نگاه کن که در این جا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشته است.
و جای پنج شاخه ی انگشت های تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه ی او مانده است.
(فروغ فرخزاد)
از آدم هایی که می گویند: به من چه! من چه کاره ام! بهتر است سکوت کنم! در آینده خواهم گفت و … خسته نیستید؟
اگر خسته نیستید، پیشنهاد می کنم به خواندن این نوشتار ادامه ندهید، اما اگر فکر می کنید خسته اید و فریادی به تداوم قرن ها در گلوگاهتان نشسته، به خواندن ادامه دهید.
می دانیم که شماری از ما، روزها، سال ها و شاید تمام عمرمان سکوت کرده ایم که مبادا چنان شود یا چنین نشود و شمارمان بیشتر از آنهایی ست که خسته اند یا آنهایی که سکوت را شکسته اند و بهایش را پرداخته یا می پردازند، یا آنهایی که در آستانه فریاد زدن هستند!
سخن از شکستن سکوت هایی نیست که بهایش مرگ است، یا درهم کوفتن حرمت انسان بودن.
سخن از شکستن سکوت هایی است که در انتها آسیب حیاتی ندارند، (آسیب هایی از گونه حذف، بدگویی، تهمت و افترا، هزینه های قطعی آن هستند! آسیب هایی که شایسته انسان و انسانیت نیست.) چه می شود کرد، اما باید روزی و به شکلی این دیوارهای سکوت را آوار کرد و امروز زمانش از هر زمانی حیاتی تر است.
سخن از آسیب هایی است که هزینه اش را امروز می پردازیم، اما آینده را تضمین خواهد کرد. آسیب هایی که حرمت و حقوق انسانی فرزندانمان را پشتوانه خواهد بود. آیا بهتر نیست تاوان حذف شدن را پرداخت، اما گفت و شنود را از جایی آغاز کرد و بدین سان دیگران را نیز به گفت و شنود تشویق کرد؟!
آیا بهتر نیست، با شکستن دیوارهای دروغین ببینیم فردا چه می شود، سنت، حرمت، ادب و … خود و دیگران را آسوده کرد؟!
واقعیت این است که باید روزی آغاز کرد و چه بهتر که از خودمان آغاز کنیم، اگر فردایی برتر و بهتر آرزو داریم، باید سکوت را بشکنیم.
البته می دانیم که برخی از رفتارها به شکل عادت و روزمرگی در می آیند، بسیار سرکش و لجوج، تا جایی که تغییرشان حتی اگر صمیمانه بخواهیم، بیشتر توهم است تا تغییر بنیادی عمل!
می خواهیم باشیم و آن چه را درست نمی دانیم بگوییم، اما آشفته بازار تضادهای فرهنگی مان، آنچنان دست و پا گیرند که در تمام رفتارهای ما ریشه دوانده و مانع از حرکت یا پرسش می شوند.
از شکستن سکوت، هدف، توهین یا فریاد زدن های واپسگرا نیست، به همین سبب باید از توهم گرایی های سیاست زده، آگاه بود و به فرهنگ سازی رو آورد و دست از هم گرایی های کاذب و اپوزیسیون سازی برداشت.
بدون داشتن فرهنگ احترام به [دیگری] همراه با [حذف حقوق خود] و آزاد بودن در بیان اندیشه هایمان، کار سیاسی یا اجتماعی معنا ندارد!
تفکر [دوست ـ دشمن] دیگر به جهان امروز تعلق ندارد و بهتر است بیاموزیم که حقیقت را با توجه (دگرگونی حقیقت در طول زمان) قربانی سیاست های فرسوده و ویرانگر نکنیم.
ما برای سیاست بازی ها [دوست ـ دشمن یا خودی ـ غیرخودی] هزینه های بسیاری پرداخته ایم.
تفکر و اندیشه [دوست ـ دشمن یا خودی ـ غیرخودی] تفاوت گذاری و بی عدالتی را به همراه دارد و بازی بسیار پر مخاطره ای است. عدالت در سایه [خودی ـ غیرخودی] کم رنگ می شود و آرام آرام نبود عدالت تبدیل به عادت و روزمرگی شده و دیگر عدالت رنگ باخته را نخواهیم شناخت!
در راه به دست آوردن عدالت، حقیقت و دموکراسی باید اشتباه [دوست و خودی] را تشخیص داد، همان طوری که [دشمن و غیرخودی] هم می تواند نگاهی عادلانه و روادار داشته باشد.
تایید آن چه [دوست] می گوید، اگر ناروا باشد، ما را به انحطاط خواهد کشید. گفتگو درباره همگرایی، کثرت گرایی، به مفهوم یک رنگ شدن برای عبور از موانع امروز، بزرگترین اشتباه است چون همان خواهد شد که قبل از انقلاب شد: رد شدن از موانع امروز و حل اختلاف در آینده!
این جاست که نباید “عدالت برای همگان” را در آستان همگرایی های کاذب یا رفاقت ها، قربانی کرد.
تکثرگرایی، اتحاد، انتگراسیون و … به مفهوم و معنای تایید آنچه نادرست و غیر اخلاقی است، نیست.
نمی توان و نباید به نام پیوستن، یکی شدن و همرنگی، اخلاق و حقیقت را در زندان [تفاهم مقطعی و سیاست بازی] به زنجیر کشید و پیامدهای ناخوش آیند آن را انکار کرد!
اندیشه خشونت پرور و تبعیض گرایی دیروز می تواند برای پرش از موانع امروز، با بسیار از اندیشه های رنگارنگ، همگرایی کند، اما این که در آینده چگونه عمل خواهد کرد پرسشی است حیاتی و بسیار مهم. پرسشی که همه ما باید مطرح کنیم و در سایه سکوت در انتظار فردایی بهتر ننشینیم!
پرسش، مسئولیت است. به دنبال پرسیدن، شاید دوستان امروز، مهاجم و کینه توز شوند، اما به ناچار باید روزی آغاز کرد!
در روند همگرایی باید بسیار هشیار و مسئولانه عمل کرد. گروهی از ما دچار توهم شده و همگرایی برای هدف مشخص را در هر قالب و شکلی پذیرفته و همان می کنیم که در گذشته کرده ایم و تاوانش را پرداخته ایم.
در واقع به گونه ای بنیادی یا دشمنیم یا دوست!
و گویا هنوز خطر انهدام چنین اندیشه ای را نشناخته ایم! و هنوز همراهی و همکاری مقطعی کاذب با تمام زنگارزدگی، ما را به سراب آزادی دلخوش می کند!
نمی توان امروز به راه افتاد و در میانه راه از اصول و قواعد و قانون حل مشکلات گفت و شنود کرد، قبل از حرکت باید همه چیز روشن و قانونمند باشد. گفت و شنودی بر پایه اخلاق و عدالت و برابری برای همگان، عدالت و حقیقت را باید محترم شمرد حتی اگر به نفع ما نباشد ـ
بنا بر منافع روزانه نمی توانیم تعاریف جدیدی از حقیقت یا عدالت ابداع کنیم.
از ترس و بیم بیرون ماندن از دایره محبوبیت، قدرت، حذف شدن، متهم شدن به آن چه نکرده یا نگفته ایم، نمی توان ساکت نشست و بازی کهنه تاریخی مان را ادامه داد! همه ما تجربه ساکت ماندن و نپرسیدن در جمع دوستان و خودی ها را داریم، همه ما تجربه رد کردن و پرخاش گیری های بیهوده در جمع غیرخودی را نیز داریم.
زمان بازخوانی و دگرگونی این تجربه ها فرا رسیده و نباید از هراس تنش های هویتی از آن دوری کرد.
پرسش چه از خودی و چه از غیرخودی، مسئولیت است و تکامل هر دو سو را به دنبال دارد ـ تکاملی واقعی که گام نهادن در راه پر نشیب دموکراسی را آسان تر خواهد کرد ـ تا زمانی که این گفت و شنودها را لازم و اساسی ندانیم و به فردا موکول کنیم، از دموکراسی سخن گفتن بیشتر توهم است تا واقعیت قابل دسترس.
پرسش و توضیح و چگونگی پیامدهای پرسش، زمینه ای را امکان پذیر می سازد که شرط لازم دموکراسی است. یعنی حق پرسیدن، حق پاسخ گفتن و پاسخ دادن. پرسش و پاسخ امکان انتخاب می دهد، گزینه ای آزادانه که به سبب آزاد بودنش، اعتماد به نفس و به دنبالش مسئولیت و سازندگی را به همراه می آورد.
در روند پرسش و پاسخ، الزاماً نباید به یک سانی رسید، اما می آموزیم که تفاوت ها را محترم بشماریم با حفظ حقوق فردیمان، حفظ حق مخالف بودن حفظ همیشگی حق پرسیدن و چرایی ها.
در روند پرسش و پاسخ، حذف، طرد شدن، مورد اتهام قرار گرفتن و… بخشی از جامعه پیشادموکراسی است و برای رسیدن به دموکراسی، راهی جز این شناخته نشده. آرزوی دموکراسی، بهای خود را دارد و زمان پرداخت چنین بهایی فرا رسیده است.
پرسش این است: چگونه می توان انتظار دموکراسی داشت، زمانی که هنوز همگامی با دوستان را، حتی اگر دموکرات نباشند و پرخاشگری را با غیر دوستان، حتی اگر دموکرات باشند، روا و جایز می دانیم؟!
رسیدن به یک جامعه دموکرات و قانون مند، با بازی های سیاسی و چشم بستن به اخلاقیات در زیر پا گذاشتن عدالت برای همگان، امکان پذیر نیست.
ما همچنان سیاسی و حزبی نیستیم و در این ادعا بسیار پابرجا و مفتخر، اما سیاست بازی در نهاد تک تک مان ریشه هایی بسیار ژرف دارد!
ما همچنان در حاشیه نشسته و دستی از دور بر آتش داریم، اما فریاد سیاست بازی هایمان گوش فلک را کر کرده است!
تغذیه و خوراک از این لاشه پوسیده سیاست بازیها، پایان سپیدی نخواهد داشت!
…که دسته ی شلاق دژخیم تان را می تراشید
از استخوان برادرتان
و رشته ی تازیانه ی جلادتان را می بافید
از گیسوان خواهرتان
و نگین به دسته ی شلاق خودکامه گان می نشانید
از دندان های شکسته ی پدرتان!… (احمد شاملو)