آنچه غرب را از قرون وسطا بیرون کشید، آگاهی و رنجی بود که از کودک بودن خویش در آن قرون متحمل شده بود، و رنسانس، بلوغ انسان مدرن غربی بود. اکنون جامعه ما، این جوان برومند سی ساله، در پی انقلاب مخملین نیست. بلکه در آستانه رنسانس طلوع و ظهور اندیشه بالنده ای قرار دارد که رمز موفقیت و کمال او در گرو صبر و تحمل و استفاده از تمام ظرفیت های بالغانه است.
تحلیل روانشناختی جنبش مدنی سبز ایران
از نظر روانشناسی اجتماعی، جامعه نیز مانند انسان دارای شخصیت است، لذا می توان همان مراحل رشدی را که یک انسان از بدو تولد می گذراند در مسیر رشد یک جامعه مشاهده کرد. همانطور که می توان مسیر رشدی که یک جامعه می گذراند را در سیر تحول تاریخی بشر مشاهده کرد. این الگویی است که آن را در کتاب حیات و مرگ تمدن های دکتر شریعتی نیز می توان یافت. در واقع شخصیت یک جامعه، برداری است از شخصیت تک تک افراد آن جامعه که با در نظر گرفتن این بردار، میانگین کاراکترها و ویژگی های افراد جامعه و مرحله رشد آنها به دست می آید، لذا میتوان قوانین حاکم بر رشد و تحول انسان را به جامعه تعمیم داده و رشد تحولات اجتماعی آن را از منظر روانشناسی، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
سعی نگارنده بر این است که با بررسی وضعیت کنونی جامعه ایران، بر مبنای دیدگاه “تحلیل محاوره ای” که توسط یکی از روانکاوان برجسته تاریخ به نام “اریک برن” مطرح شده، جنبش سبز ایران را تجزیه و تحلیل کنم. از نظر برن، انسان سالم، انسانی است که سه وجه کودک، بالغ و والد را در خود دارد، اما غلبه روانی با بالغ است. یعنی دو وجه کودک و والد تحت سرپرستی و نظارت بالغ عمل می کنند و بررسی کننده پیام های آن دو و تصمیم گیرنده و مجری نهایی بالغ است. هدف این مقاله آگاهی یافتن هرچه بیشتر نسبت به وضعیت کنونی جامعه ایران و مرحله رشدی آن است. زیرا اولین گام رشد بالغ شناخت و خودآگاهی است. در دیدگاه تحلیل محاوره ای اریک برن، بخش کودک شخصیت انسان از زمان تشکیل نطفه در روان فرد شکل می گیرد و تا حدود ده ماهگی تنها بخش وجود انسان است. از آن به بعد بخش های دیگری به نام بالغ و والد ظاهر می شود که همزمان با بخش کودک رشد می کند.
کودک منشاء همه غرایز است که ارضای آنها را بلافاصله طلب می کند و نمی تواند ارضای این خواست های غریزی را به تعویق بیندازد، یا از آن چشم پوشی کند. اگر این تمایلات برآورده نشود بلافاصله و به شدت دچار احساس ناکامی شده، به شدت گریه می کند، خشم شدید از خود بروز می دهد و ممکن است قشقرق به راه بیندازد.
کودک با هیجانات و احساساتش زندگی می کند. تفکر و استدلال در او راه ندارد. کودک در عمق وجودش بسیار احساس ناتوانی و بی ارزشی و بی اعتماد به نفسی دارد. احساس می کند دیگران که بزرگترها شامل آنند بر او مسلط اند و مرگ و زندگی او دست آنها است. نمی تواند هیچ استقلالی داشته باشد، نمی تواند روی پای خود بایستد و از توانایی های خویش استفاده کند. البته این احساس ها در زمان کودکی و طفولیت طبیعی است. مشکل زمانی آغاز می شود که فرد وارد دنیای بزرگسالی شده و هنوز تحت سیطره وجه کودک خود متکی به بزرگسالان و افراد قدرتمندی باشد که بر او مسلط هستند.
در مقابل چنین احساس های وحشتناکی و برای دفاع از خود، کودک همواره بین یک دنیای خودمحورانه سیر می کند. ویژگی این حالت این است که هیچ چیز جز خود را نمی بیند(خود میان بینی) در عین حال به توانایی خود اعتماد ندارد، احساس وابستگی می کند، برای یافتن نقطه اتکا دست و پا می زند، در این حالت کودک هیچ احساس واقعی از خود ندارد و خیلی زود احساس ناکامی می کند و البته تحمل این ناکامی را هم ندارد. چون با عواطف و هیجاناتش زندگی می کند و بر آنها مسلط نیست بسیار زود به خشم می آید، خوشحال می شود، دوراندیشی و مصلحت بینی در تصمیم گیری هایش دیده نمی شود، چون تفکر منطقی ندارد و قادر به ارزیابی واقعیت نیست از مکانیزم های دفاعی بسیار ابتدایی و بدوی برای تعامل با جهان استفاده می کند. یکی از این مکانیزم ها انکار است به معنی عدم پذیرش مسئولیت خود در بروز وقایع و نسبت دادن علت آنها به عوامل بیرونی یا اصولا انکار وقایع. مکانیزم دیگر فرافکنی است. یعنی آنچه در خود اوست به دیگری نسبت می دهد مثلا اگر دروغ می گوید و یا کار غلطی انجام می دهد آن را به دیگران نسبت می دهد.
بخش وجدان اخلاقی در کودک درونی نشده است. یعنی بد و خوب و باید و نباید را از والدین خود دریافت می کند. او درک نمی کند که دروغ گفتن بد است مگر این که مادر او را به خاطر دروغگویی تنبیه کند.
اخلاق بخشی از جنبه بالغ است که با رشد و ظهور بالغ تکامل پیدا می کند. در واقع اصول اخلاقی در کودک درونی نشده و باید از طریق کنترل بیرونی اعمال شود. بخش عظیمی از انگیزه انسان، از عواطف و هیجانات او سرچشمه می گیرد. کودک می تواند کارها را با اتکا به نیروی عظیم هیجان و احساس شروع کند، اما در اغلب موارد آن را نیمه کاره می گذارد زیرا فاقد عناصر ادامه کار یعنی عقل و منطق است. عواملی مانند دوراندیشی، هدفمندی، پشتکار، ثبات و استمرار و نظم از دیگر عناصر بخش بالغ هستند. علاوه بر آن چون کودک برای انجام هرکاری پاداش بلافاصله می خواهد، فاقد عنصر صبر بوده، تحمل گذشت زمان را ندارد. بنابراین کسانی که کودک آنها از بالغ قوی تر است کارها را با انگیزه فراوان شروع می کنند ولی چون ممکن است بلافاصله به نتیجه دلخواه نرسند آن را نیمه کاره رها می کنند.
کودک یک عنصر دریافت کننده است که این امر باعث می شود دائما طالب مراقبت، توجه، حضور وقت، انرژی و خدمات از دیگران باشد. کودک کمتر فکر می کند که در ازای دریافت ها، باید بهایی بپردازد. ظرف خواستن و یک طرفه خواستن هایش مانند آبکش است و هرگز پر نمی شود. از همه کس و همه چیز طلبکار است. همیشه فکر می کند قربانی شده است. کودک به دلیل ضعف و ناتوانی اش از مسئولیت پذیری می ترسد و حاضر است کودک باشد و تحت الحمایه دیگران باقی بماند. به جای او و برای او تصمیم بگیرند، برایش فکر کنند و او در پناه بی مسئولیتی احساس آرامش کند.
کودک نمی تواند وارد رابطه بالغانه شود. از بده و بستان مساوی می گریزد. روابط در دید او سلطه جو و سلطه پذیر است و چون مسئولیت نمی پذیرد پس تحت سلطه می رود. او به دستور فرد قدرتمندی(ولی) نیاز دارد که به او آویزان شود، تا من خود را به او تفویض کرده، از احساس ناامنی کودکانه و غیر واقع بینانه نجات یابد. کودک از والد و حامی خود بت می سازد و او را می پرستد تا عواطف و هیجاناتش فروکش کند. کودک در دو سر خط اطاعت و طغیان در نوسان است. تا بتواند از سر ترس اطاعت می کند در صورتی که اطاعت نیازهای غریزی او را تسکین نبخشد طغیان و آشوب به پا می کند که نمونه ای از رفتارهای تکانشی جنبه کودکی است.
بالغ
بالغ اما بخش به اصطلاح عاقل شخصیت است. بخشی که تصمیم های منطقی میگیرد. اطلاعات را پردازش می کند با دیگران رابطه محترمانه برقرار می کند و کلا واقع گراست. اوقاتی را که فرد به بحث منطقی با دیگران می پردازد به بخش بالغ درونش راه داده است. آدم هایی که به منطقی بودن مشهور هستند به بالغ درونشان خیلی راه می دهند، بالغ نقطه مقابل کودک است، فکر می کند منطقی است، رفتارهایش تکانشی نیست، بدون بررسی عمل نمی کند، ارزیابی و جستجو می کند.
یکی از مشخصه های بارز وجه بالغ شخصیت آگاهی داشتن و به دنبال آگاهی بودن است که نشانه آن سئوال پرسیدن و تحقیق کردن است. این بخش مخ شخصیت است. در واقع مجموعه ای از احساسات، نگرشها و طرح های رفتاری خودمختار و مستقل است که فرد را با واقعیت های موجود تطبیق و هماهنگی می دهد. این بخش از شخصیت است که تجزیه و تحلیل می کند. آینده نگری می کند. میان احساسات و تعقل فرد تعادل برقرار می کند. احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می کند.
والد درون
پیش داوری تعصبات و باورهای خشک، نماینده والد درون است. تمام بایدها و نبایدها و دستورالعمل های بی چون و چرای وجود از جانب والد درون صادر می شود. والد درون در رابطه با دیگران دو تا کار می تواند انجام دهد. اولی این است که کنترل کند یعنی این که سخت بگیرد، اذیت کند و… اما والد دوم برعکس است، یعنی اینکه از تصمیمات کودک حمایت کرده و او را نوازش می کند.
بنا بر این والد هم نوازشگر است و هم تنبیه گر، تا وقتی با کودکی مطیع که سئوال نمی کند و اطاعت مطلق است، روبه رو است نوازش می کند و نیازهای کودک را پاسخ می گوید ولی در مقابل اگر کودک خلاف میل او عمل کند، والد پرخاشگر، سرزنش گر و تنبیه گر می شود. تحقیر می کند و سعی می کند با خردکردن کودک او را ترسانیده و به اطاعت وادار کند. اینچنین والدی عزت نفس پایینی دارد و از خودش هم بدش می آید، متعصب است، و انتقاد ناپذیر.
ادامه دارد….
* دکتر نسترن ادیب راد مشاور خانواده و جوانان در ایران و کانادا، مولف و مترجم پنج جلد کتاب در این زمینه است.