آسوده نوین ـ با در نظرگرفتن بزرگ شدن شکاف بین فقیر و غنی، چگونه می توان فقر را ریشه کن کرد، این مسئله هسته اصلی فیلم مستند "پایان فقر؟" ساخته ی فیلیپ دیاز است…

شهروند ۱۲۵۶  پنجشنبه  ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹


 

نگاهی به فیلم مستند "پایان فقر؟" ساخته ی فیلیپ دیاز


 


 


 

صندوق بین المللی پول و بانک جهانی هشدار داده اند که بحران مالی، چالش جدی در کاهش فقر ایجاد کرده است. بانک جهانی پیش بینی کرده است که بحران اقتصادی ۵۳ میلیون نفر دیگر از  مردم کشورهای جنوب را به فقر می کشاند. بر اساس آخرین داده های سازمان ملل، اکنون ۷/۲ میلیارد نفر در جهان با درآمدی حداکثر ۲ دلار در روز به سر می برند که درآمد یک میلیارد نفر از آنها زیر یک دلار در روز است. با در نظر گرفتن این آمار و بزرگ شدن شکاف بین فقیر و غنی، چگونه می توان فقر را ریشه کن کرد؟ این مسئله هسته اصلی فیلم مستند جدیدی به نام " پایان فقر؟" به کارگردانی فیلیپ دیاز۱  است . مارتین شین، هنرپیشه و فعال اجتماعی گوینده این فیلم مستند است که آن را "حقیقت ناجور"  خوانده اند. در بخشی از این فیلم، سوزان جرج، کارشناس سیاسی، می گوید: "بگذارید من به شما تنها یک عدد آماری بدهم که برحسب دقیقه تبدیلش کرده ام، زیرا در غیر این صورت درک درستی نمی توان از این آمار داشت. کشورهای جنوب صحرای آفریقا که فقیرترین ناحیه جهان را تشکیل می دهند، در هر دقیقه به طلبکاران خود (کشورهای شمال) ۲۵ هزار دلار می پردازند. طبیعی است که اگر این مبلغ جهت بازپرداخت قروض مصرف نگردد می توان با آن مدارس و بیمارستانهای زیادی ساخت و مشاغل زیادی ایجاد کرد. من فکر می کنم که مردم درک نمی کنند که این در حقیقت کشورهای جنوب هستند که خرج کشورهای شمال را می دهند. اگر شما به جریان پول از شمال به جنوب و از جنوب به شمال نگاه کنید، متوجه می شوید که کشورهای جنوب سالانه به میزان ۲۰۰ میلیارد دلار به کشورهای شمال پول سرازیر می کنند."


فیلیپ دیاز در مورد علت ساختن این فیلم می گوید: ما در شرایط بسیار ترس آوری به سر می بریم، بسیار ترس آورتر از گرمایش زمین۲،  زیرا همانطور که کارشناسی در این فیلم می گوید، مصرف ما به اندازه ۳۰درصد بیش از بازتولید زمین است و جمعیت زمین هر سال  افزایش می یابد. این به آن معناست اگر ما این روش مرفه زندگی را در کشورهای شمال بخواهیم حفظ کنیم باید عده بیشتری از مردم کشورهای جنوب را به سوی فقر برانیم. راه حل دیگر این است که شش سیاره مانند زمین و با همان اندازه از منابع بیابیم. یعنی اگر همه بخواهند مانند آمریکایی ها زندگی کنند به شش کره زمین نیاز است، اما اکنون در هر ۶/۳ ثانیه یک نفر در جهان از گرسنگی می میرد. همانطور که میلون کوتاری۳ کارشناس دیگر در این فیلم اظهار می دارد: سیستم اقتصادی که ما برگزیده ایم منجر به فدا شدن عده ای از مردم می گردد. آیا چه تعدادی از مردم باید نابود شوند تا ما بیدار شویم و تصمیم بگیریم اوضاع را تغییر دهیم؟

 اوایل که تصور می شد منابع روی زمین بی انتهاست تئوری های اقتصادی جهانی را می شد درک کرد، اما اکنون ما می دانیم که منابع جهان محدود است و نیز می دانیم که ما بیشتر از آن چه تولید می کنیم مصرف می نماییم. بنابر این چاره چیست؟

همانطور که در آخر فیلم جان پرکینز۴ توضیح می دهد ما در کشورهای جهان سوم این وامِ جعلی را به وجود آوردیم و یا این کشورها را به خصوصی سازی وادارشان کردیم و سیاست های دیگر. من فکر می کنم که اگر ما به گذشته نگاه نکنیم، درک نخواهیم کرد که چگونه این اتفاق افتاد. این مسئله یک شبه رخ نداده است که ما بلند شویم و تصمیم بگیریم کشورهای جنوب برای ما پول بفرستند و ما چنین زندگی مرفهی داشته باشیم. این موضوع در گذشته دور اتفاق افتاد. همان زمان که اروپایی ها تصمیم گرفتند بیرحمانه گسترش پیدا کنند. از همان زمانِ کانکویستادور۵ (یکی از فاتحان اسپانیایی مکزیک و پرو در قرن ۱۶-م) و پس از آن البته که، فرانسوی ها و بریتانیایی ها و هلندی ها به اندونزی و آفریقا رفتند  و تمام منابع این کشورها را گرفتند.

اولین چیزی که گرفتند زمین بود. وقتی زمین را از مردم بگیری، روشن است که برده تولید کرده ای، زیرا اگر مردم نتوانند روی زمین کشت کنند و غذای خویش را تهیه نمایند به آن معناست که باید نیروی کار خود را بفروشند تا زنده بمانند. پس از آن نوبت تصرف منابع دیگر مانند آب، الوار، مواد معدنی و همه چیزهای دیگر شد. فکرش را بکنید که چگونه این کشورهای کوچک مانند بریتانیا، فرانسه و یا از آن بدتر هلند و بلژیک مبدل به امپراتوری های بزرگی شدند. این ها کشورهای بسیار کوچکی بودند که تقریبا هیچ گونه منبعی نداشتند و بزرگترین امپراتوری ها را تشکیل دادند. چگونه؟ البته با به یغما بردن تمام منابع کشورهای جنوب و ایجاد نیروی کار بزرگی که توسط بردگان آفریقایی به وجود آمد. به این ترتیب سیستمی ایجاد شد که اگر منابع جنوب که تقریباً به صورت مجانی و یا مثلا حدود ده درصد قیمت اصلی، به کشورهای شمال می آید قطع شود، این کشورها سقوط می کنند. از آنجایی که ما بیشتر از آنچه زمین می تواند تولید کند مصرف می کنیم همه ساله فقر در کشورهای جنوب افزایش می یابد. در بخشی از فیلم ماریا لوئیزا مندونسا۶، رئیس حقوق بشر گروه رد سوسیال۷ می گوید: "سائوپولو بزرگترین ایالتی است در برزیل که اتانول تولید می کند. در عین حال ثروتمندترین ایالت در برزیل هم هست. تنها برای آوردن نمونه، سال گذشته ۱۷ نفر کارگر در مزارع نیشکر مردند. آن ها از فرط خستگی جان باختند. ۴۱۹ نفر دیگر از کارگران در رابطه با نوع کارشان جان دادند و علاوه برآن وزارت کار مواردی از  بردگی در بین کارگران نیشکر  ثبت نموده است."

جیم دو آموریم۸ از "جنبش هماهنگ کننده مردم بی زمین" می گوید: "تولیدکنندگان کارگران را برده می دانند. آن ها شورش نمی کنند، بنابراین تولیدکنندگان خیلی راحت تر از زمان برده داری ثروت می اندوزند. در آن زمان ها ارباب همان صاحب برده بود. او می باید به برده غذا می داد و از او مراقبت می کرد. او باید برای برده سرپناه تهیه می نمود. امروزه ارباب چنین دلشوره ای ندارد. او فقط باید کامیون را به حومه شهر ببرد و از کارگر پرکند. سپس آن ها را به همان محل برمی گرداند و دیگر نگران هیچ چیز نیست."

من سعی کرده ام در این فیلم نشان دهم که همیشه یک سیستم بوده، اما ابزارش در زمان های مختلف تغییر کرده است. یعنی برده داری هرگز قطع نشد هم چنان که فشار بر کشورهای جنوب هرگز قطع نگردید، اما اکنون ابزار ما متفاوت است. همان طور که جان پرکینز در فیلم به خوبی بیان می کند ابزار تروریست های اقتصادی۹: ما ایجاد قرضِ جعلی می کنیم و مردم را مجبور به خصوصی سازی می نماییم .


 



 

به عنوان مثال آقای جفری ساچز دور دنیا راه می افتد و می گوید مثلا با دادن کود و یا پشه بند می توان بر فقر غلبه کرد. آن ها اقتصاد بولیوی را با خصوصی سازی نابود کردند و در همان موقع ایشان مشاور دولت آن زمان بولیوی بود. حال اگر در مورد گذشته با او صحبت کنید ممکن است بگوید: آه من اشتباه فهمیدم مشکل بولیوی ارتفاع این کشور است. این نوع متخصصان این جواب ها را دارند. ما از ۵۰۰ سال قبل سیستمی ایجاد کرده ایم که نه تنها تمام منابع این کشورها را گرفته ایم و مردمش را به برده مبدل نموده ایم، بلکه برای پایان فقر راه حل های غریبی  مانند کود و پشه بند هم ارائه می دهیم تا سیاست خود را دنبال کنیم. گرمایش زمین موضوع بسیار مهمی است و اگر در ده، بیست سال آینده کاری صورت نگیرد، مردم در گروه های انبوه جان خود از دست خواهند داد، اما هم اکنون هر روز عده ای از فقر می میرند. این فیلم باید به کودکان جهان تقدیم گردد. برای این است که در سرتا سر آن ما بچه ها را می بینیم؛ بچه های کوچکی که گدایی می کنند و قربانیان معصوم فقر هستند.  هر روز ۲۰ هزار کودک در رابطه با فقر می میرند. آنها به این علت فقیرند که ما ثروتمندیم و تا ما این موضوع را درک نکنیم اوضاع چنین خواهد ماند. فیلم سعی کرده است راه حل های زیادی پیشنهاد کند. راه حل های سیاسی مانند اصلاحات ارضی، پایان سیستم انحصاری بر منابع طبیعی و تغییر سیستم مالیاتی؛ هرگز نباید روی کار و مصرف مالیات بست، مالیات باید روی دارایی ها باشد. یکی از کارشناسان در فیلم می گوید که راه حل، "رشدزدایی۱۰" است، البته از کشورهای شمال. جز این چاره ای نیست اگر ما می خواهیم رشد کنیم و یا حتی در همین وضعیت بمانیم، میلیونها نفر از مردم محکوم به مرگند اما راه حل دیگر رشدزدایی است. رشد زدایی به آن معنا نه که بیشتر کار کنیم وکمتر بخوریم. یک مفهومش این است که کمتر کار کنیم مثلا ۵ ساعت در روز و در عین حال کمتر هم مصرف کنیم. مشکل ما یک مشکل ریاضی است، حتی سیاسی نیست. سیستمی که ما ایجاد کرده ایم باعث شده با وجود این که در زمان حال منابع روی زمین برای تغذیه تمام مردم دنیا کافی ست میلیاردها نفر گرسنه بمانند. یک عدم تساوی، که با استفاده از اسلحه ایجاد شده و باعث مرگ میلیون ها انسان گشته است. 

جان پرکینز نویسنده کتاب پرفروش "اعترافات یک تروریست اقتصادی۱۱" کتاب جدیدی دارد به نام"تردستی؛ یک تروریست اقتصادی علت انفجار بازارهای مالی را روشن می کند و راه بازسازی آن ها را نشان می دهد". او در فاصله سال های۱۹۸۱-۱۹۷۱ برای شرکت مشاوره بین المللی "چیس تی مین"۱۲ کار کرده است. وی در این رابطه می گوید که تروریست های اقتصادی، امپراتوری های واقعی اقتصادی را خلق کردند. این امپراتوری ها اساساً مخفی اند. این کار به اشکال مختلف صورت می گیرد، اما قاعده این است، کشورهای دارای منابع (مثل نفت) که مورد علاقه شرکت های بزرگ هستند، شناسایی می شوند. ترتیب یک وام بزرگ برای آن کشور از طریق بانک جهانی و یا یکی از سازمان های خواهر داده می شود. این پول در واقع هرگز به آن کشور نمی رود، بلکه به شرکت های بزرگ خودی داده می شود تا پروژه های تاسیسات زیربنایی در آن کشورها ایجاد کنند که به نفع تعداد معدودی افراد متمول در کشورهای طعمه است. چنین پروژه هایی به نفع اکثریت مردم نیست، زیرا آن ها به حدی فقیرند که توانایی مالی استفاده از الکتریسیته و یا خرید ماشین برای راندن در بزرگراه ها را ندارند. با وجود این وام بزرگی به گردن آنها می افتد که توانایی بازپرداختش نیست. در مرحله معینی به سراغ آن ها می رویم و به آنها می گوئیم: می دانی تو قادر به پرداخت قرض خود نیستی. نیم کیلو از گوشت تنت را به من بده ( اشاره به نمایشنامه تاجر ونیزی، اثر شکسپیرکه رباخوار نیم کیلو از گوشت تن بدهکار را طلب می کند ـ م). نفت ات را ارزان به کمپانی های نفتی ما بفروش (عراق را به خاطر بیاورید ـ م). دفعه دیگر در سازمان ملل متحد در مورد موضوع حساسی که برای ما مهم است رای مشابه ما بده. به ما اجازه بده یک پایگاه نظامی در حیاط خلوت ات بسازیم و یا چیزی در این راستا.

اگر نتوانیم حرف خود را بقبولانیم (مثلا من در رابطه با جیم رولدوس۳، رئیس جمهور اکوادور۱۴ و یا عمر توریوس در پاناما موفق نشدم) یا رژیم شان را سرنگون می کنیم و یا رهبرانشان را سر به نیست می نمائیم. و اگر  کمپانی های بزرگ دغلکار شکست بخورند مانند مورد عراق، با ارتش وارد آن جا می شویم.

در رابطه با جیم رولدوس در اکوادور، من تروریست اقتصادی بودم. من کسی بودم که باید او را فاسد می کردم تا همراهی کند، همین طور در مورد عمر  توریس در پاناما و بسیاری دیگر.  وقتی من نتوانستم آنها را همراه کنم، دغلکاران هردوی آن ها را به قتل رساندند. من آن جا بودم، در همان خطوط  اول. عنوان من کارشناس ارشد اقتصادی "چیس تی مین" بود. حدود ۳۶ نفر در مدت ده سال برای من کار می کردند. عاقبت نور حقیقت بر من تابید.

فکر می کنم آن چه که از ۱۹۷۰ و بخصوص از ۱۹۸۰ به این سو مهم است این است که ما  سرمایه داری ویروسی چندگونه ای خلق کرده ایم. آمار نشان می دهد ۳۷ درصد مردم باور ندارند که سرمایه داری درست کار می کند. من فکر نمی کنم که سرمایه داری مشکل ماست، اما این نوع خاص سرمایه داری که در ۴۰-۳۰ سال اخیر بخصوص از زمان ریگان و تئوری های میلتون فریدمن ایجاد شد و تمام تاکیدش در به حداکثر رساندن سود شرکت ها بدون توجه به هزینه های اجتماعی و محیط زیستی بود مشکل ساز است: سرمایه داری  ای  بر مبنای عدم مقررات شرکتها؛ مقررات از هر نوعش بد است و همه چیز باید خصوصی سازی شود به عبارتی باید همه چیز توسط شرکت های خصوصی اداره گردد. این نوع سرمایه داری غارتگر است که جهانی بی ثبات، بی قوام، غیر منصفانه و بسیار بسیار خطرناک را ایجاد کرده است.

بنابر این افرادی در وال استریت، گلدمن ساکس، سیتی گروپ و بسیاری تشکیلات دیگر به بت تبدیل شده اند؛ مثلا افرادی مانند جک ولش که مدیر عامل جنرال الکتریک بود. او  یک چهارم کارکنان جنرال الکتریک را بیرون کرد و گفت من کمپانی را متعادل تر و لاغرتر کردم. او کمپانی را بی رحم تر کرد و در همان هنگام به خودش ارتقا و پاداش داد. جنرال الکتریک را از یک کمپانی تولیدی به یک شرکت خدمات مالی تغییر شکل داد که یکی از مسببان مقدم افت اقتصادی فعلی است.

حقیقتاً اکنون سیستم اقتصادی ما ورشکسته است. یک دلیل که من  کتاب تردستی نوشته ام این است که کتاب های زیادی نوشته شده است که مثلا با شرکت آی- جی- ای چه بکنیم؟ با جنرال الکتریک چه بکنیم؟ در مورد مشکلات فوری وال استریت چه باید کرد؟ اما مسئله بسیار عمیق تر از این حرفهاست. سرطانی است که زیر همه این ها قرار دارد. یعنی اساس سیستم اقتصاد کنونی  و ما باید ریشه آن را بیرون بکشیم و سیستم بهتری را جایگزینش کنیم.


 



 

من یک نوه دو ساله دارم و وقتی به او نگاه می کنم به این می اندیشم که ۶۰ سال دیگر این دنیا چگونه خواهد بود؟ اگر چنین عمل کنیم، اوضاع وحشتناک خواهد شد، اما ما اکنون با دیدن این آشوب اقتصادی این درس را گرفته ایم که باید اوضاع را تغییر بدهیم و این از نظر من غنیمت است. این سیستم ورشکسته است. باید یک سیستم درست جایگزین آن شود. و ما باید این مسئله را درک کنیم که نوه من تنها در صورتی وارث دنیایی با قوام و صلح آمیز خواهد شد که بچه های دیگر در اتیوپی، بولیوی، اندونزی، اسرائیل و فلسطین نیز بتوانند امید مشابهی داشته باشند. برای اولین بار در تاریخ ما در دنیای بسیار بسیار کوچک و سیاره کاملا یکی شده ای قرار داریم که همه با یکدیگر در ارتباطیم. ما مجموعه بسیار کوچکی هستیم که باید این نزدیکی را درک کنیم. من زمانی که در هندوراس کودتا رخ داد در پاناما بودم. زلایا، رئیس جمهور انتخابی هندوراس درخواست تغییر قانون اساسی هندوراس را کرد. قانون اساسی  هندوراس شدیداً در جهت منافع ثروتمندان و شرکت های بزرگ است. او هم چنین خواستار بالا رفتن حداقل حقوق به میزان۶۰ درصد شد، که بسیار تاثیر بدی بر دو کمپانی بزرگ دول۱۵ و چیکیتا۱۶  داشت، زیرا بزرگ ترین کارفرمایان هندوراس هستند. آن ها به همراه چند کمپانی دیگر ـ که در کارگاه هایشان در این کشور بیرحمانه کارگران را استثمار می کنند ـ به شدت به مخالفت برخاستند. مخالفتی از جنس مخالفتی که با آرستید در هائیتی شده بود زمانی که او کار مشابهی را انجام داد و از ارتش کمک خواست، اما ژنرال فرمانده ارتش فارغ التحصیل "مدرسه آمریکا"۱۷ بود، همان مدرسه ای که دیکتاتورها را تربیت می کند. و چنین بود که زلایا را سرنگون کردند. این یک نمونه کلاسیک کودتای تحت نظر سازمان سیا است. بسیار شبیه آن چه در اوایل دهه ۱۹۵۰ یونایتد فوروت در گواتمالا انجام داد و البته می دانیم که یونایتد فوروت بعد به چیکیتا تبدیل شد.

به این ترتیب شما می بینید که چگونه از دست رئیس جمهوری که به شکل دموکراتیک انتخاب شده، خود را خلاص می کنند، زیرا او خطی روی شن ها کشید. ما ده کشور آمریکای لاتین را دیده ایم که ریاست جمهورهای جدیدشان، اصلاحات بسیار مهمی به نفع مردم و منابع محلی خود انجام داده اند تا مردم خود را بالا بکشند، اما شرکتهای بزرگ تصمیم گرفتند که هندوراس را مرزی برای این حرکت قرار دهند.

ایران مثال دیگری است که ما به آنجا رفتیم و مصدق را در اوایل دهه ۱۹۵۰ سرنگون کردیم. از آن موقع به بعد ما شاهد انعکاسات بدی از این عمل  بوده ایم. نه تنها در ایران بلکه در کل خاورمیانه.  مصدق فقط می خواست مقدار بیشتری از پول نفت را برای کمک به مردم فقیرش صرف کند، اما ما به شدت مخالفت و از شاه حمایت کردیم و نتایجش را امروز می بینیم. در گذشته حدود ۲۰۰ کشور وجود داشت که معدودی از آن ها قدرت های بزرگی بودند مانند بریتانیا، شوروی، ایالات متحده. امروز هم حدودا ۲۰۰ کشور وجود دارد، اما این گردباد شرکت های بزرگ۱۸ است که قدرت را در دست دارند. آن ها مرزهای ملی نمی شناسند. آن ها از هیچ قانون مدون خاصی پیروی نمی کنند. آن ها با چینی ها، تایوانی ها، تبتی ها، اسرائیلی ها و عرب ها معامله می کنند، هرکه بازاری و یا منابعی داشته باشد. و ما در انتخابات اخیر خود دیدیم که رئیس جمهوری را برگزیدیم که در قطب مخالف رئیس جمهور قبلی بود و هنوز این شرکت های بزرگ هستند که اعمال قدرت می کنند. 

این ما را به این حقیقت می رساند که این مردم هستند که باید تغییر را ایجاد کنند. ما باید برخیزیم و پشت اوباما و دیگر سیاستمداران علیه شرکت های بزرگ بایستیم. این شرکت ها باید هدفشان را که ایجاد سود بیشتر بدون توجه به هزینه های محیط زیستی و اجتماعی ناشی از آن است، تغییر دهند. ما باید بگوییم: بله شما می توانید سود ببرید، اما تنها در محدوده ایجاد دنیایی با قوام و صلح آمیز، زیرا ما باید درک کنیم که نمی توانیم قانون امنیت وطن۱۹ داشته باشیم مگر این که دنیا را وطن خود بدانیم. وطن ما امروز سرزمین مابین ریوگراند و کانادا نیست، بلکه سیاره شکننده ای است که بشر در آن زندگی می کند. 

باید درک کنیم که ریشه تروریسم (این کلمه را من دوست ندارم زیرا افراد بسیار متفاوتی را شامل است که در هر مورد، عمل آن ها نتیجه محنت و ناامیدی بوده است.) چیست؟ من هرگز با فردی از آن ها ملاقات نکرده ام که دلش می خواسته تروریست باشد. آن ها کشاورزانی هستند که توسط کمپانی های نفتی از مزرعه رانده شده اند و یا مانند مورد دزدان دریایی سومالی، ماهیگیرانی که دیگر از راه ماهیگیری نمی توانند گذران زندگی کنند. آن ها مردمی ناامیدند. اگر می خواهیم از تروریسم خلاص شویم باید ریشه هایش را نابود کنیم. همان سرطانی که کل سیستم ما را به نابودی کشانده است.

ما به یک مجموعه از قوانین نیازمندیم که شرکت ها را از نظر محیط زیست و اجتماع مسئول بداند. تا ۱۰۰ سال پس از ایجاد ایالات متحده آمریکا هیچ شرکتی نمی توانست امتیاز بگیرد مگر این که ثابت کند در خدمت منافع مردم است. و امتیاز شرکت ها برای مدتی حدود ده سال بود. این امتیاز قابل تمدید نبود مگر آن که شرکت ها ثابت کنند که به مردم خدمت کرده اند. تمام این ها با قانون دیوان عالی مبنی بر درنظر گرفتن شرکت ها برابر افراد در دهه ۱۸۸۹ به هم ریخت. وقتی جان دی راکفلر پا به میدان گذاشت، کنترل همه چیز از دست رفت. اکنون لازم است به عقب برگردیم و درک کنیم که شرکت ها برای خدمت به ما هستند. زمانی که من به مدرسه مدیریت رفتم به من آموختند که یک مدیرعامل خوب در خدمت منافع بلند مدت شرکت، کارکنان، مصرف کنندگان و کل اقتصاد کار می کند  و نه فقط برای کسب منافع کوتاه مدت. جداً لازم است که ما به این نوع تفکر برگردیم و درجهت منافع عموم مردم کارکنیم و نه فقط عده خاصی از ثروتمندان.


 

منبع: سایت Democracy Now


 

۱- “The End of Poverty?” – Phillipe Diaz

۲-global warming

۳-Miloon Kothari

۴-John Perkins

۵-Conquistador

۶-Maria Luisa Mendonca

۷-Rede Social

۸-Jaime de Amorim

۹- Economic hit men

۱۰-De-growth

۱۱-The Confession of an Economic Hit Man

۱۲-Chase T. Main

۱۳-Jaime Roldos

۱۴- Omar Torrijos

۱۵-Dole

۱۶-Chiquita

۱۷- School of Americas

۱۸- Swirling cloud of big corporations


 

* آسوده نوین، مترجم ساکن تورنتوست. او پنج کتاب ترجمه کرده است از جمله "مردان سفید احمق" نوشته مایکل مور و "هژمونی یا بقا" نوشته نوام چامسکی. تازه ترین ترجمه او با عنوان"ظهور و سقوط ابرقدرت" در تهران در جریان چاپ است.

او همچنین نقاش، مجسمه ساز و طراح داخلی ست. برای اطلاعات بیشتر از سایت او دیدن کنید.

www.asoudehnovin.com