنجا بودند دوستِ همین کسانی بودند که در خیابان مرده بودند، و چندتایی هم کنشگر آمده بودند تا از بانی یا اعضای کلیسا حمایت کنند.
نامِ رفته ها خوانده شد و بعضیها بلند شدند و چند کلامی گفتند. اینبار اما فضا صرفا غمگین نبود؛ جمعیتِ حاضر خشمگین بودند. یکهو کسی تابلویی را بلند کرد که رویش نوشته شده بود «دیگر کافی است! مسکن برای همه». هیچکسی شعار نداد، دست نزد، از آن تجمعهای مرسوم و شلوغ نبود، اما خیلیها مُشت گره کرده بودند و دندان میفشردند. هر اشارهای به گزارشِ شهرداری میشد، سرها به نشانهی تاسف و خشم تکان میخورد و نفسها بهطرز خشمگینی کشیده میشد. سخنران اعلام کرد که دو اسم به فهرستِ اسامیِ کسانی که ماهِ گذشته در خیابان جان دادهاند اضافه شده است، و حضار با انزجار آه کشیدند.
اصلاحکردن گزارش
توی جمعیت، متوجهی جان کِلارک شدم؛ او از ائتلاف آنتاریو علیه فقر است و یکی از مدافعانِ پیشگامِ مسکنِ دولتی. نشسته بود یک گوشه و سرش پایین بود و عمیقا در فکر فرو رفته بود. بعد از اینکه آواز «دمیدن در باد» [Blowing in the Wind] را خواندند و مراسم تمام شد، سراغِ او رفتم و نظرش را دربارهی گزارشی جویا شدم که شهرداری از تختهای سرپناهها داده بود.
«این گزارش بخشی از سنتِ قدیمیِ خیالپردازیِ بوروکراتیک و سرپوشگذاشتنی است که شهرداری استفاده میکند تا سعی کند این قصه را جا بیاندازد که تختهای سرپناهیِ بسیاری وجود دارد، اما واقعیت را آنهایی به ما میگویند که خودشان در خیابان زندگی میکنند، آنهایی که در این زمینه فعالیت میکنند، آنهایی که روی این مساله و وضعیت دارند مطالعه و تحقیق میکنند. و همه میدانند که دارند آدمها را از سرپناهها بیرون میکنند». جان نفساش را بهیکباره میدهد بیرون، انگار که ساعتهاست روی پاسخاش فکر میکرده و منتظر فرصتی بوده تا آن را بگوید و گزارشِ شهرداری را اصلاح کند.
جان به چند تحقیقی اشاره میکند که یافتههایشان با این گزارشِ شهرداری تناقض دارند؛ یکی از این تحقیقها را «بهداشتِ خیابان» در سال ۲۰۰۷ منتشر کرده که در آن موقع وضعیتِ بیخانمانها هنوز اینقدر بحرانی نشده بود. جان میگوید در همان سالِ ۲۰۰۷ نیز این یافتهها بر ضرورتِ بیشترشدنِ تختهای سرپناه ها در تورنتو تاکید داشته است.
وی همچنین دروغی که پشتِ گزارشِ اخیرِ شهرداری است را به پرسش میگیرد: «این گزارش تصدیق میکند که بررسیشان را ساعتِ چهارِ صبح انجام دادهاند، یعنی ساعتها بعد از اینکه کشمکش برای گرفتنِ تخت تمام شده بود و افراد را از آنجا بیرون کرده بودند».
«اوایلِ بعدازظهرِ همان روز، نزدیکیهای ۶، مردم دوباره تقلا کردند تا تخت بگیرند، به مراکزِ مربوطه رفتند یا که منتظر ماندند تا ببینند آیا پناهگاهی تختِ خالی دارد یا نه، مدافعان نیز تمام وقت زنگ میزدند تا جایی برای مراجعانشان پیدا کنند. ساعت چهارِ صبح بود که ماجرا کلا خاتمه یافت و مردم دست از تقلا کشیدند و رفتند تا روی نیمکتها و خیابانها بخوابند؛ انگار کشتیای دارد غرق میشود و بگویند فقط چند جای خالی در قایقهای نجات برای مسافران باقی مانده است».
«حتی اگر تمامِ چیزهایی که شهرداری میگوید حقیقت داشته باشد و واقعا ۹۶درصدِ ظرفیتشان پر شده است، باز هم خیلیها بهخاطر اینکه نمیتوانند شرایطِ خطرناکِ سرپناههای شلوغ و پر ازدحام را قبول کنند، [از سرپناهها] بیرون گذاشته میشوند، بعضیهای دیگر هم بهخاطر ناامیدی از فضای خشن و تنشآلود نتوانستهاند بروند. این ازدحام و شلوغیِ [سرپناهها] شرایطی غیرانسانی است و پذیرفتنی نیست».
جان به نحوهی عملکردِ این سیستم اشاره میکند و میگوید: «شنیدهایم که مردم میروند خیابانِ پیتر، مرکزِ مربوطه و سراسرِ شب منتظر میمانند و آخرش هم [بهخاطر کمبودِ تخت] روی صندلیها یا کفِ خیابان میخوابند».
پیداست که جان کلارک بسیار برافروخته است، میگوید: «وقتی دربارهی سرپناهها حرف میزنیم، در واقع داریم دربارهی آخرین چیزی حرف میزنیم که این جامعه قبل از اینکه رهایت کند [برای تو] فراهم میکند، دربارهی چیزی حرف میزنیم که ـ طبق تعریفی که از آن کردم ـ خِفّتآور و توهینکننده است. متاسفانه این بحران در تورنتو به مرحلهای رسیده است که مجبوریم برای چیزی بجنگیم که تا الان باید مرتفع میشد. اما آنها نهتنها خانههای دولتی، که سرپناه هم نمیخواهند فراهم کنند».
جان در پایان و به عنوان جمعبندی میگوید: «فکر میکنم ما باید بدانیم که [مسالهی] انکارِ فضای کافی در سرپناهها [از سوی شهرداری] با سیاستهای ریاضتکِشی در ارتباط است. قطعکردنِ بودجههای اجتماعی نتیجتا آن خواهد بود که مردمِ بیخانمان در گوشهی خیابان بمانند».
فرد دیگری که در این مراسم حضور داشت روزنامهنگار نشریهی «Rabble» است؛ مایکل شبکات. وی اخیرا مدیر «مسکنِ دولتی و نوآوری» در موسسهی ولزلی است و او را از همان روزهایی به یاد دارم که کمیتهی «ترمیم فاجعه تورنتو» را اداره میکرد.
مایکل همان تاکیدهایی را بازگو میکند که جان کلارک دربارهی یافتههای گزارشِ شهرداری گفته بود.
مایکل توضیح میدهد که «درست هفتهی گذشته، «برنامهریزی اجتماعی تورنتو» آمار خوبی را منتشر کرد که بر اساسِ پژوهشی محدود از ۱۵ یا ۱۶ سرپناهِ بیخانمانها انجام شده بود. همهی این سرپناهها گزارش داده بودند که در ماهِ گذشته دستکم یکبار [بهخاطر کمبودِ تخت] مراجعه کننده ی جدید قبول نکردهاند».
«شهرداری در گزارشاش میگوید فقط یک شکایت دریافت کردهاند، اما اگر کسی به سرپناه دسترسی نداشته باشد به تلفن یا رایانه هم دسترسی نخواهد داشت تا بتواند شکایتی تنظیم کند. فکر نمیکنم که چون آنها یک شکایت دریافت کرده باشند پس یعنی هیچکسی [برای گرفتنِ تخت] رد نشده است».
مایکل برای اینکه توضیح بدهد چرا نتایجِ گزارشِ شهرداری از سوی کارشناسانِ این امر به پرسش گرفته شده است، دلایل دیگری هم دارد؛ «مطمئن نیستم وقتی این گزارش از «جاهای باز» در سرپناهها حرف میزند، دارد از تختهای واقعی حرف میزند. شاید در بعضی موارد منظورشان حضور نیافتنِ فردی که قبلا آن تخت را اشغال کرده بوده یا زیراندازی که بر کف پناهگاه پهن شده».
مایکل وقتی دارد دربارهی فضای سرپناهها حرف میزند، اشاره میکند که فضای جمعیتهای خاصی مانند خانوادهها یا مهاجرهای جدید نیز محدود است، و خانوادهها وادار میشوند که از یکدیگر جدا شوند تا تخت گیرشان بیاید یا بروند به جایی که نیازهای ویژهشان برآورده نمیشود.
مایکل همچنین میگوید که دعوا بر سرِ تختِ سرپناهها و واکنشهای ضروری به پرشدنِ ظرفیتِ سرپناهها خیلی هم جدید نیست. «اواخرِ دههی ۱۹۹۰، ما زمانی از سیاستِ افتتاحِ فضاهای بیشتر حمایت میکردیم که ۹۰درصدِ ظرفیتِ رسمیِ سرپناهها پُر شده بود، و یکی از دلایلمان این بود که فهمیده بودیم قبل از اینکه اعلامِ وضعیتِ اضطراری کنید باید ظرفیتِ [سرپناههایتان] بیش از تمامِ تختهای پُرشده باشد. شهرداری این سیاست را چند سالی دنبال کرد اما دوباره به وضعیت قبل برگشت. در بودجهی ۲۰۱۳ تنخواهِ تختهای سرپناهها کمتر شده بود و وقتی ازشان میپرسی چرا [و چهطور] به این نتیجه رسیدهاند که نیازِ کمتری به تخت [سرپناهها] هست، هیچ جوابی ندارند».
مایکل اخطار میدهد که «همهی روندهای اجتماعی و اقتصادی نشان میدهند که اوضاع دارد بدتر میشود و مردمِ بیشتری گوشهی خیابانها میافتند».
وقتی از مایکل میپرسم که چه کاری میشود کرد تا این سیستم را بهبود داد، او پاسخ میدهد «شهرداری میلیونها دلار صرفِ سیستمِ اطلاعاتِ مدیریتِ سرپناهها کرده که باید خدمتی را ارائه دهد که به ما اجازه دهد تا گفتگویی معقول دربارهی آمار داشته باشیم. نتایج [این سیستم] در سالهای مختلف همان چیزی است که باید بهشان نگاه کرد».
وی الگوی نیویورک را بهعنوان جایگزین مطرح میکند «بخشِ خدماتِ بیخانمانهای نیویورک وبسایت دارد. هر روز صبح اطلاعاتِ تعدادِ دقیقِ افرادی که در سیستمِ سرپناهِ شهرِ نیویورک هستند را آنجا وارد میکنند و اطلاعاتِ تاریخیای هم دارند که سابقهی ۱۰ تا ۲۰ ساله دارد. اهمیتِ اینگونه آمار در این است که میتوانی روندهای اجتماعی و اقتصادی را ردگیری کنی».
«چند ماه قبلاش گفته بودند که تعدادِ سالخوردههایی که از سرپناههای شهر نیویورک استفاده میکنند بیشتر شده و همین هم موجب شد تا مردم به نیازهای این قشر از آدمها به مسکنِ دولتی توجه کنند. اخیرا نیز آمار شگفتآوری بیرون داده شده که نشان میدهد در زمانِ کنونی مردمِ بیشتری نسبت به دیگر زمانها (بهجز دورهی «رکودِ بزرگ» [از ۱۹۲۹ تا اوایل دههی ۱۹۴۰ در بسیاری از کشورهای جهان و همچنین در ایالاتِ متحده]) هر شب در سرپناهها به سر میبرند. وقتی تعدادِ روزانهی استفادهکنندگان از این خدمات منتشر شود، مردم میتوانند این تعداد را در عرصههای عمومی رَصَد کنند و بتوانند این روندها را بفهمند. ما این امکان را در تورنتو نداریم؛ ما فقط همین گزارشی را داریم که شدیدا حالتِ تدافعی دارد و صرفا میگوید که در فلان شب ما ۱۰۰ تخت اینجا یا آنجا داشتیم».
حاضران داشتند غذای گرم خانگی و فنجانی قهوه که از سوی کلیسا فراهم شده بود را دریافت میکردند که شنیدم جان و چند کوشندهی دیگر OCAP در گوشهای جمع شدهاند و دربارهی جلسهی بعدی در شهرداری بحث میکنند؛ آنها در همین جلسه قرار است برای افتتاحِ تختهای ضروری و بیشتر در مواقعِ پُرشدنِ ۹۰درصدِ ظرفیت لابی کنند.
انسانهایی مثل جان و مایکل سالهاست که در این زمینه مبارزه میکنند، سالهاست که همین بحث را مطرح میکنند، مدتهاست که همین برنامهی سیاسی را هر چند سال یکبار به مقاماتِ جدیدِ شهر عرضه میکنند، ولی هنوز هم میتوانی شوق و خشم را در صدایشان تشخیص دهی.
در این مکانهاست که مردم جمع میشوند تا به یاد بسپارند. این مردمی که دوشادوشِ کسانی مبارزه میکنند که اکثرا به حاشیه رانده شدهاند. به خاطر وجودِ همین جمعهای مقاومت و امید است که من عاشقِ تورنتو هستم، و برای همین است که خانهتکانیِ تهرانتوی من از وارسیکردنِ شهرداری و بهبوددادنِ امور شروع میشود.
برای اطلاعاتِ بیشتر
گزارش شهرداری تورنتو دربارهی خدماتِ ضروریِ سرپناه
http://app.toronto.ca/tmmis/viewAgendaItemHistory.do?item=2013.CD19.1
وبسایت بخش خدماتِ بیخانمانهای نیویورکسیتی
http://www.nyc.gov/html/dhs/html/home/home.shtml
فعالیتِ OCAP دربارهی بیخانمانی و مسکنِ دولتی
فعالیتِ موسسهی ولزلی دربارهی مسکنِ دولتی