گفت وگو با سهیل پارسا کارگردان و برگزارکننده کارگاه آموزشی”کنفرانس پرندگان”

 

سهیل پارسا، کارگردان، نمایش نامه نویس، بازیگر و دراماتورگ شناخته شده ایرانی-کانادایی است ساکن تورنتو بیش از ۲۹ سال است که در تئاتر حرفه ای فعال است. در این مدت، موسسه سهیل، Modern Times Stage Company، ۷ نمایش ایرانی و بیش از ۲۰ نمایش غیر ایرانی را اجرا کرده است که جوایز بسیاری را در فستیوال های کانادایی و غیر کانادایی به همراه داشته است. تازه ترین نمایش سهیل پارسا، “درس”، در ۷ زمینه نامزد جایزه معتبر تئاتری “دورا” شده است. سهیل در جشنواره تیرگان یک کارگاه آموزشی درباره منطق الطیر برگزار می کند.

 

چه دغدغه هایی باعث شد کار تئاتر را انتخاب کنید؟

ـ به نظر من هنرمندانی می توانند اثرگذار باشند که به دنیا و اطراف خود اهمیت می دهند. کار تئاتر هم برای من بیانگر دغدغه هایی است که نسبت به دنیای اطراف خود دارم. من در یک فضای سیاسی بزرگ شده ام و انقلاب را تجربه کرده ام. در قرنی زندگی کرده ام که کشتارها و نسل کشی های بسیاری را دیده است. همه نسل کشی ها و جنگ های تاریخ با ایدیولوژی هایی شروع شده اند که بسیار انسان دوستانه و آرمانی به نظر می آمده اند.

یکی از دلایل مهم کارهای من این است که تجربه انقلاب را درک کنم، چرا یک

سهیل پارسا

سهیل پارسا

ملت یکباره زیرو رو می شود، انقلابی می شود و می تواند همسایه خود را بکشد. چرا انسان ها دیکتاتور تولید می کنند و چگونه حرمت انسان برای ایدئولوژی ها قربانی می شود. سؤال من این است که چقدر انسان ها راحت کشته می شوند. کار من به نوعی یک عکس العمل و یک چرا است تا شاید بتوانم جواب این سؤال را پیدا کنم. فکر می کنم اگر انسان ها خودشان را بشناسند ریشه بسیاری از مشکلات حل می شود. مشابه حرفی که در عرفان شرق زیاد گفته می شود. البته، من پیام سیاسی اجتماعی برای جامعه ندارم و قصد ندارم ایدئولوژی و راه رهایی را به جامعه نشان دهم که اصلا به آن اعتقادی ندارم. کار اصلی من به عنوان هنرمند زیر سوال بردن  این اتفاقات است و اگر این کار درست انجام شود، تماشاچی، خود به این نتیجه می رسد که راه درست کدام است و چه باید کرد.

 

چه  انگیزه ای باعث شد موسسه تئاتر خود را تاسیس کنید؟ چه المانی در هنر کانادایی کم بود که شما را تشویق کرد تا در قالب مستقل کار کنید؟

ـ تئاتر برای من نوعی کشف و تجربه است. تئاتر غالب کانادا برای من تکراری و سنتی بود. زبان آن، راه تجربه های جدید را بسته بود و این مرا آزار می داد. من می خواستم زبان خودم را پیدا کنم. تئاتری را پیاده کنم که خسته کننده نباشد، تماشاگر را درگیر کند و اثرگذار باشد. نمی خواستم در زبان تئاتر کانادا محدود شوم. می خواستم در نمایشنامه و سبک کار کشف و کنکاش کنم، تحقیق کنم، یاد بگیرم و ریسک کنم. من روی تئاتر آوانگارد غرب بسیار تحقیق کرده ام، و سعی کردم آن را با المان هایی از تئاتر شرق مثل ایران، چین و ژاپن ادغام کنم. من از تعزیه بسیار لذت می برم. تعزیه هنر نشانه ها است و من در بسیاری از کارهایم از آن الهام گرفته ام. مثلا در تعزیه کفن سفید مرگ را تداعی می کند و همه تماشاچی ها هم این سمبل را می شناسند. من در نمایش آرش یک لشکر بزرگ را با ۴ نفر پیاده کرده ام، با استفاده از نور، صدا و حرکت بازیگرها.

علاوه بر سبک شرقی، من زبان و تجربه های زندگی خودم را هم به تئاتر کانادا اضافه کرده ام. من فاشیسم و دیکتاتوری را تجربه کرده ام و با آن زندگی کرده ام، به همین علت حتی در پیاده سازی کارهای غربی مانند “درس” یا “مکبث”، توانسته ام نگاه جدیدی به این نمایشنامه ها داشته باشم. دیکتاتور “مکبث” و فاشیست نمایش “درس” برای تماشاگر کانادایی جدید بود، فاشیستی که منحصر به یک تفکر نیست، صداهای متفاوت، زبان های مختلف و انواع بسیار گوناگون دارد. این نگاه برای تماشاگر کانادایی تعجب برانگیز و دور از انتظار است. به همین علت، با وجودی که نمایش درس ۱۵ بار پیش از این در کانادا اجرا شده است، کار من هنوز جدید است و می تواند در ۷ زمینه مختلف نامزد جایزه شود که افتخار بسیار بزرگی است.

 خبر خوب دیگر درباره نمایش نامه مرگ یزدگرد اثر بهرام بیضایی است. من در سال ١٩٩۴ این کار را با همکار کانادایی ام به انگلیسی ترجمه کردم و اجرای بسیار موفقی از آن را کارگردانی کردم. فستیوال Stratford در کانادا امسال از من دعوت کرده که مرگ یزدگرد را به مدت دو هفته به صورت آزمایشی با بازیگران حرفه ای فستیوال تجربه کنم. اجرای کامل مرگ یزدگرد در استراتفورد برای تابستان ٢٠١۴ برنامه ریزی شده. اگر این اتفاق بیفتد من بسیار خوشحال خواهم شد که کار بیضایی درکنار کارهای شکسپیر اجرا شود. این یکی از تغییرات مثبتی است که کار من در تئاتر کانادا ایجاد کرده است.

لطفا در مورد سبک مینیمال کارتان بیشتر توضیح بدهید، مثل نقش ویژه ای که نور و صدا در ایجاد صحنه دارند.

ـ من به تجربه فهمیده ام که دکور و لباس پیچیده حواس تماشاچی را پرت می کند. مزاحم است و مانع این می شود که جوهر و اصل نمایش درک شود. در نمایشنامه “درس”، اتاق پروفسور جزییات زیادی دارد، اما برای من نکته مهم رابطه بین پروفسور و دانشجو بود. من سعی می کنم صحنه را از اجزای اضافی خالی کنم و حس را با حرکت هنرپیشه نمایش دهم. این را از عرفان ایرانی گرفته ام که زمانی به اصل میرسی که رها کنی، مثل منطق الطیر عطار که حول پیراسته شدن و کنار گذاشتن ظواهر است. سادگی دکور و صحنه  برای هنرپیشه هم بسیار مشکل است. اما به مرور فهمیده ام که این روش حس بهتری را به تماشاچی منتقل می کند، و به همین علت تماشاچی هم بیشتر لذت می برد. من سعی می کنم این سادگی را در حرکت بازیگر هم پیاده کنم، اگر بازیگر دائما در حرکت و چرخش باشد، حرکت جدید به اندازه کافی اثرگذار نیست. این سبک در نمایش درس بسیار موثر بود. سادگی صحنه باعث شد که حرکات پیشخدمت، صدای باز و بسته کردن پنجره و ظاهر شدن ناگهانی پیشخدمت عمق خشونت را بهتر منتقل کند.

 parsa-S

چرا در کارهایتان از اسطوره هایی مثل حلاج یا آرش استفاده کرده اید؟ آیا این خطر وجود ندارد که به نوعی قهرمان پروری را گسترش دهیم؟

ـ اتفاقا در هر دو نمایش من روایت هایی را اجرا کرده ام که ضد ایدئولوژی و ضد قهرمان پروری هستند. من آرش بهرام بیضایی را انتخاب کرده ام که با آرش سیاوش کسرایی بسیار متفاوت است. نگاه بیضایی فرافرهنگی و انسانی است و آرشی که تصویر می کند شخصیتی ضد ایدئولوژی است که ملی گرایی کور را زیر سئوال می برد. آرش بیضایی نمی خواهد قهرمان شود، حتی تیرانداز نیست و با زور برده می شود. در آخرین مونولوگ قبل از تیرانداختن، آرش از رآرآآوطن پرستی نمی گوید، تنها از نبودن حرمت انسان گلایه می کند:

“مادرم زمین، این تیر آرش است. که آرش مردی رمه دار بود، و مهر به او دلی آتشین داده بود. و او تا بود هرگز کمان نداشت، و تیری رها نکرد…. آرش منم که می شناختی: مرد پارسائی و پرهیز. او را هرگز به جز مهر نفرمودند. و او کینه را نمی دانست. ولی اکنون بنگر که در سرم اندیشه هاست. اینک به دردم از مردکی به من نزدیک و از من دور، پلیدی ـ آرش نام ـ که مرا به ننگ نام خویش آلوده است. او در آن سوی زمین بر قله ای ایستاده است، چون آیینه ای روبروی من، و قلب او نشانه من است. پلشتی چنان ناپاک و ننگ آور که از او خوردن سوگند دریغ داشتند یا گذشتن از آتش. آرش منم، آن که سحرگاه نادانکی بود آزاد، و اینک چیزها می داند از دنیا چند، و فریاد او بلند که کاش نمی دانستم.”

حلاج به هند سفر می کند و بعد از مواجهه با فرهنگ بوداییسم و هندوییسم به تکثرگرایی و انسان محوری رو می آورد و با فرهنگ مطلق گرای خلفای عباسی دچار مشکل می شود. تفکری که هر ایده مخالف و دیگرگونی را حذف می کند، همانطور که دیکتاتورهای دیگر تاریخ مثل استالین و هیتلر هم همین کار را کرده اند. من به حلاج هویت انسانی دادم، کسی که در انتها شک می کند، نگران همسرش است و به خاطر همسرش حاضر می شود توبه نامه بنویسد. و اینجا است که نقش زن حلاج بسیار پررنگ است، او توبه نامه حلاج را پاره می کند و به او می گوید که راه خود را ادامه دهد.

من در حلاج و آرش تصور اسطوره ای انسان کامل را شکسته ام و به آنها بعد انسانی داده ام، با همه دغدغه های انسانی، همانطور که مسیح در “آخرین وسوسه مسیح” بعد انسانی دارد. همینطور در تفکر من، نقش زن بسیار مهم است. حلاج، حلاج است چون چنان زنی دارد که شرایط را برایش فراهم می کند، خانه و زندگی اش را برای حلاج می گذارد و تا آخرین لحظه هم همراه او می ماند. آرش یک انسان است و در چند اجرای انتهایی آرش، بازیگر آرش یک زن بوده است. به خاطر همین بعد انسانی و فرافرهنگی است که اتفاقا غیرایرانی ها بهتر از ایرانی ها با آرش یا حلاج ارتباط برقرار کرده اند.

 

نقش تیرگان چیست؟

ـ تیرگان هدفش این است که در خارج از ایران جریان فرهنگی را هدایت کند و یک اتفاق فرهنگی باشد. کار تیرگان بزرگداشت و تجلیل از زیبایی های فرهنگی ماست. الان آنقدر سیاست پررنگ شده که زیبایی های فرهنگ را تحت تاثیر قرار داده و تیرگان می تواند زیبایی های فراموش شده فرهنگ ایرانی را دوباره برای نسل جدیدی که دور از ایران بزرگ شده است و برای جامعه غیر ایرانی نمایش دهد. در این فرهنگ مرگ نیست، خشونت نیست، حتی مذهب نیست، حرف بیشتر از انسان محوری است.

چرا برای تیرگان منطق الطیر عطار را انتخاب کرده اید؟

ـ ریشه منطق الطیر یافتن اصل و جوهر و انسان شناسی است. به نظرم هدف سفر اصلی در منطق الطیر پیدا کردن پاسخ این سئوال است که من چرا اینجا هستم، چرا آمده ام و معنی من در این دنیا چیست؟ به نظرم بشریت این معنی را گم کرده است. انقلابات و خونریزی ها به خاطر گم کردن این سئوال است.

مساله منطق الطیر این است که حقیقت و ذاتی در درون تو وجود دارد که باید آن را پیدا کنی. سی مرغ منطق الطیر با هم متفاوتند، حتی تردید دارند، اما نکته این است که سیمرغ می گوید همه شما خدا هستید، خدا در درون شماست، نه ورای شما یا بالای شما در آسمان ها. حلاج و مولانا هم همین را می گویند. از تکثر بین ما می گویند، در حالیکه جوهر و ذات همه ما یکی است.

نظر شما درباره ی برنامه ی افتتاحیه ی تیرگان چیست؟

ـ من هنوز کار را ندیده ام. اما چند نکته در این زمینه به نظرم می رسد. اول این که سیاوش شعبان پور جوان با استعدادی است و تسلط بسیار خوبی به زبان و ادبیات فارسی دارد. دوم این که اجرای اپراتیک داستان آرش ایده ی نو و جذابی است. و سوم این که گروه موسیقی آیکات که با سیاوش همکاری می کنند گروه توانمندی هستند.

به عنوان آخرین سئوال، تئاتر چقدر به شما کمک کرده است که جواب سئوالتان را پیدا کنید؟ که چرا انقلاب شد و چرا جان آدم ها کم ارزش شده است؟

ـ هیچ وقت به جواب نهایی نمی رسم، اما بیشتر کشف می کنم و پیچیدگی انسان و دنیا را می فهمم. حرف اصلی منطق الطیر خودشناسی است که به نظرم یکی از جواب های ممکن به معمای هستی است. هدف فهمیدن عظمت هستی و جستجو برای رسیدن و شناختن آن است.

من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هم فراز و پستی دانم

با اینهمه از دانش خود شرمم باد

گر مرتبه ای ورای مستی دانم

کنفرانس پرندگان را روز شنبه ۲۰ جولای ساعت ۱ بعدازظهر و روز یکشنبه ۲۱ جولای ساعت یک و نیم بعدازظهر در جشنواره تیرگان ببینید. ورود به این کارگاه آموزشی رایگان است.