جشنواره های جهانی فیلم امروزه در نقاط مختلف جهان و در شهر های بسیاری برگزار می شوند و در این میان، تنها معدود جشنواره هایی هستند که از اعتبار درجه اول برخوردارند. همین جشنواره های معتبر، غالبا برای جشنواره های دیگری که با عنوان جهانی برپا می شوند، به جهت انتخاب و پذیرش فیلم  از اهمیتی هم چون منبع و مرجع برخوردارند. به همین دلیل در این جشنواره ها – به تناسب اهمیت خود – فیلم های سینمایی و مستند به طور عموم در فستیوال های دیگر به نمایش درآمده اند و در مواردی ممکن است از زمان اولین نمایش یک فیلم  تا رسیدن به این جشنواره ها یک یا دو سال گذشته باشد. با این وجود، برپایی این  جشنواره ها در شهرهای مختلف، برای دوستداران سینما که گاه صدها فیلم بلند و کوتاه را عرضه می کنند، یک اتفاق هنری بزرگ محسوب شود. جشنواره جهانی فیلم برگن در دومین شهر بزرگ نروژ که کار خود را از سال ۲۰۰۰ آغاز کرده از جمله ی این فرصت ها برای علاقه مندان فیلم و سینماست که در پایان ماه سپتامبر هر سال اتفاق می افتد. از میان فیلم های به نمایش در آمده در این جشنواره سه فیلم از سه کارگردان ایرانی قرار داشت که نوشته زیر نگاهی است گذرا به آثار این سه فیلم ساز.

رویاهای دم صبح  ساخته ی فیلمسازی است که  دل  به سینمای مستند بسته است. رویاهای دم صبح از مهرداد اسکویی دختران خیابانی، فراری، معتاد، بزهکار و حتی جانی زیر ۱۸ سال را در یک مکان بازپروی در برابر دوربین قرار می دهد. فیلم تماما در همان مکان می گذرد و دختران، البته تعدادی، زندگی خود را به دوربین باز می گویند. این که مشکل شان چیست و چگونه مورد تعدی و تجاوز و سرکوب قرار گرفته اند.

starless-dreams

به نظر، اسکویی تا جایی که مقررات  مکان “اصلاح و تربیت” و شرایط حاکم بر کشور به او اجازه می داد توانست از این مکان فیلم بردارد. شاید یکی از شروط  هم این بود که محیط بازپروری یا اصلاح و تربیت، خشن جلوه نکند که نکرد. مناسبات میان دخترهای بازداشتی با آن که تعدادی از آنان معتاد به مواد مخدرند و به شدت خمارند، بیش از اندازه لطیف  است. در همین حال رفتار کارکنان با دختران نیز مهربانانه و به دور از هر نوع خشونت است. اگر به واقع این گونه هست چه خوب، اما کمی سخت است پذیرش چنان رفتاری که (هر چند یکی دو روز را هم افراد در قرنطینه مانده باشند) قرار است مستند یک محیط از موقعیت های پرتنش و خشونت شهر تهران در یک مرحله حساس از تاریخ اجتماعی و سیاسی آن باشد.

فیلم بیش از همه به بی پناهی دختران مهر و محبت ندیده از سوی خانواده ها تاکید دارد و اغلب آنان که خشم رفتار پدران و مادران معتاد و بی بضاعت را در دل دارند، و یا از سوی ناپدری و افراد نزدیک دیگر خانواده مورد خشونت و گاه تجاوز جنسی قرار گرفته اند و حاضر نیستند تحت هیچ شرایطی به خانه باز گردند، در پایان با کمترین محبت از سوی مادر یا پدر و اعضای خانواده، خانه را به خیابانگردی و کارتون خوابی ترجیح می دهند.

مستند اسکویی به لایه های بی ترحم اجتماع بزرگتر راه نمی یابد و از قصاوت فقر بر شرایط حاکم و از هیچ انگاری وجود متنوع جوانان و سرکوب خواسته های آنان هیچ جز به اشارت های دور سخن نمی گوید. جای تردید است که  از آن همه دختران در بند و ایستاده رودرروی دوربین، کسی از ریشه های آن همه نکبت و فقر شاکی نباشد و سخن نگوید!

در کنار این، اسکویی نظم داستانی هم  به فیلمش می دهد ( این فیلم بخش سوم از سه گانه های او درباره دختران فراری زیر ۱۸ سال است) و در مجموع به طور حرفه ای فیلم را جمع می کند. فیلمش – که عموما فیلمساز راه امید را بیش از رنگ واقعی و تلخ اجتماع پر رنگ  می کند- ، با امیدواری سال نو و جشن نوروزی دختران در خوابگاه، به پایان می رسد.

در روزی دیگر از جشنواره اشتیاقم بیش از همه به تماشای”پرچم بدون کشور” بود؛ این که  بهمن قبادی پس  از تجربه ناموفق  “فصل کرگدن” در خارج از ایران، کار آخرش را در موقعیت تازه و امکانات مناسب چطور به ثمر رسانده است.

a-flag-without-country

۱۱سال قبل در فستیوال جهانی فیلم ترومسو در شمال نروژ که با او گفت و گو داشتم قبادی ادعای مهمی را به زبان آورده بود (آن گفت و گو در سال ۲۰۰۵ در شهروند تورنتو منتشر شده است)، و اشتیاقم شاید ناشی از این بود که بدانم قبادی در  شرایط مساعد (ساخت فیلم در اقلیم کردستان با سرمایه استانداری شهر اربیل) چقدر توانسته است به آن دست یابد. آن موقع فیلم های بلند قبادی (زمانی برای مستی اسب ها، آوازهای سرزمین مادری ام و لاکپشت ها هم پرواز می کنند) مورد توجه جشنواره های جهانی بودند و جوایز مختلفی را کسب کرده بودند و او معتقد بود” راه گرفتن جایزه از فستیوال های جهانی را یافته ام!”

 اما فیلم “پرچم بدون کشور”، هم با انتظارم فاصله داشت و هم از جوایز و نگاه قابل توجه فستیوال ها دور ماند. این فیلم قبادی کم و بیش دچار همان نقطه ضعف هایی است که فیلم های بلند دیگرش بدان دچار بوده اند. در کارهای بلند قبادی هنوز (حتی اگر نیمه داستانی باشند)، ضعف فیلمنامه آشکار است. هنوز به چفت و بست روابط آدم ها و دیالوگ های تصنعی (هنوز  نمی دانم گفتار نوازندگان محلی در آوازهای سرزمین مادری ام از “موزارت”، “باخ”،  “بتهون”، “شوپن” و “چایکوفسکی” و تکرار آن در فیلم پرچم بدون کشور از زبان نوازنده نوجوان کرد چه چیزی به فیلم  اضافه می کند) و بی توجهی به ایجاز و برطرف کردن حشو داستانی دقتی نمی شود. او هنوز از جهان داستانی فیلم کوتاه کنده نشده (قبادی خود در گفت و گو با محمد عبدی صادقانه به این موضوع معترف است) و ناتوانی پرورش یک اثر بلند همچنان در کارهایش واضح است. چیزی که در فصل کرگدن هم اتفاق افتاد و آدم هایش در خرده روایت ها نتوانستند در کلاف روایی فیلم به مرحله باور پذیری برسند.

پرچم بدون کشور با دو برش موازی از دو شخصیت  واقعی (نریمان، خلبان مجروح) و (هلی لاو، دختر خواننده کرد مقیم اروپا)، با دو دنیای متفاوت، با یک خروجی: حرکت به سوی جنگ با داعش و دفاع از مردم کرد، پایان می یابد. با همه ی گفتارهای ضد جنگ و نمادهای صلح و زندگی در فیلم، تحمیل جنگ سبب می شود تا در سکانس پایانی، دو شخصیت اصلی فیلم با به دست گرفتن اسلحه و پوشیدن لباس رزم، همراه با پیشمرگانی که ستون نفربرها در نمایی حماسی آن ها را به سوی جبهه های نبرد می برد، شور جنگ و دفاع میهنی بر پایان بندی فیلم غلبه کند.  به خودی خود پرداختن به چنین فکری؛ انگیزه دفاع میهنی و یا حتی موضوع جنگ در فیلم، چیز خوب یا بدی نیست؛ این چیزی است که نه ایده فیلم بلکه اجرای آن مشخص می کند.

پرچم بدون کشور با نشان دادن تصاویر هوایی زیبا (و غیر ضروری در متن فیلم) از شهر اربیل، و در ادامه ی همین زیبا سازی استفاده از کودکان خوش پوش و پاکیزه (و تعداد قابل ملاحضه ای بور و چشم آبی) و یا نرفتن دوربین به محلات فقیر نشین شهر، به یک کار تبلیغی نزدیک می شود. اما کار تبلیغی مستند یا نیمه مستند هم در سینما به خودی خود به معنای بی ارزش بودن فیلم نیست، این که کلیت فیلم با  اجزاء خود چه می کند و چقدر به مخاطبش فرصت می دهد فراتر از سطح خود، با یافتن نشانه ها، بافت عمیق و هنری اجزاء را کشف کند، می تواند یک اثر تبلیغی را هم هنری کند.  این چیزی است که آرشیو فیلم و سینمای جهان نمونه های درخشانی از آن را در خود جای داده.

sonita-sundance

فیلم  سونیتا ساخته  رخساره  قائم مقامی فیلم دیگری ست که در جشنواره جهانی فیلم برگن به نمایش در آمده است. این فیلم پیش تر در فستیوال های ساندنس و آمستردام توانسته است نظرها را به خود جلب کند و جوایزی به دست آورد. “سونیتا” هر چند غریب، اما نام یک دختر اهل افغانستان است که در ایران زندگی می کند. او به شدت علاقه مند موسیقی  و رپ خوانی است اما مشکلاتی مانند فقر مالی خانواده، ممنوعیت ترانه خوانی زنان در ایران و قصد فروش او از طرف مادرش به یک شخص به عنوان شوهر از موانعی است که او را از رسیدن به مقصدش دور می کند.

قائم مقامی به عنوان سازنده  این مستند به کمک سونیتا علیزاده می رود و موانع را هر چند با مشکل، از سر راهش بر می دارد. فیلمساز، خواننده های رپ او  را با تم ایستادگی در برابر فقر فرهنگی و ازدواج های تحمیلی زیر سن قانونی، برای یک فستیوال موسیقی غیر حرفه ای به امریکا می فرستد که با کسب جایزه این دختر جوان، در نهایت با بورسیه سه ساله تحصیل موسیقی، او را با خود امریکا می برد. فیلم در ایران، افغانستان و امریکا فیلمبرداری شده و تولید سه کشور ایران، سوئیس و آلمان محسوب می شود. چیزی که در کار قائم مقامی چشمگیر است بیش از هر چیز رفتار بی تکلف و صادقانه او با موضوع  و مسیر کارش است. سوژه از هر جهت برای کارگردان آشناست و همین آشنایی هدفمند و سر راست نقطه قوت کار اوست. او روایتی جز دغدغه های سونیتا را وارد فیلم نمی کند و اندک آدم های فیلم مانند مادر  و خواهر سونیتا و  شخصیت زن ایرانی (با مقداری اغراق) مدیر  موئسسه ای که سونیتا در آن تحصیل می کند، در کادر فیلم جا می افتند.

sonita

در دو فیلم دیگر این جشنواره  نیز هنرمندان ایرانی حضور مستقیم و با واسطه داشته اند. در فیلم موسیقی از بیگانگان، که به تاثیر موسیقی ملل از همدیگر در مسیر جاده باستانی ابریشم از آسیا و اروپا و آفریقا  می پردازد، کیهان کلهر نوازنده سرشناس ایرانی کمانچه نیز حضور دارد. این فیلم مستند The Music of Strangers ساخته مورگان نویل فیلم ساز امریکایی است و ساخت  این اثر را در سال ۲۰۱۵ به پایان برده است.

اما هنرمند دیگری از ایران که با واسطه در یک فیلم حضور دارد، عباس کیارستمی کارگردان تازه درگذشته ی جهان سینماست. کیارستمی نه خود، بلکه صحنه ای از اثر سینمایی اش “کپی برابر اصل”، در فیلم (ELLE) ساخته (پل ورهوفن) به نمایش در می آید. هنگامی که بازیگر اصلی برای تماشای یک فیلم به سینما می رود، پرده سینما لحظه ای ژولیت پینوش و ویلیام شیمل را در کپی برابر اصل نشان می دهد.