در دورهای که سرتاسر کُره خاکی، هر لحظه با سرعتی پرشتاب تغییر می کند، ایران عزیز ما هم ملتهب است. انگار تنها چیز پایدار و باثبات زندگی بشر کنونی، خود بیثباتی است. این روزها نه تنها مرام، اخلاق و سنتها، بلکه حتی زبانها، لهجهها و اعتقادات نیز در حال زیر و زبر شدن و چه بسا محو شدن هستند. آیا مرام و سنت جوانمردی از این توفانها جان سالم بدر خواهد برد؟
یادداشتهای دنبالهدار همکار جدیدمان، مهدی رضوی پدربزرگی که در دوران جوانی نویسنده و روزنامه نگار بوده است، با سادگی و صمیمیت تمام مبلّغ جوانمردی ایرانی است.
مرد روز
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
انگار همین دیروز بود، که بعد از چند بار گپ و گشت و گذار دو نفره، سرانجام در زمستان ۵۷ خورشیدی، در رستوران مکزیکی، سر پل رومیِ جادهی قدیم شمیران، دستانش را در دستانم گرفتم و به ندای قلبم که میگفت: «مگر او همانی نیست که در جستجویاش بودی، پس معطل چه هستی» گوش فرادادم و از وی تقاضای ازدواج کردم. او نگاه آهوانهاش را به چهرهی مصمم من دوخت و پس از لحظاتی که به اندازه یک عمر گذشت، بدون چون و چرا، تقاضایم را پذیرفت.
یار و همدلام بوده است در این ۳۶ سال زندگی و مدیر و مدبر کاشانهای که بیوجود او هیچ گرمی و رونق نمیداشت. بیدریغ و بیهیچ منت آرزوهایم را محترم شمرد و من نیز عاشقانه آنچه در توان داشتهام نثارش نمودهام. جانم به جانش بسته است و همین دو سال پیش که باید عمل تعویض زانو را انجام میداد، در دل آشوبی داشتم که نکند بعد از عمل زمینگیر شود، وحشت داشتم از همانی که او همیشه از آن میترسید و … اما عمل انجام شد و خوشبخانه مشکل تا حد زیادی برطرف گردید و او دوباره با اشتیاق همیشگی، خانواده ما را همچون پروانه به گرد زندگی فراخواند.
این بار اما، حکایتِ ازخودگذشتگیاش چیز دیگریست. دو روز است که فهمیدهایم برای درمان بیماریای که نام آن چندشآور است تقریباً دو هفته دیگر باید به تیغ جراحی سپرده شود، ولی همچنان اوست که به ما دلداری میدهد و میگوید “هیچ نگران نباشید”. میدانم دارد بزرگواری میکند و اینها را میگوید تا آزرده خاطر نشویم. فرنازِ من شاهکاری شده است که در تمام روزگار لنگهاش را ندیدهام چون روحیهای به استواری دماوند دارد.
شمع وجودش را همیشه روشن میخواهم که چراغ راهمان باشد. تا آخرین نفسی که در وجودم دارم، آرزو میکنم قبراق و بیدرد تا سالهای سال سایهی وجودش بر سر من و فرزندانمان برقرار باشد. سایهی وجودش بر سر من و فرزندان مان برقرار باشد.
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
برگرفته از مرد روز