از آنجا که مدتی از داغ شدنِ خبرِ حملۀ اسرائیل به ایران میگذرد و بهنظر میرسد تبِ جنگ فعلاً تا اندازهای فروکش کرده است (نه اینکه کاملاً صد در صد از بین رفته باشد)، بد نیست به جنبههایِ دیگرِ جنگ نظری معقولانه بیندازیم و اندکی هم به مردمِ بیگناهی بیندیشیم که در این میان، برایِ کسبِ قدرتِ دولتمردان و قلدرانِ سیاسیِ بینالمللی، جانِ هزاران تن از آنان فدا و فنا میشود. پیش از این [در مقالۀ چرا جنگ با ایران و در خاورمیانه برایِ سلامتِ آیندۀ جهان ضروری است؟]، به موضوعِ جنگِ اسرائیل و آمریکا علیهِ ایران پرداختهایم و از نتایجِ سودمندی که چنین جنگی ممکن است بههمراه داشته باشد سخن گفتهایم؛ اگرچه چنین سخنانی بهظاهر، جنبۀ تصوری دارد؛ تصورِ اینکه حکومتهایِ سه کشوری که درحالِ مکیدنِ خونِ مردمانِ بیگناهِ خود هستند، سرنگون و منهدم شوند. اکنون، با ارائۀ آمار و ارقام، به این موضوع میپردازیم.
ابتدا، طبقِ آخرین گزارشِ جهانی در موردِ روزنامهنگارانِ زندانی در کشورهایِ گوناگون جهان، باید بگوییم که در این زمینه، با توجه به تعدادِ جمعیتِ هر کشور، اسرائیل در مقامِ دوم و ایران در ردۀ سوم قرار دارند. به این ترتیب، بهرَغمِ ادعایِ دولتِ صهیونیستیِ اسرائیل مبنیبر «دموکراسیِ فراگیر» در آن کشور، حاکمان هرگونه صدایِ اعتراضی را خفه میکنند و معترضان را روانۀ زندان؛ درست همچون حکومتِ ایران که صدایِ اعتراضِ مخالفانش را بههر شکل که شده، خفه میکند.
از سویِ دیگر، در آمریکا ـ کشوری که «رهبرِ جهانِ دموکراتیک» خوانده میشود ـ طبقِ آخرین آمار سالِ ۲۰۱۰، حدودِ چهارده هزار تن در سال به قتل میرسند و هماکنون، در این سرزمین، بیش از هر کشورِ دیگری در جهان، مردم از طبقات و قشرهایِ گوناگون در زندانها بهسر میبرند. اینان پس از آزادی از زندان، از حقوقِ مدنی لازم برایِ انجامِ بسیاری از کارها، محروماند. تعدادِ این زندانیان بیش از دو میلیون نفر است و دولتِ آمریکا حتا تعدادی از زندانها را به بخشِ خصوصی سپرده که توسطِ شرکتها اداره میشوند.
همچنین، با داد و قالی که مخالفانِ اسلام راه انداختهاند و این دین را ملغمهای از «مذهب» و «فاشیسم» معرفی کردهاند، به دولت و مردمِ آمریکا هُشدار داده میشود که باید مُراقبِ سلولهایِ تروریستیِ پنهانیِ اسلامگرایان در درونِ سرزمینِ آمریکا باشند، زیرا هر آن، احتمال میرود از جایی سر برآورند و ضربه بزنند.
بهرغمِ آمارِ یادشده در بالا، هیچیک از این چهارده هزار فقره قتل در آمریکا ربطی به اسلامگرایان نداشته است. ایجادِ وحشت ضربۀ محکم و مؤثری است از سوی این افراد برایِ ایجادِ سوءظن نسبتبه کسانی که مردم با آنان آشنایی ندارند و در ضمن، اجازه هم داده نمیشود تا به اندازۀ کافی در موردشان آگاهی یابند. برایِ مردمانِ سادهلوحِ آمریکا، هر چند صباح، غولی هولناک عَلَم میکنند: زمانی، دولتِ شورویِ کمونیست چنین غولِ مخوفی بود و اکنون، جهادگرانِ مسلمان، که در پیِ ساقط کردنِ نظامِ دموکراسی در سراسرِ جهاناند!
همگان بر این پندارِ باطلاند که در آمریکا، «آزادیِ کاملِ اندیشه و بیان» برقرار است. روزنامهها، مجلهها، تلویزیونها و بهطورِکلی رسانههایِ جمعی از آنجا که توسطِ شرکتهایِ بزرگ اداره میشوند و درآمدشان از طریقِ تبلیغات است، بیشتر وقتها، گزارشهایِ رسمیِ دولتی را در قالب و بهشکلِ اخبارِ واقعی، به خوردِ مردم میدهند. درآمدِ سالیانۀ این رسانهها بیش از دویست میلیارد دلار است. تصور بر این است که در آمریکا، همۀ مخالفتها از طریقِ بحث و گفتوگو حل و فصل میشود. اما اگر به تاریخِ معاصرِ این کشور نظری بیندازیم، درمییابیم که سوءقصدهایِ سیاسیِ متعددی صورت گرفته است و ارائۀ خبرِ آنها به شکلی بوده و هست که با واقعیت تفاوت دارد؛ معمولاً قصههایی است که برایِ مردم سرِهم و بازگو میکنند. جان اف. کندی چرا کشته شد؟ پس از اینهمه سال، هنوز بهدرستی معلوم نشده است. مارتین لوتر کینگ چرا به قتل رسید؟ مالکوم ایکس چرا ترور شد؟ چرا تعدادی از رهبرانِ «پلنگانِ سیاه» به شکلهایِ گوناگون کشته یا سربهنیست شدند؟ گروههایِ مخالف چرا اجباراً زیرزمینی و بعد هم متلاشی شده و میشوند؟
مردمانِ جهان خیال میکنند افرادی چون نوَم چامسکی، هاوارد زین، بیل مویزر، مایکل هادسن، کریس هِجِز و مانندِ آنان چون هنوز زندهاند و سخنانی علیهِ شیوۀ رفتارِ دولتِ آمریکا مینویسند و میگویند، بنابراین، تئوریای که حذفِ فیزیکی مخالفان را مطرح کرده، حقیقت ندارد.
در این زمینه، باید باصراحت گفت: بهرَغمِ اهمیّتِ فرهنگی/ اجتماعیِ نامبردگان و فعالان و اندیشمندانی مانندِ آنان، اندیشهها و مخالفهایِ ایشان بههیچوَجه در جامعۀ آمریکا بازتابِ گسترده و در نتیجه مؤثر ندارد و مردمانِ کوچه و بازار اصلاً با این شخصیّتها آشنا نیستند. اینان دانشگاهیهایی هستند که نظرهاشان صرفاً در محیطهایِ آکادمیک و روشنفکرانه مطرح میشود و بازتاب مییابد.
آیا کسی میداند روزِ یازدهم سپتامبرِ ۲۰۰۱ واقعاً چه روی داد و چه کسانی و چرا چنین کاری کردند؟ منظور تنها مجریان و عاملان نیستند، کسانی را میگوییم که در پسِ پرده، چنین نقشهای را طراحی کردند و آن را به اجرا گذاشتند. گزارشِ دولتی مفصلی، برایِ دلخوشی مجلس و مردمِ آمریکا، تهیه و به آنان ارائه شد.
پرسش دیگر اینکه چرا اُسامه بن لادن کشته شد؟ چه ضرورتی داشت کُشتنِ او، آنهم زمانی که از هر نظر، در اختیارِ کوماندوهایِ آمریکایی قرار داشت؟
تصور بر این است که طبقِ قوانینِ کشورهایِ دموکراتیک، مانندِ آمریکا و سرزمینهایِ اروپایی، «شکنجه» اکیداً ممنوع و عملی است غیرِقانونی. اما آیا کسانی که در گوانتانامو زندانیاند، شکنجه نشدهاند؟ خالد شیخ محمد را آویزان کردند، کیسه رویِ سرش کشیدند و آنقدر آب ریختند روی صورتش که راه تنفسش بسته میشد. بهقدری او را شکنجه کردهاند که نمیتوانند در دادگاهِ مدنی محاکمهاش کنند و ناگزیر، در دادگاهِ نظامی ـ بدونِ حضورِ نامحرمان ـ محاکمه انجام میشود.
چنین اعمالی را صد و هشتاد و سه بار تکرار کردهاند تا از متهمان اعتراف بگیرند. گرفتنِ چنین اعترافاتی همراه بوده است با شدیدترین شکنجهها. محضِ اطلاعِ آنان که خالد شیخ محمد را نمیشناسند، باید بگوییم که او متهم بوده است به برنامهریزی برایِ حمله به برجهایِ بازرگانی در نیویورک.
همین چندی پیش بود که نخستوزیرِ لهستان از وجودِ زندانهایِ مخفی برایِ حبس و شکنجۀ کسانی که آمریکا به آنان مشکوک است ـ بهرَغمِ غیرقانونی بودن شکنجه از سویِ «اتحادیۀ اروپا» ـ خبر داد و بیان داشت که چگونه دولتِ لهستان آلتِ دستِ سازمانِ «سیا» شده بوده است.
اگر به گذشته بازگردیم و تفحص کنیم، درمییابیم که تبلیغاتِ جدّیِ سیاسی و تجاری ابتدا در آمریکا ابداع و اصولِ آن تنظیم شد، آنگاه، برایِ ادامه، به دیگران عرضه گشت. حزبِ نازیِ آلمان تنها از بخشِ تبلیغاتی/ سیاسیِ آن درس گرفت و چون ناشیانه به آن عمل کرد، در انتها، سرنگون و نابود شد. حال آنکه در آمریکا، آژانسهایِ تبلیغاتی برایِ فروشِ همهگونه جنسی ـ از جمله کاندیداهایِ ریاستِ جمهوری و نمایندگی مجلس ـ با یکدیگر رقابت میکنند و چنین کارهایی را به بهترین وَجه انجام میدهند، بهطوریکه آن را تا حدِّ نوعی «هنر» ارتقاء دادهاند. البته دیگران هم از آنان پیروی کرده و میکنند.
پس از فروپاشیِ کمونیسمِ اتحادِ جماهیرِ شوروی و استقلال یافتنِ جمهوریهایِ کوچک و بزرگِ در روسیۀ شوروی سابق، دورانِ خوش و سودآوری برایِ مشاورانِ امورِ تبلیغاتیِ سیاسی/ تجاری آغاز شد که هریک، به فراخورِ حالِ خود، میلیونها میلیون به جیب زدند؛ آنهم زیرِ عنوان و در پوششِ «دموکراسی»، «آزادی» و «نابودیِ کمونیسم». بوریس یلتسین از این آژانسهایِ تبلیغاتیِ آمریکایی، مشاورانی برایِ خط دادن به روسیه در دورانِ «نظمِ نوین» استخدام کرده بود.
همۀ این زمینهها پیش از فروپاشی شوروی، از طریقِ هجومِ فرهنگی آغاز شد. «سازمانِ حقوقِ بشر» و گروهی که خود را «گروهِ غیرِدولتی» مینامید، برایِ کمک به کسانی که خود را خواهانِ «دموکراسی» قلمداد میکردند، واردِ عمل شدند. اینان در واقع، بازویِ مخفیِ دولتِ آمریکا هستند برایِ رساندنِ پول به گروههایِ مخالف در کشورهایی که با آمریکا روابطِ دوستانه ندارند.
چنین کاری از همان ابتدایِ قدرت گرفتنِ دولتِ شوروی انجام میشد. برایِ نمونه، پس از جنگِ جهانیِ دوم، فرانسه از جمله کشورهایی بود که از دموکراسی برخوردار بودند و ضرورتی نداشت که مردمانش را با پول تطمیع کنند. پس، در نتیجه، چنین کاری بهشکلِ «فرهنگی» ـ بهویژه از طریقِ «سینما» و نیز سکنا گزیدنِ نویسندگان و موسیقیدانان و هنرمندانِ آمریکایی در فرانسه، مشخصاً شهرِ پاریس، انجام شد. بسیاری از نویسندگانِ صاحبنامِ آمریکایی به فرانسه رفتند تا تجربه کنند و بیاموزند و در ضمن، ناخودآگاه، بر صحنۀ فرهنگیِ آن کشور تأثیر بگذارند. از نمونههایِ مهم، در زمینۀ سینما، موجودیت یافتنِ مجلۀ «کایه دو سینما» بود با نویسندگانِ تازهبالغش که بهسببِ پرخاشگری و نهراسیدن از جار و جنجال و در واقع لذّت بردن از آن، چنان پیش رفت که سینما را در آن دوران، دستخوشِ دگرگونی کرد. اصطلاحِ «موجِ نو» بهتدریج، کلامِ رایجِ روز شد. در آن زمان، کسانی چون ژان لوک گُدار و فرانسوا تروفو که حدوداً بیست و یکی دوساله بودند، پرخاشگری را به شکلِ «انتقاد از سینمایِ قدیمی» آغاز کردند و برایِ خود جدولی تنظیم کردند تا نامِ کارگردانهایِ موردِ تأییدشان را در رأسِ آن قرار دهند و دیگر فیلمسازان را در درجاتِ پایینتر. در آن دوران که مبارزۀ بینِ کمونیسم و کاپیتالیسم همچون آتش داغ بود، اینان به طرفداری از سینمایِ آمریکا پرداختند. این مُزدورانِ بیجیره و مواجب و ناآگاه کسانی را موردِ تأیید قرار دادند که بسیاری از افرادِ سینمارو توجهی به آنها نداشتند. یکی از فیلمسازانِ مهمِ موردِ نظرِ آنان جان فوردِ دستِ راستی بود؛ کارگردانی که جان وین ـ سازندۀ فیلمِ معروف «کلاهسبزها» ـ در فیلمهایِ او، پیوسته سرگرمِ کُشتارِ بومیانِ آمریکایی بود؛ بهویژه در فیلمِ معروفِ «جُستوجوکنندگان». «موجِ نو»ییها چنان از این فیلمساز و دیگر سینماگرانِ آمریکاییِ مانند او ستایش میکردند که علاقهمندانِ به سینما در جهان، میترسیدند فیلمهایِ برگزیدۀ آنها را بادقتِ موردِ توجه و بررسی قرار دهند و جنبههایِ غیرِانسانی آنها را برشمارند. ژانرِ «فیلمِ نوار» ـ از جمله کشفهایِ نوآورانۀ آنان ـ بیشتر توسطِ کارگردانانِ هالیوودیای ساخته میشد که اروپاییالاصل بودند و با آمیزشِ پسزمینههایِ فرهنگیِ خود و جنبههایِ زندگیِ روزمرۀ آمریکایی، این ژانر را بهتدریج رشد دادند. البته اهمیت این کشفِ نویسندگانِ «کایه دو سینما» را نمیتوان نادیده انگاشت، اما آنان بیشتر به چگونگیِ آفرینشِ حال و هوا و فضایِ فیلم توجه داشتند تا آنکه تأثیرات و عوارضِ اجتماعیِ آنها را نقد و بررسی کنند. با گذشتِ زمان، هنگامی که ژان لوک گُدار دانش و آگاهی بیشتری یافت، پس از ساختنِ تعدادی فیلم معروفِ وابسته به «موجِ نو»، راهِ خود را بهکلی از دوستانش ـ بهخصوص تروفو و کارهایِ بچگانۀ او ـ جدا کرد. در آخرین مکاتباتِ این دو سینماگر، گودار بهشدت از فیلمهایِ تروفو انتقاد میکند و با لحنِ بسیار زنندهای، او را «قوادِ سینما» مینامد. تروفو هم در پاسخ، به او حمله میکند و به این ترتیب، دوستیِ آن دو که حدود بیست سالی به طول انجامیده بود، به پایان میرسد.
بهتر است از بحثِ اصلی ـ جنگ و هزینههایِ واقعیِ آن ـ دور نیفتیم.
بیشتر بحثها دربارۀ هزینۀ جنگ تنها به دو مورد توجه دارند: دلارهایی که صرفِ تأمینِ مخارجِ ادامۀ جنگ میشود و سربازانِ آمریکایی که جان خود را از دست میدهند.
نتیجۀ ده سال جنگ بهمنظورِ شکست دادنِ «تروریسم»، هزینهای است بهطورِ رسمی و دولتی اعلامشده، با رقمی بالغ بر یک تریلیون [هزار میلیارد] دلار و بیش از شش هزار کشته. با اینکه چنین ارقام و اعدادی بسیار سنگین بهنظر میرسد، اما این تمامی داستان نیست.
در یکی از مطالعاتی که اخیراً منتشر شده است، پژوهشگرانِ «گروهِ مطالعاتیِ آیزنهاور» وابسته به «انستیتوِ واتسُن برایِ مطالعاتِ بینالمللی» در دانشگاه براون، نگاهی همهجانبه به هزینههایِ انسانی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسیِ جنگ در افغانستان و عراق و نیز عملیاتِ نظامی آمریکا در پاکستان انداختهاند.
بیست و یکمِ اُکتبرِ ۲۰۱۱، رئیسجمهور باراک اوباما اعلام کرد که تا پایانِ سالِ ۲۰۱۱، تمامِ نیروهایِ نظامیِ آمریکا کشورِ عراق را ترک خواهند کرد. پیش از آنهم، طیِ یکی از سخنرانیهایش در سازمانِ ملل، از خروجِ قابلِملاحظۀ سربازانِ آمریکایی از افغانستان، یاد کرده بود و چنین پیشبینی کرده بود که: «روندِ حوادث رو به کاهش است.»
در هر حال، صدها میلیارد دلار به این جنگها اختصاص داده شده و ظاهراً اینگونه جنگها تا سالِ ۲۰۱۴ ادامه خواهد یافت. در نتیجه، تلفاتِ انسانی چنین برخوردهایِ خصمانهای، در سالهایِ آینده نیز برایِ آمریکاییان ادامه خواهد داشت. فعلاً، هیچگونه وقفه یا راهحلِ مناسبی برای پایان یافتنِ این جنگ وجود ندارد و بهرَغمِ نتایجِ دردناک و اثراتِ ماندگار آن، بازهم ناچار خواهند بود بودجههایِ بیشتری به جنگ اختصاص دهند.
نکتهای که پژوهشگران یادشده بدان دست یافتهاند این است که این جنگها که از ده سال پیش آغاز شدند، برایِ میلیونها تن در افغانستان، عراق، پاکستان و آمریکا، نتایجِ دردناک و فاجعهباری بههمراه داشته است و از نظرِ اقتصادی نیز لطماتِ فراوانی به این کشورها زده است. با گذشتِ هر ماه و هر سال از جنگ، به تلفات افزوده خواهد شد.
تا به امروز، محاسبهای دقیق و جامع در زمینۀ هزینههایِ این جنگها صورت نگرفته است. هدفِ این گروه در بررسیِ برنامۀ «هزینۀ جنگ»، عبارت است از عرضۀ جنبههایِ گسترده و همهجانبۀ هزینههایِ داخلی، ملی و بینالمللی پیامدهایِ این جنگ. این گروه به یاری کارشناسانی شاملِ اقتصاددانان، مردمشناسان، متخصصانِ علومِ سیاسی و حقوقی و یک پزشک، کارِ ارائۀ چنین تحلیلی جدی را برعهده گرفته است.
مسائلِ مطرحشده از این قرار است:
ـ هزینههایِ جنگ از نظرِ انسانی و اقتصادی.
ـ این جنگها چشماندازِ اجتماعی و سیاسی کشور آمریکا و سرزمینهایی را که در آنها جنگ صورت میگیرد، چگونه تغییر داده و میدهند؟
ـ تأثیراتِ پایدار و درازمدتِ چنین درگیریهای نظامی رویِ سربازانِ بازگشته از جنگ چه خواهد بود؟
ـ تأثیراتِ اقتصادی این جنگها.
ـ آیا راههایِ دیگری با هزینههایِ کمتر و روشهایِ مؤثرتری برایِ پیشگیری از حملاتِ تروریستی بعدی، غیر از چنین جنگهایی وجود دارد؟
ـ میدانیم که تاکنون، بیش از شش هزار تن از سربازانِ آمریکایی در این جنگها کشته شدهاند، اما شگفت اینکه مردمانِ آمریکا هیچگونه آگاهی درستی از چگونگی جراحتها، بیماریهایِ جسمی و روانی و لطماتی ندارند که نظامیانِ بازگشته از جنگ با خود به ارمغان میآورند. درخواستهای جدید در زمینۀ مددخواهی معلولانِ جنگی همچنان ادامه دارد و تا پایانِ سال ۲۰۱۱، تعداد اینگونه مددخواهان به بیش از پانصد و پنجاه هزار تن بالغ شده است. بسیاری از مرگ و میرها و جراحتها در میانِ افرادی است که عملاً در ارتش ثبتِ نام نکردهاند و توسطِ شرکتهایِ خصوصیِ شبهنظامی اجیر میشوند تا در کنارِ سربازان، به حراست از پایگاهها و ساختمانها بپردازند و هنگامِ حملههایِ شبانه و نبردها، نظامیان را یاری رسانند. اینان معمولاً شناسایی نمیشوند و حرفی از ایشان در آمارهای رسمی به میان نمیآید.
ـ تاکنون، دستِکم صد و سی و هشت هزار تن از غیرنظامیان جان خود را از دست دادهاند و بیش از این تعداد، در افغانستان، عراق و پاکستان، در نتیجۀ جنگ، به دستِ نیروهایِ متخاصم، جان باختهاند. [توضیح: این گزارشها و آمار تا پایانِ سپتامبرِ ۲۰۱۱ است.]
ـ تعدادِ تلفاتِ درگیریهایِ مسلحانه در پاکستان که از طریقِ یاریرسانی و ارسالِ تجهیزاتِ از سویِ آمریکا به ارتش این کشور برایِ نبرد با گروههایِ مخالف انجام میشود، دستِ کمی از تلفاتِ جنگ در کشور افغانستان نداشته و ندارد.
ـ جمعِ تلفاتِ مستقیمِ نظامیان و غیرِنظامیان، به دویست و سی و شش هزار تن میرسد.
ـ تلفاتِ غیرِمستقیم جنگ، شاملِ سوءتغذیه، نبودِ بهداشت، تباهی محیط زیست و بیماریهایِ ناشی از شرایطِ دشوارِ جنگی، بسیار بیشتر از شُمار تلفاتِ درگیریهای جنگی است. با توجه به دشواریِ محاسبۀ چنین تلفاتی، طبقِ مطالعاتِ رسمی در سالِ ۲۰۰۸، اگر این تعداد را چهاربرابرِ تلفاتِ جنگی بدانیم، نامعقول نخواهد بود.
ـ میلیونها تن از مردم آواره و بیخانمان، در شرایطی بسیار دشوار، روزگار میگذرانند. طبقِ آخرین گزارش، تعدادِ آوارگان و پناهندگان به هفت میلیون و هشتصد هزار تن میرسد: جمعیتی برابر با ساکنان دو ایالتِ آمریکا: کنتیکات و کنتاکی!
ـ یکی از نتایجِ این جنگ محدودشدن و زوالِ آزادیهایِ مدنی در کشورِ آمریکا و نقضِ حقوقِ بشر در بیرون از این سرزمین بوده است.
[توضیح آنکه: با گذشتِ زمان، قوانینِ حراستیِ شدیدتری در آمریکا، از مجلس گذرانده میشود که مردم از چند و چون آن معمولاً آگاهی نمییابند. اخیراً، طبقِ قانونی با عنوان «قانونِ اختیاراتِ دفاعِ ملی» که به تصویب رسیده است، رئیسجمهورِ آمریکا میتواند بدونِ قید و شرط و هیچگونه محدودیتی، هر شهروندِ آمریکایی را که بخواهد یا صلاح بداند، تا مدتی نامعلوم، روانۀ زندان کند. متنِ این قانونِ عمداً طوری گُنگ نوشته شده است که شاملِ تمامِ افرادِ جامعه ـ بهویژه نویسندگان و روزنامهنگاران ـ میشود. مطابقِ این قانون، رئیسجمهور نیازی به کسبِ اجازه از دادگاه ندارد. به همین دلیل، کریس هِجِز، نوَم چامسکی، دانیل الزبرگ [همان کسی که در سالِ ۱۹۷۰، اسرارِ پنتاگون را در اختیارِ مردم گذاشت.]، بیرگیتا جندتیر یکی از نمایندگانِ پارلمانِ ایسلند، کی وارگا از فعالانِ اعتصاباتِ لندن، نوآمی وولف نویسنده و فعالِ اجتماعی و الکسا اوبراین روزنامهنگارِ مستقل رسماً علیهِ شخصِ اوباما به دادگاه شکایت کردهاند. اینان که به «هفت ازادیخواه» مشهور شدهاند، منتظرِ رأی دادگاهی هستند که قاضیِ آن خانم کاترین فورست است. با تصویبِ این قانون، رئیسجمهورِ آمریکا از تمامیِ حقوقِ امپراتوران و پادشاهانِ مستبد در دورانِ گذشته، برخوردار شده است، بیآنکه ناچار باشد به کسی یا جایی پاسخ بدهد.I
ـ هزینههایِ انسانی و اقتصادی این جنگها تا چند دهۀ آینده ادامه خواهد یافت. اگرچه برخی از این هزینهها تا اواسطِ قرنِ جاری (سالِ ۲۰۵۰) به اوج نخواهد رسید. بسیاری از هزینههایِ جنگ سرّی است و برایِ مردمِ معمولی آمریکا، غیرِقابلِ رؤیت. اینگونه هزینهها را زیرکانه، در بودجههای متعدد و عجیب غریب، طوری میگنجانند که هیچکس نمیتواند آنها را بهدرستی تشخیص بدهد یا محاسبه و ارزیابی کند. برایِ نمونه، بسیاری از مردم تصور میکنند هزینههایِ مربوط به جنگ پنتاگون برابر است با هزینههایِ پیشبینیشده در بودجۀ جنگی. اما ارقام حقیقی دو برابر آن است و هزینۀ کاملِ جنگ بسیار بیش از آنچه تصور میشود.
برآوردِ محافظهکارانۀ آنچه تاکنون برایِ چنین جنگهایی پرداخت شده، بالغ است بر سه تریلیون و دویست میلیارد [۳۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰] دلار. برآوردِ واقعیِ این رقم نزدیک به چهار تریلیون[۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰] دلار است.
ـ همچون جنگهایِ پیشینِ آمریکا، هزینههایِ پرداختِ مراقبتهایِ پزشکی سربازانِ بازگشته از جنگ، در آینده، مبالغِ قابلِ ملاحظهای خواهد بود.
ـ اثراتِ تدریجی جنگ بر اقتصادِ آمریکا نیز قابلِ ملاحظه است که از جمله شاملِ لطمه خوردن به مشاغل و افزایشِ نرخِ بهرۀ پول میشود.
ـ با آنکه پیوسته نوید داده میشود که حملاتِ تهاجمی آمریکا موجبِ ساخته شدنِ زیربنایِ دموکراسی در کشورهایِ عراق و افغانستان است، اما هر دوِ این کشورها در مراحلِ پایینِ آزادیِ سیاسی در جهان قرار دارند. خانها و رؤسایِ قبایلِ افغانستان با حمایتِ دولتِ آمریکا، همچنان نفوذ دارند و قدرت و تسلطشان برقرار است. کشور عراق نیز بیش از پیش از هم پاشیده شده و درگیریهایِ قومی/ مذهبی در آن بیداد میکند.
ـ به دنبالِ حوادثِ یازده سپتامبر ۲۰۰۱، راهها و راهکارهایِ جدّیِ دیگری غیر از جنگ علیه عراق وجود داشت که در نظر گرفته نشد. برخی از اینها هنوز هم میتواند راهگشا باشند.
*
هزینههایِ بسیار دیگری نیز مربوط به جنگ هست که این گروه نتوانسته میزانِ آن را تعیین یا حتا برآورد کند. با توجه به منابعِ معدود و محدودی که در اختیارِ این گروه بوده است، تنها هزینهها و تلفاتی که گفته شد، مشخص گشته است. هنوز هم بسیاری نکتهها و موضوعها هست که باید بر آنها آگاهی یافت؛ از جمله دریافتنِ اینکه چگونه تمامِ عوامل از جنگ تأثیر میپذیرند و مسائلِ اقتصادی، اجتماعی و بهداشتی پس از یک دهه جنگِ مداوم، تغییر و تبدیل مییابند و نیز اینکه چه راهحلهایی برایِ اینگونه مسائل وجود دارد؛ مسائلی که کشورها بر اثرِ تبعاتِ جنگ با آنها روبرویند.
این گزارش حدِّ وسط را در نظر گرفته است و ما نیز به همین ارقام محافظهکارانه بسنده کردهایم.
ارقام و آمارِ کشتهشدگان نظامی و عکسهایِ آنان را میتوان در سایتِ روزنامۀ «واشینگتن پست»، زیرِ عنوانِ «کلکسیونِ چهرههایِ شهیدانِ جنگ» پیدا کرد و دید.
در پایان، پیش از آوردنِ ارقام و آمار، بد نیست این پرسشها را مطرح کنیم که: بهراستی، «ترور» چیست و «تروریست» کیست؟ چه کسانی باعث و بانیِ این تعداد کشتهشدگان، مجروحان، معلولان، لطمهدیدگانِ روانی و آوارهها هستند؟ روشن است که در جنگهایِ امروزی، جانِ غیرِنظامیان هیچ ارزشی ندارد؛ همچنانکه هیچگاه، ارزش و اهمیت نداشته است.
کشتهشدگان:
سربازانِ آمریکایی: ۶۰۵۱ نفر
غیرنظامیانِ اجیرشده: ۲۳۰۰ نفر
نیروهایِ حراستیِ عراق: ۹۹۲۲ نفر
نیروهایِ حراستیِ افغانستان: ۸۷۵۶ نفر
نیروهایِ حراستیِ پاکستان: ۳۵۲۰ نفر
نیروهایِ متحدانِ دیگر آمریکا: ۱۱۹۲ نفر
غیرنظامیانِ افغان: ۱۱۷۰۰ نفر
غیرِنظامیانِ عراقی: ۱۲۵۰۰۰ نفر
غیرنظامیان و شورشیانِ پاکستانی: ۳۵۶۰۰ نفر
شورشیانِ افغان: ۱۰۰۰۰ نفر
وابستگانِ ارتشِ صدام حسین: ۱۰۰۰۰ نفر
خبرنگاران: ۱۶۸ نفر
کارمندانِ سازمانهایِ انساندوست: ۲۶۶ نفر
– – – – – – – – – – – – – –
مجموعِ جانهایِ تلفشده: ۲۲۴ ۴۷۵ نفر
زخمیشدگان:
سربازانِ آمریکایی: ۹۹۰۶۵ نفر
غیرِنظامیانِ اجیرشده: ۵۱۰۳۱ نفر
نیروهایِ حراستِ عراقی: ۲۹۷۶۶ نفر
نیروهایِ حراستِ افغان: ۲۶۲۶۸ نفر
نیروهایِ متحد آمریکا: ۱۲۳۳۲ نفر
غیرِنظامیانِ افغان: ۱۷۵۴۴ نفر
غیرِنظامیانِ عراقی: ۱۰۹۵۵۸ نفر
غیرِنظامیانِ پاکستانی: ۱۹۸۱۹ نفر
– – – – – – – – – – –
مجموع: ۳۵۶۳۸۳ مجروح
آوارگان:
غیرِنظامیانِ افغان: ۳۳۱۵۰۰۰ نفر
غیرِنظامیانِ عراقی: ۳۵۰۰۰۰۰ نفر
غیرِنظامیانِ پاکستانی: ۱۰۰۰۰۰۰ نفر
– – – – – – – – –
مجموع: ۷۸۱۵۰۰۰ پناهنده و آواره در داخلِ کشورها.
هزینۀ جنگ برایِ مالیاتپردازانِ آمریکایی:
بودجۀ تأمینِ جنگ برایِ پنتاگون، تصویبشده در مجلس: ۱،۳ تریلیون [۱۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰] دلار.
[این رقم برای جنگ در عراق و افغانستان است.]
برآوردِ کلیِ هزینهها برایِ مالیاتپردازانِ آمریکایی:
۳،۷ تا ۴،۴ تریلیون دلار.
این رقم شاملِ بودجۀ رسمی پنتاگون (آوردهشده در بالا)، هزینههایِ پزشکی و معلولیتِ سربازانِ از جنگ برگشته، مخارجِ حراستِ داخلی، یاریهایِ بینالمللیِ مربوط به جنگ و هزینههایِ در نظر گرفته شده تا سالِ ۲۰۲۰ پنتاگون است.
یک تریلیون [۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰] دلارِ دیگر هم برایِ پرداختِ بهرههایِ مالی این وامها تا سالِ ۲۰۲۰ بابتِ پولهایی که آمریکا برایِ جنگ قرض میکند.
هزینههایِ اجتماعی، سیاسی و محیطِ زیستی:
در ده سالِ گذشته، از یازدهمِ سپتامبر ۲۰۰۱ تاکنون، صدها هزار تن بازداشت شدهاند. رفتارِ غیرِعادلانهای که بسیاری از آنان متحمل شدهاند، به بیاطمینانی نسبتبه آمریکا در سراسرِ منطقه منجر شده است. در کشورِ آمریکا، مسلمانان تحتِ نظراند، با آنان رفتارهایِ غیردوستانه میشود و در محیطِ کار و زندگی، قربانیِ انواع تبعیضات و تعصباتاند.
«مجتمعِ نظامی/ صنعتی» با هزینۀ افزایشیافتۀ نظامی، توانِ تازهای یافته است. صدها میلیارد دلار از این طریق، روانۀ صندوقِ شرکتهایِ خصوصی میشود. تنها یک کمپانی ـ «لاکهید مارتین» (شرکتِ بزرگِ اسلحهسازی و هواپیماسازی) ـ برایِ قراردادش در سالِ ۲۰۰۸، بیش از بیست و نُه میلیارد دلار از پنتاگون دریافت کرده است؛ یعنی بیش از بودجۀ «سازمانِ حراست از محیطِ زیست» [هفت و نیم میلیارد دلار]، «وزارتِ کار» [۱۱،۴ میلیارد دلار] یا «وزارتِ ترابری» [۱۵،۵ میلیارد دلار].
موادِ آلودۀ حاصل از جنگ تندرستیِ بسیاری از مردم عراق را به خطر انداخته است. بررسیها نشان میدهند که ابتلاء به سرطان و نیز مرگ و میرِ کودکان در عراق در مقایسه با کشورهایِ مُشابه، بهمیزانِ قابلِ ملاحظهای افزایش یافته است. غبارِ سمّی برخاسته از پایگاههایِ نظامی، با ۲۵۱ درصد افزایش در اختلالاتِ عصبی، ۴۷ درصد افزایش در مشکلاتِ تنفسی و ۳۴ درصد افزایش در بیماریهایِ قلبی در نظامیان، از سالِ ۲۰۰۱ به اینسو.
سلام
حالا یادم امد که این شعر عصیان از هوشنگ شفااست
ایا استاد اطلاعی از ایشان دارند
سوالی داشتم از استاد گرانقدر ایا سراینده شعر عصیان ایشان هستند
من زبانم لال حتی یک خدا را سجده کردن هم نمیخواهم
و این تکه از شعر که هیچگاه از ذهنم نمیرود
اب اگر راکد بماند در ملال ابگیرش غنچه لبخند میمیرد
خواهش میکنم توضیحی یا ایشان بفرمایند یا انانیکه این شعر را بخاطر دارند
دوست عزیز بی نهایت از اینکه پس از مدتها ائتظار نوشته ای از شما را در یک رسانه دیدم خرسند شدم و همچون همیشه از تیز بینی و بینش شما آموختم با امید انکه مقالات بیشتری از شما بخصوص در مورد سینما که از خبرگان ان هستید بخوانم
اردتمند محمد نفیسی
تامل بر انگیز بود. حتی به فرض وجود دموکراسی و آزادی بیان مطلق در ایالات متحده، باز هم با نیم نگاهی به آرا و عقاید اکثریت مردم (به عنوان مثال حقوق همجنسگرایان یا مجازات اعدام و غیره) و مقایسه آن با قوانین جاری در اروپا میشود تفاوت های فرهنگی مردم این دو منطقه رو بهتر درک کرد. شاید از این دست مقالات تو رسانه های داخلی امریکا هم زیاد پیدا نشه چه برسه به رسانه های فارسی زبان که هنوز که هنوزه مجذوب نظام سرمایه داری و مجیزگوی بورژوازی حاکم در ینگه دنیا هستند. مرسی
با عرض ادب خدمت استاد عزیز و گرانقدرمان جناب پرویز شفا
با تشکر از مقاله آموزنده و هشدار دهنده شما، امید دارم بازهم از شما در این زمینه ها و در باره سینما، رشته ای که با آن آشنایی کارشناسانه و عمیق دارید، بازهم مقالاتی در شهروند بخوانیم
با مهر و مثل همیشه احترام بسیار
شاگرد شما