نوشین احمدی خراسانی ـ پس از شمارش آراء دهمین دوره ریاست جمهوری و اعلام پیروزی نامنتظر آقای احمدی نژاد، جنب و جوشی گسترده با مطالبه حداقلی …



 


 

شهروند ۱۲۳۸  پنجشنبه ۱۶ جولای  ۲۰۰۹


 


 

پس از شمارش آراء دهمین دوره ریاست جمهوری و اعلام پیروزی نامنتظر آقای احمدی نژاد، جنب و جوشی گسترده با مطالبه حداقلی «احترام به رای مردم» در خیابانهای پایتخت و برخی دیگر از شهرهای کشور آغاز شد. این اعتراض گسترده که در حقیقت، خواسته ی «حنوشین احمدی خراسانی و یارانش پیش از انتخاباتق انتخابات آزاد» را نیز در بطن خود داشت جنبشی بود که پس از اعلام نتایج انتخابات، به نقطه اوج خود رسید، با سرعتی حیرت انگیز در تاروپود کل کشور ایران تنیده شد و در طول ۱۰ روز، به اندازه ۱۰ سال، وقایع و تجارب بسیاری را در تاریخ معاصر کشورمان رقم زد. از این رو سخن گفتن در مورد جنبشی با ابعادی چنین گسترده، و تاثیر بلامنازع آن بر همه ارکان جامعه و بر تمامی جنبش های مدنی ایران، (بخصوص که زمان بسیار اندکی از وقوع آن می گذرد) بی شک دشوار و با آزمون و خطا و گمانه زنی، عجین است. با این حال در اینجا سعی می کنم با احتیاط بسیار، تاثیر متقابل این خیزش عمومی با فعالیت های جنبش زنان و برخی از چالش هایی را که اخیراً در زیر پوست حرکت عمومی زنان ایجاد کرده، به سهم خود بازگویم، چالش ها و پرسش هایی که به احتمال زیاد، «سرعت بیش از حد تحولات» سبب شده که پاسخ به آنها به تعویق بیافتد.

شکاف در حاکمیت و فوران جنبش مردم


 

یکی از دلایل جلوه گری و فرصت به صحنه آمدن جنبش های فراگیر مردمی، ایجاد شکاف در حاکمیت هاست و این امر، مختص و منحصر به کشور ما نیست، چنانچه بحران های اقتصادی نیز سبب تضعیف دولت ها و در مواقعی، به ایجاد جنبش های اعتراضی و اجتماعی منتهی می شود. بروز و فعال شدن گسل ها و شکاف های درون حکومت ها حتا اگر موقتی هم باشد خواهی نخواهی به ظهور جنبش ها و نارضایتی های مردمی و بازتاب آن در حوزه عمومی کمک می کند.

زیر تاثیر حوادث و رویدادهای اخیر در آستانه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، شکاف هایی که در زیر پوسته ی ساختار حکومتی در طی ۱۵ ساله اخیر به وجود آمده بود، با شتابی سرسام آور به شکافی عریان و عظیم تبدیل شد بی شک نارضایتی و مطالبات معوق مانده ی اقشار گوناگون جامعه و مدل تازه و مسالمت جویانه گسترش این خواسته ها در کشور (حضور جنبش های مطالبه محور) نیز طی سال های گذشته این گسل ها را به تدریج در ساختار حاکمیت فعال تر کرده بود.

با مشاهده فعال شدن این گسل ها، سرانجام اکثر قریب به اتفاق نیروها و جنبش های اجتماعی به تاثیرگذاری و «موقعیت سرنوشت ساز» این دوره از انتخابات پی برده و وارد میدان «کارزار انتخاباتی» شدند و با بهره گیری از فضای انتخاباتی، مطالبات خود را در حوزه عمومی مطرح و بر کاندیداها و بر فضای گفتمانی جاری در انتخابات تحمیل و بار مسئولیت نمایندگی بخش هایی از این خواسته ها را بر دوش نامزدهای اصلاح طلب ریاست جمهوری قرار دادند تا از این رهگذر بتوانند به تحقق بخش های هرچند کوچک خواسته های خود امید یابند. بی شک یکی از مولفه های نیرومند و تاثیرگذار بر روندهای حرکتی درون یک جامعه، ایجاد «امید به تغییر» است و بدون حضور این مولفه امکان هیچ تحول مثبتی میسر نیست. برانگیختن امید ـ به طرزی که از دل آن بتواند حرکت و پویایی ایجاد شود ـ البته که نیازمند نشان دادن فاکتورهای قابل لمس در زندگی روزمره مردم است. بنابراین «امید به تغییر» در فضای انتخاباتی نیز حاصل حضور فعال کنشگران جامعه مدنی و تلاش بی وقفه جنبش های اجتماعی گوناگون، و نیز تحت تاثیر تغییر آرایش در منطقه و جهان بود که سبب شد «امید به تغییر» آرام آرام در افکار عمومی ایرانیان ریشه بگیرد و «انتخابات»، موسم تجمیع «امیدهای کوچک» دورمانده از یکدیگر بود.

خوشبختانه در فضای متفاوت و متحول در داخل و در سطح بین المللی (از جمله کاهش تنش های بین المللی به یمن سیاست های باراک اوباما)، که در ماههای منتهی به انتخابات ریاست جمهوری دهم شاهد بودیم، و با توجه به هوشیاری و توافق نانوشته و دسته جمعی گروه های مختلف فکری و اقشار گوناگون (که طیف های قابل ملاحظه ای از نیروهای درون حاکمیت تا نیروهای گوناگون در اعماق جامعه را شامل می شد)، امید به ایجاد تغییر، جان تازه ای گرفت. توافق در میان طیف بسیار وسیع از نیروهای مختلف جامعه با هدف تغییر، بالاخره سبب شد که حداقل بخش عمده ای از طبقه متوسط شهری در کل کشور، در پهنه و پرتو مولفه «امید»، بتواند انرژی و پتانسیل عظیم نهفته خود را آزاد کند.

اما پس از اعلام نامنتظر و شوک آور نتایج شمارش آراء انتخاباتی، ناگهان بخش هایی از جامعه که برای «تغییری مسالمت آمیز» و در پیوند و همگامی با یکدیگر سعی کرده بودند پروسه تغییر را از طریق «صندوق رای» پی گیرند، با بن بستی بسیار پیچیده روبرو شدند، اما تجربه های مکتوب بسیاری نیز در جوامع گوناگون نشان می دهد که هر کجا «مردم» به طور گسترده در حرکت های دسته جمعی مشارکت کرده اند، توانسته اند فراتر از چهارچوب ها و ظرفیت های موجود، فضاهای تازه ای را بیافرینند و با ایجاد و تکیه بر «امید»، از بن بست ها عبور کنند و چارچوب های تنگ را گشوده تر سازند.

در هر صورت پتانسیل امید به تغییر که از پیش از انتخابات در جامعه انباشته شده بود و هنوز زنده و جوشان بود، روند حرکت را چنان ارتقاء داد که پرتوهای پرامیدش را به همه جای دنیا سرایت داد. آری خیزشی بسیار گسترده برای «احترام به رای مردم» به شکل اقیانوسی بیکران از انسانها وارد خیابان شد. خواست حداقلی و مشترک همه، فقط یک چیز بود: «احترام به رای و حق شهروندی شان»!

در نگاه اولیه شاید حضور این خیزش همگانی (که موتور محرکه آن نیز ارزش های انسانی و مدرن طبقه متوسط ایران است) چه بسا ناگهانی و فی البداهه به نظر آید ولی کنشگران جنبش های اجتماعی می دانند که این موج عظیم و آرام مردمی، که از سازماندهی هوشمندانه ای هم برخوردار بود یک شبه به وجود نیامده و حاصل پروسه ای طولانی تر بوده است.

اما این حضور گسترده که برآمده از خواسته های جنبش های مطالبه محور در کشور همچون جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش های صنفی گوناگون مانند روزنامه نگاران، کارگران، هنرمندان، معلمان و نیز جنبش تاثیرگذار نوگرایی دینی است ماهیتی مدنی (و نه انقلابی) دارد. این حرکت وسیع و آگاهانه (عملی توافقی) بر بستر یک «زمین بازی مشترک» یعنی انتخابات و «صندوق رای» سامان گرفته و توانسته مخرج مشترکی از مطالبات همه جنبش ها و اقشار اجتماعی (البته آن خواسته هایی که با پتانسیل موجود در جامعه امکان پذیر است) را در قالب یک شعار واحد «انتخابات عادلانه و آزاد» متبلور سازد. این اولین بار در تاریخ معاصر ایران است که مردم تحت تاثیر نیروی آگاهی بخش جنبش های اجتماعی موجود کشور، توانستند پس از ۳۰ سال «صندوق رای» را از شکل مرسوم «تکلیفی» و «تزئینی»اش خارج کرده و «حق رای» را پس از سالها به طور جدی و آگاهانه «از آن خود» سازند. اما همین «پروسه» بود که متاسفانه تهدید جدی برای «بخش هایی از حاکمیت» تلقی شد و در نتیجه با خشونت و سرکوب همراه گردید.

اکنون با این مقدمه می خواهم به نقش جنبش زنان در این پهنه کارزار بپردازم گرچه واکاوی این پروسه نشان می دهد که جنبش زنان، به عنوان بخش فعال جنبش جامعه مدنی ایران، پیش از انتخابات تاثیرش را در پروسه شکل گیری تحولاتی که پس از انتخابات روی داد به خوبی برجای گذاشته است، بویژه با تعریف جایگاه مستقل خود در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در قالب «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات».


 

جنبش زنان در روزهای پر تب و تاب پس از انتخابات، کجا ایستاده بود؟


 

بسیاری از ما در جنبش زنان در روزهای ملتهب پس از انتخابات، خود را درگیر این پرسش می دیدیم که به راستی ما به عنوان فعالان جنبش زنان در میانه ی جنبش وسیع کسب حقوق شهروندی (حق برگزاری انتخابات آزاد) کجا ایستاده ایم؟ هرچند این پرسش پیش از انتخابات ریاست جمهوری به نوع دیگری مطرح بود.

در حقیقت پیش از برآمد جنبش اعتراضی مردم که پس از انتخابات به شکل وسیعی در خیابانها شکل گرفت، بحث و وظیفه مهم جنبش زنان پاسخگویی به چگونگی رابطه پیچیده اش با «انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری» و در مجموع، رابطه متقابل این جنبش با «فضای انتخاباتی» و صندوق رای بود. پیش از وقایع اخیر و هنگامی که بخش بزرگی از فعالان حقوق زن در اوایل اسفندماه سال گذشته فعالیت خود را برای نقش آفرینی و بهره گیری از فضای انتخاباتی به نفع مطالبات زنان آغاز کرد و از دل آن، ائتلاف گسترده ای از فعالان سکولار و مذهبی، به نام «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» شکل گرفت مانند دیگر جنبش های موجود همچون جنبش دانشجویی و… رابطه اش را با «انتخابات» و فضای انتخاباتی، شجاعانه تعریف کرد، از این رو بخشی از پاسخ به پرسش های امروز در مورد نقش و جایگاه مستقل جنبش زنان در تحولات پس از انتخابات را می توان از دل حرکت های پیش از انتخابات، یعنی «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» جستجو کرد، یعنی ائتلافی که توانست نسبت اش را با «انتخابات» و «صندوق رای» مشخص سازد. و از این رهگذر، نسبت اش را با «جنبش مدنی» شکل گرفته پس از انتخابات نیز به نوعی مشخص کرده است.


 



 

در حقیقت نظریه و عمل هوشیارانه ی فعالان «همگرایی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» که برای اولین بار در جنبش معاصر زنان ایران، توانست نسبت خود را با فضای انتخاباتی و «صندوق رای» به طور آگاهانه و مستقل مشخص سازد، در عین حال موفق شد که در پروسه «از آن خود کردن» این حق شهروندی از سوی مردم (و در نتیجه ارتقاء آن از چهارچوب های رسمی) نیز آگاهانه مشارکت کند. این ائتلاف برنامه مند موفق شد که طیف بسیار گسترده ای از گرایشات متفاوت جنبش زنان ایرانی را متحد سازد. و با این «آرایش دموکراتیک و تلفیقی» توانست پاسخی قانع کننده به این پرسش بدهد. یعنی پاسخ به معضلی معاصر که زنان ایرانی به رغم داشتن هر مسلک و مشرب فکری اما در فضای کارزارهای انتخاباتی و در استفاده از چنین فضاهای گذرا و موقتی، چه می توانند بکنند و چقدر می توانند از فرصت ها و حتا ثانیه ها به منظور گسترش «مطالبات مستقل خود»، بهره بگیرند.

جنبش همگرایی زنان ایران با حضور مستقل در خیابانها و با حمل پلاکاردها و شعارهای مستقل و زنانه اش (در قبل و بعد از رای گیری) به اعضا و فعالان خود ثابت کرد که حرکت متحد زنان این ظرفیت را دارد که با عمل مستقل خود «فضاهایی تازه را خلق کند». فضاهایی بیرون از چهارچوب های رسمی و گامی فراتر از مرزهای مرسوم و ظرفیت های تعریف شده ی انتخابات. همگرایی جنبش زنان همچنین موفق شد که همه کاندیداهای ریاست جمهوری را به ارائه برنامه ای مجزا درباره زنان، ملتزم سازد و این پیروزی را نمی توان دست کم گرفت. (گزارش های مکتوب و تصویری متعدد از این مجموعه کنش های مستقل و ابتکاری، در هر سه سایت فعال جنبش زنان: مدرسه فمینیستی، کانون زنان ایرانی و میدان زنان ثبت و منتشر شده است.)

باری ما زنان به همراه فرزندان جوان مان (نسل جوان پس از انقلاب) و با تلاش و فعالیت جانانه ی دیگر جنبش های مدنی و سیاسی اصلاح طلب، سرآخر موفق شدیم که فضای انتخاباتی را از آن خود سازیم. ما مردم با حضور آگاهانه و مستقل مان، فضایی متفاوت از نظم محدودی که معیارهای انتخاباتی موجود (نظمی که دولت معین کرده بود) «فضایی دیگرگونه» آفریدیم که تا سالهای آتی، همه نیروهای خواهان تغییر، در داخل و خارج از کشور از آن تغذیه خواهند کرد.

هرچند مسیر حوادث پس از انتخابات، پرسش ها و ابهام های جدیدی را در مقابل جنبش زنان مطرح ساخته است که برخی از این پرسش ها با تکیه به پاسخ های پیشینی، قابل اقناع است ولی برخی از آنها البته نیاز به بازخوانی تجارب به دست آمده، و بحث و تبادل نظر مداوم و شفاف دارد.


 


نوشین احمدی و یارانش در فعالیت های پیش از انتخابات 

همذات پنداری با «انقلاب ۵۷»


 

یکی از ریشه های مهم ابهام و سردرگمی برخی از فعالان نسبت به چگونگی حضور جنبش زنان در این خیزش عمومی شاید ناشی از مقایسه جنبش مدنی کنونی با انقلاب سال ۵۷ باشد. و همین قیاس شکلی، احتمالا سبب ساز چنین قضاوت هایی است. به نظر می رسد برخی در این روزهای پر تب و تاب گذار سیاسی، که بخش وسیعی از شهروندان مملکت پس از سالها، بر یک خواست حداقلی ـ احترام به رای خود ـ یکپارچه شده اند و به صورت راهپیمایی های چند صد هزار نفری و میلیونی (و تداوم آن در پشت بامها با فریاد الله اکبر) خواهان احترام به حقوق شهروندی و رای خود هستند ما زنان نیز مانند روزهای تب آور «انقلاب ۵۷» مبادا که «سرمان کلاه یا روسری دیگری برود»! و با این قضاوت، به ما گوشزد می کنند که باید به جای «خواسته مشترک و متحد کننده» این جنبش سراسری، به «خواسته های مستقل و زنانه خود» در این جنبش بپردازیم. اما این تحلیل و «همذات پنداری» با روزهای پر تب و تاب انقلاب بهمن ۵۷ به نظر می رسد ناشی از درک و قیاس مکانیکی این دو رویداد و نادیده گرفتن «پروسه های متفاوت شکل گیری این دو جریان اجتماعی» است.
این دوستان به واسطه قیاس ظاهری این دو رخداد به این نتیجه می رسند که اگر امروز زنان خواسته های خود را به طور مستقل مطرح نکنند مانند سال ۵۷ «سرشان کلاه خواهد رفت»، غافل از آن که زنان چه در همین پروسه انتخابات و چه در طول ۱۵ ساله اخیر توانسته اند، «معیارهای جنسیتی» را بر عموم «نخبگان» و «گروه های مرجع» و نیز بخشا در کل جامعه تا حد زیادی تحمیل کنند و اتفاقا این آن روند مبارکی است که باید تداوم بیاید و نه لزوما حرکت های مکانیکی همچون «طرح خواسته های صرفا جنسیتی» در یک تندپیچ بزرگ سیاسی و مقطعی، که اکثر جنبش های اجتماعی و مطالبه محور کشور در آن «زمین مشترک» بر سر یک «خواسته معین و حداقلی» توافق کرده اند.

می خواهم بگویم اگر در انقلاب سال ۵۷، «سر زنان کلاه رفته است» و خواسته های آنان نادیده گرفته شده است احتمالا به خاطر آن نیست که در نقطه «اوج انقلاب»، زنان مثلا یادشان رفته بود که «خواسته های خود» را در تظاهرات گسترده ای که به راه افتاد فریاد بزنند، بلکه احتمالا ناشی از آن بوده است که زنان در پروسه بلندمدت شکل گیری آن تحول اجتماعی (انقلاب بهمن ۵۷) اساسا خواسته های مستقل خود را تدوین و عمومی نکرده بودند که بعد بخواهند با پشتوانه آن «پروسه» و شکل دادن به «معیارهای جنسیتی» و البته با همیاری نیروهای موجود در آن تحول اجتماعی از بروز اقدامات زن ستیزانه جلوگیری کنند. یعنی این ضعف و غفلت، ناشی از آن بوده که در سی چهل سال پیش، اکثر زنان منتقد وضع موجود، «مطالبات جنسیتی و مشخص» نداشته اند یعنی آگاهی جنسیتی به صورت مستقل و گسترده در میان زنان ایرانی اساسا وجود خارجی نداشته است که این آگاهی جنسیتی و مطالبات برآمده از آن، بتواند در پروسه درازمدت شکل گیری خیزش های میلیونی مردم و حتا در پروسه شکل گیری «رهبری انقلاب» تاثیر جدی و تعیین کننده بگذارد.

در حقیقت زنان در آن دوران، خواسته هایی غیر از «ضدیت با امپریالیسم» و «سرنگونی شاه» را شکل نداده و عمومی نکرده بودند. این درحالی است که زنان همچون دیگر اقشار و اصناف، در صورتی موفق می شوند خواسته های مستقل خود را پیش ببرند که بتوانند در پروسه ای بلندمدت (پیش از «روز واقعه») و در شکل گیری و جهت یابی یک جنبش عمومی واقعا تاثیرگذار باشند و یا در شکل گیری رهبری جنبش نقش داشته باشند. یعنی توانسته باشند «خواسته های مستقل خود» را با حوصله ای شگرف و تلاش پیوسته و خستگی ناپذیر، به یکی از «معیارهای» انتخاب «کادرهای رهبری جنبش» و نیز «جهت گیری جنبش» تبدیل کرده باشند. شبیه عمل موفقیت آمیزی که در این دوره تاریخی به وقوع پیوست و جنبش زنان طی بیش از یک دهه فعالیت جانانه و پرداخت هزینه های گزاف، سرانجام موفق شد که با اتکا به نیروی خود و در قالب یک جنبش نیرومند، مطالبات مستقل خود را حتا به رهبران اصلاح طلب و کاندیدا های ریاست جمهوری و بخش بزرگی از جامعه مدنی کشور بقبولاند. اگر انقلاب بهمن ۵۷ طی پروسه شکل گیری اش، بدون «حضور خواسته های زنان» فرارویید، اما جنبش مسالمت آمیز کنونی، بخشا حاصل تجمعات، حرکت ها و فعالیت های مستمر گروه ها و جنبش های مدنی مختلف از جمله جنبش زنان طی ۱۵ ساله گذشته است که سبب شده امروز «هیچ» نیرویی بدون گذر از فیلتر خواسته های زنان نتواند مشروعیتی برای خود کسب کند.

اما در دوران گذشته، وقتی که جامعه ما آبستن تحولات سیاسی شده بود زنان ایرانی به جای پیگیری مطالبات حیاتی خود، متاسفانه صرفا در شکل گیری همان خواسته های کلان سیاسی (سرنگونی شاه) نقش داشتند و نه خواسته های خودشان. و متاسفانه بعد «از مرگ سهراب» به فکر چاره افتادند که دیگر نمی شد کاری کرد. برای نمونه «اتحاد ملی زنان» پس از پیروزی انقلاب و بعد از تظاهرات بزرگ زنان در هشت مارس سال ۱۳۵۸ فعالیت جدی خود را آغاز کرد. می خواهم تاکید کنم که در موقعیت و زمانی که رهبری جنبش مشخص شده و جهت گیری های انقلاب تعیین شده است دیگر کار از کار گذشته و ما زنان هرگز نخواهیم توانست در مقاطع پر تب و تاب و هیجانی که میلیون ها مردم به خیابانها می آیند در تعیین مسیر تحولات و تحمیل مطالبات مان به رهبری جنبش نقش داشته باشیم. بر این قیاس، معتقدم که همذات پنداری و تطبیق مکانیکی جنبش مدنی کنونی با انقلاب ۵۷، ناشی از تقلیل گرایی و نشناختن بافت تحولات معاصر ایران است.


 


 


 



 

عبور از شعار اصلی این جنبش

 


 

در این جنبش وسیع عمومی که ماهیتی مدنی و اصلاح طلبانه دارد و هدف اش «احترام به حق رای مردم» و «حق برخوردی از انتخابات آزاد» است در هفته دوم پس از رای گیری، یعنی پس از اعمال خشونت های دولتی و حاکم شدن جو تشنج در سطح جامعه، شاهد آن بودیم که برخی از گروه ها بلافاصله خواهان «فراروی و عبور از مطالبه اصلی» این جنبش بودند. برخی از یاران جنبش زنان هم یادآوری می کردند که «خواسته های مشخص زنان» در این جنبش عمومی «گم شده» و برخی نیز بحث «رادیکال کردن» خواسته های این جنبش را مطرح می ساختند. به نظرم هر دوی این دیدگاه ها بعید است که بتواند کمکی به این جنبش بکند حتا بعید است که به تعمیق خواسته های جنبش های فعال در این خیزش عمومی نیز یاری برساند.

اگر به پروسه شکل گیری این جنبش مدنی نگاه کنیم اتفاقا می بینیم خواسته این جنبش عمومی «برآیندی از خواسته های جنبش های اجتماعی گوناگون» است که در یک زمین بازی مشترک شکل گرفته است و این همان نقطه «همبستگی بین جنبش هاست» یعنی همبستگی در «یک زمین بازی مشترک». این فرضیه اگر درست باشد که مطالبه اصلی خیزش مردمی و مسالمت آمیز کنونی یعنی «انتخابات آزاد» و «احترام به رای مردم» برآیندی از خواسته هایی است که از دل تلاش های پیش از انتخابات شکل گرفته، آنگاه «تجزیه» دوباره این «مطالبه اصلی» به راستی چه کمکی می تواند به جنبش زنان و یا به خود این جنبش عمومی بکند؟ چرا که برآیند خواسته ها به معنی «جمع عددی خواسته های مختلف گروه ها» نیست بلکه خواسته ای است مشترک برای تسهیل در رسیدن گروه های مختلف به درخواست های خاص خود. همانطور که مطالبات مطرح در همگرایی جنبش زنان، جمع عددی خواسته های گروه های مختلف زنان نبود، بلکه برآیندی از آن خواسته های گوناگون بود.

از سوی دیگر اگر این خیزش مردمی را یک جنبش وسیع و همگانی «مطالبه محور» بدانیم و نه یک «انقلاب»، لابد بر اساس تجربه مان در جنبش زنان می توانیم بگوییم که هر جنبش و حرکت دسته جمعی که بر محور «مطالبه ای مشخص و معین» شکل گرفته، اگر توسط عده ای (ظاهرا رادیکال) بخواهد سمت و سوهای دیگری بگیرد و موضوع مرکزی اش ـ که باعث وحدت و مشارکت داوطلبانه اقشار و گروه های مختلف شده ـ احیانا تجزیه و تکه تکه شود بی شک نه تنها آن جنبش را به سمت درخواست ها و مطالبات «رادیکال تر» رهنمون نخواهد شد، بلکه همان جنبش به راه افتاده را نیز از درون، متفرق و بلاموضوع خواهد کرد.

منظور آن نیست که هیچ جنبش رادیکال و ساختارشکن نباید در جامعه ایجاد شود یا جامعه حق ندارد به مرز«فرا موضوع»ها در یک جنبش، گرایش پیدا کند، بلکه می خواهم بگویم که هر جنبش مدنی یا سیاسی که مطالباتش از پیش معین شده و یا بر اساس توافقی نانوشته و عمومی، بر پایه «مطالبه ای خاص» شکل می گیرد، برای آن که نیروهای خود را همواره در کنار خود داشته باشد و نیز بتواند نیروهای جدید را هم جذب کند، ناگزیر است که سطح مطالبه خود را در همان چهارچوبی که توافق کرده و بر آن استوار شده، حفظ کند. بی شک حفظ این محور اصلی (و موضوع مرکزی اش) در شرایط هیجان آور و نیز در وضعیت سرکوب شدید، البته که بسیار دشوار است، اما تجربه ما در جنبش زنان به دفعات ثابت نموده که تنها راه تداوم حرکت و انسجام جنبش (لااقل در دوره های آغازین)، تا آن جا که مقدور باشد حفظ محورهای مورد اجماع و توافق است. در غیر این صورت یعنی دور زدن توافقات و تحمیل مطالبات جدید بر جنبش، (پیش از موقع و در مرحله اولیه)، سبب می شود که قبل از آن که جنبش رشد و عمق یابد اتفاقا تقلیل یابد و در نهایت، پراکنده شود.


 

پالایش نمادهای جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان


 

اعتلای جنبش وسیع اعتراضی شهروندان در دو هفته اخیر، بزرگترین حرکت مدنی و دموکراسی خواهانه در جامعه ایران پس از سی سال به شمار می رود. این خیزش مسالمت آمیز نشان دهنده پتانسیل متراکم و نیاز سرکوب شده ی جامعه ما به دموکراسی و حقوق شهروندی است. در حقیقت چالش اصلی در این جنبش مدنی و گسترده، بین «نیروهای مذهبی با نیروهای غیرمذهبی» یا بین «شهروندمسلمان با شهروند سکولار» نیست، کما این که در هر دو سوی معادله (چه مدافعان نتیجه انتخابات و چه مخالفان آن)، هم مذهبی ها و هم غیرمذهبی ها فعال بوده و هستند، و در همایش ها و راهپیمایی های پیش و پس از رای گیری شرکت داشته اند.

چالش اصلی در برآمد این خیزش همگانی در واقع بین «گردن نهادن بر خواسته مردم» با «گردن کشی در مقابل مردم» است و یا بهتر بگوییم: خواست «ایجاد فضای دموکراتیک» در مقابل فضای استبدادی و کودتایی در جامعه بوده است. بنابراین سمبل ها و نمادهایی که در این جنبش مدنی مورد استفاده قرار گرفت نیز بی شک نمی توانست بر اساس تقسیمات ایدئولوژیک «غیرمذهبی / مذهبی» یا «مدرن / سنتی» باشد بلکه نمادهای به کار گرفته شده (هم از سوی دولت و هم مردم)، بر اساس و پایه «غیردموکراتیک / دموکراتیک» استوار شد و مورد بهره برداری همگان قرار گرفت. بهره گیری از سمبل های ترکیبی همچون بانگ «الله اکبر / ننگ بر دیکتاتور» یا «اعتکاف / اعتصاب» از سوی مردم، و از سوی دولت نیز بهره گیری از سمبل های ترکیبی (ناسیونالیستی آمیخته با ارزش های بنیادگرایانه مذهبی) همچون استفاده از سرودهای ملی و سکولار (سرود «ای ایران، ای مرز پر گهر») و پرچم سه رنگ ایران، یا استفاده از تصویر «دخترانی با آرایش و رفتاری غیراسلامی که تصاویر آقای احمدی نژاد را در دست دارند» به دفعات قابل مشاهده بود.

این موارد همگی نشاندهنده آن است که تضاد و چالش اصلی در این جنبش عمومی بر سر «اسلامی بودن و غیراسلامی بودن» نیست، بلکه در حقیقت بر سر «دموکراسی خواهی با اقتدارگرایی» است. آری، وقایع اخیر آشکارا نشان داد که چالش اصلی و نیاز عمومی این مرحله از تاریخ ایران، «حقوق دموکراتیک مردم» یعنی استقرار دموکراسی است.

اما دغدغه برخی از افراد سیاسی ایدئولوژیک نسل قبل، برای «مذهب زدایی» از نمادهای این جنبش دموکراتیک، و غیر ترکیبی نمودن آن (یکدست کردن نمادها) شاید به این دلیل است که این دوستان همواره تضاد و دعوای اصلی خود را «اسلام و غیراسلام» تعریف کرده اند و همچنان بر معیارهای ایدئولوژیک و تک ساحتی گذشته خود پای می فشرند. در نتیجه ی این برخورد ایدئولوژیک، متاسفانه به طرزی مکانیکی، خطر اسلامی شدن دوباره جامعه که در زمان آنها (انقلاب سال ۱۳۵۷) اتفاق افتاد را به نسل ما گوشزد می کنند بدون آن که متوجه باشند که بن مایه و گوهر این جنبش از اساس و به ماهیت، با انقلاب سال ۵۷ تفاوت دارد.

روشن است که این طرز برخورد حذفی، نه تنها کمکی به این جنبش وسیع دموکراتیک نمی کند، بلکه باز هم به دلیل نشناختن بافت فرهنگی جامعه معاصر ایران، خواهی نخواهی سبب تضعیف و تشتت درونی این جنبش می شود. واقعیت آن است که در این جنبش طیف گسترده ای از «طبقه متوسط مدرن» فعال است و از قضا «طبقه متوسط مدرن» در هیچ جای دنیا لزوما از «آدم های غیرمذهبی» تشکیل نشده. تفوق ارزش های طبقه متوسط مدرن هم لزوماً به معنا و مفهوم «ارزش های غیرمذهبی» نیست، بلکه خیلی ساده به این معنی است که نخبگان این طبقه، خواهان مشارکت در سرنوشت سیاسی خود هستند و بنا دارند که عنصر «عقلانیت» در مدیریت جامعه و نیز «حق تعیین سرنوشت توسط مردم» به رسمیت شناخته شود (می توان به طنز گفت که اگر طبقه متوسط مدرن سکولار در زمان شاه توانست با همان ارزش های غیرمذهبی خود یک حاکمیت دینی را بر سر کار بیاورد، لابد طبقه متوسط مدرن مذهبی امروز خواهد توانست با ارزش های دینی خود یک دولت دینی ـ نظامی را تبدیل به دولتی عقلانی و سکولار بکند!).

هیچکدام از این مولفه های «مدرن» ربط مستقیمی به «مذهب» یا «لامذهبی» پیدا نمی کند و شاید به همین دلیل است که می بینیم طبقه متوسط با فاصله گرفتن از دیوارهای زمخت و صف کشی های مرسوم، و نیز تحت تاثیر تلاش عظیم و بی سابقه جنبش های مختلف مطالبه محور، سرانجام از فرصت سیاسی و لحظه ی تاریخی به دست آمده بهره گرفته و به خیزش عمومی در آمده است و «صندوق رای» را «زمین مشترک» خود قرار داده است.


 


 



 

تفکیک نمادها و کانال های ورودی جنبش


 

اما بدون شک این یک جنبش مدنی و دموکراتیک است و برای آن که بتواند سمبل های خود از «آلودگی های» احتمالی، پاکیزه و استرلیزه نگه دارد ناگزیر است که معیارهایی منطبق با توافقات جمعی و دموکراتیک این جنبش مدنی به کار ببرد و نه «معیارهای گروهی و جناحی و ایدئولوژیک». اگر ما ابعاد و مضامین این جنبش مدنی را به درستی بشناسیم و شکل گیری آن را در پروسه ای که در سال های اخیر طی شد به خوبی تحلیل کنیم متوجه خواهیم شد که خواسته اصلی این خیزش عظیم و شگفتی آور، خواسته ای مشخصاً «دموکراتیک» است و نه خواسته ای سکولار یا مذهبی. از این رو برای آن که سمبل ها و نمادهای دموکراتیک این جنبش حفظ و تقویت شود و بتواند گسترش یابد، به ناگزیر باید از قانون اصلی خودش پیروی کند یعنی از قوانین دموکراتیک. از این روست که ما مردم نیاز داریم هر سمبل جدیدی که به این جنبش وارد می شود را با توجه به ارزش های بنیادی این جنبش (که خمیره ای «مسالمت آمیز»، «مدنی» و «دموکراتیک» دارد) تفکیک سازیم و «سره را از ناسره» جدا کنیم. اما اگر بخواهیم به جای آن که سمبل های این جنبش را نه بر معیار «دموکراتیک» که بر معیارهای دیگری همچون «مذهبی و غیرمذهبی» تفکیک سازیم آن موقع است که به گسترش و پایداری این جنبش لطمه می زنیم.

بخش هایی از آن چه که در روش و استفاده از سمبل ها در این جنبش مدنی اتفاق افتاد ناشی از «ارزش های سیاسی جنبش دانشجویی و احزاب موجود» و بخش هایی نیز ناشی از «ارزش های مدنی جنبش زنان و جنبش سندیکایی کشورمان» بود، اما به نظر می رسد تاثیر ماندگار ارزش های جنبش زنان (یعنی مسالمت آمیز بودن و غیرتقابلی بودن)، معیاری است که می تواند با بن مایه این جنبش عمومی و مسالمت آمیز هماهنگ تر باشد و در آینده سبب تعمیق و باروری آن گردد. صحنه هایی که ما در تجمعات و تظاهرات مختلف در جنبش گسترده مردمی در این دو هفته شاهد بودیم گاه متناقض بود. این تناقضات که ای بسا سبب رنجش بعضی از دوستان هم می شد به نظرم از نوپا بودن و عدم تثبیت و عمق ارزش های دموکراتیک در آن حکایت داشت و گاه به سمت برخی از ارزش های ریشه گرفته در جنبش دانشجویی (که معمولا تقابلی است) گرایش پیدا کرد.

هرچند راهپیمایی سکوت و یا حرکت های مدنی در هفته اول بعد از رای گیری، به صورتی آگاهانه، منطبق بر ارزش هایی بود که ما زنان سال ها در جنبش دموکراتیک و مسالمت جویانه خود بر آن پای فشرده بودیم و به عنوان بخشی از جامعه مدنی کشورمان، سعی در ترویج آن داشتیم، اما صحنه های خشونت در هفته دوم نشان داد که ما هنوز راه بسیار طولانی تا نهادینه شدن ارزش ها و روش های بی خشونت و مدنی در پیش داریم.

از این رو آنچه که به نظر می رسد در این جنبش می تواند معیار مناسبی برای سنجش و تفکیک سره از ناسره باشد حقیقتاً سمبل های دو بنی و ثنوی (مذهبی/غیرمذهبی) نیست، بلکه سمبل ها و حرکت های غیرخشونت آمیز است. بی شک این جنبش مدنی که همه ما بر «دموکراتیک بودن و دموکراسی خواه بودن» آن تایید داریم باید نقطه «حساسیت» و معیار خود را بر «دموکراتیک و غیرخشونت آمیز» بودن نمادهایش بگذارد تا در آینده، جایگزین نظام نمادین پرخشونت جامعه شود.
از طرفی، سمبل های این جنبش لزوما با معیار «مذهبی/غیرمذهبی» بودن تفکیک نمی شوند، چرا که یک سمبل «غیر مذهبی» به همان غلظت و شدت یک سمبل «مذهبی» می تواند خشونت آمیز یا صلح طلبانه باشد. در این جنبش عمومی که پس از اعلان نتایج انتخابات به وجود آمد، هم گروه های مذهبی و هم غیرمذهبی فعال بوده و هستند از این رو خیلی طبیعی است که نمادهای این جنبش نیز «ترکیبی» باشد از نیروهای سازنده آن، در نتیجه «حذف» نمادهای مختلف و ترکیبی، و یکدست سازی نمادها، از اساس، رفتاری «غیردموکراتیک» و خشن است، به همین دلیل نمی تواند در جنبشی که اهداف و روش های دموکراتیک دارد (یا مدعی چنین اهدافی است) قابل پذیرش باشد. حذف نمادهای گروه های مختلف در این جنبش، در آینده به «حذف افراد و گروه های» آن خواهد انجامید بنابراین هر فرد و گروه و دسته ای که خواهان «حذف» شود، نطفه «خشونتی» را خواهد کاشت که بعدها ممکن است دامن خودش را هم بگیرد. از این زاویه است که تصویر یک دختر به اصطلاح «بدحجاب» درحال «سنگ پرانی» یا تصویر پسر جوانی بسیار امروزی در حالی که موتوری را آتش می زند، اگر به عنوان نماد «قدرت» جنبش پذیرفته شود، بی شک این جنبش را از اهداف و بن مایه اش دور می سازد. در حالی که این تصاویر لزوما «مذهبی» نیستند، اما از آن جایی که «تداعی کننده» خشونت است، می توانند عملکرد «ناسازتری» با این جنبش داشته باشد تا مثلا «رنگ سبز» که برخی آن را سمبلی «مذهبی» می دانند.

می خواهم بگویم حساسیت و پس زدن «نمادهای خشونت آفرین» است که می تواند به این جنبش کمک کند و نه حساسیت بر نمادهای غیرخشونت آمیز مذهبی (مثل رنگ سبز) که از قضا متعلق به بخشی از نیروهای فعال درون این جنبش است.

اما مسئله مهم دیگر آن که متاسفانه می بینیم پذیرش روش های «غیرخشونت آمیز» از سوی برخی از فعالان سیاسی به صورت تقلیل گرایانه یعنی صرفاً به عنوان «تاکتیک»، تلقی و ترویج می شود، در حالی که به نظر می رسد اگر رفتار مدنی و مقاومت بی خشونت بخواهد در جامعه ما ریشه بدواند و نهادینه شود، نمی توان آن را به محدوده تنگ یک «ابزار» (تاکتیک) تقلیل داد، بلکه می بایست آن را به «استراتژی» و «هدف والای جنبش دموکراسی خواهی» مردم ایران ارتقاء داد. مادام که استقرار حرکت های بی خشونت را «هدف» خود قرار دهیم می توانیم آن را به عنوان مجموعه ای از «ارزش های اخلاقی» تدوین و سپس ترویج کنیم، اما اگر صرفا آن را به عنوان «تاکتیکی» برای خنثا کردن حرکت های سرکوبگران در نظر بگیریم بی شک این روش در ضمیر جامعه نهادینه نخواهد شد و جنبش های مدنی را از آلودگی به خشونت مصون نخواهد کرد.

برخی از تحلیل گران با توجه به نحوه ی حرکت این جنبش و مطالبه اصلی آن (احترام به حق رای) و نیز با تاکید نسبت به پایگاه اجتماعی اش ـ که طبقه متوسط است ـ آن را کاملا مسالمت آمیز و حتا «گاندی وار» توصیف کرده اند. بی شک مجموعه این جنبش و خیزش همگانی، در کلیت خود، غیرخشونت آمیز بوده است و راهپیمایی عظیم میلیونی مردم در روز دوشنبه بیست و پنجم خرداد ماه و ادامه اش در سه روز پس از آن، این مدنیت و مسالمت را به طرز غیر قابل انکاری نشان داد. مردم در خلال راهپیمایی های چند صد هزار نفری، حتا از شعار دادن هم پرهیز کردند چه برسد به شکستن شیشه یا صدمه زدن به اموال عمومی. با این وجود اما این رفتار متمدنانه و بی بدیل تاریخی، تا لحظه ای تداوم داشت که با استبداد و خشونت دولتی رو به رو نشده بود. از روز شنبه سی خرداد که نیروهای گارد ویژه و ضد شورش وارد صحنه شدند و دست به خشونت آلودند برخی از جوانان نیز به دفاع پرداختند و با پرتاب سنگ، به مقابله دست زدند. یعنی تجربه متراکم شده از شیوه مقابله با نیروهای پلیس که طی سی سال توسط تبلیغات مداوم صدا و سیما به خورد جوانان داده شده بود بی اختیار و لاجرم در حافظه شان در مقابل چشمان شان جان گرفت و مثل جوانان فلسطینی و تحت تاثیر انبوه سریال ها و فیلم هایی که از روزهای انقلاب ۵۷ در تلویزیون دیده بودند ناخودآگاه و عکس العملی به سنگ پراکنی دست زدند.


 


 



 

ترویج اصول «زیبایی شناسی» روش های بی خشونت


 

غرض از آوردن این مثال ها و بحث ها آن بود که ما فعالان مدنی برای تعمیق و گسترش «روش های دفاع بی خشونت» بیش از آن که به تشریح فنی (چند و چون در تکنیک های اجرایی) این روش ها احتیاج داشته باشیم باید بتوانیم در مقابل پرسش های پرحرارت و عاجل جوانان پاسخ دهیم و بگوییم که به راستی «چرا خشونت حتا در هنگام دفاع از خود نیز نمی تواند کمکی به جنبش مدنی مردم سرزمین مان بکند یعنی هرگز نمی تواند ما را به جامعه ای دموکراتیک و عاری از خشونت برساند؟».

برای آن که سنگ بنای ارزش های جامعه ای سالم و دموکراتیک را امروز و در همین لحظات ملتهب، بنا نهیم واقعا نیاز داریم که بنیادهای عمیق و انسانی فلسفه مبارزه بی خشونت را از سطح نازل «تاکتیک»، ارتقاء بدهیم و به سطح «هدف» و «بنیادهای اخلاقی » این جنبش سوق دهیم. باید جوانانی که در برابر «خشونت» پلیس، سرافکنده و عصبانی می شوند (و در نتیجه، رفتارهای غریزی و واکنشی در دفاع از خود نشان می دهند) به طرزی آموزش ببینند که به دلیل کتک خوردن از پلیس ضد شورش، احساس سرافکندگی پیدا نکنند و قانع شوند و مطمئن باشند که افراد ضارب و ظالم هستند که در مقابل همه دنیا، سرافکنده اند. جوانانی که خواهان دموکراسی هستند باید یقین حاصل کنند که نشان دادن بردباری و مسالمت جویی در مقابل خشونت سرکوبگران، عین شجاعت و استواری و بزرگی است. و معنای واقعی «قدرت» نه در «واکنش خشونت آمیز» که اتفاقا در «تحمل و بردباری و تداوم راه» است.

بی شک اگر حرکت های غیرخشونت آمیز از سطح تاکتیک، به سطح زیبایی شناسی و فلسفه این حرکت ارتقاء یابد آن گاه «سمبل های قدرت» این جنبش از «تصاویر سنگ پرانی» به «تصاویری دیگر»، ما را رهنمون می کند. برای نمونه تصاویری بسیار زیبا و قدرتمندانه از زنانی که با بردباری و شجاعتی در خور تحسین، به بحث با پلیس های ضدشورش می پرداختند و زیبایی «زندگی» را به جای «مرگ» و «خشونت» در برابر آنان به تصویر می کشیدند. به نظر می رسد چنین تصاویری است که می تواند نماد «قدرت» این جنبش باشد.

بنابراین، وظایف خطیری در مقابل همه ما قرار گرفته است تا جایی که ناگزیر هستیم نسبت به شمار انبوهی از مفاهیم مرسوم و بنیادگرفته در فرهنگ سیاسی و مذهبی مان، تجدید نظر کنیم و صدها و هزاران کلید واژه و صفت و تفسیرها را با تکیه به ارزش های مدرن بی خشونت، از نو مفهوم سازی بکنیم. از جمله معنای «شجاعت»، «غیرت»، «شهادت»، «خون در مقابل گلوله»، «می کشم، آنکه برادرم کشت»، «ایرانی با غیرت…»، و صدها نوع دیگر از این واژه ها و شعارها و نمادها…

در روابط اجتماعی ما که به لحاظ تاریخی، با ارزش های خشونت آمیز، به طرزی عمیق درآمیخته، روشن است که تدوین و ترویج اصول زیبایی شناسی حرکت های بی خشونت، گسترش مبانی فلسفی آن، و استقرار نظامی فربه از ارزش های نوین اخلاقی و دینی و خیلی چیزهای دیگر نیاز هست تا بتوانیم آرام آرام به «اهداف دموکراتیک» جنبش مدنی و بی خشونت کنونی نائل شویم. بی شک جنبش زنان یکی از جنبش هایی است که می تواند در این مورد کمک بزرگی به جنبش دموکراسی خواهی مردم بکند. چرا که زنان در طول قرن ها و هزاره ها همواره مورد خشونت بوده اند، با گوشت و پوست خود و در زندگی روزمره، سرکوب و استبداد را لمس کرده اند، در نتیجه آموخته اند که برخوردهای واکنشی و خشونت آمیز لزوما نتوانسته است زندگی صلح آمیز و بدون خشونت برای آنان فراهم سازد.

«خشونت»، چرخش معیوب مردابی است که اگر به طور ریشه ای با آن مبارزه نشود همه ما ایرانیان را در مغاک عفن خود فرو می برد، چه دولتمردان و چه مردم، چه «آنان که حق دارند و چه آنان که حق ندارند». زیرا ما زنان عمیقاً درک کرده ایم که حتا اگر به لحاظ فیزیکی و فردی و یا در «موقعیت برتر حرکتی» توان مقابله خشن با خشونت هایی که به ما تحمیل می شود داشته باشیم باز هم «خشونت» از روابط اجتماعی، ریشه کن نمی شود، زیرا خشونت ورزی (حتا در مقام دفاع) ماهیتی چنان شوم و لزج و دیرپا دارد که زندگی ما را فارغ از داشتن یا نداشتن «توانایی های فیزیکی» بالاخره به لجن زار فرو می برد، از این روست که طی قرن های متمادی درک کرده ایم که تنها در جامعه ای که هرگونه خشونتی تقبیح شود امکان دارد وضعیت زندگی ما زنان و دیگر شهروندان بهبود یابد. ما با همه هستی خود درک کرده ایم که رفع خشونت در حوزه فردی امکان پذیر نیست و این کار یک «مسئولیت و امکان جمعی» است و نه یک «امکان فردی». چراکه اساساً این خشونت توسط «چرخه ای جمعی» و در یک سیستم چندلایه و بسیار گسترده اعمال می شود و از این رو هیچ کس به «تنهایی» قادر به دفع آن نیست. هنگامی که شور و حرارت جوانانی را می بینیم که تصور می کنند با «انتقام» و «واکنش خشونت آمیز لحظه ای» می توانند خشونت و تحقیری را که از سوی پلیس به آنان اعمال می شود دفع کنند و دق دل شان را خالی کنند، بلافاصله به نقش و ضرورت ارزش های صلح طلبانه جنبش زنان (به دلیل موقعیت زنانه ـ مادرانه شان، و فرودستی که زنان در همه جهان دارند) بیشتر پی می بریم.

اکنون چه می توانیم بکنیم؟


 

امروز یکی از مهم ترین وظایف فعالان مدنی به ویژه کنشگران جنبش زنان، آموزش و بسط روش های مدنی و مسالمت آمیز مقابله با خشونت پلیس، و انتقال مسئولانه ی آن به جوانان هوادار دموکراسی است، که البته نیاز به کمک همه اندیشمندان جامعه دارد.

می توانیم به فرزندان مان، به نسل جوان امروز، با امانت داری و صراحت بیشتری تجارب مبارزات مان را انتقال دهیم و به آنان نشان دهیم که اگر واقعا خواهان جامعه و روابطی عادلانه هستند، شرط اول اش، بردباری است، دندان خشم بر جگر خسته بستن، با دل خونین لب خندان نشان دادن، و تحمل صبورانه سختی های متعددی است که در راه طولانی مبارزه، بر ما تحمیل می شود. همچنین می توانیم به جوانان سرزمین مان خاطرنشان کنیم که ما زنان برای یک کار کوچک و پیش پا افتاده (جمع کردن یک میلیون امضاء و بردن آن به مجلس شورای اسلامی) سه سال درگیر داغ و درفش و زندان و بدنامی شدیم ولی با صبر و بردباری، این سختی ها و تحقیرها را تحمل کردیم. به آنان یادآوری کنیم که هر بار تجمع مسالمت آمیز برگزار کرده ایم با باتوم و کتک روبرو شده ایم ولی هرگز مقابله به مثل نکرده ایم. حتا وقتی به زندان رفته ایم با امید فزاینده تری تجارب و آگاهی مان را با زندان بانان خود تقسیم کرده ایم زیرا آنان را نیز همچون خودمان، دربند و حصار دیده ایم.

ایران خانه مشترک همه ما ایرانیان ـ با هر مذهب و مشرب متفاوت فکری ـ است. باید از گسترش فضای خشم و گلوله و کین ورزی واقعا جلوگیری شود. ما باید درک کنیم که مقاومت مدنی، هرچند شیوه و روشی انسانی و اخلاقی است ولی با سختی بسیار همراه است. به دست آوردن پیروزی در «کوتاه مدت» واقعا ممکن نیست، باید «آهسته و پیوسته» حرکت کنیم، پس روشن است که هنوز راه درازی در پیش داریم. زیرا می دانیم که فرهنگ و سنت های سیاسی جامعه، بسیار آهسته و بطئی تغییر می کند. اگر مهاتما گاندی توانست جامعه متکثر و به شدت تحقیر شده ی هند را از میان منجلاب حقارت و توهین و سرکوب خشونت بار، با روشی صلح جویانه و غیرخشونت آمیز به سر منزل مقصود برساند حاصل سالها و دهه ها آموزش چهره به چهره، انتشار صدها کتاب و هزاران خطابه و تدوین صبورانه ادبیات این شکل از مبارزه بوده است. برای آن که جنبش مدنی ما غیرخشونت آمیز باقی بماند باید «قدرت» آن، نه از «خون»، «مشت های گرده کرده»، «رگ های برآمده گردن» و «غیرت» و… ناشی شود بلکه باید از «تحمل»، «تداوم»، «تفکر» یعنی از خود «زندگی» و… نشات بگیرد.

بی شک، آینده این جنبش عمومی و دموکراتیک در گرو استقرار چنین ارزش های صلح طلبانه ای است.


 

منبع: سایت مدرسه فمینیستی