گزارش هفتهگی نه ما نه سینما
بررسی فیلم Uncle Boonmee Who Can Recall Past Lives در “نه ما نه سینما”
ونگوگ را که می شناسید؟ همان دیوانهای که در دیوانه خانه نقاشی می کرد. چقدر خوب می شد اگر میتوانستیم برای یک بار هم که شده «ونسان» را بدون «ونگوگ» ببینیم و هنر را بدون اساطیر آن! واقعاً چه اتفاقی می افتاد اگر همه داستانهای موجود درباره این نقاش ناامید یک بار از تابلوهایش پر میکشید؟! واقعاً می شود برای ثانیهای هم که شده گوشِ بریده ونگوگ و زندگی فقیرانه و دردمندانه او را فراموش کنیم و به بررسی آثاری که آفریده بپردازیم؟! مگر می شود خلق اثر یک هنرمند بی تأثیر از گذشته و وقایع ریز و درشت، اصلی و فرعی که در زندگی او اتفاق افتاده باشد؟ اصلاً از ونگوگ که بگذریم و پا به عرصه هنرمندان سینما بگذاریم، چه مثالی بهتر از بونوئل، کارگردان شهیر اسپانیایی؟ او که خوابها و خیالهایش را وارد فیلمهایش می کرد! بونوئل در خاطرات خود میگوید: «یک بار به یک تهیه کننده مکزیکی گفتم: نگران نباشید، اگر فیلم کوتاه درآمد، یکی از خوابهایم را در آن می گنجاند.» این مثالها را زدیم که بگوییم بررسی زندگی هر هنرمند در حوزهها و عرصههای مختلف هنری از نقاشی گرفته تا ادبیات، سینما و غیره، امری است ضروری بدین منظور که به ما درک بهتری از محصول تولید شده توسط خود او را می دهد.
با این مقدمه بد نیست که نگاهی بیندازیم به زندگی Apichatpong Weerasethakul؛ که فیلمی از او در جلسه این هفته گروه فیلم «نه ما نه سینما» در دانشگاه تورنتو به نمایش درآمد. اپیچاتپونگ کارگردانی است تایلندی تبار، زاده شده در روستایی در شمال تایلند. پدر و مادر او پزشک بودند، اما وی به تحصیل در رشته معماری میپردازد و بعد از ورود به آمریکا در دهه نود، به تحصیل در رشته هنرهای تجسمی در دانشگاه شیکاگو مشغول می شود. آنجاست که با سینمای تجربی و سینمای آوانگارد آشنا می شود. این کارگردان که تاکنون برنده دو جایزه مختلف از جشنواره کن شده، بیشتر از تکنیکهای سینمای تجربی در تولید آثارش استفاده میکند. او در طی ده سال گذشته از بازیگرهای ثابتی برای ایفای نقش در فیلمهایش سود جسته و کارگردانی است که بسیار به نابازیگری و بازی فی البداهه در سر صحنه بها می دهد. ابتدا نگاهی کوتاه و گذرا به فیلمهای اولیه و فضاهای ناخودآگاه کارهایش می اندازیم! فیلم ۰۰۱۶۶۴۳۲۲۵۰۵۹، که تقریباً یک کد تمام عیار است تا اسم یک فیلم!، اولین فیلم کوتاه او بازتابی است از احساسات درونی کارگردان که طی غربت زمان تحصیل اش، از طریق تلفن با مادرش ارتباط برقرار میکند. اگر به این فیلم نگاهی بیاندازیم، می بینیم که دربدری در غربت، و حس قدرتمندانه وجود مادر، از درون مایههای احساسی فیلم هستند. این فضا تا فیلم های بلندتر او همچون فیلمی با عنوان Mysterious Object at Noon در سال ۲۰۰۰ در فیلم می ماند، اما نقطه عطف او را بسیار فیلم Blissfully Yours در سال ۲۰۰۲ می دانند که برنده جایزه کن هم می شود و فضاهای ذهنی و درونی او از فانتزیهای معاشقه گون اش گرفته تا گم شدگی هویت یا حتی بیان هویت جنسی همجنس گرایانهاش را دخیل میکند. دقیقاً از این فیلم به بعد فضای جنگل را بسیار می بینیم، شاید بتوان آن را تبلوری از جنبه حیات ساز طبیعت، به عنوان مادری مقتدر به لحاظ عاطفی دانست.
فیلم این هفته نه ما نه سینما Uncle Boonmee Who Can Recall Past Lives بود که در سال ۲۰۱۰ برنده جایزه کن هم شده است. سخنرانهای برنامه این هفته «نه ما نه سینما» تایاز فخری، فارغ التحصیل ام بی ای از دانشگاه رایرسون و احسان لسانی دانش آموخته فلسفه و ادبیات از دانشگاه مک مستر (که فیلم کوتاهی از او به اسم طناب ساخته شده و به زودی در تورنتو اکران می شود)، بودند.
این فیلم ماجرایی اقتباسی است از فردی به نام “آنکل بونمی” که در روستایی خاطراتش را در یک کتاب کم حجم چاپ میکند و در آن به شرح و توضیح خاطراتش می پردازد. ولی از آنجایی که این کتاب کم حجم ارزش روایتی چندانی ندارد، کارگردان با تلفیقی از خاطرات مندرج در این کتاب، خاطرات پدرش و داستان هایی شخصی و بومی و اسطوره ای تایلندی این فیلم را میسازد. اگر بخواهیم خلاصه این داستان را در چند جمله کوتاه کنیم، این فیلم داستان مردی است، به اسم “آنکل بونمی” که در جنگ تعداد زیادی از کمونیستها را کشته و الان از بیماری لاعلاج کلیه رنج می برد، و علت وجود این بیماری را در کشتن همان کمونیستها جستجو میکند. فیلم در جریان متافیزیکی با مفاهیمی مثل روح، و تولد دوباره بعد از مرگ در قالبی دیگر از قالب فعلی جریان دارد.
اگرچه برای اکثر فیلم ها ژانر یا ترکیبی از ژانرها ذکر می کنند، ولی برای این فیلم ژانر خاصی نمیشود در نظر گرفت. در دهه های ابتدایی سینما، از حرکت دوربین استفادهای نمیشد، و ما در این گونه فیلمها فقط حرکت اشیا را داشتیم، اما بعد از آن، این شیوه و اصول جای خودش را به شیوه ای که اکنون در فیلمهای هالیوودی می بینیم، داد که در آن هم حرکت دوربین و هم حرکت اشیاء هر دو را داریم. در این فیلم هم حرکت دوربین و هم حرکت اشیاء بسیار محدود بودند و به نوعی بازگشت به آن سینمای کم حرکت در ذیل یک ساختارشکنی پست مدرن. شاید یکی از پیامهای پنهان در فیلم وجود کارما، به علاوه رگههایی از فلسفه اگزیستانسیالیسم همچون بیان فلسفه اسپینوزا باشد که به شرح کوچکی از آن دو در فضای فیلم میپردازیم.
در کتاب یادداشتهای زیرزمینی داستایوفسکی و افسانه سیزیوف آلبر کامو هم به تفصیل رابطه انسان با محیط اطراف و رنجهایی که بشر در طول حیات خود با آن دست و پنجه نرم میکند به تصویر کشیده شده است. قانون کارما میگوید: هر عملی واکنشی داشته و همچنین هر واکنشی خود واکنش دیگری را به دنبال دارد. از توضیح معنای لغوی کارما که بگذاریم، کارما در این فیلم نقش بسیار مهمی دارد. همان طور که در سطرهای پیشین هم اشاره کردیم، “آنکل بونمی” از درد کلیوی رنج می برد و این درد را بازتاب یا نتیجه کشتن کمونیستها یا حتی کشتن مگسهای باغ می داند. ولیکن که در فیلم با فضائی تضادگونه مواجه هستیم، از طرفی قضیه کارما، مطرح است، از جایی دیگر خود کارگردان کارما را زیر سئوال می برد! و این را از دیالوگ هایی که بین “آنکل بونمی” و “جن” رد و بدل می شود می توان دریافت. در سکانسی که هر دو در باغ هستند، “آنکل” بونمی روی تختی دراز کشیده و از این درد نفس گیر رنج میکشد. “آنکل بونمی” در جواب به “جن” که از او میپرسد خیلی درد دارد، میگوید:”من می دونم همه اینها نتیجه کارما است. من کمونیستهای زیادی را کشتم.” “جن” هم این عمل او را به سمت مثبت سوق می دهد و کشتن کمونیستها در جنگ را برای او این گونه توجیه میکند:”ولی تو با قصد خوبی اونها را کشتی. این بستگی به قصد و نیت ات داره، و تو کمونیستها را برای کشورت کشتی.” همین دیالوگها وجود فلسفه کارما را در مذهب بودا با وجود بیان آن در فیلم زیر سئوال می برد.
فلسفه اسپینوزا در فیلم بدین صورت نمایان است؛ صرف نظر از اعتقاد ما که بر این اصل معتقد هستیم که روح پس از مرگ از جسم خاکی جدا می شود و به عالم بالاتر صعود میکند (ما ز بالاییم و بالا میرویم) اسپینوزا به بیان فلسفه ای مشابه فلسفه بودا در مورد مرگ و زندگی می پردازد. بودایی ها، برخلاف مسلمانان، اعتقادی به وجود متافیزیک ندارند و همه چیز را خلاصه شده در فلسفه اسپینوزایی می دانند. بدین مضمون که: هر اتفاقی که در جهان می افتد، می میریم، حافظه مان پاک می شود و بعد به جسم دیگری یا روح دیگری برمیگردیم. شاید در عالم بعدی به شکلی دیگر نه در قالب انسان، بلکه حیوانی ظاهر شویم. کاربرد این فلسفه در فیلم بسیار پررنگ است. در ابتدای فیلم می بینیم که گاوی که با طنابی به درختی بسته شده است، سعی در پاره کردن طناب دارد و دلش میخواهد که وارد طبیعت شود. این گاو در واقع همان “آنکل بونمی” هست که در زندگی پیشین یا پسین خود در قالب گاو ظاهر شده. البته دقیقاً در فیلم نمیدانیم که وجود این گاو مربوط به زندگی قبلی “آنکل بونمی” است یا زندگی بعدی او!
در پایان باید بگویم که این فیلم، فیلمی پیچیده است که پر از مسائل گوناگون سیاسی، اجتماعی، فلسفی است و استفاده زیادی که از سمبلهای مختلف در فیلم شده خود نیازمند سطرها توضیح است که از محدوده این مقاله خارج است.
هفتهی آینده، آدام نیمن، فارغ التحصیل رشته مطالعات فیلم و منقد فیلم در سینما اسکوپ دربارهی فیلم «خاطرات یک قتل» به کارگردانی جوهوبونگ صحبت خواهد کرد. این جلسه شنبه ۱۰ اگوست از ساعت ۱۸ تا ۲۲ در اتاق ۵۱۵۰ ساختمان اویزی در دانشگاه تورنتو برگزار خواهد شد.
*برنامه ی هفتگی “نه ما نه سینما” به همت تعدادی از دانشجویان دانشگاه تورنتو، روزهای شنبه در این دانشگاه برگزار می شود.
namanacinema@gmail.com