اکرم پدرام نیا ـ دروغ‌های اوباما درباره‌ی جنگ افغانستان مرا به یاد درس‌هایی می‌اندازد که از رمان ۱۹۸۴، اثر جورج ارول آموختیم. در این اثر، ارول ابرکشوری به‌نام «اُشیانا»

 شهروند ۱۲۶۴ – پنجشنبه ۱۴ ژانویه ۲۰۱۰


 

نوشته: جان پیلجر


 

دروغ‌های اوباما درباره‌ی جنگ افغانستان مرا به یاد درس‌هایی می‌اندازد که از رمان ۱۹۸۴، اثر جورج ارول آموختیم. در این اثر، ارول ابرکشوری به‌نام «اُشیانا» را وصف کرده که در آن از زبانی خاص درباره‌ی جنگ استفاده می‌نمایند و دروغ‌ها را وارونه جلوه می‌دهند، به‌گونه‌ای که "در تاریخ دهان به دهان می‌چرخد و راست درمی‌آید. «کسی که گذشته را زیر فرمان داشته، آینده را زیر فرمان دارد. کسی که حال را زیر فرمان دارد، گذشته را نیز زیر فرمان دارد» و این عبارت بر زبان اعضای حزب هم جاری می‌شود."

اکنون باراک اوباما رئیس اُشیانای معاصر است. در دو سخنرانی او که در آستانه‌ی پایان دهه ایراد کرد، برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل ‌قاطعانه گفت که صلح دیگر صلح نیست، بلکه جنگی دایمی است که "تا ورای مرزهای افغانستان و پاکستان گسترش می‌یابد و مناطق پرآشوب، دولت‌های فرومانده و دشمنان پراکنده را دربرمی‌گیرد." و این را «امنیت جهانی» می‌خواند و از ما می‌خواهد که سپاسگزار باشیم. به‌شوخی به مردم افغانستان، سرزمینی که مورد تهاجم و اشغال کشورش قرار گرفته می‌گوید: "ما به اشغال کشور شما هیچ علاقه‌ای نداریم."

در اُشیانا راست و دروغ جدایی‌ناپذیرند. به گفته‌ی اوباما حمله‌ی آمریکا به افغانستان در سال ٢٠٠١ مورد تایید شورای امنیت سازمان ملل بود. اما واقعیت این است که تایید سازمان ملل در کار نبود. اوباما گفت، «دنیا» به‌خاطر حادثه‌ی ١١ سپتامبر ٢٠٠١ از حمله به افغانستان حمایت کرد. درواقع، بنابه نظرسنجی گالوپ از سی‌وهفت کشور جهان فقط سه کشور از حمله به افغانستان حمایت کردند و بقیه‌ی کشورها به‌شدت با این طرح مخالفت کردند. از سوی دیگر اوباما گفت که آمریکا "بعد از آن‌که طالبان از بازپس دادن اسامه بن‌لادن سرباز زد، افغانستان را مورد حمله قرار داد." در حالی‌که به گزارش رژیم نظامی پاکستان در سال ٢٠٠١ طالبان سه بار تلاش کرد تا بن‌لادن را برای دادگاهی شدن تحویل دهد، اما هربار تلاش آن‌ها را نادیده گرفتند.


 

دل‌ها و فکرها

حتا این پیچاندن موضوع حمله‌ی یازده سپتامبر از سوی‌ اوباما برای عادلانه جلوه دادن جنگ‌ نیز دروغ است. بیش از دو ماه پیش از یازده سپتامبر، دولت بوش به نیاز نایک، کنسول پاکستان گفته بود که تا نیمه‌ی اکتبر حمله‌ی نظامی آمریکا شروع خواهد شد. رژیم طالبان در کابل که دولت کلینتون مخفیانه از او پشتیبانی می‌کرد، دیگر برای حفظ امنیت لوله‌های گاز و نفت آمریکا به دریای خزر از «ثبات» کافی برخوردار نبود، و باید می‌رفت.

بی‌شرمانه‌ترین دروغ اوباما این است که سرزمین افغانستانِ امروز برای حمله‌های القاعده به غرب «بهشت برین» است. درحالی‌که در ماه اکتبر، جیمز جان، مشاور امنیت ملی خود اوباما گفت، تعداد القاعده‌ای‌های کارا در افغانستان حتا به «١٠٠ نفر نمی‌رسد». بنابه گفته‌ی سازمان امنیت آمریکا نود درصد از طالبان‌ها واقعا طالبان نیستند، "بلکه قوم‌های شورش‌گر محلی‌اند که آمریکا را قدرتی اشغال‌گر می‌دانند و با آن مخالف‌اند." درواقع جنگ حقه‌ای بیش نیست و فقط احمق‌ترین انسان‌ها به نوع «صلح دنیای» اوباما وفادار می‌مانند.  

به‌هرحال، در زیر این ظاهر آراسته، هدفی جدی نهفته است. در عهد ژنرال استنلی مک‌کریستال، که به‌خاطر جوخه‌های دارش در عراق درجه گرفت، افغانستان اشغال شده نمونه‌ای از آن «مناطق پرآشوب» دنیاست که حتا از اُشیانا هم فراتر می‌رود و بدتر از آن این‌که جنگ در این کشور به عملیات ضدشورش معروف است که ارتش، سازمان‌های یاری‌رسان، روان‌شناس‌ها، انسان‌شناس‌ها، رسانه‌های‌‌ خبری و مزدوران را به سوی خود جلب می‌کند. به عبارتی به زبان زرگری دل‌ها و ذهن‌ها را می‌خرند، اما هدف‌شان برانگیختن جنگ‌ داخلی و تحریک تاجیک‌ها و ازبک‌ها علیه پشتون‌هاست.

آمریکایی‌ها پیش‌تر این هدف را در عراق عملی کردند و جامعه‌ای چندملیتی را از بین بردند. بین ملیت‌های متفاوتی که قبلا با هم ازدواج می‌کردند، دیوار کشیدند، سنی‌ها را نسل‌کشی کردند و میلیون‌ها نفر را از کشور بیرون راندند. رسانه‌های خودی این را «صلح» می‌نامند! واشنگتن زبده‌های دانشگاه‌های آمریکا را خرید و «کارشناس‌های امنیتی» که پنتاگون به گروه کوچکی تبدیل‌شان کرده، در رسانه‌های بی‌بی‌سی حضور یافتند تا خبرهای «خوب» به مردم بدهند، خبرهایی که درست مثل داستان ۱۹۸۴ ارول خلافش درست بود.

مزارع کشت خشخاش همچنان پر بار است  

برای افغانستان هم چنین برنامه‌ای می‌ریزند. مردم را به‌زور به «نواحی مورد هدف» می‌فرستند، نواحی‌ای که زیر فرمان جنگ‌سالارهاست و از سازمان سیا و تجارت مواد مخدر تامین می‌شود. این عبارت که این جنگ‌سالارها وحشی‌اند، عبارت نامربوطی است. یکی از کنسول‌های دوره‌ی کلینتون زمانی درباره‌ی برگشت قانون بیدادگرانه‌ی شریعه که در دوره‌ی «باثبات» طالبان اجرا می‌شد، گفته بود: ما با این قانون مشکلی نداریم.

نیروهای کمکی مورد توجه غرب، مهندس‌ها و متخصصان کشاورزی به «بحران‌های انسانی» توجه خواهند کرد و به سرزمین‌های طایفه‌های شکست خورده «امنیت» خواهند برد.

البته این فقط تئوری است. اگرچه یک‌بار در یوگسلاوی، جایی‌که جدایی‌طلبان فرقه‌گرا جامعه‌ای را که زمانی در صلح و صفا می‌زیستند، نابود کردند، عملی شد، ولی در ویتنام شکست خورد. در ویتنام سازمان سیا "استراتژی دهکده‌‌ها" را طراحی کرد تا مردم جنوب را در تصرف گیرد و بین‌شان جدایی بیاندازد و سرانجام ویت‌کنگ را شکست دهد- آن روز‌ به‌جای عبارت مردم مقاوم از واژه‌ی ویت‌کنگ استفاده کردند، واژه‌ای کلی و نامفهوم، درست مثل امروز و استفاده از واژه‌ی طالبان به‌جای مردم مخالف.

گفتنی است که در پس بیش‌تر این‌ نقشه‌ها اسرائیلی‌هایی هستند که از مدت‌ها پیش آمریکایی‌ها را برای حمله به عراق و افغانستان تشویق ‌کرده‌اند؛ نسل‌کشی، دیوارکِشی، ایستگاه‌های بازرسی، تنبیه‌های دسته‌جمعی و زیرنظرگیری‌های دایمی، که گفته می‌شود این‌ها همه اختراعات اسراییلی‌هاست و با این ترفندهاست که موفق شده‌اند بیش‌تر سرزمین فلسطین را از ساکنان بومی‌اش بدزدند. با این‌همه، فلسطینی‌ها به‌رغم همه‌ی رنج‌هایی که کشیده‌اند، به شکل برگشت‌ناپذیر از هم نگسستند، و همواره در قالب ملتی واحد در برابر همه‌ی نابرابری‌ها تاب آوردند.


 

گورستان امپراتوری

اساسی‌ترین برنامه‌ی برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، که خود او، ژنرالش و سخنگویانش دوست دارند آن را فراموش کنیم، همان نقشه‌هایی هستند که در افغانستان شکست خوردند. بریتانیای قرن نوزدهم و شوروی قرن بیستم کوشیدند تا با نسل‌کشی بر این کشور سرکش چیره شوند، اما هر دو را دیدیم که حتا با خون‌ریزی‌های بسیار وحشتناک از آن‌جا بیرون رانده شدند. گورستان‌های به جامانده از امپراتوری‌ها یادگار آن روزهاست. قدرت مردم، که گاهی گیج‌کننده است و اغلب ناشی از قهرمانی‌های آن‌هاست، بذرها را زیر برف جا می‌گذارد، و تجاوزکننده‌ها از همین می‌ترسند.

ارول در این اثرش می‌نویسد، "تصور این‌که آسمان مال همه است، شگرف بود، در اروپا- آسیا یا آسیای شرق و این‌جا. و مردم زیر آسمان همه یکسان بودند، در همه‌جا، در سراسر دنیا… اما هرکدام از وجود دیگری ناآگاه بود، با دیوارهای نفرت و دروغ از هم جدا شده بودند و باز هم به یکسان. مردمی‌که… در دل‌ها و شکم‌ها و عضلات‌شان قدرتی داشتند که می‌توانست یک‌روز دنیا را زیرورو کند."   


 


 

* جان پیلجر، روزنامه‌نگار پژوهشگر و کارگردان مستندساز، یکی از دو نفری است که برترین جایزه‌ی روزنامه‌نگاری بریتانیا را دو بار از آن خود کرده و جایزه‌هایی چون اسکار و نیز جایزه‌ی فستیوال فیلم بریتانیا در بخش فیلم‌های مستند را احراز کرده است. بنابه جدیدترین نظرسنجی NewStatesman پیلجر چهارمین قهرمان زمان ما پس از آنگ سان‌سوکی و نلسون ماندلا است.


 

* اکرم پدرام نیا، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و پزشک ایرانی ساکن تورنتو ـ کانادا  و از همکاران تحریریه ی شهروند است.