این هفته به سرای وبلاگ نویس هایی می رویم که طنز را برای ابراز احساس خود برگزیده اند. با وجود آنکه حضور طنز گاه می تواند
شهروند ۱۲۶۴ – پنجشنبه ۱۴ ژانویه ۲۰۱۰
این هفته به سرای وبلاگ نویس هایی می رویم که طنز را برای ابراز احساس خود برگزیده اند. با وجود آنکه حضور طنز گاه می تواند در حد یک مجرای تخلیه فشار، حتی برای حکومت های تسلط گرا نیز منافع کوتاه مدت داشته باشد، ولی سانسور دولت مذهبی ایران، تحمل آنها را نیز برنتافت و از قضا، طنز نویسان از اولین قربانیان سانسور همه جانبه رسانه های کشور بودند. یکبار دیگر اینترنت ثابت کرد که می تواند فضای مجازی، پناهگاه و بلندگوی مستقل و معتبری باشد برای نویسندگانی که قابلیت رندانه و زیرکانه ای دارند برای ترسیم ناهنجاری های اجتماعی.
پیام مردمی
چطور زمانی که ما دبیرستان می رفتیم هم می خواستیم یه کلمه حرف بزنیم می زدن تو سرمون و می گفتن خفه شو دهنت بوی شیر می ده! حالا دبیرستانی ها هم ازدواج موقت!؟ما هم می خوایم برگردیم به دوران دبیرستان!
لطفاً اگر خبر توزیع لپ تاپ و اینترنت رایگان بین افراد بیکار واقعاً درسته لطف بفرمایید تا ما زودتر از کارمون استعفا بدیم!
می خواستم به عنوان یه دانشجو صحبت معاون اجرایی سازمان سنجش رو تایید کنم که فرمودن ظرفیت دانشگاه ها بیشتر از داوطلبان کنکور است مثلا در همین دانشکده ی خودمان هنوز خیلی جا واسه دانشجوها وجود داره که پر نشده مثلا سقف ها و زیر پله ها، اتاق نگهبانی و خیلی جاهای دیگه از این قبیل پر نشده که برای دانشجوهای جدید جا داره که در اونجا به تحصیل علم بپردازند!
مطلب کامل را در سایت ما یک نفر بخوانید.
هفت اصل خودسازی
اخیراً مادر بزرگم که خیلی دوستش داشتم فوت کرد، منم مدتی رفته بودم تو مود دپرشن. ما اصلاً برای چی زندگی می کنیم؟ واقعاً ما توی این دنیای درندشت داریم چه غلطی می کنیم؟ هدف اینه که پولدار بشیم؟ بیشتر حال کنیم؟ بیشتر بخوریم؟ آره؟ ای کارد بخوره تو اون شکمت! من دارم جدی می گم. واقعاً چه باید کرد؟
چرا آدمها بد میشن؟ چرا جنایت میکنن؟ چرا مذهبی های دو آتشه دیروز، لامذهب های هشت آتیشه ی امروز میشن؟ چرا انقلا بی ها، ضد انقلاب میشن؟ چرا آخوندها با دختر سوسول ها عکس انتخاباتی می گیرن؟ چرا همچی میشه؟
مطلب کامل را درسایت کاملا شخصی بخوانید.
http://salehshakhsi.blogfa.com/
چند تا کتاب آشپزی بخون
در راستای اینکه اخیرا رئیس آموزش و پرورش شهر تهران گفته است: «ازدواج دختران دانشآموز را توصیه میکنیم.»، پیشنهاد می شود برای ایجاد فرهنگ سازی در این زمینه در برخی از داستان های کتاب های درسی دانش آموزان تغییراتی بدین صورت انجام گیرد:
تصمیم کبری
کبری دختری شلخته و نامنظم بود و هیچ وقت اتاقش رو مرتب نمی کرد، به همین خاطر همیشه وسایلش رو گم می کرد، یه روز جورابش رو نمی دونست کجا گذاشته، یه روز دنبال عروسکش می گشت … تا اینکه یه شب که خیلی بارون می یومد و فرداش هم امتحان داشت هر چی گشت نتونست کتابش رو پیدا کنه، نن جون کبری که دید کبری از پیدا نشدن کتاب درسی اش خیلی ناراحته بهش گفت:«اَه! اعصابمو خورد کردی، چیه دو ساعته دنبال کتابت می گردی؟! می خوای پیداش کنی که چی بشه؟! مگه اون هایی که ادامه تحصیل دادن چی شدن؟! شوهر گیرشون اومد؟!…
مطلب کامل را در سایت تنظ نوشته های ارژنگ حاتمی بخوانید.
لطفا دستگیرم کنید
برگردان: ونداد زمانی
سماه – س، دختر ١۴ ساله، ١١ ماه بازداشت، جرم: اقدام به کشتن یک سرباز
من مستقیم به سمت قرارگاه دیده بانی رفتم و وقتی نوبت من شد تا کارت شناساییم را نشان دهم از جیب چپم یک چاقو درآوردم و گذاشتم بر روی میز کنار یک دختر سرباز اسرائیلی. دختر سرباز پرسید؟ «این چاقو برای چیه؟». مدت کوتاهی نگذشت که چند سرباز و یک افسر به سمتم آمدند. یکی از آنها سئوال کرد برای چه چاقو حمل می کردم؟ من به آنها گفتم با خانواده ام مشکل دارم. با گفتن این جمله مرا به یک اتاق دیگر بردند که یک بازجو در آن بود. او همان سئوال مربوط به چاقو را
فادی- د ، پسر ١۴ ساله، ۵ هفته حبس، جرم : پرتاب سنگ
یک سرباز دستور داد از جایم تکان نخورم و گفت که : «من دیدم که داشتی سنگ پرتاب می کردی» که من جواب دادم : «من نبودم، نگاه کن من دست چپم شکسته و توی گچ است». عموی من به کمکم شتافت و حرف من را تائید کرد. در همین وقت حدود ١٠ سرباز به سمت ما آمدند، دو تا از سربازها من رو محکم نگه داشتند و بقیه عمویم را وادار به فرار کردند. سربازها با تفنگشان به سر و دست و بدنم
حمدی – آ، پسر ١٧ ساله، ٩ ماه بازداشت، جرم: پرتاب کوکتل مولوتف
یک تک تیرانداز به سمت من شلیک کرد و توانست هر دو زانوی چپ و راستم را مورد هدف قرار دهد. من به زمین افتادم، ۴ سرباز به سمت من آمدند و شروع کردند به لگد زدن تن و بدن من. دقایقی گذشت و چون من در حال خون ریزی بودم آنها مرا کشان کشان تا دم یک جیپ بردند. من تمنا می کردم که بگذارند بروم ولی موفق نشدم راضی شان کنم. از آنجا مرا با یک آمبولانس به یک ایستگاه نظامی رساندند. آنجا در کنار پیاده رو روی زمین رها شدم. بعضی از سربازان در کنار من ایستادند و با دوربین هایشان عکس گرفتند. بالاخره مرا سوار یک آمبولانس دیگر کردند و وقتی چشم باز کردم در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری بودم. به دستانم دستبند زده بودند و چسبیده شده بودم به تخت.
۱-Defense for Children International
Readings, Harper’s Magazine November 2009 : منبع
http://zamaaneh.com/special/2009/11/post_970.html