آقای مختار نقد کوتاه مرا که به صورت یادداشتی برای نشریه ایرانیان واشنگتن فرستاده بودم پاسخی مفصل دادند و در سایت ها گذاشتند.
شهروند ۱۲۵۶ پنجشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹
به بهانه نقد کج فهی های آقای مختار
آقای تقی مختار به نقد کوتاه من که به صورت یادداشتی برای هفته نامه «ایرانیان» واشنگتن فرستاده بودم پاسخی مفصل دادند و در ضمن در چند سایت اینترنتی هم گذاشتند. اما انگیزه من برای این نوشتار نه پاسخ به آن مطالب و نادرستی محل پاسخگویی است، بلکه بیان کج فهمیها و نادرستیها است که حاصل خشم به حق مردم نسبت به حکومت است و میرود که بار دیگر خشمی کور ما را از چاهی به چاهی دیگر بیندازد. در این نوشته نخست خلاصهای از نقد اولیه خود را میآورم و بعد شواهد آن کج فهمیها را از جوابیه آقای مختار میآورم.
خلاصه مطلب پیشین: من در نقد مطلب «خان دایی ناامیدم کردی» که در ایراد به مطالب گفته شده توسط آقای عطاءالله مهاجرانی در واشنگتن بود، نوشته بودم: فرق است میان شیوه نگاه احساسی و هنری با شیوه برخورد سیاست عملی به مسایل. اولی برای بیان دردها و نابسامانیها و تحریک عواطف مردم بسیار مفید و کارآ است اما همین ابزار نیرومند فکری و زبانی در عرصه سیاست عملی ناکارآ است زیرا سیاست هنر عمل به ممکنها و چارهجویی برای نابسامانی است. لذا از بسیاری از محدودیتهای گفتاری و عملی برخوردار است که هنرمند و روشنفکر از آن آزاد است. و از همان مطلب ایشان شاهد آورده بودم که تا وقتی که آقای مختار از ستم جمهوری اسلامی و بیدادی که بر جامعه میرود میگویند بسیار خوب و توانا مینویسند اما وقتی به راه حل سیاسی میرسند این شیوه برخورد به پراکنده گویی و تضاد میرسد. در آنجا از دو قیصر سخن میرود: یکی قیصری که میرود «ریشه این حکومت و نظام را بخشکاند» و حتی بر آن است که گامی فراتر از قیصر فیلم بردارد که به کشتن «بدکارانی چون علی خامنهای و احمدینژاد» راضی شود. اما قیصر دوم کسی است که به دنبال آن است که «بهتر است کسی بر سر قدرت باشد که زندگی در این زندان بزرگ را کمی قابل تحملتر کند؛ دقیقا همین، کمی قابل تحملتر.» و گفته بودم که این دو قیصر ایشان در زبان سیاسی دو عملکرد متفاوت، دو خواسته سیاسی متفاوت، و دو تاکتیک متفاوت خواهند داشت، از جمله این که اولی در هیچ انتخاباتی در این حکومت شرکت نمیکند زیرا همه را فرمایشی و دعوای خانگی برای حفظ حکومت میداند و دومی رای میدهد و با شعار «رای من کو؟» به دنبال اصلاح تدریجی این نظام و مبارزه قانونی در همین چهار چوب هست بی آن که لزوما هم همه اینان در خواسته نهایی این شکل نظام را قبول داشته باشند. و این همه را بدون داوری و گزینش یکی بر دیگری مطرح کرده بودم و نتیجه گرفته بودم چون آقای مهاجرانی مرد سیاسی و دولتمرد است شیوه درست برخورد با ایشان از همین زاویه است و اگر ایرادی بر او دارید از همان زاویه سیاست عملی آن را بیان کنید که مثلا آیا برای بیان نظراتشان که چاپ میشود و همه میخوانند باید به یک موسسه دست راستی به شدت زیر نفوذ اسراییل بروند، آیا شعار «جمهوری اسلامی، نه کمتر و نه بیشتر» شعاری است که پاسخگوی خواسته اکثر مردم است و مهمتر آن که آیا شرایط سیاسی اجازه میدهد که گامی تندتر برداشته شود؟
اما آقای مختار پیام این نوشته را نگرفته و باز به همان راه خود رفتهاند که بالاخره این شیوه اندیشیدن و عمل ایشان به سالها است و برای آن که نشان دهم این شیوه نگرش چگونه در سیاست عملی که زبان دقیق و حساب شده میخواهد دچار اشکال میشود دو شعاری را بررسی میکنم که آقای مختار در مقالهشان بسیار با اطمینان و با احساس در موردشان داد سخن دادهاند و برای صحت آن شاهد آوردهاند و در حقیقت هم این دو شعار بر زبان بسیاری به ویژه در خارج از کشور جاری است ولی در حقیقت دو شعار انحرافی و خطرناک است که نافهمیده بر زبان عامه جاری شده یا جاری کردهاند.
«استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»
این شعار هیچ معنی ندارد؛ نه تنها در هیچ متن علوم سیاسی یا جامعهشناسی وجود ندارد بلکه در ایران هم کسی از آن تعریفی به دست نداده است؛ جز آن که یعنی جمهوری اسلامی نیست. ولی دادن یک شعار بیمعنی و نامشخص دو خطر اساسی دارد. یکی بلایی که در انقلاب به سرمان آمد و شگفتا هنوز نیاموختهایم زمانی که آقای خمینی «جمهوری اسلامی» را به رفراندم گذاشت و مردم هیجانزده همه پای صندوقها رفتند آقای علی اصغر حاج سید جوادی نوشت «امام بفرمایید ما به کدام جمهوری اسلامی باید رای بدهیم زیرا دهها تعریف از سوی دهها نفر از آن شده است.» ولی جمعیت به خروش آمده، شامل عموم روشنفکران و احزاب سیاسی، به این هشدار بزرگ توجهی نکردند و ۹۸ درصد به حکومت اسلامی رای دادند و هر کس تعریف خودش را از آن داشت. دیری نگذشت که کم کم مردم متوجه شدند که هر کس از ظن خود یار امام خمینی شده بود و به شوق نجات از سلطنت جابر و ستمگر از چاله در آمده و به چاه افتاده است. و بسته سربستهای را پذیرا شد که از محتوای واقعی آن خبری نداشت.
نقل قولی که آقای مختار در تجلیل و تایید این شعار به تفصیل از مقاله آقای شهابالدین شیخی در سایت «روز» زیر عنوان «شعار جمهوری ایرانی» شاهد آوردهاند خود بیانگر همین مشکل است. آقای شیخی فرمودهاند «این شعار دقیقا کپی همان شعاری است که در سال ۵۷ اوج گرفت: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، چون معادل بهتری برای خواسته انقلابی ۳۰ سال پیش خود نیافتهاند همان شعار را تکرار میکنند منتها بدون تاکید بر وجه اسلامی آن. این شعار بیش از آن که تهاجمی باشد وجه دفاعی دارد».
ثانیا اگر آنطور که عموم از این شعار میفهمند و آقای مختار هم چنین میاندیشند و شاهد از مقاله آقای شیخی آوردهاند این صفت «ایرانیت» نه تنها یک شعار عکسالعملی و گنگ و بیمعنی است، بلکه نشان میدهد که این خواستهای نادرست و خطرناک است و بعدها میتواند مثل همان شعار جمهوری اسلامی بسیار مورد سوء استفاده قرار گیرد. آقای شیخی خطاب به حکومت و مدعیان اسلام نوشتهاند: «چرا میترسید، ملت مسلمان هستند و اگر قرار است نوع حکومت در ایران جمهوری باشد و مبتنی بر آرا و خواستههای همین مردم، قاعدتا ریشههای قوانین و فرهنگ حاکم سیاسی نیز برگرفته از عرف همین مردم خواهد بود» که باید ایشان بگویند با کدام عرف؛ عرف ملتی که به دلیل زیست دو هزار و پانصد ساله در حکومت استبدادی و دیکتاتوری، استبداد در آن درونی شده است و به قول آقای احمد شاملو در وجود هر یک از ما ایرانیان «آریامهری» کوچک هست و یا عرفی که مردسالاری در آن حاکم است و نسبت به اقلیتهای قومی، به ویژه در اثر آموزشهای دوران پهلوی، بسیار تنگ نظرانه و اجحافگرانه است. ایران فرهنگی بسیار شکوهمند و زیبا دارد و عرفان دستآورد بزرگ آن برای بشریت است اما مثل هر فرهنگی عیبهای بسیار بزرگی هم دارد که با استفاده از دستآوردهای مهم بشری چون حقوق بشر میبایست اصلاح اساسی شود و حکومت آینده نه بر بنیان تنها عرف مردم بلکه بر بنیاد عرف اصلاح شده و با تفکر روز پاک و شسته شده و استفاده از مفاهیم پیشرفتهای که در عرف و فرهنگ ما نبوده و نیست پایهریزی شود.
و باز وقتی همانطور بیحساب شعاری تعریف نشده را میدهیم معلوم نمیشود از چه میگوییم، حتی بهترینهای در این مورد یعنی آقای شیخی مینویسند و آقای مختار مثل عموم ما که در موقع دادن شعار جمهوری اسلامی متوجه عیب کار نشده بودیم نقل میکنند که این جمهوری ایرانی «به احتمال فراوان غلظت اسلامی بودن و شیعی بودن آن بسیار بالا خواهد بود.» آیا همین جمله نباید مو بر تن آقای مختار راست کند که ای وای احتمالا به کجا خواهیم رفت؟ و یا «چرا شما از ایرانیت آن میهراسید، نکند در ذهن شما ایرانیت تباین با اسلامیت دارد؟ اگر چنین است که از دید من نیست»، آیا واقعا نظر آقای مختار و تصور بسیاری از ایرانیت همین است؟ به عبارتی بار دیگر در عکسالعمل به یک حکومت به گرد یک شعار ناشناخته و بیمعنی دیگر جمع شدن که به احتمال زیاد میتواند ما را به بیراهه وحشتناک دیگری بکشاند.
«نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»
این شعار را که آقای مختار هم مثل خیلیهای دیگر بسیار پسندیدهاند، شعار بسیار ارتجاعی و خطرناک و غیرانسانی است. ایشان در تایید این شعار به تفصیل به مقاله آقای نجات بهرامی در سایت «روز» زیر عنوان «زمزمههایی که فریاد شدند» مراجعه کردهاند. جان کلام آن نوشته همان است که بهطور بسیار پختهتر و تندتر توسط آقای مهندس محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، در ایران، نه در خارج، شرح داده شده است. یعنی ملت وقتی میبیند که خرمشهر هنوز پس از بیش از دو دهه بازسازی نشده است و شهر بم با آن فاجعه بزرگی که بر سر مردم آن آمد و بیش از صد هزار نفر در آن مردند هنوز ویرانه است، اما در مقابل جنوب لبنان بهتر از روز اولش بازسازی شده است، میدانند که شعارهای حکومت در دفاع از لبنان همه ریاکارانه و فرصتطلبانه است لذا بهطور طبیعی این اعتراض خود را در این شعار بازگو میکنند. اما ضمن قبول دلیل خشم مردم و اعتراض به حق آنان به حکومت باید بگویم این شعاری است منفی و جوشیده از یک حس خام که به احتمال زیاد مورد بهرهبرداری عوامل اسراییلی قرار گرفته زیرا قسمت اول این شعار ملت ما را از تمام نیروهای مترقی جهان جدا میکند یعنی در زمانی که تقریبا تمام دنیا جنایات اسراییل را محکوم میکنند تا جایی که اسراییل و حامی آن آمریکا سخت نگران آن هستند که آن دولت به عنوان جنایتکار جنگی در سازمان ملل محکوم شود ما میگوییم زجر مردم غزه و لبنان به ما چه ربطی دارد. و جالب است ملتی این شعار را میدهد که افتخار میکند شاعر بزرگ آن سعدی بیش از هشتصد سال قبل شعری را سروده که حالا در ساختمان سازمان ملل حک شده است
«بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار»
کسانی که این شعار را تایید میکنند غافل هستند که وقتی برای محکومیت جمهوری اسلامی به دولتها، مجامع حقوق بشری و وجدان مردم جهان مراجعه میکنند و میگویند به خاطر منافع خود با این ستمگران نسازید و انسانیت را بر منافع مادی ترجیح دهید چه جوابی خواهند داشت اگر آن فرد یا سازمان به آنان بگوید مگر شما با این شعارتان چنین عمل نمیکنید و مگر خواستههای شما انسانی است که از دیگران توقع انسانیت دارید؟
بگذرم که من شک دارم که آن چنان که ایشان می گویند این شعار خودجوش باشد زیرا حداقل کسانی در همین آمریکا با افتخار ادعا میکنند که آنان از طریق صدای آمریکا و دیگر وسایل ارتباط جمعی این شعار را به مردم القا کردهاند ولی بر فرض آن که این شعار خودجوش باشد بیشتر مایه شرمساری است و نشان دهنده خشمی کور که تحت تاثیر زشتترین ویژگیهای فرهنگی ما چنین تجلی کرده است؛ بخش خودخواهی و خودپسندی فرهنگی ما که از زمان رضا شاه حاکم شد؛ بخشی که بهطور مریض گونهای عرب ستیز است و به دیده حقارت بر همسایگان خود مینگرد؛ حتی بر افغانها که بخش بیشتر فرهنگ مورد افتخار ایرانی ما از دیار آنان است. گفتنی است که خوش بختانه مردم ما با شعوری که در این سال ها کسب کرده اند همین که آگاهان سیاسی و رهبران جنبش در مورد نادرستی این دو شعار توضیح دادند مردم در ۱۳ آبان از دادن این دو شعار خودداری کردند"
هم چنین مگر به حکم آن که مردم بهطور خودجوش شعاری را میدهند دلیل میشود آن شعار درست باشد و قابل تحسین و تایید؟ مگر عموم ملت ما در زمان انقلاب شعار نمیدادند «میکشم، میکشم، آن که برادرم کشت» و یا آهنگ محبوب و فراگیر آن زمان آهنگی نبود که استاد شجریان بر روی شعری از شاعر بزرگ اما خشونتطلب مشروطه، فرخی یزدی، خوانده بود که «دامن محبت را گر کنی به خون رنگین / میتوان ترا گفتن پیشوای آزادی» و این در نقد و سرزنش آقای خمینی بود که در آن موقع میگفت به سربازان گل بدهید و تاکتیک «گل بر گلوله پیروز است» را برگزیده بود.
بله، آقای مختار این دو شعار هر دو احساسی و مردمپسند هستند، اما همانگونه که گفته شد انحرافی و خطرناک می باشند و حداقل یکی از آن دو میتواند تلقین شده از سوی بیگانگان باشد لذا در اینجا است که به هنر سیاست نیاز میافتد تا سیاستمداران مسئول و آگاه بتوانند شعاری تهیه کنند که هم آن خشم و اعتراض به حق مردم را بازگو کند هم عوارض غیرانسانی و ویرانگر آنها را نداشته باشد و مهمتر آن که به این دو خواسته با توجه به امکانات سیاسی و توان عمل کردن برسد و این از عهده نگرش احساسی و عاطفی و مباحث روشنفکری آرمانگرا بر نمیآید. آنها به موقع خود بسیار لازم و مفید هستند اما میدان عمل سیاسی میدان ویژه خودش است و زبان خود را میخواهد از جمله این که قیصر شما چگونه میخواهد «ریشه این حکومت را بخشکاند» آیا این کار را همین حالا عملی میداند؟ باچه سیاستی و چه شیوه عملی به آن می خواهد برسد؟ و اگر در حال حاضر عملی نمیداند آیا میخواهد در چهارچوب قانون عمل کند یا امکان آن را دارد که در داخل کشور، نه در جزیره امن خارج از کشور، نوع دیگری شعار بدهد و عمل کند؟
جنبش سبز
اگر در نوشته قبلی جایی برای تعیین موضع نبود در اینجا بیان میکنم که بله من به مبارزه قانونی اعتقاد دارم و به آن تفسیری از جنبش سبز ایمان دارم که در شرایط کنونی به همین خواستههای حداقلی بسنده میکند و میخواهد انتخابات تقلبی لغو و انتخابات سالم برقرار شود. گام بعدی این حرکت را هم لغو نظارت استصوابی و محدود کردن قدرت ولایت فقیه در قالب همین قانون اساسی جمهوری اسلامی میدانم و با آن که از سالها پیش از آن که شما نشریه خود را دایر کنید من طی مقالات بسیاری با جمهوری اسلامی و به ویژه ولایت فقیه مخالفت کرده ام ـ از آن جمله مقالات «انقلاب اسلامی در نامسلمانترین کشور اسلامی» و "سکسی ترین انقلاب جهان"ـ اما من به شیوه عمل مهندس مهدی بازرگان احترام بسیار میگذارم در زمانی که همه به دنبال امام خمینی بودند و کمتر کسی حتی نیروهای سکولار در رد ولایت فقیه مینوشتند، ایشان به عنوان دبیرکل نهضت آزادی ایران کتاب «ولایت مطلقه فقیه» را نوشت و تا وقتی زنده بود به شدت این نظر را انحرافی و غیراسلامی و زیانبار می دانست اما چون به مبارزه قانونی اعتقاد داشت با وجود عدم ایمان به ولایت فقیه خود را «ملزم» به آن میدانست زیرا این اصل قانونی مشروعیت خود را از رای مردم به دست آورده بود و جزو قانون اساسی کشور است. و همین نظر سیاست نهضت آزادی ایران در تمام این سالهاست.
من بر این باورم که رقمی در حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد جامعه به آقای خامنهای باور دارند و سیاست یعنی امکان زیست همه نیروهای جامعه در کنار یکدیگر والا میشود سیاست لغو و سرکوب و جوی خون و بار دیگر تکرار انقلاب و رها کردن عنان خشم و انتقام. اگر ما خواستار خشونت نیستیم باید حق دیگران را، هر چقدر هم کجاندیش باشند، پاس بداریم و این یعنی مبارزه قانونی و حتی تغییر در یک نظام و دگرگون کردن آن هم میبایست از طریق مبارزات قانونی و ناگزیر گام به گام باشد. اما در عین حال، بر عکس آن که شما شیوه مرا سرزنش کرده و زشت شمردهاید من به هیچ عنوان با شیوه انقلابی شما اشکالی ندارم جز آن که میگویم آب در هاون میکوبید و تجربه سی ساله براندازان نشان داده است که ره به جایی نمیبرند اما با این وجود همین زیادت خواهی ها و تندرویها اگر با نام مستقل و مشخص خود انجام شوند مفیدند زیرا به پیروزی مبارزات قانونی کمک میکنند و حکومت را به پذیرش مبارزات قانونی علاقمندتر میکند، اما به شرط آن که از نام «جنبش سبز» سوء استفاده نکنند و به فکر حراج دست آوردهای آن به نفع خودشان نیفتد.
بله آقای مختار، قیصر شماره یک شما که مقالهتان را با آن به پایان بردهاید جنبش سبز و مبارزه رهبران آن را یک جنگ زرگری و یا حداکثر دعوای قدرت میداند که هدف نهایی آن «حفط وضع موجود» است اما امثال من برآنیم که هدف آن نه حفظ وضع موجود که «تحول در وضع موجود» است، یعنی همان که قیصر دوم شما میخواهد، یعنی ایجاد فضایی برای نفس کشیدن یا شکافی در دیوارهای این دخمه ایجاد کردن. زیرا عمیقا بر این باوریم آبی که در پشت این سد جمع شده با پیدا شدن رخنه در سد یا اندک اندک تمام ارکان نظام را بر هم میریزد یا ماهیت نظام را دگرگونه می کند و آن را مردمسالار و رو به پیشرفت میکند که در آن صورت هم برای امثال من مورد قبول است زیرا برای ما نام یک نظام مهم نیست عملکرد آن است که اهمیت دارد.
کلام پایانی
از پاسخگویی به حملات شخصی دوستم آقای مختار در میگذرم. ازجمله این که تلویحا مرا طرفدار حکومت جمهوری اسلامی دانستهاند و برای این نظر خود هیچ مدرکی از نوشتههای من ارایه نکردهاند و فقط به دنبال توسن خیال روانه شدهاند و فرض کردهاند چون من در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام پس باید چنین موضع سیاسی هم داشته باشم میگذرم زیرا اولا دفاع شخصی من به فهم مطلبی اجتماعی کمک نمیکند، ثانیا کارنامه فکری و قلمی و سیاسی من نشان میدهد که برای ارایه نظراتم هیچ گاه پسند عمومی را در نظر نگرفتهام و آنچه را درست دانستهام بیپروا از سرزنشها بیان کردهام و لذا از ایشان سپاسگزارم که این انحراف فکری مرا از سر صداقت دانستهاند.
اما در نوشتهای دیگر به خودمداری بسیاری از نیروهای لاییک خواهم پرداخت و این که خشم کور آنها نسبت به حکومت دینی موجود سبب شده است که چوب خلافهای حکومت را بر سر نیروهای مذهبی ای که در صف اول مبارزه با این نظام ایستادهاند میکوبند و نشان خواهم داد که این بیانصافی حدود یک قرن است که زیر نفوذ فرهنگ رضاشاهی ـ تودهای روشنفکران لاییک جامعه را به انحراف و بیانصافی در داوری کشانیده است.