ولتر می گوید: "حاضرم جانم را بدهم تا مخالفانم بتوانند حرفشان را بزنند" و اکنون در شرایطی که ایرانیان چه بخش بزرگ آن که در زیر سایه ی …


شهروند ۱۲۴۳  پنجشنبه ۲۰ آگوست  ۲۰۰۹


 

به بهانه ی سخنان و نوشته های اصلاح طلب ها


 


 


 

ولتر می گوید: "حاضرم جانم را بدهم تا مخالفانم بتوانند حرفشان را بزنند" و اکنون در شرایطی که ایرانیان چه بخش بزرگ آن که در زیر سایه ی "ولایت فقیه" (بخوان سایه ی زور، شمشیر، دستگیری، زندان، شکنجه، تجاوز و اعدام) زندگی می کنند و چه بخش به اجبار جدا شده ی آن که در گوشه گوشه ی جهان زندگی می کنند و دموکراسی را تمرین، با هم و هم صدا، فریاد و خروش علیه نظامی برمی آورند که دیگر حنایش برای هیچ کس رنگی ندارد، علاوه بر دستگاه تبلیغاتی شریعتمداری کیهان (چاپ ایران)، خبرگزاری فارس و ایرنا و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، هستند کسانی که آگاهانه یا ناخودآگاهانه آب به آسیاب ذوب شدگان ولایت می ریزند و صف متحد و گونه گون مردم را از هم می پاشند. اینان چه بخواهند و چه نخواهند اگر اشتباهات خود را تکرار کنند، در فردایی که ایران آزاد سر از خاکستر امروزین بر می آورد، نام شان حتما در کنار ذوب شدگان ولایت خواهد بود، که هنوز هم خواهان حفظ نظام نامقدس جمهوری اسلامی اند. نظامی که با شعار "جمهوری ایرانی" که در خیابان ها و پشت بام های ایران گوش فلک را کر کرده، انکار ادامه ی اسلامی بودن نظام است. بدیهی است که جمهوریت نظام حتما حفظ خواهد شد و نوع جمهوریت آن را هم مردم تعیین خواهند کرد، اما یقینا اسلامیت نظام زیر ضرب است و کسی مگر ذوب شدگان ولایت خواهان آن نیست. بنابراین تلاش گران حفظ نظام با هر نوع ترفندی که وارد گود شوند، آینده ای نخواهند داشت. این ترفند می تواند توهین به سی سال مبارزات هزاران ایرانی باشد که طی سال های گذشته در سرما و گرما برای افشای نظام نامقدس جمهوری اسلامی در کارزاری بزرگ بوده اند، یا انکار تنوع رنگ پرچم هایی که توسط گروه های مختلف در تظاهرات و راهپیمایی ها حمل می کنند.

هنوز گام های اولیه را برنداشته ایم که کسانی خواهان "همه با هم بودن" آن هم از نوع "بره وار" اش هستند. با هم بودن آن طور که جوانان ایرانی در خیابان های شهرهای مختلف ایران فریاد می کنند، آری، اما با هم بودن بدون حفظ هویت فردی و گروهی مان، نه. مگر تجربه سال پنجاه و هفت را یادمان رفته که حتی گروه های چپ و کمونیست ها هم آزاد بودند، اما سرنوشتی که برای شان رقم خورد چیز دیگری بود؟ البته ظاهرا رهبری آن موقع با درایت بیشتری برای فریب مردم عمل می کرد، ولی امروزی ها از همان گام اول کاسه ی خود را از دیگران جدا می کنند که تحمل تنوع و رنگارنگی را ندارند.

در مقاله ی پیشین اشاره کردم که قطار یا قطارهای دموکراسی خواهی مردم ایران در حرکت است، اگر همه در یک قطار باشیم طبیعی است که هویت فکری، دینی، باور و فردی مان مثل هم نیست و باید خویشتن دار باشیم و یکدیگر را برای تمرین هم که باشد تحمل کنیم که در صورت نداشتن مدارا، قطار دموکراسی در نیمه راه متوقف می شود. اشاره کردم که می توان با هویت جداگانه در قطارهای متعددی و به طور موازی حرکت کنیم و هر کس هر جا که خواست پیاده شود، اما مزاحم ادامه ی راه دیگران نباشد. در این صورت گام نخستین دموکراسی که پذیرش ایده و فکر دیگران است را تمرین کرده ایم که در روزهای آینده آن را به طور فراگیری در ایران آزاد عمل کنیم؛ یعنی هر کس هرطور که خواست فکر کند و بنویسد، به هر دینی و آیینی که دوست داشت روی بیاورد، بتواند اندیشه هایش را به طور آزاد بیان کند تا دیگران را از باور خویش باخبر کند و …. دموکراسی یعنی این، نه این که مثل آقای کدیور فریاد برآوریم که: "شما در سی سال گذشته کجا بودید؟"، و یا مثل آقای گنجی جنبش ملوّن را منحصر به یک رنگ کنیم و دیگران را زیرکانه حذف. آقای کدیور! همه ی ایرانیانی که چه به صورت تبعید و چه به شکل مهاجرت از ایران اسلامی فرار کرده اند، خواسته اند که جان و مال و ناموس شان را از خطر نجات دهند. این کسانی که امروز مورد خطاب شما هستند، در همان روزهایی که شما سکوت اختیار کرده بودید تا هزاران نفر در فردای جنگ و به دستور "ولی فقیه" به جوخه ی اعدام سپرده شوند، سند رسوایی نظام نامقدس جمهوری اسلامی را به گوش جهانیان می رساندند. اینان برای همه ی کسانی که از سوی نظام اسلامی تهدید می شدند، مبارزه می کردند، اینان بدون این که بدانند مثلا "فرج سرکوهی" از کدام بینش فکری برخوردار است، برای رهایی اش از زندان در سراسر جهان دست به تظاهرات می زدند. اینان حتی زمانی که خود شما و هم فکران تان در بند اسارت بودید، برای نجات جان تان امضا جمع می کردند و تحویل مقامات سازمان ملل و مسئولان کشور محل اقامت شان می دادند تا رژیم اسلامی را تحت فشار قرار دهند. اینان کوس رسوایی نظام اسلامی را در فردای قتل های زنجیره ای به گوش جهانیان رساندند در حالی که هم فکران شما که آن زمان همه چیز در اختیارشان بود در حدی که آقای رفسنجانی فتیله را پایین بکشد، نوشتند و گفتند. اینان آن زمان که شما و هم فکرانتان اگر موافق نبودید، سکوت کرده بودید، خبر تجاوز جنسی، شکنجه و رفتارهای ناهنجار در زندان های جمهوری اسلامی را به گوش جهانیان می رساندند. هرگز هم نمی گفتند آن کس که برایش امضا جمع می کنند یا تظاهرات راه می اندازند، مسلمان است، بهایی است، هوادار پادشاهی است، چپ است یا راست. اینان آموخته اند که اگر خواهان جاری و ساری شدن آزادی و دموکراسی در خاک ایران هستند، باید حقوق بشر را اول در مورد دیگران روا بدارند که حالا می دانند که اگر برای حق و حقوق دیگران جان بدهند، فرزندان شان روزهای روشنی را پیش رو خواهند داشت.

در فرازی از سخنان آقای کدیور و نوشته ی آقای گنجی به این موضوع اشاره شده که اگر مثلا در تظاهرات جنبش سبز، پرچمی با نشان شیر و خورشید برافراشته شود، رژیم اسلامی حرکت سبزها را هم منتسب به مشروطه خواهان می کند. اولا که کسی دل نگران این نیست که تفسیر رژیم نامقدس جمهوری اسلامی از آنچه برای افشای نامردمی های آنها انجام می شود، چیست. مگر ایرانیان خارج از کشور طی سالیان حکومت اسلامی کم مورد توهین واقع شدند برای کاری که باید انجام می دادند؟ مگر هنوز خود شما این توهین ها را ادامه نمی دهید؟ شما هنوز هم به خود جرأت می دهید و به سازمان های سیاسی ایرانی نام "گروهک" می گذارید و یا حتی در اطلاعیه ی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، از این که یاران آنها در محاکمه ی مضحکه ای که رژیم اسلامی دو هفته پیش به راه انداخته بود، در کنار سلطنت طلب ها و منافقین!! (منظور هواداران سازمان مجاهدین خلق است) نشانده شده و محاکمه می شوند، ابراز نگرانی و ناراحتی کرده بودند. این است حقوق بشر و رعایت حق شهروندی و آزادی بیان و عقیده ای که شما به آن باور دارید؟ چرا نمی خواهید بپذیرید که مردم دیگر جمهوری اسلامی را برنمی تابند و خواهان جمهوری ایرانی اند؟

آقای کدیور این که تلویزیون جمهوری اسلامی چه داوری در مورد عملکرد ایرانیان مقیم خارج دارد، اصلا محلی از اعراب ندارد که هیچ، اشاره و معطوف بودن به آن هم نوعی توهین به شعور مردم است. این که شما رنگ سبز را متعلق به خودی ها می دانید هم نادان خواندن هزاران کسی است که برای دفاع از "آزادی" ـ تکرار می کنم، برای دفاع و برپایی بساط "آزادی"ـ به خیابان ها می آیند. رنگ سبز نماد جنبش بزرگ مردم ایران است در نفی نامردمی های حکومت اسلامی که نه تنها دهان مردم را می بویند که مبادا گفته باشند دوستت دارم، اکنون بوی تعفن تجاوزات شان به حقوق انسان ها، همه ی جهان را برداشته است.


 



 

آقای گنجی، چگونه نشان یک تیم فوتبال را با رنگ سبز که نشان حرکت میلیون ها ایرانی در داخل و خارج است مقایسه می کنید؟ رنگ سبز متعلق به هیچ گروه و دسته خاصی نیست و به همین دلیل هم همه ی مردم با هر نوع دین و آیین، ایده و نظر سیاسی و اجتماعی در آن شرکت می کنند و بدیهی است که پرچم خود را هم حمل می کنند. باز هم می گویم برای حفظ "همه با هم"ی که جوانان ایران در داخل فریاد می کنند، باید از هرگونه شکاف که دل دشمنان مردم را شاد کند، دوری جست. اما اگر تازه پا به گردونه ی مبارزه گذاران اجازه بدهند و موقعیتی را فراهم نکنند که از این دست نوشته ها علیرغم میل باطنی صاحب قلم نوشته شود.


 

به عنوان کسی که به سوسیالیسم باور دارد و خود را سکولار می داند، ضمن جمهوری خواهی و بر اساس اصول دیالکتیک که تغییر، پایه آن است،  یقین دارم که هم آقای گنجی و هم آقای کدیور دیگر آنی که در سال های اولیه ی انقلاب بوده اند، نیستند. اما اگر این ها را می نویسم به این دلیل است که آقای کدیور در سخنرانی خود فریاد بر می کشد که این سی سال کجا بوده اید؟ و آقای گنجی هم در نوشته ی خود کسانی را متهم به دزدیدن کنش های دیگران به سود خود می کند. اگر این تغییر کیفی در رفتار را بپذیریم باید آقای گنجی و هم فکرانشان بابت آنچه که در اوایل انقلاب کردند، حداقل از مردم پوزش بخواهند.


 

اگر همان طور که سازمان های سیاسی در فردای بهمن پنجاه و هفت، در مرگ ژنرال های سیستم پادشاهی که بدون هیچ گونه وکیلی در پشت درهای بسته در دادگاهی فرمایشی محکوم به اعدام شدند، اصلاح طلبان امروزین هم پایکوبی نمی کردند و بر طبل اعدام های بیشتر نمی کوبیدند، شاید پایه ی این نوع بی عدالتی ها ریخته نمی شد و اگر هم فکر چنین کاری در سر کسانی بود، در نطفه خشک می شد. اگر اصلاح طلب های امروزین که در شهامت و موضع گیری بعضی هاشان تردیدی ندارم، در همان روزهای اول با هلهله راه را برای رفراندوم نوع حکومت نمی بستند و رأی گیری "آری یا نه" را در کنار سایر نیروهای سیاسی آن روز برنمی تافتند، شاید امروز شرایط بهتری داشتیم. اگر به آسانی نمی پذیرفتید که مجلس خبرگان جایگزین مجلس مؤسسان شود، شاید فکر پایه گذاری شورای نگهبان هم به وجود نمی آمد. اگر در همان سال های اول به دستور "امام" قلم ها را نمی شکستید، شاید آزادی بیان در وضعیت بهتری از امروز بود. اگر تظاهرات حق خواهانه ی زنان برای آزادی پوشش را با شعار پوشالی "یا روسری یا تو سری" معاوضه نمی کردید، امروز شاید شاهد بی حقوقی زنان نبودیم. اگر با دادگاه های فرمایشی و تواب سازی آقای "لاجوردی" همان طور که امروز با آنها مقابله می کنیم، برخورد می شد، شاید امروز این چنین هار و بی واهمه به جان زندانیان نمی افتادند و از آنها روح و جانشان را نمی گرفتند که علیه خود کیفرخواست بخوانند. این همان کاری است که با حضور و فعالیت خیلی از اصلاح طلب های امروز در زندان ها و دادگاه های سال های شصت و هفتاد هم رخ داده است؛ آیت الله شریعتمداری، صادق قطب زاده، سعیدی سیرجانی، هواداران سازمان های سیاسی و سپس سران آنها را می گویم. رنج نامه ی کیانوری رهبر حزب توده و این که در سال های زندان چه بر او خانواده اش رفته و نامه ی سعیدی سیرجانی به رهبری و روزهای سیاهی که در زندان پشت سر گذاشته، ننگ همه ی آنهایی است که آن روزها بازجو اگر نبودند، سکوت کردند و مردم را از حقایق باخبر نکردند. به همین دلیل هم پوزشی بزرگ به مردم بدهکارند. اگر در مقابل اعدام های سال شصت همانطور که آیت الله منتظری در سال شصت و هفت واکنش نشان داد، دست اندرکاران آن روز که سپاه پاسداران را برنامه ریزی می کردند و یقینا از ماجراهای پشت پرده باخبر بودند، عکس العمل نشان می دادند، حتما کشتار مرداد و شهریور سال شصت و هفت رخ نمی داد.

بگذارید از سکوت شما در آن سال ها و تلاش پیگیر همان کسانی که فریاد بر آنها می زنید که آن سال ها کجا بودید، بیش از این نگویم که در قبال همکاری اگر نه سکوت شما در همان سال ها، همین ها مدام در پیکار بودند و مجامع بین المللی را هشدار می دادند که در ایران چه می گذرد. البته با توجه به این که سطح اطلاع رسانی آن روزها به سان امروز نبود، واکنش رسانه های غربی و مقامات سیاسی کشورهای گوناگون هم مثل امروز نبوده است. اما به هیچ وجه این مردم شایسته ی این نیستند که محکوم به بی عملی شوند. آن هم کسانی متهم می شوند که حتی برای آزادی خود این آقایان در سرمای جانسوز کشورهای اروپای شمالی و گرمای تن سوز تگزاس و هر جای دیگر جهان، قد برافراشته بودند و خواستار حق و حقوق فردی و اجتماعی آنها بوده اند.

بنابراین دوستان بیایید دست از انحصارگرایی برداریم و بگذاریم همان طور که جوانان برومند ایران در برابر آتش گلوله ی دشمن در ایران فریاد می زنند: "نترسیم نترسیم، ما همه با هم هستیم"، بدون ترس از تعبیر و تبیین های صدا و سیمای جمهوری اسلامی، با وحدت عمل در عین تنوع فکر و اندیشه، دین و آیین، پرچم و رنگ، پیکار مردم ایران را در خارج از کشور به گوش جهانیان برسانیم. هنوز هم دیر نشده که همه ی آنهایی که به نوعی در شکستن صف اتحاد عمل آگاه یا ناخودآگاه کاری کرده اند، از ادامه ی آن دست بردارند و با هم لکوموتیو مخالفت با رژیم اسلامی را پویا نگه داریم. آنچه می گویم فقط به اصلاح طلب ها ختم نمی شود که دوستان سایر بینش های سیاسی و عقیدتی را هم در بر می گیرد. وحدت عمل به معنی دست برداشتن از باور و ایده و دین و آیین خود نیست، که هر کس تا آنجایی که دوست دارد می تواند همراه و همگام با دیگران باشد؛ اگر یکی به رفرم درون این نظام راضی است، تا آنجایی همراه با دیگران حرکت می کند که خواسته هایش جامه ی عمل بپوشند و آنجایی که از حرکت باز می ایستد، با احترام به نظر دیگرانی که مثل او فکر نمی کنند و خواهان مثلا سرنگونی نظام اسلامی اند، بینش آنها را به نقد می نشیند. این یعنی تکاپو و تلاش برای دستیابی به جامعه ای آزاد که هر شهروندی حق دارد آن گونه که می خواهد فکر کند، بنویسد، زندگی کند، بپوشد و اجباری در کار نیست مگر به حکم قانونی که نمایندگان واقعی مردم و نه به صلاح دید شورای نگهبان، تصویب می کنند.

با نگاهی به شرایط موجود می توان پرسشی را پیش روی جامعه گذاشت و از همه خواست که برای آن راه حل ارایه کنند؛ پرسش این است که همان طور که آقای گنجی در نوشته ی خود یادآوری کرده اند، هستند کسانی که خواهان رفرم در چارچوب همین نظام می باشند، اکنون اگر کسان دیگری خواهان نظامی غیراسلامی و سکولار باشند، آیا نمی توانند در کنار آنهایی که خواهان رفرم اند، وحدت عمل داشته باشند؟ اگر آری یا نه، چگونه و بر مبنای کدام میثاق ها؟ آخر آقای گنجی متأسفانه خط کشی خاصی را مطرح کرده اند که همان خودی و غیرخودی جمهوری اسلامی است.


 

اسلو، چهاردهم اگوست ۲۰۰۹