فرح طاهری ـ در ادامه ی فعالیت های حمایتی از جنبش مردم ایران، روز یکشنبه ۲۰ دسامبر ۲۰۰۹ جلسه ی سخنرانی دکتر یونس پارسا بناب در تورنتو برگزار شد.
شهروند ۱۲۶۳ ـ پنجشنبه ۷ ژانویه ۲۰۱۰
سخنرانی دکتر یونس پارسا بناب در تورنتو
در ادامه ی فعالیت های حمایتی از جنبش مردم ایران، روز یکشنبه ۲۰ دسامبر ۲۰۰۹ به همت شورای پشتیبانی از مبارزات مردم در ایران، جلسه ی سخنرانی دکتر یونس پارسا بناب در تورنتو برگزار شد.
آناهیتا رحمانی از اعضای شورای پشتیبانی گردانندگی جلسه را برعهده داشت و به معرفی شورا و سخنران پرداخت.
او درخصوص دلایل تشکیل شورای پشتیبانی گفت: از پنج ماه پیش زمانی که خیزش مردم شروع شد، شاهد بودیم که نیروهای مختلف سیاسی وارد میدان شدند و هر کسی بنا بر جایگاه طبقاتی و اهداف خودش تلاش دارد که تفسیری روی جنبش مردم بگذارد و مخصوصا اینکه ما شاهد هستیم بخشی از رهبری این جنبش را جریانات درون حکومتی تشکیل میدهند و مهر سبزی که در واقع نماینده ی خودشان هست را به این جنبش دارند می زنند. فعالان چپ و رادیکال تورنتو به ضرورت تشکیل شورای پشتیبانی از مبارزات مردم ایران رسیدند که بتوانیم صدای رادیکال و انقلابی را در تورنتو بلند کنیم و مبارزات مردم ایران را در اینجا انعکاس دهیم. و با برگزاری آکسیون خیابانی و تریبون آزاد بتوانیم جنبش فکری در میان نیروهای علاقمند مسائل ایران راه بیندازیم.
سخنران این جلسه، دکتر یونس پارسا بناب متولد ۱۹۳۷ میلادی در تبریز، از فعالان چپ، نویسنده و سردبیر نشریه ریپه و در حال حاضر استاد علوم سیاسی دانشگاه Strayer واشنگتن است. او از ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۰ رئیس هیئت علمی دانشگاه استریر بوده است. "تاریخچه یکصد سال احزاب و سازمان های سیاسی ایران"، "صدای گوشخراش پان ایرانیسم" از جمله ده ها اثر و مقاله ی منتشر شده ی او هستند و تازه ترین کتابش "جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه" است که مجموعه مقالات ایشان از سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۹ است.
***
دکتر پارسا بناب سخنان خود را با ضرورت اشاره به چند نکته شروع کرد.
فشرده ای از سخنان ایشان را در زیر می خوانید.
نکته ی اول: یکی از درس هایی که مطالعات میدانی درس جنبش شناسی به ما میدهد این است که اکثر مردم تصور می کنند که هر جنبشی مترقی و دموکراتیک است که واقعیت ندارد. جنبش ها هم مثل هر پدیده ای در دوران معاصر و سرمایه داری به وجود آمده اند می توانند یا مترقی و دموکراتیک باشند یا بسیار ارتجاعی و عقب افتاده. مثلا جنبش فاشیسم در ایتالیای سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ جنبش وسیعی بود که توانست رم پایتخت ایتالیا را با یک راهپیمایی بزرگ و بدون خونریزی تسخیر کند در حالی که یک جنبش عقب افتاده بود. جنبش صهیونیزم هم که اکثر توده های یهودی را بویژه در اروپا به جانب خودش کشاند، یک جنبش ارتجاعی بود.
جنبش فعلی ایران از نظر من یک جنبش به تمام معنی مترقی و دموکراتیک است.
نکته ی دوم، در خصوص پدیده ی بنیادگرایی است. به اعتقاد من تمام بنیادگرایی ها از درون نظام جهانی بیرون آمده اند نه از درون جوامع خود. منظور هر نوع بنیادگرایی است چه بنیادگرایی دینی( مثل سلفیسم یا هندوتوا) و چه بنیادگرایی مذهبی مثل ولایت فقیه. ولایت فقیه از متون کلاسیک علمای شیعه ی ایران و از جامعه ی مسلمانان ایران درنیامده، این بنیادگرایی منبعث از فاز فعلی عصر سرمایه داری در فاز فعلی گلوبالیزاسیون است و به این نظام تعلق دارند.
نکته سوم: ما همیشه در جوامع مختلف تضادهای مختلف داریم تضاد بین فرهنگ ها چه مذهبی و چه دینی، این تضادها کاذبند. تضاد بین شیعه و سنی کاذب است. نظام جهانی وقتی در منطقه ای نمیتواند تضادها را تشخیص بدهد و بین توده ها ببرد تحقیق میکند و بالاخره یک تضادی در آن جامعه پیدا میکند که توده ها به تضاد اصلی در آن جامعه توجه نکنند و به آن تضاد کاذب بپردازند. تضاد بین مسیحیان و مسلمانان در نیجریه، تضاد بین یهودیان و مسلمانان در اسرائیل تضادهای کاذب اند و واقعی نیستند. تضادهای واقعی به خاطر تشدید جهانی شدن سرمایه، تضادی ست بین واقعیت های سرمایه داری واقعا موجود و مبارزات قربانیان این نظام بویژه آن مبارزاتی که دارای چشم انداز سوسیالیستی هستند. این تضاد واقعی ست در حالی که منکر وجود تضادهای دیگر نیستم. وظیفه ی روشنفکران این است که تضادهای کاذب را بشناسیم و در زندان توهمات توده ها را باز کنیم و توده های وسیع در سراسر خاورمیانه و هند و پاکستان را از زندان این تضادها نجات دهیم.
به نظر من آن چیزی که در ایران در این ششماه اتفاق افتاده نتیجه ی یکی از جنبش های تاریخ معاصر ایران است. این جنبش مثل هر جنبشی ویژگی های مشخص خودش را دارد.
اول اینکه به هیچ وجه نباید گفت که ۲۲ خرداد آغاز این جنبش است. پیشینه ی این جنبش برمیگردد به سالها قبل و به خرده جنبش هایی همچون جنبش دانشجویی، جنبش زنان، جنبش کارگری ولی بر جنبش زنان بیشتر تأکید می کنم چون این جنبش را از جنبش های صدسال اخیر ایران و همچنین جنبش های کشورهای همسایه متمایز می کند. دوم اینکه این جنبش بخشی از جنبش های بزرگ و کوچک تاریخ صد و بیست و پنج ساله ی گذشته ی ایران است. این جنبش یک جنبش خودانگیخته و خودجوش است. جنبشی همگانی، فراگیر، دموکراتیک ولی بی رهبر.
به نظر من و بخشی از نیروهای مارکسیست جهانی هیچ جنبشی بدون رهبری نمیتواند پیروز شود. جنبش امروز ایران بی رهبر است. قبول دارم که بخش هایی درون این جنبش دارای رهبری هستند، ولی این جنبش در مقایسه با جنبش ملی شدن صنعت نفت ستاد رهبری ندارد. جنبش خیابانی در تبریز در سال ۱۳۰۰- ۱۲۹۹ دارای یک رهبری بود. جنبش مشروطیت دارای رهبری بود ولی نه از اول. جنبش مشروطه را مردم به جلو بردند و فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس را از مظفرالدین شاه گرفتند ولی هنوز جنبش رهبری نداشت و بعد از به توپ بسته شدن مجلس جنبش دارای رهبری کلی شد. جنبش فعلی بدون رهبری ست. به این خاطر است که تمام رگه های سیاسی چه در داخل ایران و چه در خارج به غیر از رگه ی مافیای نظامی خامنه ای ـ احمدی نژاد خود را بخشی از این جنبش می دانند. از سلطنت طلبان، نیروهای چپ مارکسیستی و غیر مارکسیستی و بخشی از جناح های درون حاکمیت این جنبش را می پذیرند دقیقاً به خاطر اینکه این جنبش رهبری و ستاد رهبری ندارد. مشخصاً خرده رهبرها در میان این خرده جنبش ها وجود دارند.
من کلیت این نیروها را به سه طیف تقسیم می کنم:
طیف اول طیف کار از درون نظام افرادی که به یک نحله ی فکری مشخص تعلق ندارند. اصلاح طلبان یا رفرمیست ها در ایران، سنتریست ها ( طرفداران رفسنجانی)، بعضی از چپ های مارکسیست هم در داخل و هم خارج ایران، بخشی از سلطنت طلبان تمام اینها معتقدند که میشود از درون نظام اوضاع را عوض کرد. اگر به تاریخ ایران مراجعه کنید می بینید که این امر جدیدی نیست. در زمان سلطنت پهلوی ها چندین بار این واقعه اتفاق افتاد. در سال ۱۹۶۱ میلادی (۱۳۴۰ خورشیدی) دکتر امینی نخست وزیر ایران شد. یک عده افرادی که تا دیروز علیه رژیم مبارزه می کردند آمدند و گفتند اوضاع عوض شده و میشود از درون اوضاع را عوض کرد. به عنوان مثال رهبر جامعه معلمان آن زمان محمد درخشش که بهترین دوستش دکتر خانعلی را در تظاهرات بزرگ معلمان در همان سال از دست داده بود، آمد و وزیر فرهنگ امینی شد. در همان زمان ما در کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور در واشنگتن با همین مسئله روبرو شدیم و عده ای از افراد تعیین کننده در داخل کنفدراسیون تزی آوردند به نام تز "بازگشت به میهن" که معتقد بود اوضاع ایران عوض شده و کنفدراسیون علت وجودی خودش را از دست داده و میتوانیم به ایران برویم و در آنجا از درون اوضاع را عوض کنیم. خلیل ملکی، شاهین فاطمی که دایی اش دکتر حسین فاطمی معروف بود و یکی از پایه گذاران کنفدراسیون آمریکا بود این نظرگاه را آوردند و خیلی ها مثل دکتر مجید تهرانیان به ایران رفتند. نتیجه ی آن رفتن ها، استحاله شدن در رژیم بود تا جایی که بعضی هاشان همراه ساواک به مقابله با کنفدراسیون برخاستند. از کنفدراسیون کمونیست و ملی گرا رفتند و سلطنت طلب به خارج بازگشتند. پس آنهایی که فکر میکنند از درون نظام می شود کاری کرد در توهم هستند. این تنها در ایران نبوده در اتحاد جماهیر شوروی در زمان خروشچف هم نظرگاهی درون حزب به وجود آمد که گورباچف و شوارنادزه به آن اعتقاد داشتند و آن اصلاح از درون رژیم بود. که هر دوی اینها قربانی همان توهم شدند. آنها موفق به تغییر رژیم نشدند و باعث شدند که یک ملت ـ دولت بزرگ با نام اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشیده شود و امروز چنین کشوری دیگر وجود ندارد و تبدیل به ۱۶ کشور شد و خود روسیه هم با مسئله جدایی بخش هایی دیگری از خودش روبروست.
گروه دوم جبهه ی کار برخلاف گروه اول می گویند خارج از نظام میشود نظام را از بین برد. اینها حیطه ی کار خود را در بیرون از ایران و در وابستگی به امپریالیسم آمریکا قرار داده اند. بخش بزرگی از سلطنت طلب ها، جبهه ملی ها، اتحاد جمهوریخواهان در خارج از ایران و بیرون از حاکمیت معتقدند که این گونه میشود نظام را عوض کرد و تاریخ نشان داده که اینها هم هیچگاه موفق نشده اند. در انقلاب مشروطیت موفق نشدند و مردم موفق شدند. شاه، زاهدی و کاشانی هم همینطور. درست است که دولت ملی مصدق را سرنگون کردند ولی نهضت ملی به ما هویت داد و ما بعد از آن شدیم ایرانی و تعریف جدیدی که ما امروز از ایران می دهیم از ۲۸ مرداد ۳۲ به بعد است. تا آن زمان گفتمان اصلی در ایران این بود که ایرانی کسی ست که فارسی حرف می زند. این گفتمان ۲۸ مرداد کنار رفت. حتی بنیادگرایی هم نتوانست آن گفتمان جدید را که ایرانی کیست، دوباره تنظیم کند. بنیادگرایان می گویند ایرانی کسی ست که شیعه باشد. کاشانی و زاهدی باختند ولی مصدق نباخت بلکه عزت و شرف آورد. حتی وقتی که دادگاه او را به زندان و تبعید محکوم کرد، مصدق در پایان دادگاه گفت، این رای بر افتخارات من افزود.
جبهه ی سوم که من خودم را متعلق به آن جبهه می دانم، معتقد است که میدان کارزار در ایران در درون نظام نیست. میدان کارزار خارج از مرزهای ایران و در وابستگی به امپریالیسم و در انتظار کرامت آمریکا نشستن نیست. ما میدان کارزار خودمان را در داخل جامعه ی ملی ایران قرار می دهیم. در داخل زحمتکشان یعنی ۸۰درصد جامعه ی ایران. چهارچوبی را هم که برای کار خود قرار می دهیم استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی است. به قول آدمیت، سه اصل آرمانی مردم ایران از انقلاب مشروطیت تا کنون. درست است که تاکنون موفق نشده ایم ولی ایران تافته ی جدابافته ای نیست. در کدام کشور بویژه کشورهای پیرامونی موفق شده اند که ما دومی باشیم. مخصوصا امروز دشمن، دشمن جهانی ست و برای نابودی آن به یک "ما"ی جهانی و چپ جهانی احتیاج داریم.
در اینجا من می خواهم "چپ" را بیشتر بشکافم. همیشه تا انقلاب ۵۷ گفتمان این بود که چپ یعنی مارکسیست. این گفتمان امروزه عوض شده است. فوروم های اجتماعی جهانی امروزه تعریف جدیدی از چپ می دهند: چپ نیرویی ست، فردی ست، سازمانی ست، تشکلی است که علیه دو نظام موضع بگیرد: نظام داخلی (در اینجا یعنی جمهوری اسلامی) و نظام خارجی یعنی نظام جهانی سرمایه. اگر شما این دو موضع را دارید چپ هستید و علیه جریان شنا می کنید. چپ های مارکسیست فقط ۲۰درصد چپ های ایران را تشکیل می دهند. هم خودشان اقرار می کنند و هم تمام آمارها نشان می دهد. ۸۰درصد چپ های ایران سکولار و دمکرات هستند. مارکسیست نیستندولی ضد کارگر هم نیستند. فمینیست نیستند ولی ضد زن هم نیستند.
دانشجوی تاریخ مثل من کاملا با این موضوع آشنایی دارد که هر کمونیستی چپ است ولی هر چپی کمونیست نیست.
چپ امروز در ایران باید از فرصتی که شرایط جهانی در اختیارش گذاشته بهترین استفاده را بکند و از پراکندگی بیرون بیاید که البته این پراکندگی تنها ویژه ی ایرانیان نیست و چپ جهانی در دوران پراکندگی ست. این چپ باید خانه تکانی کرده و با دیگر نیروهای چپ که ضرورتا مارکسیست نیستند متحد شوند. برای اینکه هم اوضاع متلاطم داخل ایران و هم اوضاع متلاطم خارج ایران این فرصت های جدید را به ما داده است.
در مورد ایران لازم نیست که بگویم این رژیم رفتنی ست ولی امکان ندارد این رژیم سرنگون شود بدون ایجاد بدیل عینی آن. ما در حال حاضر در حال ایجاد بدیل ذهنی آن هستیم ولی هنوز بدیل عینی آن به وجود نیامده است یعنی نیروهای چپ باید از مدل هایی مثل همین شورای همبستگی تورنتو و یا کمیته ۶۰ در مونتریال استفاده کنند و متحد شوند.
نظام جهانی سرمایه هم با بحران روبروست و فرتوت شده ولی بدون بدیل عینی چپ جهانی امکان ندارد که از بین برود.
وظیفه ما این است که هر کجا که هستیم خانه تکانی کنیم و گروه کار خودمان را به کار اندازیم و منتظر نشویم که سازمان ها و احزاب مشخص که ما به آنها یا تعلق خاطر داریم یا هنوز تعلق تشکیلاتی پا جلو بگذارند. این بار این گروه های کار از بدنه و پایه های بقایای این سازمان ها به وجود می آیند. این ما هستیم که در هر شهر و کشور و دانشگاهی که هستیم چه در داخل و چه در خارج ایران گروه کار خودمان را تشکیل دهیم که در آینده ی نزدیک این جبهه های مختلف در نشست بزرگی ائتلاف بزرگی را سامان بدهند و به یک آلترناتیو و بدیل در آینده تبدیل شوند. دقیقا مثل تمام سازمان ها و تشکیلاتی که در صد و پنجاه سال گذشته در خارج بودند ولی هدفشان این بود که خودشان را در خدمت اوضاع داخل ایران قرار دهند. این وظیفه هنوز عوض نشده و امروز هم همان وظیفه ی ماست. ما همیشه حاشیه خواهیم بود و متن در ایران است ولی کم بها ندهیم به حاشیه بودن، بعضی حاشیه ها کمک میکنند به درک متن.
دکتر پارسا بناب پس از سخنرانی ۴۵ دقیقه ای خود، یک جمعبندی کوتاه از سخنانش ارائه داد و در آن بویژه به سرکوب در ایران اشاره کرد و گفت: اگر سانسور، خفقان و سرکوب و یا توپ و تانک و زره پوش قادر بودند سرنوشت ملی را در جایی رقم بزنند، در عراق اشغالگران آن با خرج صدها میلیارد دلار بعد از گذشت هفت سال با بحران و ناکامی مواجه نگشته و در باتلاق بی اعتباری و تنفر فرو نرفته بودند. در انظار اکثر مردم ایران رهبران جمهوری اسلامی بویژه خامنه ای و مافیای نظامی ـ مالی کمتر از سرکردگان نیروهای اشغالگر آمریکایی در عراق مورد تنفر شدید مردم نیستند. مردم ایران می دانند که جنبش دخالتگرانه و همگانی کنونی نیز مثل جنبش های دمکراتیک و مترقی گذشته ی آنها دارای دشمنان رنگارنگ داخلی و خارجی است. آنها به حق نگران اوضاع بوده و از این دشمنان هراس دارند. آنچه که باید در صحنه ی کارزار جنبش حضور فعال یابد عروج یک بدیل اصیل جبهه ی واحد با رهبری مطمئن و قابل اعتماد از اتحاد نیروهای طرفدار حاکمیت مردمی و حق تعیین سرنوشت ملی است. اقشار مختلف مردم ایران بویژه جوانان و زنان که شرکتشان در جنبش اخیر بی سابقه بوده با مراجعه به تاریخ و غور و تفحص در ادوار آن متوجه شدند که وقتی آنان تصمیم خود را گرفتند و برای تعیین سرنوشت خویش به عنوان شهروندان کشور ایران به میدان چالش و کارزار آمدند چگونه مستبدین حاکم و حامیان خارجی آنها را حداقل در سه نوبت انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب بهمن ۵۷ مستأصل ساخته و وادار به عقب نشینی کردند. امروز هم مثل ادوار گذشته با اوج گیری جنبش کنونی و ادامه ی آن، ضمانت پیروزی مردم در عرصه ی دخالت در تعیین سرنوشت خویش، در گرو یک بدیل اصیل از سوی چالشگران ضد نظام است که خواهان آزادی مردم از یوغ جمهوری اسلامی و سلطه نظام جهانی سرمایه هستند.
در حاشیه
ـ این سخنرانی در سالن یکی از اتحادیه های محلی کارگری برگزار شد و به دلیل قطع برق منطقه، شرکت کنندگان در جلسه با سرما و تاریکی روبرو بودند و به همین دلیل هم سخنرانی با تأخیر شروع شد.
ـ پیش از شروع بخش پرسش و پاسخ، آقای شهروز هنرمند نوازنده و خواننده ی کرد چند ترانه ی کردی و ترکی نواخت و خواند که با تحسین و استقبال سخنران مواجه شد. دکتر پارسا بناب با اظهار "درود بر خلق کرد" از آقای شهروز تشکر کرد.
ـ راشین، دختر جوان و دانشجویی که همراه با دوستان ایرانی و افغانش نشریه ی "ندای مردم" را منتشر میکند، نشریه ی خودشان را به حاضران معرفی کرد و خواهان حمایت آنان برای تداوم انتشار نشریه شان شد.
ـ علیرغم هوای سرد تورنتو، ده ها تن از این جلسه ی سخنرانی استقبال کرده بودند.