خمینى همیشه مىگفت این نظام قائم به فرد نیست. اما اشتباه مىکرد. نظامهاى دیکتاتورى نمىتوانند قائم به فرد نباشند. جمهورى اسلامى هم از این قاعده مستثنا نیست.
شهروند ۱۲۶۲ ـ پنجشنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹
جنبش سبز آزادى به درستى یک جنبش بى رهبر است. این تا آنجا به چشم مىخورد که موسوى و کروبى دیگر حتا زحمت صدور اعلامیه براى دعوت از مردم براى شرکت در ین یا آن تظاهرات را به خود نمىدهند.
حکومت اکثریت بدون تضمین حقوق اقلیت یعنى فاشیسم
خمینى همیشه مىگفت این نظام قائم به فرد نیست. اما اشتباه مىکرد. نظامهاى دیکتاتورى نمىتوانند قائم به فرد نباشند. جمهورى اسلامى هم از این قاعده مستثنا نیست. تا خمینى زنده بود بین دو جناح طرفدارانش تعادل ایجاد کرد، اگرچه بیشتر امور دولت را به جناح چپ ـ همینها که امروز اصلاحطلب هستند ـ سپرده بود. همین جناح بود که آن آتشهاى روزهاى اول انقلاب را بهپا کرد. از اعدامهاى چند دقیقهاى مخالفان بگیر تا بستن دانشگاهها و اخراج دانشجویان دگراندیش (از جمله خود من) تحت عنوان انقلاب فرهنگى. تنها بعد از مرگ خمینى و قدرت گرفتن خامنهاى بود که چپها بهتدریج به حاشیه رانده شدند و راستها جاىشان را در حکومت گرفتند و افرادى مثل احمدىنژاد، که بهقولى خمینى را از نزدیک هم ندیده است، سکان سیاست ایران را در دست گرفتند. چپها اگر بىرحم بودند راستها بىخردى و فساد را هم بر آن افزودند.
اما در این بین بهتدریج یک نسل جدید پا به عرصه سیاست گذارد. نسلى که در دامان چپها سیاست آموخت اما بالغ که شد راه خود پیش گرفت. اینها همان دانشجویان انجمنهاى اسلامى ـ مثلا حشمتالله طبرزدى ـ بودند که شروع به زیر سئوال بردن بنیادهاى اعتقادى جناح حاکم ـ که هنوز بخش اصلى آن را جناح چپ تشکیل مىداد ـ کردند. این بازنگرى در اعتقادات بنیادین بهزودى بهوسیله بخشى از جناح چپ اسلامى تئوریزه شد ـ مثلا مقاله مشهور «فربهتر از ایدئولوژى» از عبدالکریم سروش ـ و به راهنماى عمل این جناح در مقابله با واگذارى آهسته اما پیوسته قدرت به راستگرایان تبدیل گردید. با این حال هنوز سردمداران دو جناح در تلاش در تحدید این تحولات فکرى در یک چارچوب خانگى با هم همراهى و همدلى داشتند. بهعنوان مثال مىتوان به مجموعه مصاحبهها و اظهارنظرهاى محسن میردامادى، زمانى که عضو هیئت مدیره مجلس در دوران ریاست جمهورى خاتمى بود، اشاره کرد که تمام تلاشش را مىکرد تا مردم را متقاعد کند که اوضاع تحت کنترل است و احتیاجى به حضور آنها در خیابانها نیست.
روشنفکران غیر حکومتى، اعم از مذهبى یا سکولار، بر خلاف توصیه و خواست اپوزیسیون خارج از کشور، این شکاف در حکومت و پتانسیلى که در آن به نفع مردم خفته بود را با هشیارى دریافتند و بحث آن را به یک موضوع فراحکومتى و ملى تبدیل کردند. نوشتهها و تلاشهاى اکبر گنجى و محسن کدیور در بین روشنفکران مذهبى و شیرین عبادى و مهرانگیز کار در بین غیرمذهبىها از این نمونهاند. اما اپوزیسیون خارج از کشور نه تنها این شکاف را نمىدید، بلکه با پافشارى بر استراتژى سى سال گذشتهاش ـ که به وضوح ناموفق بود ـ هر نوع سرمایهگذارى بر این شکاف و تلاش در عمیقتر کردن آن را خیانت قلمداد مىکرد. اوج این تقابل اپوزیسیون خارج از کشور با جنبش داخل کشور برهم زدن کنفرانس برلین بود که حزب کمونیست کارگرى هنوز با افتخار از آن یاد مىکند.
با شروع انتخابات صفبندى دو جناح حکومتى محکمتر شد چرا که هر دو مىدانستند که این نبرد، نبرد آخرین است و به دنبال آن یکى از دو جناح باید برود. جناح چپ با تکیه بر حمایت مردم احتیاجى به راىسازى یا تقلب نمىدید و جناح راست، درست به دلیل مشابهى، مىدانست همه آن چه در چنته دارد، از تقلب گرفته تا خرج کردن اعتبار رهبرى به عنوان یک شخصیت فراجناحى، را باید به میدان آورد. آن چه نه هیچ یک از آن دو جناح و نه هیچ یک از تحلیلگران سیاسى متوجه اش شدند این بود که مردم هم این انتخابات را آخرین فرصتى مىدیدند که مىتوانند خواستههاىشان را از حکومتیان طلب کنند. این بود که اتحاد تاکتیکىشان با جناح چپ جمهورى اسلامى را تمدید و تمامى حمایتشان را نثار موسوى و کروبى، دو نامزدى که از سد شوراى نگهبان گذشته بودند، کردند. این حمایت حتا موسوى را شگفتزده کرد و او در یکى از مصاحبههایش بعد از انتخابات به صراحت گفت که انتظار حمایت مردم و حضور یک پارچهشان را در خیابانها در حمایت از خود نداشت. آنچه که مسلم مىدانم موسوى هم به آن توجه دارد این است که این حضور یک پارچه یک حمایت مشروط و بر اساس قراردادى است که بین مردم از سویى و او و کروبى از دیگر سو بسته شده است و تا زمانى معتبر است که این دو رهبر سیاسى بخواهند و بتوانند خواستههاى مردم را نمایندگى کنند.
این حمایت تاکتیکى مردم نقطه عطف بزرگى در تاریخ معاصر ایران است. مردم با حفظ خواستههاىشان حاضر به پشتیبانى از کسانى شدند که مسئول بسیارى از سیاهکارىها و کجروىهاى بعد از انقلاب بودند. در یک قرارداد نوشته ناشده متقابل مردم قبول کردند که خواستههاىشان را در چارچوبهاى جمهورى اسلامى محدود کنند و در مقابل رهبران سیاسى هم متعهد به دفاع و رعایت حقوق شهروندى شوند. این شد که از سویى مردم شعارهاى مذهبى را به شعارهاى اصلى جنبش تبدیل کردند و از سوى دیگر موسوى و کروبى به صراحت تقلید از ولى فقیه را ترک کردند و پشت سر روحانى معتبر و خوشفکرى مثل منتظرى جمع شدند و به خواستههاى مردم گردن گذاشتند. آنچه این تحول فکرى جناح چپ را از تحول پیشین ممتاز مىکند تجربهاى است که اینان به ملموسترین شکل ممکن از حمایت مشروط مردمى بهدست آوردند. این که آنچه آنها را از شکست محتوم سیاسى نجات داد و در آخرین لحظه سقوط دستشان را گرفت تعهد نوشته ناشدهاى بود که اینان به رعایت حقوق شهروندى نظیر حق راى و مشروط بودن قدرت به تایید مردم دادند. با این حال مردم همیشه و هنوز چندین قدم پیشتر از این رهبران سیاسى حرکت کرده و مىکنند و بههمین دلیل چیزى بدهکار آنان نیستند. این است که جنبش سبز آزادى به درستى یک جنبش بى رهبر است. این تا آنجا به چشم مىخورد که موسوى و کروبى دیگر حتا زحمت صدور اعلامیه براى دعوت از مردم براى شرکت در این یا آن تظاهرات را به خود نمىدهند.
مجموعه این اتفاقات جنبش را به نقطهاى رسانده که بجز خامنهاى و چند تن از اطرافیانش کسى در پیروزى آن شک ندارد. آنچه هنوز در ابهام بهسر مىبرد دستاوردهایى است که قرار است از این پیروزى نصیب مردم شود. آنچه را که مردم نمىخواهند به وضوح مشخص است، اما خواستههاىشان چندان روشن نیست. حتا تلقى آنها از خواستههایى که روشن هستند نیز در ابهام بهسر مىبرد. مثلا همه از دموکراسى صحبت مىکنند اما تعابیر متفاوت و متضادى از این مقوله در ادبیات جنبش بهچشم مىخورد. فرصتى که تا پیروزى جنبش در دست مانده را باید مغتنم شمرد و به رفع این کمبودها پرداخت. بار این مسئولیت بیش از همه بر دوش ما ایرانیان خارج از کشور است. به دنبال مطلب قبلى (شهروند ۱۲۶۰) در اینجا به چند مبحث دیگر در همین زمینه مىپردازم.
خشونتگرایى، خشونتپرهیزى، یا مقابله پرهیزى؟
تظاهرات عاشورا بار دیگر تحول جدیدى را در جنبش آزادىخواهى ما به ثبت رساند. در این روز مردم به جاى آنکه به رسم معمول از دست ماموران فرار کنند با آنها رودررو شدند و در بسیارى موارد موفق شدند آنها را بهعقب برانند یا حتا در گوشهاى گیرشان بیندازند و باتوم و سپرشان را ازشان بگیرند یا خلع لباسشان کنند و بعد رهایشان کنند. زیبایى حرکت مردم در این بود که در تمام این موارد بسیجىهاى اسیر را با کمترین آزاررسانى آزاد کردند. خشونتپرهیزى فعال همان نقطه حساس در طیف استراتژى مبارزاتى است که بىآنکه ما را از پرنسیپهاىمان دور کند بیشترین سود را نصیبمان مىکند. در قطب افراطى طیف مبارزه خشونتگرایى قرار دارد که نشانههاى عملى آن دست بردن به سلاحهاى گرم یا سرد در مقابله با نیروهاى سرکوبگر است. این استراتژى به شهادت مبارزات چریک شهرى کارآیى چندانى ندارد که تحلیلهاى مفصل آن را در ادبیات سیاسى ایران بهوفور مىتوان یافت. بهطور خلاصه مهمترین دلیلهاى آن پراکنده ساختن مردم عادى از صحنه مبارزه، برترى تردیدناپذیر نظامى نیروهاى سرکوبگر بر نیروهاى مبارز، و بهانه لازم به دست رژیم براى قانونى جلوه دادن سرکوب است. در آنسر این طیف و در قطب تفریطى آن تقابلپرهیزى قرار دارد. اینکه عدم خشونت را فرار دائم از مقابل نیروهاى سرکوبگر معنا کنیم. هیچ یک از این دو استراتژى افراط و تفریط ما را به جایى نمىرساند. مشکل این تفریط در این است که علاوه بر نیروهاى سرکوبگر، مردم را هم خسته و ناامید از پیروزى مىکند و در کوتاه مدت این تصور را در عمله سرکوب ایجاد مىکند که بر مردم برترى دارند و به تنهایى مىتوانند هزاران نفر از آنان را بتارانند. نمونه دقیقى که از این موضوع مىتوانم بهدست دهم ویدئوى حمله بسیجىها به سخنرانى خاتمى در شب تاسوعا در حسینیه جماران است. آنها که این ویدئو را دیدهاند مىتوانند به خاطر بیاورند که اولین یا دومین نفرى که وارد سالن شد جوانکى با کاپشن سفید بود که به محض ورود دستمال گردنش را بهروى صورتش کشاند و با حرکت دست شروع کرد به تاراندن مردم. اما بلافاصله متوجه شد که تنها است و بسیجىهاى دیگر به دنبالش نیستند و به همین دلیل ترس برش داشت و به سمت در پس رفت و تنها زمانى بازگشت که اوباش دیگر همراهىاش کردند. در طرف مقابل، مردم که به وضوح تعدادشان چندین برابر مهاجمان بود با ترس به اطراف سالن عقب نشسته بودند و میدان وسیعى در وسط حسینیه را براى بسیجىها خالى گذاشته بودند. آنچه به چند نفر بسیجى این توانمندى را مىدهد که بى محابا به جمعیتى که تعدادش چند ده برابر آنها است حمله ببرند و پیروز از میدان خارج شوند نه اعتقاد به دین است و نه انتظار ثواب آخرت، بلکه تنها و تنها تکیه بر ترس جمعى است. براى تشدید این ترس، اطلاعاتچىها بىتردید چندتایى از عوامل خودشان را هم در بین مردم جا مىدهند تا با جیغ و داد کردن بر این ترس بیفزایند. اگر این المان ترس را از میان برداریم خواهیم دید که رفتار آن بسیجى کاپشن سفید پوش یک رفتار عام در بین آنها خواهد بود. این را از چهره آنها که در جریان تظاهرات عاشورا به دست مردم افتاده بودند مىشد دید که با چه وحشتى براى نجات جانشان به همان مردمى که تا چند لحظه پیش بىمهابا با باتوم توى سر و صورتشان مىکوبیدند التماس مىکردند.
اما در وسط این دو قطب افراط و تفریط نقطه تعادلى هم وجود دارد که خشونتپرهیزى فعال است. یعنى در عین اینکه دست به هیچ نوع سلاحى از سرد و گرم نمىبریم و در عین اینکه کمترین تلفات دادن را در سرلوحه استراتژىمان مىنشانیم، هرجا که موقعیت مناسب فراهم بود با دست خالى بسیجیان را گیر مىاندازیم، موتورسیکلتهاىشان را از کار مىاندازیم، باتوم و سپر و کلاهخودشان را مىگیریم و بعد رهاىشان مىکنیم. این استراتژى نهتنها توانمندى ما را به رخ طرف مقابل مىکشاند و تاثیر آن المان ترس را برعکس مىکند، بلکه با نشان دادن اینکه روى سخن ما نه با عملههاى سرکوب بلکه با آمرین آن است ریزش بدنه ماشین سرکوب را تسریع مىکنیم. این را در عاشورا تجربه کردیم و نتیجه مثبت آن را دیدیم. باید کاستىهاى آن را برطرف کنیم و در آینده باز هم بهکارش گیریم. این را بهخوبى مىدانم که بعضى سیاستمداران با چنین فکرى موافق نیستند (مثلا به مصاحبه بعد از عاشوراى عزتالله سحابى نگاه کنید که شباهت عجیبى به مصاحبه هفته پیش فرخ نگهدار دارد) اما خوبىاش این است که مردم سالها است که منتظر تایید اعمالشان بهوسیله سیاستمدارانشان نیستند.
دموکراسى؟ کدام دموکراسى؟
در زمان شاه کتاب "ولایت فقیه" خمینى ممنوع بود و داشتنش زندان داشت. با اینحال در دسترس بود و مىشد آن را یافت و خواند. با این حال بسیارى از آنها که در خیابانها بىمحابا مرگ بر شاه مىگفتند آن را نخواندند (از جمله خود من). این شد که وقتى صحبت تصویب آن در مجلس خبرگان پیش آمد حساسیت بسیار کمى به آن نشان داده شد و حتا اخطارهاى آیتالله طالقانى هم نتوانست به مخالفت اجتماعى جدى با این اصل منتهى شود. امروز هم مىبینم بیش از هرچیز از دموکراسى صحبت مىشود و کمتر از هرچیز به تحلیل و تفسیر آن و توضیح الزامات آن پرداخته مىشود. در هر جمعى اگر بپرسید دموکراسى یعنى چى بلافاصله به یک جمعبندى مشترک مىرسید که دموکراسى یعنى حکومت اکثریت. اما کمتر جایى بحث از ملزومات دیگر دموکراسى هم به میان مىآید که مهمترینشان اصل تضمین حقوق اقلیت و اصل موقت بودن قدرت است. حکومت اکثریت بدون تضمین حقوق اقلیت یعنى فاشیسم. نمونهاش حکومتهاى هیتلر و موسولینى هستند که در انتخاباتى قانونى و به راى اکثریت مردم بهسر کار آمدند و تا روزهاى آخر حکومت هم از همراهى و همدلى بخش قابل توجهى از مردم کشورشان برخوردار بودند. اما همین دو حکومت صدها هزار یهودى و کمونیست و سوسیالیست را به قتل رساندند.
اینروزها که تغییرات بنیادى در نظام سیاسى ایران در چشمانداز نزدیک قرار دارد بهتر است تا دیر نشده به این مباحث بنیادى بپردازیم و دست کم یکى دو موضوع بنیادى را به بحث بگذاریم. این را باید توجه داشته باشیم که ما نمىتوانیم از دموکراسى صحبت کنیم اما تضمینى از حقوق اقلیتهاى قومى، مذهبى، و عقیدتى بهدست ندهیم. در یک ایران دموکراتیک باید به اندازه کافى جا براى زبانها و فرهنگهاى مختلف، اعتقادات دینى یا غیردینى، و احزاب و گرایشات سیاسى متفاوت وجود داشته باشد. تنها یک دیکتاتور است که از گوناگونى افکار و اعتقادات وحشت دارد.
عامل مهم دیگر در دموکراسى که به آن بسیار کمتوجهى مىشود موقت بودن دسترسى به قدرت است. یعنى کسى که به قدرت مىرسد براى مدت معینى سیاستهایش را پیش مىبرد و بعد جایش را به منتخب دیگرى مىدهد. این روزها از بسیارى ایرانىها مىشنویم که نگران این هستند که چهکسى قدرت را بهدست خواهد گرفت. من بیش از اینکه نگران شخصى باشم که قرار است رئیسجمهور ایران بشود نگران روزى هستم که قرار است برود و نمىرود. براى من زیاد مهم نیست که موسوى و کروبى بر سر کار بیایند یا رجوى یا رضا پهلوى. بلکه ترجیح مىدهم هرکدام که قرار است بر سر کار آیند این تضمین را بدهند که وقتى دورهشان تمام شد بهزبان خوش صندلى ریاست را واگذار خواهند کرد. این تضمین براى من مهمتر از صداقت و شجاعت و خلوص نیت و گذشته پاک است. این همان نقطه ضعف بزرگى است که من نه تنها در جمهورى اسلامى و نه تنها در اپوزیسیون سیاسىمان، بلکه در اعتقادات عام مىبینم. من فکر مىکنم مقوله ولایت فقیه نه زاده تفکرات خمینى بلکه همزاد تفکر سنتى ما است. مشابه این تفکر را ما در احزاب سیاسى اپوزیسیون حتا کمونیستها هم مىبینیم. این که رهبران سازمانها و احزاب سیاسى ما همیشه مادامالعمر بوده و هستند، اینکه تنها راه چالش یک رهبر سیاسى انشعاب در حزب است، و این که بسیارى از این احزاب و سازمانها هیچگاه کنگرهاى براى تغییر رهبر تشکیل نمىدهند یا اگر مىدهند آنقدر فرمالیته است که پیشاپیش معلوم است نتیجه کنگره تمدید ریاست رهبر فعلى است، وجوه مختلفى از تفکر ولایت فقیه است.
نمونه ساده توجه نداشتن مردم به اهمیت اصل موقت بودن قدرت را امروز در روسیه مىتوانیم ببینیم که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور سابق و نخست وزیر فعلى با هر تمهیدى، از جمله برسرکار آوردن یک رئیسجمهور بىعرضه و بازیچه، مىخواهد پست ریاست جمهورى را براى خودش مادامالعمر کند و مردم روسیه هم بىاعتنا به عواقب چنین کارى تنها به دلیل اینکه او را سیاستمدار قدرتمندى مىدانند که روسیه را با همان سبک و سیاق معمول دوران کمونیسم اداره مىکند بر این کجروى چشم مىپوشانند. ما بهتر است این اشتباه را نکنیم.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد. نوشتههاى او در بخش فارسى بىبىسى، نشریات فرهنگى اروپا، و چند روزنامه و مجله داخل کشور مثل جامعه، توس، شرق، و مجله فیلم چاپ شدهاند.
shahramtabe@yahoo.ca