گزارش هفتهگی نه ما نه سینما*
در هفته پنجم از فصل سینمای معاصرِ مستقل، شنبه شب فیلم «زندگی نو» با کارگردانی فیلیپ گراندریو نمایش داده شد. سخنران این جلسه، آزاده جعفری، ابتدا درباره سینمای گراندریو، ویژگیهای آن و سه فیلم داستانیاش صحبت کرد و سپس بر «زندگی نو» متمرکز شد.
فیلیپ گراندریو از مدرسهی سینمایی بلژیک فارغ التحصیل شده و در زمینههای مختلف فیلمسازی و هنرهای تجسمی کار کرده است: ویدیوآرت، اینستالیشن در گالریها و موزهها، مستندسازی و فیلممقاله. در این میان سه فیلم داستانی بلند ساخته است: Sombre (1998) ، زندگی نو (۲۰۰۲) و دریاچه (۲۰۰۸). گراندریو همواره در پی ساختن زبان سینمایی جدیدی بوده است و سعی کرده با ترکیب سینمای داستانی و تجربی به فرمهای روایی جدید و خلاقانهای دست پیدا کند. و همین تجربهها سینمایی به شدت رادیکال ساخته است که هم تحت تاثیر تاریخ سینماست و هم به سینمای آوانگارد آمریکا و بخصوص تصاویر شگفتانگیز و زیبای استن براکیج برمیگردد.
سه فیلم داستانی فیلیپ گراندریو به رویایی شبیهاند که آرام آرام تماشاگر را با تصاویر و صداهایش در بر میگیرد و با دوربین روی دست تصاویری محو، لرزان و خارج از فوکوس میسازد، یک جهان وهمناک که همزمان زیبا و آشفتهکننده است. سینمای گراندریو، سینمای حسها و بدنهاست، سینمایی برای آزادسازی یا تسخیر انرژی نهفته در بدن، در تماسها، در درگیریها و ارتباطها. به همین دلیل سینمایش را سینمای لامسهای (Haptic) هم خواندهاند.
از سوی دیگر، گراندریو (بخصوص در دو فیلم اولش) علاقهی خاصی به نمایش خشونت یا واکاوی و تسخیر خشونت و وحشیگری در سطحی کاملاً بدوی دارد، در سطح تمیزناپذیری انسان و حیوان. به همین دلیل و بخصوص برای تصویرهایی که در «زندگی نو» ساخته با فرانسیس بیکن مقایسه شده است که علاقهی خاصی به نقاشی خشونت داشت.
گراندریو میخواهد که فیلمهایش را از روایتگری و نمادسازی خالی کند و به خالصترین سطح درک انسانی یعنی id فرویدی یا real لکانی برسد. جایی که جز نیروی غریزهها و رانهها چیزی وجود ندارد، جایی که زبان وجود ندارد و همه چیز به پایینترین سطح تقلیل یافته است. به همین دلیل فیلمهایش داستانهای پیچیدهای ندارند. قهرمانهای اصلی هر سه فیلم، مردهای جوان مشکلداری هستند، تنها، سرگردان و گیج که گویی درک درستی از دنیای اطرافشان ندارند و با زنی رو به رو میشوند که میخواهد یا میتواند نجاتشان دهد. این زن در «زندگی نو» همچون فرشتهای بر سیمور ظاهر میشود در حالیکه لباسش در تاریکی کلاب شبانه میدرخشد (از نشانههای قصههای پریان در فیلمهای گراندریو).
«زندگی نو» در سطح پلاستیک و بصری اش، بسیار متنوع است و هر سکانس، جلوهی بصری خاص خود را دارد که در ترکیب با موسیقی امبینت فیلم دنیای شگفتانگیز و در عین حال وحشتناکی ساخته است. گراندریو خواسته که یک داستانِ انسانی بسازد یا داستانی دربارهی اینکه انسان بودن چگونه است، یک مستند از زندهها! که در آن بیشتر قرار است کشمکشِ بدنها، حکمفرماییِ غریزه، یا به قولِ آدرین مارتین «انسان به مثابهی حیوان» را ببینیم. و این غریزهی حیوانی، این درندهخویی، این رویکردِ رادیکالِ فیلم به نمایشِ خشونت و جنسیت، دیدنش را به چالشی هیجانانگیز بدل میکند و تماشاگر را سرگردان رها میکند میانِ زیباییِ انتزاعیِ قابها، فورانِ تصویرها، شاعرانگیِ فرمِ فیلم در تقابل با جهنمِ درون، یورش به کثیفترین وجه انسانی، درد، ابتذال و تباهی.
در بخش پرسش و پاسخ هم سئوالاتی دربارهی فیلمنامه، اشارهی فیلم به وضعیت زنان در بردگی جنسی، و جایگاه فیلم در سینمای تجربی مطرح شد. سپس شرکتکنندگان دربارهی نمایش خشونت، سکس، شباهت انسان و حیوان، و ریشههای خشونت در انسان بحث کردند.
هفتهی آینده، احسان لسانی و تایاز فخری دربارهی فیلم «دایی بونمی که زندگیهای گذشتهاش را به یاد میآورد» به کارگردانی آپیچاتپونگ ویراستاکول صحبت خواهند کرد. این جلسه از ساعت ۱۸ تا ۲۲ در اتاق ۵۱۵۰ ساختمان اویزی در دانشگاه تورنتو برگزار خواهد شد.
*برنامه ی هفتگی “نه ما نه سینما” به همت تعدادی از دانشجویان دانشگاه تورنتو، روزهای شنبه در این دانشگاه برگزار می شود.
namanacinema@gmail.com