شهروند ۱۲۳۳  پنجشنبه ۱۱ جون  ۲۰۰۹

نوشته: دکتر قدری جمیل 
  

بحران فعلی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است و در جهت شدت یابی در حرکت است.
تاریخ تکرار نمی شود، اما در مسیر خود بعضی از عناصر گذشته را حمل می کند. در این مسیر همیشه حوادث و پدیده های تازه ای به ظهور می رسد، از این نظر نمی توان گفت که اوضاع فعلی در تاریخ سرمایه داری سابقه دار است و یا اینکه شباهتی میان گذشته و حال نیست و یا اینکه نمی توان دوره های مختلف را با یکدیگر قیاس کرد. بدون شک عناصری از بحران دوره قبل در وضعیت فعلی مشاهده می شود ولی همه جریانات گذشته در اوضاع فعلی تکرار نمی شود.


 

زمان بزرگ نمایی به پایان رسیده، بحران حقیقت دارد


 

من در اینجا به چند اظهارنظر رهبران اصلی جهان سرمایه داری اشاره می کنم:

پرزیدنت بوش: “اقتصاد آمریکا در وضعیت خطرناکی قرار دارد.” و چند روز بعد صحبت خود را تغییر داد و چنین اظهار داشت: “من از اقتصاد چیزی نمی دانم، اما اقتصاد آمریکا در وضعیت خوبی قرار دارد”. سارکوزی رئیس جمهور فرانسه با تاکید اظهار داشت:”تئوری بازار آزاد و نئولیبرالیسم سقوط کرده است”. شخص سارکوزی براساس همین سیاست به ریاست رسیده است. وزیر دارایی آلمان فدرال: “آمریکا از این پس باید بپذیرد که قدرت برتر جهانی نیست.” و اوباما در تکمیل گفتار این وزیر آلمانی اظهار داشت: “باید بپذیریم که دلار در حال از دست دادن نقش خود در جهان می باشد”. و در پایان خانم مرکل صدراعظم آلمان: این نظریه که “به عهده بازار بگذارید” سقوط کرده است.

اظهارات بالا نه توسط لنین و یا نوآم چامسکی، بلکه توسط رهبران درجه اول جهان سرمایه داری و پدیدآورندگان نظام موجود بیان شده، با این حساب باید متوجه عمق بحران موجود شویم.

موضوعی که مایلم شما را متوجه آن کنم اینکه رسانه های جمعی کشورهای غربی هیچگاه به حجم بحران و ریشه های آن اشاره نمی کنند و از این نظر عقب می مانند. در ابتدای ظهور بحران ابتدا آنان به انکار، بزرگ نمایی و یا وارونه نمایی دست زدند و وقتی مجبور شدند که گوشه ای از حقیقت را برملا کنند، آن را ساده و گذرا نامیده و یا بحران مالی نامیدند، اما بحران اقتصادی شد. آنان دائما دروغ می گویند، برای مثال امروز چنین تبلیغ می کنند که سال ۲۰۰۹ جزو بدترین سالهاست و پس از آن مشکلی نداریم، اما من باور دارم، نه امسال و نه سال آینده و پس از آن هم به سادگی حل نخواهد شد.

  

عوامل عمیق و ریشه ای و عوامل سطحی و ثانوی بحران موجود


 

ابتدا باید عوامل عمقی و ریشه ای بحران را شناخته و میان آن، با عوامل ثانوی و روزمره فرق گذاریم. رسانه های جمعی غرب می کوشند عوامل ثانوی و روزمره را به عنوان عوامل اصلی معرفی کنند، زیرا این عوامل بسیار مشهود و قابل تشخیص است. ببینیم عوامل اصلی بحران در کجا هستند؟ برای فهم بهتر این مسئله باید به بحران سالهای ۱۹۲۹ بازگردیم. در آن دوره در ادبیات کلاسیک اقتصاد سیاسی، بحرانهای زمان را به علت “اضافه تولید” می دانستند. بحران سال  ۱۹۲۹ ده سال به طول انجامید  و دامنه آن به شروع جنگ جهانی دوم ادامه یافت. در پایان جنگ جهانی دوم آمریکا از نظر اقتصادی، سیاسی، علمی و تکنولوژیکی تبدیل به قدرت برتر جهانی گردید. بحران ۱۹۲۹ برای جهان سرمایه داری بسیار خطرناک بود، زیرا در شرایطی پیش آمد که در جهان، نظامی کاملا مخالف و ناقض آن یعنی سوسیالیسم وجود داشت که پس از جنگ جهانی اول در روسیه برقرار گردید. نظام سوسیالیستی در تاریخ انسانی برای اولین بار امتیازاتی را قانونی کرد که تا آن زمان بی سابقه بود، مرخصی سالانه با حقوق بیمه های اجتماعی، تثبیت ساعات روزانه کار و … در سال ۱۹۳۰ هنگامی که رئیس جمهور آمریکا به نام روزولت خواست امتیازات مشابهی را برقرار کند، جناحهای راست و ارتجاعی در دولت  آمریکا وی را متهم کردندکه به کمونیسم گرائیده است، در حالی که هدف وی تنها نجات نظام سرمایه داری از تلاشی بود. در آن دوره ارزیابی سران ایالات متحده آمریکا این بود که نباید اجازه دهند چنین بحرانهایی از این پس به ظهور رسد، زیرا با وجود یک نظام سوسیالیستی در شوروی، موجب انهدام سرمایه داری خواهد شد، زیرا آلترناتیو قدرتمندی وجود دارد که می تواند جانشین شود. تنها راه خروج از بحرانها به نظر آنان این بود که “مجتمع صنایع نظامی” را در آمریکا ایجاد کردند.


 

به سوی تولید اسلحه بیشتر


 

محتوای بحران اضافه تولید چیست و از کجا ناشی می شود؟ چرا این وضع پیش می آید؟ نظام سرمایه داری قادر نیست تعادل را میان عرضه و تقاضا کنترل نماید. تولید به شکل هرج و مرج و براساس منافع و تصمیم گیریهای هر یک سرمایه دار جداگانه انجام می گیرد. معنای بحران سال ۱۹۲۹ چنین بود که میلیونها  تن قهوه را به دریا می ریختند، پرتقال را نابود و بسیاری محصولات دیگر را می سوزاندند تا قیمتها سقوط نکند.

راه حل چه می توانست باشد تا عملکرد اضافه تولید سیستم سرمایه داری را از درون دچار بحران و زلزله نکند؟ رهبران آمریکا تنها راه حل را در تولید بیشتر اسلحه تشخیص دادند، به این معنی که انرژی اضافه تولید را در تولید بیشتر سلاح به کار اندازند. اساس پیدایش “مجتمع عظیم صنایع نظامی آمریکا” از اینجا و از این شیوه تفکر نشأت گرفت. آیزنهاور یکی از روسای جمهور آمریکا در سخنرانی پایانی خود، به خطری که این موسسه می تواند برای جامعه آمریکا داشته باشد هشدار داد. این مجتمع در آمریکا یکی از پرسودترین بخش تولیدی اسلحه و در عین حال ابزار قدرتمندی برای اعمال قدرت و نفوذ آمریکا در سراسر جهان بوده است. همه ی جنگها، کودتاها، کشتارها و توطئه های گوناگون دولت آمریکا در جهان با پشتیبانی این مجتمع بوده و در بیست سال گذشته همه روسای جمهور آمریکا نمایندگان مستقیم همین مجتمع بوده اند.

برای روشن شدن اهمیت و نقش این مجتمع در اقتصاد و سیاست آمریکا باید بگویم که ۶۰ درصد تولیدات صنعتی در کشور آمریکا به این موسسه اختصاص دارد و ۲۴۰ هزار موسسه بزرگ در آمریکا در خدمت این تشکیلات قرار دارد.


 

قرارداد “بریتون وودز” در سال ۱۹۴۴


 

تا سالهای دهه ۴۰ قرن گذشته این چنین بود که کشورها می بایست در مقابل مقدار پول در گردش خود پشتوانه طلا داشته باشند. هنگامی که نتایج شوم جنگ جهانی دوم پدیدار گشت، در سال ۱۹۴۴، کشورهای بزرگ سرمایه داری گرد هم آمده و قراردادی را به نام “بریتون وودز” به امضا رساندند که به موجب آن دلار آمریکا  را نیز در کنار طلا به عنوان پشتوانه اعلام کردند و همه ی کشورها نیز آن را به رسمیت شناختند. در این دوره دلار آمریکا دارای دو نقش گردید، یکی به عنوان پول محلی در کشور آمریکا و از طرف دیگر نقش رابطه و واسطه مبادلات جهانی و بین المللی.

امضای این قرارداد پدیده خطرناکی بود ولی درآن دوره کسی متوجه آن نشد، زیرا در آن دوره آمریکا از جنگ پیروز بیرون آمده و دارای اقتصاد بسیار قدرتمندی بود و یکسان قرار دادن دلار و طلا طبیعی به نظر می رسید. اروپا در جنگ دوم ۵۰ میلیون کشته داد و زیربناهای اقتصادی آنان به ویرانه تبدیل شد، در حالی که آمریکا تنها ۲۵۰ هزار کشته داد بدون اینکه هیج آسیبی به درون آمریکا وارد شود. در این دوره ۳۰ درصد از تولید جهانی و ۵۰ درصد از تولید جهانی سرمایه داری را به خود اختصاص می داد و البته این بدون در نظر گرفتن کشورهای سوسیالیستی در آن دوره است.

قرارداد بریتون وودز، در این اوضاع و احوال به ظهور رسید و دقیقا از همین زمان “تردستی” و فریبکاری آمریکا در حق جهانیان شروع شد، چه آنان در این دوره، موقعیتی داشتند که می توانستند با صرف چهار سنت (هزینه کاغذ و چاپ رنگی) قطعه کاغذی را به صورت یکصد دلاری به چاپ برسانند و مثلا با آن تقریبا ۳۰ بشکه نفت را که حدود ۴ سنت قیمت داشت، در اختیار بگیرند، زیرا به موجب قرارداد مزبور برای انتشار دلار، نیاز به پشتوانه طلا نداشتند.

و بدین شکل بزرگترین کلاهبرداری و غارتی که تا آن زمان در هیچ کجا سابقه نداشت، در تاریخ آمریکا به وجود آمد.

کارل مارکس می گوید: “هرگاه سود سرمایه به ۳۰۰ درصد برسد به معنی بزرگترین جنایت است، اما مارکس نمی دانست که آمریکاییها با صرف ۴ سنت برای چاپ یکصد دلاری خود و بهره برداری از آن به سودی معادل ۲۵۰ هزار درصد، دست می یابند. در سال ۱۹۶۰ ژنرال دوگل رئیس جمهور فرانسه به این کلاهبرداری آمریکاییها واقف شد، لذا همه دلارهای آمریکایی را در فرانسه جمع آوری کرده و به آمریکا فرستاد و از آنان خواست تا در مقابل آن معادل طلا به فرانسه بازگردانند. دولت آمریکا در آن دوره مجبور شد ۲۰۰ تن طلا به فرانسه بازگرداند، زیرا در قرارداد بریتون وودز چنین تعهدی در مقابل دلار وجود داشت. آمریکایی ها پس از این واقعه به دو کار دست زدند، نخست اینکه با ایجاد بحران سیاسی در فرانسه از طریق احزاب وابسته به خود، ژنرال دوگل را از کار برکنار کردند و پس از آن قرارداد “بریتون وودز” را نیز ملغا اعلام داشته و جهانیان را در برابر عملی انجام شده، قرار دادند. از آن زمان چاپخانه های دولتی آمریکا با سرعتی دو  چندان دست به چاپ اسکناسهای یکصد دلاری زده و در جهان انتشار میدادند. آنان این کار خود را با استفاده از دو اصل پیش می بردند، اول اینکه به علت بین المللی بودن دلار، قیمت گزاری نفت نیز با دلار آمریکا انجام می گرفت و جهانیان مفری در برابر وضع موجود نداشتند، البته این امر شامل هرگونه مواد خام بین المللی میشد و این مشکل را برای جهانیان بسیار پیچیده می ساخت و دوم قدرت نظامی آمریکا که به صورت هزاران پایگاه در سراسر جهان قرار داشت و با دست زدن به انواع کودتاها، جنگ ها و دسیسه های گوناگون سیاست اقتصادی خود را جبرا بر جهانیان تحمیل می کردند.

اکنون ما در مقابل وضعیتی تازه و در عین حال بی نظیر قرار داریم. در گذشته بحران در نتیجه “اضافه تولید” کالایی بروز می کرد، اما، امروز ما در آمریکا با اضافه تولید اسلحه و دلار روبرو هستیم و میان این دو یک رابطه تنگاتنگ دیالکتیکی برقرار است، بدین شکل که، اضافه تولید اسلحه به وسیله دلار حمایت می شود و اضافه تولید دلار به مصرف اسلحه می رسد وگرنه بیش از یک هزار پایگاه نظامی آمریکا در سراسر جهان با کدام بودجه اداره می گردد؟ آری از همان دلارهایی که در چاپخانه های دولتی آمریکا به طور لاینقطع تولید و در بازارهای جهان انتشار می یابد.

ادامه دارد

برگرفته از سایت kassioun.org