شهروند ۱۲۳۴  پنجشنبه ۱۸ جون  ۲۰۰۹

بخش دوم

نوشته: دکتر قدری جمیل
  

چه رابطه ای میان حجم کالا و پول در گردش وجود دارد؟


 

حتی کسی که از علم اقتصاد هم آگاهی چندانی ندارد این را می داند که اگر نسبت پول در گردش از حجم کالا بیشتر باشد، تورم ایجاد خواهد شد، به این معنی که ارزش پول کاهش خواهد یافت و در مقابل قیمت کالا بالا خواهد رفت. در نتیجه کسانی که درآمد محدود دارند زیان دیده و دارندگان کالا سود خواهند برد. این عملکرد در مورد یک کشور واحد است، اما در سطح جهانی این قانون چگونه عمل می کند؟ علیرغم بعضی اختلاف نظرها، گفته می شود که حجم کالاهای موجود در جهان در پایین ترین حد ۴۰ و در بالاترین حد خود، ۶۰ تریلیون دلار خواهد بود. حجم پول برای به گردش درآوردن کالاهای موجود چه اندازه باید باشد؟ قاعدتا نباید بیش از حجم کالاهای موجود باشد و البته این در صورتی است که هر واحد کالا در سال یک بار به چرخش درآید، اما مسئله بسیار پیچیده تر از این است. قاعدتا باید ۶۰ تریلیون دلار پول در بازار وجود داشته باشد و من فکر نمی کنم بیش از نیمی از جهانیان مبادلات خود را با دلار انجام دهند، به این معنی که در بازار جهانی نباید بیش از ۳۰ تریلیون دلار وجود داشته باشد، اما چنین نیست. از نظر کسانی که بسیار خوشبین بوده و بسیار در این مورد صاحب نظر می باشند، ۶۰۰ تریلیون دلار است و بسیاری هستند که اصرار دارند که دلارهای موجود در بازار جهانی به یکهزار تریلیون دلار می رسد. حالا در نظر بگیرید که اگر واحد کالا ۶۰ و پول در گردش ۱۰۰۰، باشد چگونه مشکل را باید حل کرد؟ به سادگی باید بگویم که فروپاشی شوروی و اقمار وابسته به آن در آن مرحله به کمک آنان شتافت و میدان بسیار عظیم و گسترده ای را برای غارت و چپاول در اختیار آمریکا قرار داد. آنان تریلیونها دلار را مفت و مجانی تصاحب کردند. آنان توانستند با این غارت گسترده به دلارهای خود رونقی تازه ببخشند، اما غارت شوروی نتوانست تا بیش از سال ۱۹۹۵ پاسخ مشکلات آنان را بدهد. در این مرحله آنان به انقلابی عظیم و بی نظیر در بازار بورس دست زدند. چگونه؟ تا این تاریخ در بازار بورس جهانی ۹۰ درصد معاملات حقیقی و بر بنیاد وجود موسسات و شرکتهای تولیدی واقعی انجام میگرفت و تنها ۱۰ درصد آن بورس بازیهای غیرواقعی بود، اما از سال ۱۹۹۵ درست برعکس عمل شده، از این پس ۹۰ درصد معاملات بورس بازی و ۱۰ درصد واقعی بود. آمریکایی ها توانستند وضعیتی را در بازار بورس حاکم کنند که بشود حجم حقیقی دلار را مخفی کرد و آن را به صورت ارقام بر صفحه های تلویزیونها به نمایش درآورد. ارزیابی می شود که ۴۵۰ تریلیون دلار در بازارهای بورس اینچنین مبادله می شد.

در سال ۲۰۰۰، آمریکایی ها پی بردند که اوضاع بسیار خرابتر از آن است که بتوان آن را کنترل کرد. آنها وقتی دریافتند غارت روسیه و تسلط بر بازار و بورس و دلار نیز نمی تواند برای مدتی دوام آورده و آنان را از گرداب برهاند، تنها راه نجات را در شروع جنگ و تسلط بر منابع اصلی انرژی در جهان دیدند. برنامه استراتژیک آمریکا چنین بود  که بتواند تا سال ۲۰۰۸، تسلط کامل خود را بر منابع اصلی انرژی منطقه ما تکمیل کند و البته باید بگویم که قصد آمریکا نه به معنی شراکت بلکه تملک و تحکم بر آن منابع بود.


 

وحشت بزرگ آمریکا


 

پیش از آنکه به شرح عوامل اولیه و اصلی بحران بپردازم ضرورت دارد سئوالی را مطرح کنم: اگر نقش دلار آمریکا به عنوان ارز بین المللی از میان برود چه عواقبی برای این کشور خواهد داشت؟ حجم کل تولید ملی در آمریکا ۱۳ تریلیون دلار و ۱۸ درصد آن حقیقی است و علت آن است که چون دلار جهانی است آمریکا بهره زیادی از این راه نصیب خود می کند. اگر نقش بین المللی دلار، پایان گیرد، مجموعه تولید ملی داخل آمریکا به ۳ تریلیون دلار یا کمتر خواهد رسید. هرگاه کل تولید ملی آمریکا ۳ تریلیون باشد، اوضاع داخلی آمریکا چه وضعیتی به خود خواهد گرفت؟ و بر دلار آمریکا در عرصه بین المللی چه خواهد رفت؟ از آن پس آمریکا چگونه مخارج بیش از یک هزار پایگاه نظامی خود را در خارج پرداخت خواهد کرد؟ اوضاع اقتصادی و سیاسی آمریکا به چه شکلی درخواهد آمد؟ اینها سئوالاتی است بسیار مهم و جدی، آیا آمریکایی ها به طور داوطلبانه از دلار بین المللی خود دست خواهند برداشت؟ چندی پیش سارکوزی و میرکل رهبران فرانسه و آلمان از آمریکا خواستندکه تا از سیاست بین المللی بودن دلار دست بردارد. در اینجا مسئله بر سر زیان بزرگی در حد ۱۰ هزار تریلیون دلار است که به اقتصاد آمریکا وارد خواهد شد، آیا آمریکایی ها تن درخواهند داد؟


 

عوامل مستقیم بحران کدامند؟


 

رسانه های غربی با سر و صدای فراوان اعلام کردند که بحران موجود ناشی از مسئله خرید و فروش املاک بوده است. حجم کل سرمایه املاک و مسکن در آمریکا  ۵۰ تریلیون دلار است. آقای “گرین اسپن” رئیس بانک مرکزی آمریکا اجازه داد تا به آسانی و بدون ضمانت به هر کس که درخواست کند، وام مسکن بدهند تا خانه بخرد. وامهایی که برای خرید مسکن در اختیار مردم قرار داده شد به ۱۵۰ تریلیون دلار رسید، اما چرا دولت به این سادگی وام پرداخت کرد؟ این سیاست تصادفی بود یا اینکه آقای گرین اسپن می دانست که دلارهای کاغذی قلابی و بدون پشتوانه فراوانی در بازار است و اگر این دلارها به جایی انتقال نیابد رسوایی به بار خواهد آمد و لذا برای جلوگیری از کشف حقیقت، دلارهای بی پشتوانه را به صورت وام به بازار مسکن انتقال دادند. آنان امیدوار بودند که با شروع جنگ و تسلط بر نفت عراق و به چنگ آوردن نفت مجانی عراق و سایر کشورهای منطقه، بتوانند برای دلارهای بی پشتوانه خود اعتباری فراهم کنند. “گرین اسپن” در مقابل کمیته تحقیق کنگره آمریکا اظهار داشت: “سیستم ما دچار اشتباه بود”، اما نه، اشتباه در سیستم نبود، بلکه بازی حساب شده ای را که آنان به پیش می بردند نتیجه نداد و لذا همه چیز در هم ریخته شد.


 

ماشین های چاپ اسکناس … اعتیاد… و جنگ!


 

بحران مسکن و ناتوانی دولت آمریکا در حمایت از دلار موجب انفجار وضعیت فعلی گردید، اما این هنوز علت اصلی انفجار نیست، عوامل مستقیم دیگر، جنگ عراق بود. بنابه نوشته جوزف استیگلینز، جنگ عراق سه تریلیون دلار خرج برداشت و بر بدهکاری دولت آمریکا افزود. از سویی خزانه داری آمریکا اعلام داشت که از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸، بدهکاری دولت امریکا ۴/۸  تریلیون دلار است و از نظر آنان این بدهکاری را نمی توان پرداخت کرد و در صورت انفجار بحران مبلغی در حدود ۶۰۰ تریلیون دلار بدون پشتوانه در سراسر جهان خواهیم داشت. از نظر اداره خزانه داری آمریکا این انفجار قرار بود در ماه مارس سال ۲۰۰۸ به وقوع بپیوندد، اما در ماه سپتامبر اتفاق افتاد و نه به آن نسبتی که فکر میکردند، بلکه شدت انفجار در حد ۱۰ تریلیون و امروز به ۱۳ تریلیون دلار رسیده است.

اکنون دولت آمریکا برای جلوگیری از ورشکستگی موسسات مختلف در آمریکا بدون وقفه به چاپ دلارهای تازه دست می زند و در شریان بیمار مراکز مالی و صنعتی تزریق می کند، اما همه اینها عوامل ثانویه هستند، مسئله اصلی این است که دولت آمریکا قادر نیست از انبوه عظیمی از دلارهای خود که در بازارهای جهانی وجود دارند حمایت کند. سئوال این است که چرا دولت آمریکا توانایی حمایت از دلارهای خود را ندارد؟

پاسخ سئوال فوق به زبان ساده چنین است: در گذشته آنان هر روزه با اشغال مناطق تازه ای در جهان چه از لحاظ نظامی و یا دلاری، سیاستهای حمایت از دلار و نظامی گری خود را پیش می بردند نمونه های ایران، آمریکای لاتین، کشورهای جنوب شرق آسیا و …  و همچنین نمونه تسلط بر روسیه و غارت گسترده آن آخرین این نوع سیاست بود. اما اکنون جهان سراسر مملو از دلار است و منطقه تازه ای که آمریکا بتواند با تسلط نظامی و یا دلاری، ارز خود را سرپا نگهدارد وجود ندارد و این در حالی است که ماشین های چاپ اسکناس در آمریکا بدون وقفه مشغول چاپ دلار می باشند. و این وضعیت برای دولت آمریکا به صورت اعتیاد درآمده است. از همه اینها گذشته اکنون وضع بدتری برای آمریکا و دلار به وجود آمده که کار آمریکا را بسیار مشکل کرده است. با ورود “یورو” ارز مستقل اروپا، بازارها و میدانهای بزرگ اقتصادی که در گذشته در حیطه دلار بود، اکنون هر روز محدود شده و “یورو” جای آن را می گیرد و دلار چاره ای ندارد مگر اینکه این مناطق را برای همیشه ترک کند. به تبعیت از “یورو”، “روبل” روسی نیز توانسته است بر پای خود بایستد و میدانهای تازه ای را اشغال کند. “یوان” چین هم به همین سیاست روی آورده و در مجموع موجب شده تا دلار نتواند از این پس در مناطق وسیعی از جهان انتشار یابد. دلار هر روز دچار محاصره و تنگناهای بیشتری شده و میدان عملش تنگ و تنگتر می شود.


 

یازدهم سپتامبر کوششی در جهت نجات دلار


 

در تابستان سال  ۲۰۰۱ چهار انستیتوی جهانی پیش بینی کردند که تا قبل از پایان سال ۲۰۰۲، دلار آمریکا برای پیشگیری از سقوط خود به حادثه بزرگی دست خواهد زد. این مراکز حتی زمان وقوع حادثه را نیز مشخص کرده و آن را مابین پانزدهم آگست و پانزدهم اکتبر همین سال دانستند، اما چرا این پیش بینی در چنین زمانی مطرح گشت؟ پاسخ این است که در تاریخ ۱/۱/۲۰۰۲ “یورو” با تمام قدرت به میدان آمد. در همین زمان بانک جهانی از آمریکا خواست تا ارزش دلار را تا ۴۰ درصد، به شکل  تدریجی و هر بار ۵ تا ۶ درصد کاهش دهد. این سیاست شکل سقوط ناگهانی نداشته و از آمریکا خواسته شد تا سیاست دلار ضعیف را در پیش گیرد، اما هیچکدام از این سیاستها به اجرا درنیامد، بلکه به جای همه اینها حادثه انفجارهای یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد. این حادثه بهترین بهانه را به دست دولت آمریکا داد تا با طرح “مبارزه با تروریسم” به منطقه خاورمیانه حمله برده و با تسلط بر منابع اصلی انرژی این کشورها به بحران اقتصادی و دلاری خود پایان دهد. صاحب نظران اقتصادی بر این باور بودند که بحران عظیم اقتصادی آمریکا در سال ۲۰۰۸، اتفاق خواهد افتاد. جنگ خاورمیانه تحت عنوان “مبارزه با تروریسم” عمل پیشگیرانه ای بود که آمریکا به وسیله آن می توانست دلار را از سقوط حتمی نجات دهد. اگر جنگ خاورمیانه با موفقیت ادامه پیدا می کرد و آمریکا موفق می شد. بر تمام منابع کشورهای منطقه تسلط یافته و با قیمت گزاریهای تازه و زیر فشار قرار دادن اروپا، چین، روسیه و ژاپن، کاملا موفق می شد بحران را از سر بگذراند. اما سیر حوادث به میل آمریکا حرکت نکرد، مقاومت ملی در عراق، فلسطین، لبنان و افغانستان قدرت عظیم نظامی آمریکا را بویژه در عراق زمینگیر کرد.

برنامه ریزی نظامی و استراتژیکی که قرار بود آمریکا را از بحران آتی نجات دهد همان بود که خانم کاندولیزا رایس آن را خاورمیانه بزرگ نامید و قرار بود با اجرای “تخریب و هرج و مرج سازنده” به پایان رسد. قرار بود که این پروژه قبل از سال ۲۰۰۸ پیش از موعد انفجار به پیروزی برسد، اما بحران 

فرا رسید و انفجار حاصل شد. آمریکایی ها اکنون با دو بحران روبرو هستند، بحران اقتصادی و پیامدهایش و دیگر شکست اهداف استراتژیک آنچنان که پرزیدنت بوش آن را برنامه ریزی کرده بود.

ادامه دارد