شهروند ۱۲۳۶ ـ پنجشنبه دوم جولای ۲۰۰۹

آنچه را که امروز بعد از گذشت ۳۰ سال از استقرار نظام تمامیت خواه مذهبی، زیر نام «جمهوری اسلامی، به رهبری ولایت مطلقه فقیه!» به دنبال انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم  از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸تا امروز شاهد هستیم ،که اعتراضات خودجوش ملت، به خاطر تقلبات علنی در نحوه رأی گیری و شمارش آراء روشن و آشکار بر توده ملت ثابت شد، و ملتی همراه با اعتراضات علنی خود در راهپیمائی های چند صد هزار نفری، پایتخت «ام القراء اسلامی ایران» و شهرهای بزرگ این کشور  را به شور و هیجان خودجوش کشید و شعار “مرگ بر دیکتاتور” از گلوی بغض گرفته صدها هزار ایرانی در فضای ایران پیچید، و این اعتراضات، بدین طریق مشروعیت نظام را زیر سئوال  برد، در علوم سیاسی  از آن با عنوان پارامترهائی  ناشی از« فرسودگی قدرت  و پایان اعتماد ملت » به نظام تعریف می شود.

عوامل فرسودگی قدرت چیست؟


جوامع بشری از ابتدائی ترین مرحله خود تا امروز و تا پایان حیات انسان در روی کره خاکی، یک عنصر پویا و در حال تحرک و تحول  بنیادی هستند. این پویائی در حقیقت نشان گر حیات در جامعه است. منتها شدت و یا رکود آن بستگی به عوامل جغرافیائی، اقتصادی، فرهنگی، ملی، و فراملی دارد. هر اندازه که جوامع بشری در تبادل اقتصادی و فرهنگی بیشتر گسترش پیدا بکنند، درجه تأثیرپذیری و تاثیرگذاری متقابل افزون می شود. اگر مارتین لوتر کشیش آلمانی(۱۴۸۳- ۱۵۴۶) با مشاهده ی عمق فساد و حتی فساد اخلاقی و مردم فریبی، دستگاه کلیسا و پاپ ها را به چالش طلبید، بخش بزرگ این تلاش موفقیت آمیز مدیون اختراع دستگاه چاپ توسط یوهانس گوتنبرگ (۱۴۰۰-۱۴۶۸) در آلمان و انتشار اندیشه های متفکران در پهنه جغرافیای انسانی اروپا بود. دستگاه کلیسا مدتی متفکران و اندیشمندان را به اتهام ارتداد و محارب، در دادگاه های انگزیسیون تحت شکنجه های وحشتناک قرار می داد  و حتی به آتش می کشید. کلیسا بر این باور بود که می تواند جلوی اندیشه و پویایی علم را بگیرد، اما در نهایت نه تنها علم و اندیشه آزاد ضد تحجر و خرافات پیروز شد، در عین حال این دستگاه پاپ ها بودند که بی آبرو و بی حیثیت گشتند، تا آنجایی که پاپ ژان پل دوم در ۳۱ اکتبر ۱۹۹۲ رسماً از جهان بشریت به خاطر این جنایت های کلیسا پوزش خواست.

اگر چه آیت الله خمینی در مبارزه  علیه استبداد محمد رضا شاه ، در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ با استفاده از نوار های صوتی پیام خود را به گوش ملت ایران می رسانید، امروز وجود اینترنت نه تنها مرز های سانسور را از نظام های دیکتاتوری برچیده است، بلکه بر سرعت و پویائی ارتباطات فرهنگی بین جوامع بشری، به تناسب سرعت الکترون افزوده است. همین سرعت ارتباطات هستند که پایه های فرسوده ی نظام جهل و خرافات را با نمایش جنایاتی که به نام «جمهوری اسلامی ولایت مطلقه فقیه» انجام می گیرد، امروز پس از گذشت ۳۰ سال مردم فریبی، از بنیان می لرزاند. و چون نظام اقتدارش بر بنای جهل و خرافات استوار است، آلترناتیوی جز زورگوئی و قتل و زندان و حتی قتل عام مخالفان خود ندارد و راه  و منطق دیگری نمی شناسد. اما پر واضح است، اگر نظام های کمونیستی با آن همه تبلیغات جهانی و پشتیبانی «روشنفکران مارکسیست خود در پهنه جهان» پایدار ماندند، نظام ولایت مطلقه فقیه هم پایدار خواهد ماند.

اگر در رفراندم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸، برای تعیین نوع حکومت، میلیونها ایرانی، حتی بخش عظیم  تحصیل کرده های دانشگاهی، و حتی آنهایی که سالهای طولانی در دموکراسی های غربی  زندگی و تحصیل کرده بودند، بدون شناخت از ماهیت سیاسی و فلسفی «جمهوری اسلامی ناب محمدی آقای خمینی» ناآگاهانه و حتی معصومانه رأی دادند، و آیت الله خمینی را به عنوان جانشین زنده و به حق امام زمان  قبول کردند، امروز بعد از گذشت ۳۰ سال  چه اتفاقی افتاده است که نه تنها نسل دوم انقلاب  به کلی خود نظام و مشروعیت عقلانی و منطقی و علمی آن را به کلی رد می کند، بلکه بخش مهم بدنه روحانیت شیعه و روشنفکران و دولتمردان سابق این نظام، علیه این استبداد خشن، فاسد و جنایتکار ایستاده اند؟


رشد و آگاهی های  عینی و ذهنی ملت


توماس جفرسون، که از سال ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۹، سومین رئیس جمهور آمریکا بود و اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا را به رشته تحریر آورده است، سخن معروفی به این معنی دارد، که: یک فرد را می توان یک عمر فریب داد. یک عده را می توان یک مدت و عده دیگری را نیز یک عمر فریب داد، اما یک ملت را می توان یک بار و حداکثر دو بار فریب داد. یک ملت را نمی توان برای همیشه  فریب داد.

اگر به کارنامه ۳۰ سال «جمهوری اسلامی ناب محمدی ولایت مطلق» آقای خمینی و جانشین بلافصل ایشان و حکومتگران این نظام نظر بیاندازیم، چیزی جز جنگ، خرابی، ویرانی، قتل، زندان، خفقان، اعتیاد، فحشاء، تاراج ثروت های مادی و معنوی کشور، فساد و ارتشاء، دروغ، وعده های بی محتوا، سقوط اخلاقیات و معنویات جامعه، انزواء جهانی کشور و ملت در صحنه های علمی، اقتصادی، فرهنگی و دیپلماسی دنیا، چیز مثبتی نمی توان مشاهده کرد. یک ملت را نمی توان با یک مشت خرافات  بر جای مانده از دوران عهد عتیق و روضه خوانی ها و وعده بهشت و ترس از جهنم اداره کرد. فقدان شعور و آگاهی از سیاست و مدیریت کلان جامعه، که هر کدام به نفس خود علوم بسیار پیچیده و درخور سالهای طولانی تحصیل این علوم را لازم می دارد، در بین روحانیون حکومتی کسی صاحب این علوم  نیست و نمی تواند نیز  باشد.

هر انسان عاقل وقتی که میخواهد اتوموبیل اش را به تعمیرکار بدهد، مسلماً دنبال تعمیرکار  با تجربه و کارآزموده می رود. آیا اداره کلان یک کشور۷۰ میلیونی در عصر مسافرت های کیهانی، به اندازه یک اتوموبیل قراضه ارزش ندارد که چنین مسئولیت بزرگ را به دست یک مشت روضه خوان سپرد و حتی از آنها نمی توان  بازخواست کرد؟


روان پریشی و پریشان گویی دیکتاتورها در مقابل بحران های عمیق سیاسی و اجتماعی


تاریخ نشان می دهد که تمام دیکتاتورها به بیماری روان پریشی و پریشان گوئی مبتلا هستند. خود رفتار دیکتاتوری، نشانه ای از این بیماری است. همه دیکتاتورها برای خود یک وظیفه ملی و حتی فراملی  و  رسالت تاریخی می شناسند. استالین خود را رهبر پرولتاریای جهان جا می زد. هیتلر رهبر نژاد برتر آریائی بود. محمد رضا شاه خود را با عنوان شاه شاهان و آریامهر به ملت تحمیل می کرد. آیت الله خمینی خود به عنوان ولی الامر مسلمین جهان، رهبر مستضعفان جهان، جانشین به حق امام زمان بر اریکه قدرت نشسته بود. این ها خود دلایل روان پریشی و رفتار دور از عقل و منطق این بیماران روانی هستند، که نمونه ای از آن را از خطبه های نماز جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸، آیت الله خامنه ای در اینجا می آوریم .

  

خوانندگان شاید به خاطر دارند که در آخرین روزهای فروپاشی نظام های کمونیستی، وقتی که نیکلا چائوشسکو در میدان بزرگ بخارست، پایتخت رومانی برای ملت خود سخنرانی می کرد، حاضران در میدان او را هو کردند. در آن لحظات حساس تاریخی، چائوشسکو چند لحظه کوتاه  با یک نگاه خالی  بدون روح و احساس، ناشی از واقعه غیر منتظره برای شخص خود به جمعیت نگاه کرد، که در واقع این نگاه از جنبه روان شناختی، بسیار شبیه نگاه بیماران روانی بود که خود ناشی از عدم قدرت درک از واقعیت های عینی و محیطی است. دیکتاتورها نمی توانند واقعیت ها را درک کنند. این بیماران روانی چنان به قدرت خود  اعتقاد و اعتماد دارند که گوئی کور مادرزاد هستند و تا حوادث و وقایع و واقعیات تا درون اتاق خوابشان نیاید، نه چیزی می بینند و نه چیزی می شنوند.گوئی طبیعت این ها را کور، کر و لال آفریده است.

بیش از ده روز است میلیونها ایرانی با راهپیمائی های طولانی، به تقلبات انتخاباتی اعتراض می کنند، رسانه های صوتی و تصویری دنیا هر ساعت از اهمیت این اعتراضات عظیم صحبت و آن را تفسیر می کنند، رهبر جمهوری اسلامی، که در قانون اساسی کشور مسئولیت  شخص اول مملکت را دارد، گوئی که در این ده روز هیچ اتفاقی در ایران نیافتاده است، با یک مشت جملات درهم و برهم،  ملت را چنین تهدید می کند: “(…)عده ای هستند که از رهبران احزاب و شخصیت های سیاسی حرف شنوی دارند و این شخصیت ها باید مراقبت کنند که شرایط به جائی نرسد به اقدامات  افراط گرایانه برسد.” ملاحظه شود که این جملات خود یک نوع پریشان گوئی است. اقدامات افراط گرایانه  از طرف کی؟ ملت  یا حاکمیت که علناً با سلاح های آتشین تحت فرماندهی شما  به روی ملت بی سلاح آتش گشوده و عده ای را به قتل رسانده است؟

آیت الله خامنه ای به نمازگزاران  نماز جمعه، که از چند روز پیش با اتوبوس از شهرستان ها به تهران آورده شده بودند و اغلب شان نیز نیروهای بسیجی و حقوق بگیران دستگاه حکومتی بودند، چنین می گوید:”(…) کشورهای اروپائی از یک طرف نامه های حاوی احترام  به جمهوری اسلامی  نوشته بودند و از سوی دیگر، علیه دولت موضع گیری کردند در حالی که «عوامل آنان» و «دست نشاندگان سرویس های جاسوسی  غربی و صهیونیست ها» به ایجاد  اغتشاش  و تخریب اماکن روی آورده اند.”

اگر به سخنان آیت الله خامنه ای دقیق بشوید، در اغلب این سخنان ، او از کلمه «دشمن، دشمنان» استفاده  می کند. دشمن اله کرد، دشمن بله کرد، دشمن در نظر دارد اله بکند و بله بکند. همه این نشانه ها، ناشی از روان پریشی یک دیکتاتور بیمار است که می داند هم عمرش به پایان نزدیک است و هم  ناقوس مرگ قدرقدرتی مطلق او هر روز بیش از پیش به گوش ملت و جهانیان می رسد. به همین خاطر نیز به عنوان یک روضه خوان حرفه ای  خود قبل از دیگران برای اشک چشم گرفتن به گریه می افتد و در روان پریشی مطلق  همراه با گریه می گوید “حاضر به فداکاری در راه اسلام و انقلاب است”(نقل از سایت فارسی بی .بی.سی).

در اینجا  دیکتاتور در اوج تنهائی خود به گریه متوسل می شود و بر روان پریشی خود و پریشان گوئی اش می افزاید و می گوید حاضر به فداکاری در راه اسلام و انقلاب است.

مردم ایران ۱۴ قرن است که مسلمان هستند. اسلام را آقای خمینی و یا خامنه ای به ایران نیاورده اند. باور های دینی یک ملت و یک جامعه محترم است و باید احترام  آن حفظ بشود. به علاوه ملت ۳۰ سال پیش انقلاب کرد و این انقلاب در درجه اول  قیام علیه استبداد و ظلم و بیعدالتی حاکم در نظام پهلوی بود. این فداکاری آقای خامنه ای برای اسلام و انقلاب  آن هم بعد از گذشت ۳۰ سال اگر ناشی از روان پریشی و پریشان گوئی او نیست پس چیست؟ امروز ملت ایران، آزادی، احترام به حقوق انسانی، حاکمیت قانون و عدالت اجتماعی برخاسته از اراده و آرای خود را می خواهند. آقای خامنه ای مسئولیت خود را در اداره نابخردانه مملکت، که در درجه اول مسئول این نابسامانی ها خود شخص ایشان است، ندیده می گیرد و عوض اینکه در این مرحله حساس دولتمردان وطن دوست و آزادیخواه این کشور را که مسلماً کم هم نیستند، به مشورت و دوراندیشی دعوت بکند و صادقانه در راه ایجاد آرامش و احیای حقوق ملت تلاش بکند، این وظیفه را فراموش کرده و برای ملت روضه می خواند.


 وظیفه رهبران سیاسی و شخصیت های علمی و فرهنگی ملت ایران در این مرحله حساس چیست؟


۱- در تاریخ ملت ها، روزهای حساس و سرنوشت سازی وجود دارند که می توانند ملتی را از چنگال دیکتاتور ها و دشمنان داخلی و خارجی رها سازند و یا اینکه به خاطر سهل انگاری و ساده اندیشی رهبری مبارزات  ملی و میهنی، در دام حیله و نیرنگ طرحها و سناریوهای از پیش ساخته  رژیم دیکتاتوری  بیافتند. ملت ایران امروز در مقابل نظامی است که حتی برای ادامه قدرت خود، تا ایجاد جنگهای مذهبی و قومی و فرهنگی در بین ملت یک پارچه ایران می تواند پیش برود. چنین کاری را نیز در گذشته در آتش سوزی سینما رکس آبادان و زنده زنده سوزاندن بیش از ۴۰۰ انسان را در سابقه ی تاریخی خود دارد. نظام می تواند  شورش  های مصنوعی در مناطق  اقلیت های سنی نشین و کردستان، آذربایجان و بلوچستان انجام بدهد و به دنبال آن  به نام حفظ امنیت در کشور حتی به جنگ های داخلی روی آورد. این جا است که رهبری جنبش آزادیخواهی ملت باید بسیار  هشیار باشد. تنها راه جلوگیری از این سناریو های مملکت بر باد ده، سازماندهی  اعتصابات سراسری ، و نافرمانی مدنی است. همچنان که رهبر مبارزات استقلال طلبانه  هند مهاتما گاندی توانست با نافرمانی مدنی، قدرت استعماری انگلیس را به عقب براند، ملت شریف و بزرگوار ایران برای احقاق حقوق انسانی و شهروندی خود، باید بدون کوچکترین تبعیض قومی، نژادی، فرهنگی، مذهبی و جنسیتی، وحدت خود را در این مبارزه تاریخ ساز حفظ  بکنند و هشیار باشند که عناصر نفوذی نظام جهل و استبداد در داخل آنان نفوذ  نکنند و دست به تخریب اماکن، مساجد و بناهای دینی و فرهنگی  ملت ایران و  اقلیت های مذهبی، که مظهر نمادین و سمبولیک دارند نزنند و بعداً نیروهای اپوزیسیون را برای مردم فریبی متهم نکنند.

۲- باید کار فرهنگی و روشنگری در بین نیروهای مسلح کشور، ارتش، سپاه، بسیج، پلیس و ژاندارمری انجام شود که این عزیزان بدانند، آنچه که بالاتر از همه خصوصاً دستگاه هیئت حاکمه ای که امروز فاقد مشروعیت است، وحدت ملی، تمامیت ارضی و استقلال ایران است. حکومت ها و نظام ها و حاکمان می آیند و می روند.دیروز «شاهنشاه آریامهر!» به تاریخ سپرده شد، امروز نوبت«شیخ به ظاهر ولی امر مسلمین!»رسیده است. باید  به نیروهای مسلح کشور گفت و توضیح داد ، که شما فرزندان غیور و وطن دوست کشور، نه در گذشته و نه امروز، مزدور شاه و شیخ نبودید و نیستید. آن سلاحی را که در دست دارید، از پول این ملت فراهم شده است،که شما از جان و مال و ناموس ملت دفاع بکنید و مسلم بدانید که ملت به ارزش و مقام معنوی شما ارج می نهد. نافرمانی مدنی، گسترش اعتصابات در تمام بخشهای تولیدی و اداری، تنها راه برای عقب نشینی دیکتاتوری و احیای حقوق مدنی ملت است.


پاریس .۲۰ ماه ژوئن ۲۰۰۹ برابر با ۳۰ خرداد ۱۳۸۸شمسی


* کاظم رنجبر، دکتر در جامعه شناسی سیاسی است.