یکشنبه هوا به شدت سرد بود. تمام روز باران بارید و رعد و برق شهر را می لرزاند. "م" به خانه ام آمد و درباره مسایل مختلف سیاسی و  …


شهروند ۱۲۴۶  پنجشنبه ۱۰ سپتامبر  ۲۰۰۹


 

۲۷ اکتبر ۱۹۸۸ آیواسیتی


 

یکشنبه هوا به شدت سرد بود. تمام روز باران بارید و رعد و برق شهر را می لرزاند. "م" به خانه ام آمد و درباره مسایل مختلف سیاسی و اجتماعی با هم صحبت کردیم. نظرگاههای انسانی اش مرا به بودن متصل می کند. گفت: آمریکایی های چپ آنقدر در احساس گناه نسبت به کشورهای جهان سوم غوطه ورند که حاضرند مورد تحقیر و اهانت جهان سومی ها قرار بگیرند و یا خود را فدای آنان بکنند، تا این حس را در خود تخفیف دهند. او از دختری صحبت کرد که بعد از تظاهرات برای دفاع از السالوادور سوار ماشینی می شود که ۶ نفر مرد السالوادوری در آن ماشین نشسته بوده اند. شب بوده است و او تنها دختر جوان آمریکایی در جمعی از مردان السالوادوری بوده است. هر ۶ مرد به او تجاوز می کنند. و او هیچ اعتراضی نمی کند. فکر می کند که تنها به این وسیله می تواند تاوان سرکوبگری های حکومتش را پس بدهد! چون تصور می کند که حق آنها بوده است که خشم خود را اینگونه با بهره وری از تن یک زن ابراز کنند! گفت: "در چپ های آمریکا یک موج آنارشیستی به چشم می خورد. مثلا یک دانشجوی سیاهپوست آفریقای جنوبی که سالهاست در آمریکا زندگی می کند، علل همه بدبختی های سیاهان آفریقای جنوبی را یهودیان می داند و معتقد است که باید با پلیس امریکا جدال خشونت آمیز کرد. و در محوطه دانشگاه مبارزه مسلحانه را آغاز کرد!" گفت که حتی مبارزات فمینیستی زنان هم دارد به انحراف کشیده می شود. این انحراف بیشتر در زنان موجود است تا مردان فمینیست. بویژه این بیراهگی در میان لزبین ها و گی ها به چشم می خورد. گفت: لزبین ها به شدت علیه مردان هستند و مردان را در اجتماعات خود راه نمی دهند. اما گی ها چنین نیستند. یکی از همین لزبین ها که پدرش رئیس دپارتمان تئاتر است (زن چاقی که راننده اتوبوس است) روی دیوارها مرتبا تصویر عضو جنسی مردان را می کشد که چاقو خورده است. چنین مبارزات بیمارگونه را نمی توان مبارزات روشنفکری متعادل نماید.

بعد از مبارزات سالهای ۱۹۶۰، موج جدید روشنفکری پدید آمده است که یکی از آنها شناخت و قبول حق و حقوق  هموسکسوال ها و مبارزات زنان است. پس از آن هموسکسوال بودن به یک مد تبدیل شده است. بسیاری از مردان و زنان فکر می کنند که با گی یا لزبین شدن از ارزشی ویژه برخوردار خواهند شد.

گفت: زنی را می شناسم که دوست پسرش را رها می کند و لزبین می شود. بعد از مدتی دوباره به سوی او برمی گردد و می گوید که دچار بحران از خودبیگانگی شده است و وضعیت روحی خوبی ندارد.

بحث دو ساعته ام با "م" چهره درونی مبارزات جوانان این کشور را برایم روشن تر کرد. در کلاس تحلیل نمایشنامه، درباره نمایشنامه در انتظار گودو صحبت شد و "باب" در آغاز سخنرانی کوتاهی درباره مکتب اگزیستانسیالیزم ایراد کرد و پس از آن فلسفه کلی نمایشنامه را به بحث کشاند. هر بار به پرسشی از زندگی که گویی برای اولین بار با آن روبرو می شوم، پاسخ داده می شود. این پرسش ها هیچگاه پرسشهای اولیه من نبوده اند. هر بار در مواجهه و مقابله با یک مسئله، همان پرسش با چهره دیگری ذهنم را قلقلک داده است. یک بار دیگر به این وجه رسیدم که هیچ چیز مطلق نیست. اثری در یک زمان یک تاثیر ویژه از خود به جا می گذارد و در زمانی دیگر تاثیری دیگر. بستگی به شرایط همه جانبه روبرو شونده و شرایط جامعه دارد. گاهی صلح و آرامش آدم را عاصی می کند. و برای شکستن یکرنگی روزها و تکراری بودن زندگی، خواهان جنگ می شود. زندگی همین است همین دیگر!

در نوشته های سوزناک و رومانتیکی که در دوران نوجوانی می خواندم متوالیا به این جمله برمی خورم که "زندگی بازی است!" دخترهای نوجوان همه در دفترهای خاطرات این جمله را مرتباً تقلید می کردند. در تمامی طول این سالها همیشه این پرسش بزرگی برایم بوده است که معنی این جمله چیست؟ چه چیز زندگی "بازی" است؟ چه چیزی "بازی" تلقی می شود؟ یا مثل "بازی" است؟ اصلا خود "بازی" یعنی چه؟ حالا شاید در این مقطع مفهومی برای این پرسش پیدا کرده باشم. به واقعیت رسیدن گاه چیزی تاریک و خالی به آدم تقدیم می کند. وقتی که آدم ماوراء سیاهی را می بیند و می شناسد. به خاطر همین است که آدم دوست دارد خودش را فریب بدهد. آیا به خاطر همین نبود که باز هم در دوران نوجوانی این جمله را مرتباً می شنیدم که  "زندگی فریبی بیش نیست!" جمله تکراری و مستعملی است که مفهوم اولیه اش را از دست داده است.

چیزی شده است  مثل یک کلاغ، چهل کلاغ… مثل جمله ی "زندگی بازی است" … اما گویندگان این جملات که به چنین کشفی در زندگی رسیده اند، هرگز چنین مستعمل جوهر حقیقی آن را از آن نزدوده اند… چنین مفاهیمی مثل آرد گندم می ماند که تمامی ترکیباتش را از آن می گیرند و آنچه که به ما حقنه می کنند فقط نامش "آرد" است، اما چیزی از "آرد"در آن موجود نیست!