خاطرات زندان/ بخش بیست و سوم
رییس زندان سیدی بود که هیچگاه چهره اش را ندیدم. او با لهجه غلیظ عربی صحبت می کرد. اما وقتی از مامور عرب زندان پرسیدم که آیا او عرب است؟ پاسخ داد: خیر او لر بختیاری است. پس از رهایی از زندان، روانشاد محمد نواصری که پیشتر در آن جا زندانی بود به من گفت که “سید”، یعنی رییس آن هنگامِ زندانِ مخفی اطلاعات اهواز، عرب است و به خاطر ترس از انتقام گیری و ترور توسط عرب ها، او را چیز دیگری معرفی می کنند. محمد نواصری – که از فعالان برجسته مردم عرب بود – بخشی از خدمت سربازی اش را در آن زندان گذرانده بود.
من در آن دو هفته سنگین و منحوس از خود می پرسیدم: چرا به سئوال های من جواب سر بالا می دهند؟ آیا بلایی سر دختر و همسرم آمده؟ برخی از صحبت های امیری بازجو را در ذهنم مرور می کردم که می گفت: ” اگر همکاری نکنی و به اتهامات ات اعتراف نکنی دستور می دهیم زن ات را هم زندانی کنند”. حتی یک بار تهدید کرد که زن و دخترت را با هم می گیریم و می اندازیم توی “هلفدونی”. من هم در جواب اش گفتم: اگر قانون این را می گوید، این کار را بکنید. و به این ترتیب آب سردی روی تهدیدهای تند و تیزش ریختم. در واقع حربه من در آن هنگام تمسک به قانون بود. قانونی که خود تصویب کرده اما پایبندش نبودند.
بازجو گاهی هم از انگیزه های عاطفی استفاده می کرد و می گفت: اگر همه چیز را بگویی ترتیبی می دهیم تا همسرت را نزد شما در سوئیت بیاورند. و نیشش را باز می کرد تا شادمانی خود را از این گونه پیشنهادها نشان دهد.
سرانجام پس از پانزده روز سر و کله امیری بازجو پیدا شد. این بار به جای اتاق بازجویی در همان حیاط زندان مخفی با من به صحبت پرداخت. آشفته به نظر می رسید اما می کوشید خود را خونسرد نشان دهد. او خبر چند انفجار را به من داد که طی آن دو هفته رخ داده بود. تا آن هنگام پشت دیوارهای ستبر زندان مخفی در بی خبری مطلق به سر می بردم.
وقتی از زندان بیرون آمدم، فهمیدم که پیش از ظهر روز یکشنبه ۲۲ خرداد ۸۴ ش در چهار نقطه شهر اهواز، انفجارهایی رخ داده بود. یکی از انفجارها روبروی فرمانداری، دیگری در داخل اداره سازمان مدیریت و برنامه ریزی، و سومی در سازمان مسکن و شهرسازی به وقوع پیوست. چهارمین انفجار در منزل “قربانی” معاون اداره کل سازمان صدا و سیما در محله شکاره (پاداد شهر) رخ داده بود. ظاهرا در اداره کل محیط زیست و چند اداره دولتی دیگر هم بمب هایی منفجر و دو بمب نیز خنثی شده بود. طبق گفته مطبوعات در آن روز، شش نفر کشته و ۳۶ تن زخمی شدند.
امیری بازجو با لحنی جدی گفت: با تعدادی از دستگیر شدگان انفجارها صحبت کردیم و یوسف عزیزى را محرک این عملیات اعلام می کردند.
پوزخندی زدم و گفتم: این بیشتر به یک شوخی شباهت دارد.
امیری با تغیر گفت: نه، این موضوع جدی است و در اعترافات بعضی از دستگیر شدگان آمده.
وقتی دید من موضوع را جدی نمی گیرم، سمت و سوی بحث را تغییر داد. لابد فکر کرده بود تیری به تاریکی می زند و من مثلا دستپاچه می شوم. البته از این که مبارزه مسالمت آمیز ملت عرب به فاز نظامی افتاده بود، در درون برآشفته شدم. اما در حقیقت، روی آوردن بخشی از جوانان عرب به مبارزه قهرآمیز، ناشی از بن بست دوره اصلاحات و ناکامی اصلاح طلبان در اعطای حداقلی از حقوق عرب ها بود. این فرآیند در ماه های پایانی ریاست جمهوری محمد خاتمی آغاز شد و اساسا برخاسته از سرخوردگی بخشی از جوانان عرب نسبت به هرگونه اصلاح و تغییر توسط اصلاح طلبان بود. اغلب این جوانان – که بعدها یا اعدام شدند یا به خارج گریختند – طی هشت سال دوره ریاست جمهوری خاتمی، به فعالیت های مسالمت آمیز سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اشتغال داشتند. از نظر من، مبارزه قهر آمیز، قابل فهم اما قابل قبول نیست.
مردمان ایران و از جمله مردم عرب چشم امید فراوانی به خاتمی و اصلاح طلبان داشتند. در رای گیری انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد ۱۳۷۶ ش، محمد خاتمی در رقابت با علی اکبر ناطق نوری در استان خوزستان (عربستان) بعد از استان یزد – یعنی استان زادگاهش – بیشترین آرا را به دست آورد. در این عرصه، من و چند تن از دوستان عرب، نقش داشتیم. در تعطیلات عید نوروز ۱۳۷۶ در اهواز، نامه ای در تایید محمد خاتمی نوشتیم و توانستیم امضای ده تن از شاعران و نویسندگان و مترجمان برجسته عرب را جمع آوری کنیم، که در میان آنان نام یک زن هم بود. این کار در جو خفقان آمیز وزارت اطلاعات زیر سیطره فلاحیان و سعید امامی، آن هم در شهری مثل اهواز، با خطرهایی همراه بود. آن نامه در اواسط فروردین همان سال در روزنامه های سلام و همشهری منتشر شد و در میان اهل هنر و قلم در کشور، موج ایجاد کرد که بی سابقه بود و به سود خاتمی. تحلیل ما فعالان عرب در آن هنگام این بود که میان بد و بدتر می توان بد را انتخاب کرد. والبته پیش بینی ما نادرست نبود و عرب ها و دیگر ملیت های غیر فارس در دوران خاتمی، به سود احیای فرهنگ وفولکلور و سیاست خود گام ها برداشتند.
حال دوره تیره و سیاه احمدی نژاد را پشت سر گذاشته ایم و حسن روحانی به عنوان رییس جمهور جدید کار خود را آغاز کرده است. وی در تبلیغات انتخاباتی اش، برنامه ای ده ماده ای برای برآورد حداقل حقوق ملیت های غیر فارس ارایه کرده است. آیا روحانی همانند خاتمی هم در اجرای این حداقل ها تعلل خواهد ورزید یا این که کاری خواهد کرد؟
واساسا آیا وی خواهد توانست در برابر شخصیت ها و نهادهای قدرتمند ناسیونالیست واقتدارگرای مخالف حقوق ملیت ها از برنامه های خود دفاع کند؟
در هر صورت، نهادهای مدنی، فرهنگی و سیاسی ملت عرب و سایر ملل ایران باید برای اجرای این حد اقل ها بر روحانی فشار آورند، به ویژه درباره تدریس زبان های غیر فارسی در دوره ابتدایی. در واقع اگر این کار انجام نگیرد باید منتظر رادیکالیزه شدن بیش از پیش مطالبات ملیت های غیر فارس در آینده باشیم.
در صحبت هایم با امیری بازجو، باز هم بر خواست ملاقات با دختر و همسرم اصرار ورزیدم و او بر ضرورت اعتراف به سازماندهی تظاهرات بیست و شش فروردین و جعل نامه ابطحی.
از این که پس از گذشت دو هفته، موضوع غیبت بازجو و لغو ملاقات ها برایم روشن می شد احساس راحتی کردم. دوباره به انفرادی بازگشتم بی هیچ نتیجه ای. در واقع بدترین چیز در زندگی یک زندانی، بلاتکلیفی است. وقتی نمی داند چه بلایی می خواهند سرش بیاورند و کی محاکمه می شود. از یک سو تهدید به حبس های بلند مدت و اعدام هست و از سوی دیگر امیدواری به این که اعتراض های بیرون و فعالیت وکیل و دیگران بتواند گشایشی ایجاد کند. اما کلا نباید در برابر بازجو و زندانبان ضعف نشان داد، حتی اگر از زندگی سیر باشی و ناامید. این حالت – یعنی ناامیدی – گذراست. البته گاهی در آن تنهایی محض بر انسان چیره می شود اما زندانی نباید اسیر آن شود. در واقع باید برای فریب بازجو کوشید، چون تمام هم و غم بازجوهای جمهوری اسلامی بر آن است تا راست یا دروغ برای شما پرونده پر و پیمان بسازند تا محکوم شوی. تمسک به آرمان های انسانی و عدالت خواهانه می تواند در خروج از حالت ناامیدی به انسان یاری رساند. و این شامل ما، فعالان عرب هم می شود زیرا برای آرمان عدالت خواهانه و برابری طلبانه ای مبارزه می کنیم.
بخش پیشین خاطرات زندان را در اینجا بخوانید
* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.
آقای عزیزی بنی طرف که اتفاقا بحق از آموزش زبانهای غیرفارسی در مدارس ایران سخن میگوید و حق تمام مردم غیرفارسی زبان ایران است آیا میداند که در ایران آموزش زبان عربی برای حتی غیرعرب زبانها اجباری است ؟ این کافی نیست برای ایشان ؟ از سوی دیگر یادشان هست که پای بیانیه هایی که در رد زندان ایشان و درخواست از سازمانهای بین المللی برای رهایی ایشان از زندان در همان سالها آمد امضای چند روشنفکر غیر عرب و ایرانی و مخالف با تجزیه طلبی است ؟ اگر ایشان تجزیه طلب نیست و صرفا دنبال تحقق خواسته های برادران و خواهران عرب زبان ایرانی است که باز هم این کار درستی است چرا یک بار صراحتا نمیگوید که به تجزیه ایران اعتقادی ندارد ؟