۱ـ آنوقتها، چهل سال پیش، لفظ “سال ۲۰۰۰” اصطلاح رایجی بود وقتی می خواستی به تمدن بی روح و مکانیزه و زندگی شهروندی در در دنیای سراپا ماشینی و “رباتیک” آینده اشاره کنی. همان موقع فیلمی ساخته بودند که تصویر و تجسمی از ـ مثلاً ـ برنامه اخبار روزانه در سال ۲۰۰۰ را به دست می داد؛ گوینده اخبار در مقابل تماشاگرانی که با لباس های رنگی و راحت، نوشابه و پاکت پاپ کورن به دست (شبیه تماشاگران مسابقات در میدان های ورزشی، مثلاً مسابقه بوکس) اخبار را می خواند و تماشاگران، هر چیزی را می پسندیدند بالا و پائین می پریدند و هورا می کشیدند و هر خبری را که نمی پسندیدند هو می کردند و گوینده، خبر را نیمه تمام رها می کرد و سر خبر بعدی می رفت!
گر چه سال ۲۰۰۰ را مدت هاست پشت سر گذاشته ایم، کم کم اما داریم به همان جاها که فیلم مزبور تصویر کرده بود می رسیم. در آماری مربوط به چند و چون مراجعه تماشاگران تلویزیون در آمریکا آمده بود که درصد زیادی از مردم، خبرهای روز را از طریق شوهای تلویزیونی مانند جی لنو و دیوید لترمن۱ کسب می کنند. واضح است که شویی که درآمد و بقایش بسته به میزان و نوع آگهی های تبلیغاتی است که لابلای برنامه پخش می کنند، مصلحت و سلیقه چه کس یا کسانی را در ارائه خبرها در نظر خواهد گرفت! مدتی است که رادیوی “NPR” نیز برنامه ای در ارتباط با اخبار به برنامه هایش اضافه کرده است که شخصیت های معروف هنری و غیره در آن به عنوان میهمان برنامه شرکت می کنند.۲ روال برنامه، انتخاب و بازگویی خبرهای روز است و میزان آگاهی میهمان برنامه از این خبرها و توان و خلاقیت و حاضر جوابی وی ملاک و تعیین کننده چند و چون خبرهایی است که توسط مجری برنامه ارائه می شود.
هر دم از این باغ بری می رسد…
۲ـ به گمانم گوته شاعر و فیلسوف آلمانی بود که گفته بود روی چیزی، فرایندی، نام بگذارید، روحش را کشته اید… چه نامأنوس است “اسم” برای “موسوم” وقتی که گاه سهمی حتی بیشتر از خود موسوم طلب می کند.۳ حکایت قدیمی است که امیری، شاهی، در سرمای زمستان در جنگل از همراهان جدا می افتد و پای پیاده خودش را به کلبه ی مخروبه ای می رساند. در کلبه، مرد دیگری از فرط سرما پناه گرفته است. مرد، شاه را به جا می آورد و خجل از این که پوشاک اضافی یا حتی جل و پلاسی در بساط ندارد تا شاه را از سرما مصون دارد، خاضعانه خورجین (چنته)۴ خرش را به عنوان روانداز به شاه پیشنهاد می کند. شاه که سرما تا مغز استخوانش رسیده می پذیرد و می گوید بیار، خودش را بیار، اسمش را نیار…
زنده یاد مادرم وقتی ـ آخرهای ماه ـ کفگیر خرجی خانه به ته دیگ می رسید، یاد سوپ های ایتالیایی می افتاد که برای شام و ناهار برای ما بچه های گرسنه درست کند. سوپ هایی که اسمشان را هیچ جا نشنیده بودیم! تنها بعد از فوت مادر بود که خاله مان مادر را لو داد که چگونه با این ترفند، همان ماست جوش و اشکنه و آش هایی را که از اسمشان هم فرار می کردیم، به خورد ما می داده است، می خوردیم، صدامان هم در نمی آمد. یا مادر بزرگ که درگذشته بود، به خاطر دارم از آنجا که به این که دستی به قلم دارم در فامیل معروف شده بودم آمدم تکنیک بزنم به جای ادای “تسلیت”، نامه ی سرگشاده ای برای عمه ها و عموها نوشتم و در آن از اندوه درگذشت مادر بزرگ که پس از درگذشت مادرم مثل مادر دوستش داشتم نوشتم. از این نوشتم که مادر بزرگ با دست خالی و تنها، هفت فرزندش (پدرم، عمه ها و عموهایم) را به ثمر و سروسامان رساند و چه سخت بود که نتوانستم در آن لحظه های آخر در کنارش باشم و چه خوب که چهل و اندی فرزند و نوه و نتیجه اش در کنارش بودند. نیز از این نوشتم که خوشحالم که با وجود کبر سن، مادر بزرگ غم از دست دادن هیچ عزیزی را تجربه نکرد و در زمان حیات، سلامتی و خوشبختی فامیل بزرگی را که او بزرگ و تاج سرش بود، به چشم دید…
چنین شد که هنوز که هنوز است پدرم در پیشگاه فامیل و مخصوصاً عمه ها و عموهایم شرمنده بی فکری و ندانم کاری فرزندش ـ من ـ است که بعد از فوت مادر بزرگ برداشته از آن ور دنیا دو صفحه نامه نوشته و نکرده است یک “تسلیت” خشک و خالی هم برای بازماندگان بنویسد!
فرایندها گاهی نان و گاهی چوب اسمشان را می خورند. زن و شوهر در آشپزخانه منزلشان در ایالت تکزاس آمریکا نشسته اند و شام می خورند. تلویزیون در اتاق نشیمن دارد اخبار پخش می کند. گوینده اخبار از احتمال رای گیری برای برخورداری یا عدم برخورداری زوج های همجنس از مزایا و حقوق همسری در انتخابات آینده ایالتی می گوید. زن لبخند می زند و طنزش گل می کند؛ منظورش در این ایالت خودمان است که صحبتش هست فرضیه ی داروین را هم به عنوان کفریات، از کتاب های درسی مدارس حذف کنند و بجایش دعای صبحگاهی را در مدارس اجباری کنند؟! شوهر که شامش را تمام کرده می رود و در اتاق نشیمن نزدیک تلویزیون می نشیند و از همانجا بلند می گوید، دنیا را چه دیدی، اگر من جای طرفداران برخورداری زوج های همجنس از مزایای همسری بودم، نام “همسری” را دراپ می کردم۵، آنوقت فشار افکار عمومی مخالف کم می شد و سرفرصت، بدون وجود دافعه و موی دماغ اسم “همسری”، حقوق و مزایایش را به اسم دیگری به دست می آوردم!… و می خندد.
زن که حالا در آشپزخانه مشغول تهیه چیزی است جواب می دهد؛ تو قدرت دیوارهای پیش ساخته بتون آرمه در ذهن مردم را دست کم می گیری! اسم که دیگر معجزه نمی کند، وقتی مخالفی، مخالفی…
شوهر حرف را عوض می کند و می گوید، حالا آخر شبی چی داری درست می کنی؟! ول کن بیا بشین… زن جواب می دهد؛ دارم برای دسر ناهار مدرسه فردای بچه ها میوه ریز می کنم. شوهر می پرسد؛ چرا درسته نمی گذاری خودشان گاز بزنند؟! زن می گوید؛ میوه دوست ندارند اما ریزش می کنم به اسم سالاد میوه همه اش را می خورند! مرد از اتاق نشیمن چیزی درباره آفتاب می گوید اما صدای بلند تلویزیون که حالا دارد آگهی تبلیغاتی پخش می کند مانع رسیدن صدایش به آشپزخانه می شود. زن هم پی گیر قضیه نمی شود…
آفتاب آمد دلیل آفتاب…
زیرنویس:
۱ـ تماشاگرانی که سرشان بیشتر توی کار است هنوز در شرایط نوعی انتخاب بسر می برند، به این معنی که مثلاً در آمریکا دست راستی ها خبرهایشان را از شوهای مجریان دست راستی (مثلاً “راش لیمبو” و “اورایلی”) می گیرند و غیر دست راستی ها از “شوهای کسانی مثل “جان استوارت” و “کلبرگ”!
۲ ـ نام این برنامه رادیویی “wait wait don’t tell me” است.
۳ـ در جای دیگری آورده بودم که در مصاحبه ای با نصرت رحمانی (به عنوان تکلیف دانشگاهی) از او پرسیدم چه نامی بر این مصاحبه بگذارم، جواب داد اسم، چیز نامانوسی است، همین؛ مصاحبه.
۴ـ چنته، خورجین مانندی است از جنس جاجیم یا پارچه ای ضخیم که در دو طرفش جائی (جیب مانند) تعبیه شده که صاحب چهارپا در آن وسائل و خرت و پرت هایش را می گذارد! پالان چهارپا بر روی چنته جاسازی و مهار می شود. گفتنی است که ساربان ها و قافله سالاران شتر در دو طرف چنته به جای جیب، جعبه های بزرگ چوبی می گذارند که می توانند در هر طرف شخصی را در خود جای دهد. این مجموعه را “پالکی” می نامند. طبیعتاً وزن و اندازه دو شخصی که دو سوی شتر در این جعبه ها می نشینند باید از توازنی نسبی برخوردار باشند ( اصطلاح “هم پالکی )، نیز گاهی پالکی مسقف است و تور یا حائلی نیز مانند پنجره بر آن تعبیه شده است که معمولاً اشخاص متمول یا زنان از آن استفاده می کردند. این مجموعه “کجاوه” نامیده می شده است.
۵ ـ Drop کردن: حذف کردن، چشم پوشیدن از…