این هفته چه فیلمی ببینیم ؟

” Quartet ” اولین تجربه کارگردانی داستین هافمن است. فیلمی که به نوعی نشانگر عشق و احترام او به هنرمندانی است که تمام زندگی شان را وقف هنرشان کرده اند و تا آخر عمر، هیچ چیز برایشان جایگزین این عشق نشده.

داستان در عمارتی بزرگ و مجلل اتفاق می افتد به نام “بیچام” که سرای سالمندانی است برای موسیقی دانان بازنشسته. محیطی آرام در میان  طبیعتی زیبا  که از گوشه کنارش صدای موسیقی  بلند است و زنان و مردانی با موهای سپید و پوستهای چروک و چهره هایی بشاش مشغول خواندن و نواختن هستند. جمعی از بزرگترین ستاره های اپرا و تئاتر قرن بیستم نیز ساکن این عمارت هستند و این یکی از راه های کسب درآمد  بیچام است. هنرمندان بازنشسته هر ساله کنسرت و مهمانی برگزار می کنند و با پولی که از فروش بلیت به دست می آورند، موقعیت  مالی بیچام را برای سالی دیگر تضمین می کنند.

پوستر فیلم

پوستر فیلم

مثل هر گروه دیگری، همه جور شخصیتی بین ساکنان اینجا پیدا می شود؛ یکی که صدایش از همه بلندتر است و ریاست گروه را در دست دارد، یکی دیگر که همیشه مشغول شوخی است و هیچ چیز را جدی نمیگیرد، کسی که مهربان است و همیشه نگران همه، خلاصه همه جور آدمی پیدا می شود. در این میان سه نفر هستند که دوستی شان به سالها قبل باز می گردد، به وقتی که با هم – ریگولتو – یکی از مشهورترین اپراها را اجرا کردند . رجی و ویلف و سیسی که حالا دوران سالخوردگی شان را با هم می گذرانند. سیسی زنی خنده رو و آرام است که هر روز وسواس گونه  به ریگولتو گوش می دهد و در آستانه ابتلا به آلزایمر است. رجی و ویلف دوستان صمیمی هستند و دو نقطه متضاد. رجی عقیده دارد که توانسته با پیر شدن خوب کنار بیاید، زندگی امروزش را محترمانه و آرام می داند و سعی می کند از آن لذت ببرد. ویلف در مقابل از پیر و ضعیف شدن متنفر است، از بواسیر و پروستات و پنج بار بیدار شدن نیمه شب ها و دستشویی رفتن بیزار است و سعی می کند با شوخی مدام با پرستاران و خانم دکتر جوان، فراموش کند که خودش دیگر جوان نیست. وقتی خانم دکتر مچ دو نفر را می گیرد که سیگار می کشند، ویلف اعتراض می کند که “چه کارشان داری؟ این دو تا ٧٨ و  ٨٢ ساله اند. گیریم که همین امروز سیگار را ترک کردند، تا کی قراره زنده بمانند؟ هفته دیگه؟ بگذار سیگارشان را بکشند!” رجی ولی مردی جدی است که همیشه سرش به کار خودش است و هفته ای یک بار برای عده ای دانش آموز که به دیدنشان می آیند از اپرا حرف می زند. وقتی ویلف سر به سرش می گذارد که جوانان امروزی اپرا حالیشان نیست و رپ گوش می دهند، رجی تمام عصر را در اتاقش می ماند و به چند آهنگ رپ گوش می دهد و فردایش اپرا را برای بچه ها اینطور تعریف می کند که “اپرا وقتی است که مردی را از پشت خنجر می زنند و او به جای خونریزی، آواز می خواند. با کمی تحقیق متوجه شدم که رپ وقتی است که مردی را از پشت خنجر می زنند و او به جای خونریزی با  قافیه حرف می زند. ولی چون رپ صحبت کردن است و نه آواز خواندن، احساسات بروز نمی کنند در حالیکه اپرا، آنچه را که حس می کنیم، می خوانیم و فراز و نشیب موسیقی این احساسات درونی را از عمق وجودمان آزاد می کند و ما را همراهش می برد” و به همین سادگی رجی تمام آن نوجوانان را به شناخت بیشتر اپرا علاقه مند کرد.

زندگی شان می گذرد و هر روز مشغول تمرین برای کنسرت هستند که خبر می رسد قرار است فرد جدیدی به گروهشان اضافه شود و شایعه است که تازه وارد، ستاره بزرگی است. از آن طرف زن ظریف و سالخورده ای را می بینیم که با بی تابی در تاکسی نشسته و در راه است و تمام مسیر زیر لب زمزمه می کند “مهربان باش. خواهش می کنم با من مهربان باش. ما آن موقع آدم های دیگری بودیم .”

وقتی سیسی برای رجی خبر می برد که تازه وارد، جین هورتون است، رجی بدون کلمه ای حرف به اتاقش می رود و بیرون نمی آید. به زودی متوجه می شویم که جین و رجی سالها پیش ازدواج کرده و بعد جدا شده بودند و در ضمن جین نفر چهارمی بود که با رجی و ویلف و سیسی ، Quartet  اپرا ریگولتو را اجرا کرده بودند. Quartet ، قطعه موسیقی است مخصوص چهار خواننده یا نوازنده و ریگولتو آن چهار نفر، از معروف ترین های تاریخ موسیقی بوده.  با رسیدن جین، همه ساکنان در صدد بر می آیند تا به نحوی آن چهار نفر را راضی کنند تا بار دیگر با هم بخوانند و باور دارند با اجرای آنان می توانند درآمد  چند سال بیچام را تضمین کنند.

رجی هنوز از خیانت سال ها پیش جین، زخم خورده است و جین تنها هدفش این است که رجی ببخشدش. ویلف و سیسی ولی حاضرند همه کار بکنند تا دوباره چهارتایی با هم بخوانند. جین زیر بار نمی رود و می گوید نمی خواهد خاطره ای که طرفدارانش از او دارند خدشه دار شود و ویلف با عصبانیت می گوید که کدام طرفداران؟ همه یا تا به حال مرده اند و یا جایی مزرعه ای خریده اند و منتظرند بمیرند. دعوا، دلخوری، دوستی  و عشق زیر خاکستر و عمری که رفته ، آیا زمانی هم برای شروع دوباره مانده؟

فیلم با اینکه داستانی  قابل پیش بینی و تکراری دارد، زیبا و شعف آور و دیدنی است، با طنزی لطیف و بازیگرانی توانا. نمی دانم که واقعا چنین جایی وجود دارد یا نه. مکانی برای هنرمندان قدیمی که با وجود سالخوردگی، هنوز استعداد و هنرشان را بستایند و محیطی مجلل برایشان فراهم کنند تا دور هم بنشیند، بنوازند و با خاطراتشان زندگی کنند. ولی می توانم تصور کنم که زندگی در چنین جایی برای هنرمندانی که روزگاری ستاره بوده اند، کم از بهشت روی زمین ندارد.

https://www.youtube.com/watch?v=mfbzS6f8cXI

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.