متن پیش روسخنان مهوش علاسوندی است در برنامه ای که روز شنبه ۹ مارس ۲۰۱۳ به مناسبت بزرگداشت روز جهانی زن به همت سازمان زنان هشت مارس و جمعی از فعالان زن در تورنتو برگزار شد.
ما شقایق های باران خورده ایم / سیلی ناحق فراوان خورده ایم
ساقه احساسمان خشکیده است /زخم ها از تیغ و توفان خورده ایم
به نام عشق و انسانیت! من مهوش علاسوندی مادر دو سر به دار می خواهم از دو روز هفته و دو فصل سال که در عین زیبایی یادآور تلخی غیرقابل توصیفی برای من است صحبت کنم. روز سه شنبه و چهارشنبه، فصل پاییز و بهار. از روز سه شنبه که از خواب بلند می شدم ابتدا شور و شوق عجیبی داشتم و در پوست خود نمی گنجیدم ولی از بعدازظهر، این شور و شوق به دلهره تبدیل می شد و باعث می شد که آن شب را نتوانم بخوابم.
هزاران فکر و خیال به سراغم می آمد و اجازه نمی داد که خواب به چشمانم برود. آیا فردا به زندان می روم؟ آیا به من ملاقات می دهند یا دوباره بهانه می آورند؟ آیا دوباره آن مردی که او را سید صدا می زدند و بی شباهت به احمدی نژاد نبود دوباره به من گیر می دهد و می گوید برو وقت دیگری بیا و…
امثال این گونه افکار تا صبح خواب را از چشم من می ربود… بله چهارشنبه ها روز ملاقات بود و سه شنبه روز شور و شوق و دلهره و اضطراب… و عجیب این که بعد از سیزده ماه همان روز سه شنبه شد روز قتل فرزندانم… روز سربه دار شدن دو جوانم… دو برادر… دو یار… و عجیب تر این که آخرین دیدار هم روز سه شنبه بود… روز تکرار شور و شوق و دلهره و اضطراب…
در این روز فرزندانم را با دست و پای بسته آوردند برای آخرین دیدار با حضور پنجاه پاسدار مسلح و سی نفر لباس شخصی در درون دیوارهای بلند زندان… راستی چرا؟ مگر آنها می توانستند فرار کنند؟
زمانی که یکی از فرزندانم گفت دستهایم را باز کنید تا بتوانم مادرم را در آغوش بگیرم جلادان گفتند که قانون نیست و دست های فرزندم را نگشودند و در همان روز بعد از دقایقی هر دو را سر به دار کردند. و در این جا بود که به روز سه شنبه و چهارشنبه ی من خاتمه داده شد. آیا شما می دانید هر روز هزار بار مرور کردن این دو روز یعنی چه؟
برای من یعنی آخرین حد و ماورای خشونت علیه یک مادر یعنی یک زن…
قبل از اعدام فرزندانم ….به من گفتند که چون این دو برادر هستند شاید که فقط یکیشان را اعدام کنیم!… به ما بگو کدام شان را بکشیم!…. دو پرونده در مقابل من گذاشتند. آن کاغذها آدم های زنده بودند… در واقع فرزندان خود من بودند که باید به خواست منِ مادر یکی شان کشته شود!…
آیا در بین شما مادر هست؟ آیا می تواند جای من قرار بگیرد و بگوید کدام را بکش…. لطفا این دقایقی را که من سپری کردم مجسم کنید و نامی بر آن بگذارید.. چه نامی می توان بر آن گذاشت… آیا خشونتی علیه زنان، مادران، خواهران … از این وحشتناک تر سراغ دارید؟
از مادر دیگری برایتان بگویم…. از مادر ستار بهشتی که به تازگی تهدید کرده است که اگر جمهوری اسلامی به پرونده پسرش رسیدگی نکند خود را آتش خواهد زد. مادر ستار بهشتی گفت: “وقتی ستار مرا بردند و داشتند شکنجه می کردند پستان های من جوشید.. و شیر از آن بیرون زد…. و تا صبح سه بار لباس هایم را عوض کردم.. و آن شب تا صبح خواب او را می دیدم و زجر می کشیدم… و وقتی پسرم زیر شکنجه جان داد و رفت، من راحت شدم و به دخترم گفتم: ستار رفت.”
باز از شما سئوال می کنم آیا در بین شما مادری هست…. می دانم که مادران زیادی در بین شما هست… لطفا نامی برای این خشونت بگذارید. من مهوش علاسوندی مادر دو سر به دار “محمد و عبدالله فتحی” به شما مادر ستار بهشتی می گویم که حرف شما و خود شما را باور دارم، اما خودسوزی شما را هرگز قبول ندارم.. من داغ دو فرزند بر سینه دارم. ما مادران تا ابدیت باید زندگی را فریاد بزنیم و نه مرگ و نیستی را. ما باید بمانیم، مبارزه کنیم و فریاد بزنیم و این حکومت زندان، شکنجه، تجاوز، سنگسار و اعدام را به زیر بکشیم و تا استقرار یک حکومت انسانی از پای ننشینیم. ما مادران، شکستیم اما سرفرازانه ایستادیم و همانطور که اجازه ندادیم که جلادان اشک مان را ببینند نباید اجازه بدهیم که خرد شدن و فرو ریختن ما را روی زمین ببینند.
من در اینجا اعلام می کنم که به سهم خودم پرچم مبارزه علیه اعدام، زندان، شکنجه را به دوش خواهم کشید و فریاد همه مادران، همسران و خواهران داغدار هستم و برای ادامه این راه به همراهی همه زنان و مردان آزادیخواه احتیاج دارم، خصوصا شما مادر ستار عزیز… پس لطفا زنده بمان و دستت را به من بده تا از این آتش بگذریم، زیرا آنان که سوختند همه تنها بودند و به قول فرزندم محمد فتحی: رنگین کمان سهم آنیست که تا آخرین قطره زیر باران بماند.
زنده باد آزادی … زنده باد زندگی … زنده باد برابری انسانها…