در مورد هویت این جنبش بسیار سخن می رود و از آنجا که در خارج از کشور محدودیتی و محضوراتی نیست، لذا اسب خیال یا تصور …
شهروند ۱۲۴۵ پنجشنبه ۳ سپتامبر ۲۰۰۹
بخش دوم: نگرانی ها
جنبش سبز چیست
در مورد هویت این جنبش بسیار سخن می رود و از آنجا که در خارج از کشور محدودیتی و محضوراتی نیست، لذا اسب خیال یا تصور به هر سوی که خواسته شده رانده شده است. از اینکه این جنبش هیچ خطی ندارد و سبز سمبل صلح و صفا است، تا جنبش مخالفان نظام جمهوری اسلامی تا جنبش هدایت شده از پشت پرده توسط نیروهای سیاسی خاص چون چپ، آن هم به معنی گنگ و بی مصداق واقعی آن، تا سلطنت طلب تا مجاهدین، و لذا هر کس پرچم و نشان خود را در آن جمع می آورد که این از آن ما است و بخش وسیعی که برای جنبش هویتی قایل نیستند آن را بیرنگ کامل می خواهند و برای جمع کردن هر چه بیشتر مردم و با استدلال دفاع از حقوق افراد و دمکراسی بر بی شکل بودن جنبش تکیه می کنند تا جایی که در تظاهرات خارج از کشور هر روز تعداد پرچم سبز کمتر و کمتر می شود و عکس آقای موسوی تقریبا دیگر در تظاهرات دیده نمی شود. بدینسان حداقل نماد و شکل خارجی تظاهرات نشان می دهد که بدنه ی اصلی جنبش سبز رهبری سه گانه ی میرحسین موسوی ـ کروبی ـ خاتمی به پیشتازی موسوی را قبول ندارد و صد البته که این موضع گیری برای بسیاری بی دردسرترین موضع گیری هاست، زیرا ضمن حضور در جناح مترقی مجبور به دفاع از یک جبهه سیاسی هم نیست و انگ طرفداری نظام جمهوری اسلامی هم به آن نمی خورد.
این فشار از سوی کسانی که به براندازی معتقدند و بسیاری از گزاره های جمعی را هم در اختیار دارند به طرفداران گروه "رأی من کجاست" برای مثال می گویند شما چرا "پرچم جمهوری اسلامی" را با خود حمل نمی کنید و بسیاری از اینان هم از بیم جّو موجود می گویند آخر ما هم چون شما طرفدار لغو نظام جمهوری اسلامی هستیم، اما حال صلاح نیست که این حرف را بزنیم. معترضان به آنها می گویند شما که در داخل کشور نیستید که از بیان آشکار خواستههای سیاسی خود بهراسید؟ پاسخ مدافعان خط سبز طرفدار موسوی آنست که این گونه شعارها به ضرر مبارزات داخل کشور است و سرود یاد مستان می دهد. معترضان می گویند برعکس نظر شما، حکومتیان خود این سرود را بهتر از ما بلدند و آن را به هزاران نوع می خوانند و با همه ملاحظه کاری های شما جنبش سبز را جنبش برانداز به شکل انقلاب مخملی می خوانند و این محافظه کاری و ضعف شما حکومت را بیرحم تر می کند.
و بالاخره معترضان به این جماعت می گویند شما منافقانه صحبت می کنید یا برای حفظ ظاهر با ما به نفاق می گویید که ما هم با شما هستیم و شیوه مبارزات قانونی و گذر مسالمت آمیز را بهانه ای کرده اید که هویت واقعی خود که طرفداری از حفظ نظام جمهوری اسلامی است را پنهان کنید و یا به نظام دروغ می گویید و شما هم برانداز هستید. اما تجربه نشان داده است که نه ما و نه حکومتیان فریب این پنهانکاری منافقانه شما را نخورده ایم.
این نوشتار به دنبال روشن کردن و شفاف کردن همین تعاریف و برداشت ها از جنبش سبز است و بیان روشن خواسته های پنهان شده این نیروها در پس پرده تعارفات و ملاحظات سیاسی است.
همسویی حکومت و اپوزیسیون در تعریف از جنبش
نگاهی به سخنان اعتراف کنندگان و تبلیغات حکومت به خوبی نشان می دهد که سیاست کنونی دولت در معرفی جنبش سبز و رابطه آن با آقای موسوی چنین است:
الف ـ شرکت کنندگان در این جنبش عموماً به آقای میرحسین موسوی ایمان نداشته اند، لذا ایشان حتی در میان سیزده میلیونی هم که (برطبق آمار دولتی) به وی رای داده اند، پایگاهی ندارد، درست برعکس طرفداران آقای احمدی نژاد که در حمایتشان از ایشان و آقای خامنه ای شکی نمی توان کرد.
ب ـ حامیان آقای موسوی به طور کلی معتقد به براندازی نظام بوده اند که مرکب بوده اند از نیروهای چپ گذشته، مجاهدین، سلطنت طلبان و فرصت طلبان و به طور کلی کسانی که در پی نفی کل نظام هستند و فرصت طلبانه آقای میرحسین موسوی را علم کرده اند. این جمع ناهمگون و توده وار نه تنها هیچ سازمان و برنامه ی مشخص سیاسی ندارد، بلکه در اثر تبلیغات بیگانگان، توده ی مردم فریب خورد و مثل این انقلاب های مخملی بسیج شده اند. و از آنجا که در هر نظامی گروههایی از مردم ناراضی هستند، بویژه اگر نظامی به دنبال پیاده کردن آرمانی والا باشد، لذا این جمع غربزدگان بی هویت یا مسحور غرب طعمه ی آسانی برای دام غربیان هستند.
جا انداختن چنین نظری چند فایده دارد: نخست آنکه سران جنبش سبز مشتی آدمهای بی پایه سیاسی و به قول آنان خود بزرگ بینی هستند که به قول آقای سعید شریعتی یکی از اعتراف کنندگان و عضو شورای مرکزی حزب مشارکت آقای موسوی دچار "عارضه توهم و استغنا" است؛ ادعایی که به دهها زبان از مقامات حکومتی می شنویم، لذا اینان جمعیت قابل ملاحظه و معتبری در حکومت نبوده اند که سرکوب و حذفشان صدمه ای به ساختار حکومت بزند.
دوم، این جمعیت به قول آقای دکتر ذاکر رئیس سازمان سیاسی رئیس جمهور تحت تأثیر مهره های نفوذی التقاطی و مارکسیست ها و نئولیبرال ها هستند، همان مطالبی که در اعترافات آقای حجاریان هم آمده است. پس حساب این جمع بی هویت فریب خورده را با اکثریت مردم مسلمان و مؤمن اشتباه نگیریم و صد البته که اکثر قریب به اتفاق این فریب خوردگان هم به زودی به حقیقت پی می برند و به دامن رهبر انقلاب پناه می آورند.
همین ادعا را ناشیانه به شکل مودبانه ترش بسیاری از اپوزیسیون بویژه در خارج کشور مطرح می کند و با نوشتن صدها مقاله و گفت وگو در رادیو و تلویزیون ها همه سعی می کنند که نشان دهند آقای موسوی رهبر این جنبش نیست و جنبش سبز هویتی معین ندارد و نشان موفقیت این نظر آنکه در کمتر تظاهراتی عکسی از آقای موسوی چه رسد به آقایان کروبی و خاتمی دیده می شود. از کسانی که به سیاست براندازی معتقدند که بگذریم، حتی جمع هایی که به مبارزات قانونی و مسالمت آمیز معتقدند، هر کدام که من می شناسم و نوشته هایشان چاپ می شود، شاهدم که اولین تلاششان آن است که نگذارند دامن قبای وجاهتشان به گناه دفاع از آقای میرحسین موسوی آلوده شود، لذا تقریباً مقاله ای در حمایت از کسانی که به نام رهبران این جنبش شناخته شده اند، دیده نمی شود و برای خفه کردن بوی تعفن هر حمایت نسبی از اینان را با هزارگونه عطر و گلاب فحش به جمهوری اسلامی و بیان نقاط ضعف کارنامه این سه تن قابل تحمل می کنند.
یکی از فعالان سیاسی آمریکایی که با هم در حمایت از مردم غزه آشنا شده بودیم و جنبش سبز را از نزدیک دنبال می کند، در یکی از تظاهرات اخیر از من پرسید چگونه است که این جنبش که شما جنبش سبزش می خوانید هیچ رهبریتی ندارد؛ رهبریتی که مثل رهبریت بسیاری از جنبش ها موضعی و مقطعی است، حتی رنگ سبز جمعیت شما هم اندک و خجالت زده است، اگر این جنبش کور و سیال و توده وار است برای من ناظر بیرونی واقعاً جای تردید گذاشته که نکند ادعای حکومتیان چندان هم بی اساس نباشد.
برای آنکه بهتر متوجه شویم که چگونه شده که سیاست حکومت و بخش وسیعی از اپوزیسیون بویژه در خارج کشور همسو شده است، شاید مروری به تاریخچه جنبش سبز تا حدودی راهگشا باشد.
تاریخچه جنبش سبز
واقعیت غیرقابل انکار و جدا از تعابیر و برداشت های گروهی و سیاسی آن است که این جنبش در دوران انتخابات به وجود آمد و هدف آن شرکت در انتخابات و پیروز کردن کاندیدای این جنبش یعنی آقای میرحسین موسوی بود. در مقابل پاره ای می گویند بسیاری کسانی که به آقای موسوی رای دادند شخص آقای موسوی را با کارنامه سیاسی اش و مشارکتش در فجایع و جنایات حکومت قبول نداشتند و حتی افرادی از آنان اصلاً نظام جمهوری اسلامی را هم قبول نداشتند و در بهترین حالتش آن که به اینان به عنوان وارثان حرکت اصلاح طلبی ایرادات بسیار داشتند.
شگفتا که بسیاری کسانی که چنین می گویند، در غرب زندگی می کنند و شاهد انتخابات این کشورها بوده اند، اما گویی حتی از آن درسی نیاموخته اند. همه انتخابات جهان چنین است. افراد به دلایل مختلف با سطح انتظارات متفاوت از یک کاندیدا به او رای می دهند. برای مثال بسیاری در دور دوم انتخابات آقای جرج دبلیو بوش به او رأی دادند فقط به دلیل آنکه او مخالف سقط جنین و ازدواج هم جنس گرایان بود و همین ها می گفتند ما با سیاست های جنگ افروزی آقای بوش و حمایت او از شرکت های چند ملیتی مخالفیم، اما باور به این دستورات مذهبی برای ما از منافع اقتصادی و سیاسی خودمان هم مهمتر است.
اما به هرحال کسانی که در انتخابات به نامزدی رای می دهند یعنی اولاً به مبارزه قانونی درون نظام تن می دهند؛ دوم آنکه می گویند اگر این نامزد مثلا رئیس جمهور شود تا زمانی که به وعده هایش عمل کند از او حمایت می کنیم و هر انتقادی هم که بر او داشته باشیم تا زمانی که راه مبارزه قانونی باز باشد باز در چهارچوب همان نظام و با مراعات همان نظام قانونی به اصلاح او می پردازیم.
حتی کسانی از آنان هم که نظام سیاسی کشور را قبول ندارند، اما با شرکت در انتخابات اعلام می کنند ما به خواسته نهایی خود برای لغو نظام هم از طریق همان ابزار قانونی و بهره گیری از همین امکانات قانونی خواهیم رسید. کوتاه کلام آنکه مبارزه قانونی و گذر مسالمت آمیز برای ما اصل است نه یک تاکتیک و فرصت طلبی و راه حل اضطراری که در اولین فرصت ممکن انقلابی گری را برگزینیم.
پس از انتخابات
با تقلب گسترده در انتخابات جمعیتی بر آن بودند که رای هایشان دزدیده شده است و حکومت آنان را فریب داده است به خیابان ها ریختند. این که آقای موسوی چند روز بعد وارد میدان شد و یا ترجیح داده بود که در آن موقع در ستاد خود برنامه ریزی بکند و به موقع لزوم به میان جمعیت بیاید، یا این که اصلاً ایشان تا به این شدت درگیری با حکومت را نمی خواست، ولی رای دهندگان او را به دنبال خود کشیدند هیچ تفاوتی نمی کند. به هر حال این جماعت رای دهنده به موسوی بودند که به خیابان ها ریختند و رای خود را خواستار شدند و موسوی به عنوان رهبر حرکت در موقعی که صلاح دانست در جایگاه فرماندهی ظاهر شد.
اما یک واقعیت هم آن است که به زودی جماعتی که به آقای موسوی هم رأی نداده بودند یا حتی اصلاً رأی نداده بودند از این همه ظلم و ستم و فریب حکومت به خشم آمدند و به حمایت جنبش سبز آقای موسوی به خیابان ها ریختند، اما نکته آن جاست که اینان حامیان این حرکت بودند و مثل هر طرفداری به دنبال بدنه ی اصلی حرکت می کردند.
واقعیت دیگر آن است که با افزایش سرکوب، جمعیت خشمگین رادیکال تر و خشن تر شدند و شعارها تندتر شد. و این شعارهای تند نه تنها شامل نیروهایی که به حمایت از جنبش آمده بودند، می شد، بلکه بخش وسیعی از همان بدنه ی اصلی شرکت کننده در انتخابات هم تندتر شدند و در کنار شعارهای "رای من کجاست" شعار "مرگ بر دیکتاتور" و در کنار فریاد "الله اکبر" و "یا حسین میرحسین" فریاد "جمهوری ایرانی" هم سر داده شد.
غفلت و گاه سوءنظر در درک همین روند است که حال عده ای با خط زدن بخش اصلی تاریخ جنبش سبز این نقطه را مبدأ و شروع جنبش می گیرند و بعد هم با توسل به وجود این شعارها مدعی می شوند که اصلاً جنبش سبز یک جنبش اعتراضی به کلیت نظام است و بعد هم این که "ندا" که یکی از سمبل های این جنبش شده اصلاً مثل ما رأی نداده بوده است، لذا از همین حالا کلمه "ندا" را به اسم تلویزیون خود اضافه می کنیم و یا عکس او را موقع فروش پرچم در پشت سر خود می گذاریم که یعنی او هم مثل ما خواستار براندازی نظام بوده است و بعد هم دهها مقاله در سایت ها و دهها مصاحبه در رادیو و تلویزیون ها که اصلاً این جنبش رنگی ندارد یا بالقوه رنگ ما را می تواند داشته باشد. به هر حال جنبش سبز ربطی به آقای موسوی و مبارزه قانونی ندارد، بلکه در بنیان خود یک جنبش برای سرنگونی و اعتراض به کل نظام جمهوری اسلامی است. بیهوده نیست که در چنین جوی در خارج کشور در تظاهرات تقریباً عکسی از موسوی نیست و حضور پرچم سبز هم کم کم تحلیل می رود و پرچم سه رنگ بی نقش راه حل مقابله با پرچم سه رنگ با نقش شیر و خورشید می شود.
درست است که "ندا" در جمع قربانیان هست و شعار جمهوری ایرانی وجود دارد و سرود "سراومد زمستان" هم خوانده می شود، اما خیل گسترده ی کسانی را که به محاکمات نمایشی می آورند و در زندان ها شکنجه می کنند و بخش اصلی کسانی که قربانی شده اند را چه باید گفت که از همین مذهبیون اصلاح طلب ستاد آقای موسوی یا حامیان وی هستند و این که بسیاری از روحانیت و مراجع در جمع این مبارزان می باشند و همه هستی خود را در راه حمایت از آن گذاشته اند. آیا دادن چند شعار تند توسط تعدادی که نمی دانیم چه درصدی از جمعیت میلیونی جنبش سبز را تشکیل میدهند، یعنی گذر از "موسوی" و رد شیوه ی "مبارزه قانونی" و حرکت در جهت "سرنگونی نظام"، یا ما داریم خواسته های خود را به جنبش تحمیل می کنیم و اطلاعات را به صورت گزینشی در جهت خواسته خود جمع، تحلیل و پخش می کنیم؟
پایان برم این مقال را با بیان ادامه ی گفت و گویم با آن دوست آمریکاییام. او گفت به نظر من شما هیچ کدام تکلیفتان را با خودتان روشن نکرده اید و به دلیل عدم تجربه و حرکت در یک نظام دمکراسی همه سردرگم و گیج هستید. اگر این جنبش اعتراضی است که دیگر علامت و پرچم و سازمان و ادعای کسب قدرت سیاسی نمی تواند داشته باشد. در یک جنبش اعتراضی همه کسانی که به امری اعتراض دارند در آن مورد با هم حرکت می کنند و چون هیچ خط سیاسی معینی ندارد، هر کسی و هر جمعی که حاضر شود مقدمات کار را فراهم کند هم می تواند مردم را به آن حرکت فرا خواند، مثل حرکت اعتراضی به کشتار دولت اسرائیل در غزه یا جنبش ضدجنگ در آمریکا. اگر چنین است شما به دنیا تصویر نادرستی از خود داده اید، زیرا دنیا فکر می کند جنبش سبز یک حرکت سیاسی برای گرفتن قدرت سیاسی در ایران بوده و هست. که در آن صورت مثل هر جنبش سیاسی این چنین انتظار می رود هدف روشن، برنامه معین، تاکتیک مبارزاتی مشخص و فرد یا سازمان رهبری معلومی داشته باشد.
گفتم، اما رهبران جنبش هم مرتب می گویند ما دنباله روی مردم هستیم و آقای موسوی می گوید "هر یک از شما یک ستاد هستید. اگر من هم نباشم شما باید راه خود را ادامه دهید و …" گفت تو هم مثل همه کسانی که در یک نظام دمکراتیک زیست کرده اند برداشت نادرستی از رهبری داری. شما فکر می کنید رهبر جنبش یعنی کسی که ایدئولوژی مشخصی را در برابر جامعه می گذارد و مردم را به سوی آن ایدئولوژی و راه حل هدایت می کند؛ مثل لنین، مائو، کاسترو و خمینی، لذا آن انقلاب یا حرکت سیاسی هم به نام او خوانده می شود.
مارکسیست لنینیستی، مارکسیست لنینیست استالینیستی، مارکسیست لنینیست مائوئیست، خط امام و… در حالی که جنبش های سیاسی در جامعه مدرن و دمکراتیک چنین نیست. در اینجا "رهبر" وجود ندارد، بلکه "نماد رهبری" وجود دارد، یعنی مقام رهبری مثل مقام رئیس جمهوری یا رئیس مجلس و غیره، فارغ از شخص و وجود سازمان بندی حرکت وجود دارد، ولی شخصی در برهه ی معینی بر کرسی این مقام می نشیند، لذا کسی که به این مقام می رسد نه تنها خواسته های مردم و نیاز جامعه را بهتر از رقیبان سیاسی خود می شناسد، بلکه او و یارانش مناسب ترین و ممکن ترین راه رسیدن به آن خواسته های مردم را به جامعه ارائه می کنند. چنین رهبری جامعه را به سوی اهداف مورد نظر خود نمی کشاند، بلکه مدعی است که او خواسته های واقعی مردم را فهمیده و مردم را در رسیدن به آنها هدایت می کند، لذا تا زمانی هم که این توان را داشته باشد مردم از حضور او بر کرسی رهبری حمایت می کنند و هر جا هم که نتوانست پست رهبری را از او گرفته و به شخص لایق تری می دهند.
مگر آقای اوباما یکبار اعلام کرد که من رهبر جامعه هستم و جامعه را دعوت کرد که به راه او بروند، بلکه مرتباً می گفت من بهترین کسی هستم که خواسته های شما را برآورده می کنم و شعارش هم این بود "که ما می توانیم" نه "من می توانم" و دیدیم که در طول حرکت هم در پاسخ به خواسته های مردم برنامه های خود را تا حدی که از چهارچوب اعتقادیاش بیرون نمی رفت تعدیل می کرد از جمله در مورد نحوه پایان دادن جنگ عراق، درجه مقابله با تندرویهای اسرائیل، سیاست مواجهه با مسئله سقط جنین و غیره. اما چون شما تصور نادرستی از رهبر به عنوان معلم و بلدراه و ایدئولوگ دارید، لذا متوجه نمی شوید که رهبریت آقای موسوی از نوع رهبریت های مدرن جهان است یعنی "نماد رهبری" بودن به جای "رهبر" جنبش بودن.
گفتم اما بسیاری از ما از ته دل آقای موسوی را قبول نداریم و مبارزه درون نظامی او را کافی و مطلوب نمی دانیم. گفت، این استدلال تو از نوع همان استدلالات مردمی ست که از فرهنگ دیکتاتوری آمده اند. می دانی که من و دوستانم به جنبش سبز تعلق داریم و بر آن هستیم که بسیاری از کمپانی های بزرگ که ما علیه آنها می جنگیم خرج مبارزات آقای اوباما را می دهند و موضع او در مورد اسرائیل هم محافظه کارانه است و از حق هم جنس گرایان دفاع لازم را نمی کند، اما با این همه وجود او را در کاخ سفید مفید می دانیم، لذا با توجه به همه این نقایص چون وی را بهترین شانس برای خود می دانستیم همه جا عکس او را با خود به مجامع می بردیم، خانه به خانه برای گرفتن رای به او می رفتیم، روی سپر ماشین هایمان پلاکارد تبلیغاتی او را می زدیم و عکس او را به در و دیوارها می چسباندیم. حرکت سیاسی واقعی رهبر سیاسی می خواهد والا توده بدون رهبر مثل لشکر بدون فرمانده است که فقط به درد پر کردن صحنه فیلمبرداری و نمایش روی صفحات تلویزیون می خورد والا با انبوه لشگریان پراکنده و بدون نماد و سمبل و فرمانده یک خاکریز را هم نمی توان فتح کرد. روشنفکر متعهد به دنبال منزه طلبی خیالی و بی عمل بر سر نرده نشستن نیست، او وقتی تصمیم می گیرد، با همه وجود وارد میدان عمل می شود و با همه توان در حمایت از نماد رهبری می کوشد و نگران آن هم نیست که اگر روزی این "نماد رهبری" نادرست از کار درآید مورد سرزنش قرار خواهد گرفت.
او باز هم گفت و بسیار گفت، اما من بغض در گلو گرفته و هراسیده به آن می اندیشیدم که ما چه راه طولانی ای در فهم دمکراسی و جوامع مدرن در پیش روی داریم و پژواک این شعر چنان تمام فضای خاطرم را پر کرده بود که دیگر صدای او را نمی شنیدم.
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
به خود که آمدم گفتم اگر تو جای ما بودی با این شرایط چگونه برخورد می کردی؟ گفت بدترین گناه در صحنه ی سیاست عدم شفافیت است و نخستین گام در حرکت سیاسی فهم روشن از موضع خود و بعد بیان روشن آنست. به نظر من شما دو راه در پیش دارید:
۱ـ تعریف جدیدی از این جنبش ارائه دهید و نام آن را از جنبش سبز به جنبش اعتراضی تغییر دهید. آن وقت دیگر نه مسئله پرچم های مختلف دارید، نه خط کشی میان کسانی که خواستار مبارزه قانونی هستند و در مقابل کسانی که خواستار براندازی حکومت هستند یک جنبش اعتراضی است برای موضوعی خاص و همان اعتراض هم وجه اشتراک همه شما است.
۲ـ نام جنبش سبز را حفظ کنید، اما هر گروه با تعریف مستقل خودش از جنبش سبز مردم را به مشارکت دعوت کند. درست است در آن صورت دیگر "جنبش سبز" معنی معینی نخواهد داشت، اما به جای یک جنبش بی معنی به ظاهر فراگیر، چند جنبش سبز با تعاریف روشن و عملکرد معین خواهید داشت و هیچ کس ریاکارانه یا فرصت طلبانه وارد حریم هیچ جنبش سبز دیگری نخواهد شد. و به جای این همه درگیری و صرف انرژی برای خنثی کردن یکدیگر هر کدام در جبهه ی معین خود به مبارزه ادامه می دهید، ضمن آنکه معلوم هم می شود پایگاه مردمی هر تعریفی از جنبش سبز تا چه اندازه است و همان هم سهم واقعی آن گروه را در قدرت تعیین می کند.
از او که جدا شدم در خود فرو رفته و می اندیشیدم که حتی در این روزهای حساس بیشترین انرژیها صرف نوشتن در مورد مسئله پرچم می شود و بعد هم به جای فهم یکدیگر تهمت ها و افتراها بر یکدیگر که آن یکی عامل آمریکا است و آن دیگری عامل جمهوری اسلامی و هیچ مجلسی نیست که دقت وسیعی صرف فهم و کشف توطئه های رقیبان نشود آن هم توطئه از سوی یاران جنبش سبز علیه یاران جنبش سبز و میانه گیران و خیراندیشان هم برای حل مسئله راه بیرنگ کردن و بی محتوا کردن جنبش را پیش می گیرند بی آنکه به قول آن دوستم توجه کنند که جنبش بی رهبری مثل لشکر بی فرمانده است که فقط به درد پر کردن فضای جلو دوربین فیلمبرداری می خورد تا حمله و تسخیر یک سنگر قدرت.