از همان ماه های آغازین شهروند در سال ۱۹۹۱، همکار نازنینی از واشنگتن به ما پیوست که تا واپسین لحظه های زندگی پربارش، علیرغم بیماری جانکاه، دست از نوشتن و همکاری با ما بر نداشت. اپریل گذشته هشتمین سال درگذشت این روزنامه نگار شریف بود.
دکتر محمود گودرزی* در مقالاتش همواره به تاریخ یک صد سال اخیر ایران ، بویژه دوران دکتر محمد مصدق می پرداخت. به مناسبت شصتمین سالگرد کودتای آمریکایی ـ انگلیسی علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق، در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، و تازه ترین خبر در این خصوص که اعتراف سازمان سیا به دست داشتن در این کودتا بوده، یکی از مقالات زنده یاد گودرزی را که در شماره ۸۱۶ شهروند، آگوست ۲۰۰۳ منتشر شده، در این خصوص بازچاپ می کنیم، تا بخوانید و ببنید علیرغم گذشت ده سال، همچنان تازه است و گویی امروز این مقاله را نوشته است.
یادش هماره سبز!
***
درآمد
خواندن ـ تا آنجا که توان آن را داشتم ـ در دوران توانفرسای بیماری بیش از هر چیز مرا مشغول داشت و گذار زمان را بر من آسانتر ساخت. یکی از جالب ترین خواندنی هایم کتاب«همه مردان شاه، یک کودتای آمریکایی و ریشه های ترور خاورمیانه» اثر«استفن کینزر» «گزارشگر نیویورک تایمز» بود. این اثر که در آستانه پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از سوی انتشارات «جان وایلی و پسران» چند ماه پیش انتشار یافت، بازنگری تازه ای به این رخدادست.
برآن بودم که این کتاب را در نخستین فرصتی که بیماری را پشت سر گذاردم معرفی کنم و طرحی در اندیشه خود برای این کار ریخته بودم. اما در این میان به چند«نقد و معرفی» این کتاب برخوردم که در هر یک به گونه ای دیگر این اثر معرفی شده بود. با پادآوازی که این کتاب ـ بویژه در برش تاریخی کنونی و ادعای امپراتوری گری آمریکا ـ برآورد، بسیاری از رسانه های نوشتاری به معرفی آن پرداختند، که من در این میان تنها به چهار مورد برخورده ام. با خواندن این چهار نقد احساس میکنم که آوردن آنها بسی گویا تر از معرفی و نقد خود من میتواند برای خوانندگان نوشتارهایم جالب باشد. از این رو بهتر دیدم که این چهار نقد و معرفی را بیاورم، زیرا پرداختن این کار از سوی خودم بی شک نمی توانست از گرایش سیاسی ام بی بهره بماند. در حالی که دیدگاه چهار نقدکننده کمتر می تواند جانبداری یک سویه ای تلقی گردد.
اینترنشنال هرالد تریبیون
این نشریه که گزیده هایی از مهترین رسانه های نوشتاری آمریکا را در خود دارد روزانه در اروپا انتشار می یابد. در شماره ۲۹ ژوئیه امسال نقدی را که«ایوو اچ. دالدر» بر All The Shah’s Men :An American coup and the Roots of Middle East Terror نوشته است آورده بود. نویسنده از اندامان ارشد بخش«مطالعات سیاست خارجی» فکر انبار«بروکینگس اینستیتوئن» در واشنگتن است.
«تغییر نظام نشانه مشخص سیاست خارجی رئیس جمهوری جرج دبلیو بوش شده است. در این دو سال دو نظام (طالبان و صدام حسین) برکنار شده، کوشش شده است سومی(یاسرعرفات) به حاشیه رانده شود و هیچ چیز را بیشتر خوش ندارد که دیگران را نیز (کیم جانگ ایل، و ملایان ایران و قدرتمندان جهان عرب) برکنار سازد.»
«در پی تغییر نظام هایی که مورد پسند آمریکا نیستند، بوش در مسیر پاخورده ای گام می گذارد. این راه بیشتر از یک سده پیش، هنگام هجوم آمریکا به کوبا، پرتوریکو، و فیلیپین آغاز شد. رئیس جمهوری تئودور روزولت پایبندی خود را به دکترین مونروئه [حاکمیت ایالات متحده بر سراسر نیم کره آمریکا] اعلام داشت که به تصرف جمهوری دومینیکن، هائیتی و نیکاراگوئه انجامید.»
«آنگاه که استعمار از اعتبار افتاد، آمریکا شیوه دیگری را پیش گرفت، تغییر نظام پنهانی. نخستین اقدام در این زمینه پنجاه سال پیش رخ داد که مضمون کتاب تازه استوار استفن کینزرست. در ۱۹۵۳ کرمیت روزولت کارگزار «سیا» و نوه تدی[روزولت] برکناری نخست وزیر ایران محمد مصدق ـ یک رهبر مردمی که با ملی کردن صنعت نفت خشم انگلستان و ترس آمریکا را از ناتوانی در مقابله با نفوذ کمونیست ها در ایران برانگیخته بود ـ سازمان داد.»
«پیروزی «سیا» در ایران نخستین کوشش در لیست بلند کودتاهای آمریکا بود که برخی پیروز شد و برخی نشد. اما همه آنها نتایجی ناخواسته به بار آورد که شاید هیچیک بیشتر از کودتای برکناری مصدق نبود. از این رو کینزر گزارشگر نیویورک تایمز که آخرین ماموریت خارجی اش استانبول بود(و ایران را نیز از همانجا پوشش می داد) بر آن شد که نگاه دیگری به این رخداد شناخته شده بیفکند. او این کار را با چشمان تیزبین یک روزنامه نگار و قلم یک داستان نویس انجام می دهد. او در این اثر جالب داستان کودتا و چگونگی انجام آن را باز می نگرد.»
«کینزر جای شکی نمی گذارد که کودتا کاری خطا بود. چهره ای که او از مصدق به دست می دهد سخت دلپذیرست. در اینجا رهبری آموزش دیده است که از سوی ستمدیدگان سخن می گوید و زندگی اش را برای بهبود مردمش به خطر می اندازد. روشن است که انگلیسی ها با او مخالف بودند. کینزر بر می شمارد که چگونه شرکت نفت ایران و انگلیس(که سپستر بریتیش پترولیوم نامیده شد) عملا برای سالها ایران را می گردانید، بدان گونه که همه سود کاوش نفت به صاحبان شرکت و دولت انگلیس می رسید و مردم ایران در واقع بهره ای از آن نداشتند.»
«در ۱۹۵۱ مصدق با قول ملی کردن صنعت نفت به قدرت رسید و بحرانی پدید آمد که دو سال پس از آن به برکناری او انجامید. انگلستان تهدید به جنگ کرد و تنها بر اثر مخالفت رئیس جمهوری آمریکا هری ترومن با آن از جنگ چشم پوشید. آمریکا کوشید برای حل بحران میان انگلستان و ایران میانجیگری کند اما هیچیک از دو سو به آن تن در ندادند.»
«امکان داشت ماجرا به پایان خشن نیانجامد اگر انتخابات انگلستان و آمریکا رخ نمی داد. در ۱۹۵۱ وینستون چرچیل دوباره به قدرت رسید. او در پی از دست شدن هندوستان به هیچ روی نمی خواست امپراتوری انگلستان بیشتر ناتوان شود. یک سال بعد جمهوریخواهان با درایت آیزنهاور کاخ سفید را دوباره به دست آوردند. در کنار مسائل مهم جلوگیری از کمونیسم و واپس زدن آن در هر جای ممکن مطرح بود. ناآرامی ایران اکنون دیگر تنها مایه نگرانی لندن نبود بلکه واشنگتن نیز چنین بود.»
«کودتا مصدق را برکنار کرد و ایران را با استواری در حوزه نفوذ واشنگتن قرار داد. اما کینزر استدلال می کند که این پیروزی در کوتاه مدت به پرداخت بهای بسیار سنگین انجامید. کتاب کینزر اثر اخطاردهنده ای برای رهبران کنونی ست که با شیوه ویژه خود در پی تغییر نظامند. نزدیک ۱۵۰۰۰۰ سرباز آمریکا در عراق روزانه می بینند که همه تغییر نظام ها برابر با نقشه پیش نمی رود. و چه کسی می داند چه نتایج ناخواسته و نابیوسان(غیرمنتظره) از تغییر نظام بوش دیر یا زود برای همه ما در آنجا نهفته است.»
اکونومیست
در شماره ۱۶ آگوست این هفته نامه معتبر چاپ انگلستان اثر استفن کینزر معرفی شده است بی آن که نام نویسنده این نقد و معرفی آورده شود.
«چنین می نماید که برکناری صدام حسین سرآغاز دوران تازه ای از فعالیت های نظامی باشد، اما آمریکا و انگلستان پیش از این نیز در تغییر نظام پیشگیرانه ای همکاری داشته اند. پنجاه سال پیش در این هفته«سیا» و «MI6» انگلستان نخست وزیر ایران محمد مصدق را که به گونه ای دمکراتیک انتخاب شده بود فرو کشیدند. دولت او شرکت نفت ایران و انگلیس را، در اعتراض به شرایط کاری و تن در ندادن انگلستان به تقسیم برابر سود شرکت، ملی کرد. دولت انگلستان رئیس جمهوری آیزنهاور را مطمئن کرد که مصدق ایران را به سوی کمونیسم می برد و توانست پشتیبانی آمریکا را برای بازگرداندن شاه به قدرت و گذاردن نفت ایران در اختیار یک کنسرسیوم بین المللی جلب کند. اما این پیروزی کوتاه مدت بهای دردآور درازمدتی را در پی داشت. خشونت شاه پس از بازگشت، بنیادگرایی اسلامی ضد آمریکایی را برآورد که در ۱۹۷۹ منفجر شد و از آن پس به بار نشست.»
«به راستی ایرانیان به سفارت آمریکا هجوم بردند زیرا که بازگشت شاه پیش از این در آنجا ترتیب داده شده بود و آنان نمی خواستند که تکرار تاریخ را تجربه کنند. در آن زمان این نکته برای آمریکاییان گم شد، ولی کاوش های مارک گازیوروسکی و دیگران نقش «سیا» را روشن ساخت. در مارچ ۲۰۰۰ وزیر خارجه آمریکا، مادلین آلبرایت برای نخستین بار آشکارا دخالت آمریکا در کودتا را اعتراف کرد. برای آنان که اسناد خام جاسوسی را دوست می دارند تاریخچه پنهانی«سیا»ـ به پاس درز کردن آن ـ آزادانه در سایت اینترنت آرشیو امنیت ملی(National Security Archive) در دسترس همگان است.»
«استفن کینزر، گزارشگر نیویورک تایمز فرصتی را برگزید تا داستان پرهیجانی را باز گوید که دو شخصیت آن در برابر هم ارزش ساختن یک فیلم را دارند. در یک سو مصدق ناتوان اما درخشان در برابر سازمان ملل متحد از موضع خود با مهارت و استادی دفاع می کند و از چرچیل و آیزنهاور پیشی می گیرد و از سوی هفته نامه تایم به عنوان«مرد سال» برگزیده می شود. در سوی دیگر کرمیت روزولت جسور نوه یک رئیس جمهوری فارغ التحصیل هاروارد، تاریخ نگار و تنیس باز و ستاره برنامه کار«سیا» در ایران. در دستان آقای کینزر داستان آنان اعلام خطری جدی و مومنانه برای نتایج ناخواسته تغییر نظام شده است.»
«آقای کینزر، در دفاع از بازنده، کتاب خود را وقف مردم ایران کرده، از برخی رخدادهای تاریخی گذشته یاد می کند. به عنوان مثال او می گوید که انگلستان و آمریکا در اعلام خطر کمونیست ها غلو کردند، زیرا که با مرگ استالین در مارچ ۱۹۵۱ هیچگونه فرمانی در تابستان آن سال در زمینه بهره گیری از ناآرامی های ایران وجود نداشت. در حالی که تنها چند هفته ای پیش از آن در ماه جون تانک های روسی تظاهرات اعتراضی آلمان شرقی را وحشیانه سرکوب کردند. می توان سیاستگران غرب را برای تصورشان که پس از مرگ استالین همه چیز همانند پیش از آن خواهد بود، بخشید.»
«سنجش با آنچه امروزه می گذرد نیز چندان دقیق نیست. آمریکا در ایران یک رهبر دمکراتیک را برانداخت و دیکتاتوری را به جای او برنشاند. در عراق امید می رود خلاف آن رخ دهد. با این وجود داستان آقای کینزر به خاطر یک همانندی ارزشمندست. چگونه آسان انگلستان و آمریکا پیروز شدند. در عراق نیروهای ائتلافی تنها در یک ماه توانستند، علیرغم برتری نیروی عراق به نسبت دو به یک در سرزمینی دشوار چیره شوند. در ایران همین قدر زمان میان تایید رئیس جمهوری و کودتا فاصله بود. باید پذیرفت که سازمان ام آی سیکس انگلستان زمینه کار را با برقراری شبکه ای از همکاران فراهم ساخته بود، با این وجود شگفت آورست که چه آسان روزولت و جاسوسان ایرانی اش توانستند گروه ولگردان را بیابند و اجیر کنند تا با شادی بی آن که پرسشی برایشان مطرح باشد شورش برپا سازند. آمیزه ای از ولگردان با هجوم پیوسته رسانه ها و افسران فاسد نتیجه دلخواه را به بار آورد: تغییر نظام. داستان واقعا هشدار دهنده آقای کینزر این نکته است که چه آسان می تواند یک دمکراسی برآمده در خاورمیانه از سوی انگلستان و آمریکا فرو کشیده شود.”
نیوزویک
“اریک پیپ” از همکاران هفته نامه “نیوزویک” در شماره هجدهم آگوست این نشریه زیرعنوان “آمریکا باید خودش را محکوم بشناسد” اثر “استفن کینزر” را نقد و معرفی کرده است:
“هنگامی که نیروهای نظامی به رهبری آمریکا در مارچ به عراق هجوم آوردند، برخی از عقابان شوخی می کردند که “مردان واقعی” راه را تا پایان آن تهران ادامه می دهند. با آن که لجنزار عراق هوراهای واشنگتن را در فرو کشیدن دیکتاتورهای خاورمیانه فرو خوابانید، دولت بوش همچنان خواستار تغییر نظام ایران است. اما بهتر آن است بر روی نقطه ای که نخستین بار سرنوشت ایران و آمریکا را به هم پیوست مطالعه شود.”
«برپایه کتاب تازه و درخور اطمینان گزارشگر نیویورک تایمز “استفن کینزر” این نقطه برخورد انقلاب ۱۹۷۹ نیست که دانشجویان به سفارت آمریکا هجوم بردند و برای ۴۴۴ روز ۵۲ تن را گروگان گرفتند تا خواست آنان یعنی بازگشت شاه به ایران برای حضور در دادگاه برآورده شود، بلکه به جای آن باید پنجاه سال در همین ماه به عقب بازگشت هنگامی که کودتای رهبری شده وسیله آمریکا تنها دولت دموکراتیک واقعی را که ایران می شناخت فرو کشید. استفن کینزر در اثر مشغول کننده اش “همه مردان شاه، یک کودتای آمریکایی و ریشه های ترور خاورمیانه” به گونه ای اطمینان بخش استدلال می کند که اقدام آمریکا در ایران نه تنها بحران گروگانگیری را پدید آورد، بلکه نخستین بذرهای نفرت را در منطقه پاشید که سرانجام به اقدام تروریستی ۱۱ سپتامبر انجامید.”
“کتاب، نخست برآمدن شادیبخش و نامحتمل محمد مصدق یک ملی گرای ویژه و درخشان را که در آغاز دهه ۱۹۵۰ به عنوان نخست وزیر برگزیده شد و برای میلیونها یک قهرمان بود به گفت وگو می گذارد. او نفت ایران را ملی کرده و آن را از دستان استعماری انگلستان بیرون کشید و شاه جوان برگزیده انگلستان را به حاشیه راند. بسیاری در وجود او تاماس جفرسون ایران را می دیدند. از آنجا که انگلستان نتوانست مصدق را برکنار سازد دولت آیزنهاور را که تازه بر سر کار آمده بود مطمئن ساخت که یک کودتای پیشگیرانه باید از تهدید کمونیست ها جلوگیرد.”
“از اینجا کتاب همانند یک محصول جنایی ـ جاسوسی هالیوود در دهه ۱۹۵۰ است. کرمیت روزولت نوه رئیس جمهوری تئودور عملیات اژاکس را از زیرزمین سفارت آمریکا در تهران رهبری می کند. او یک بحران سیاسی و سپس نظامی را با رشوه، پخش اطلاعات نادرست، تهدید، به کار گرفتن کارگزاران تحریک کننده، ولگردان مزدور و آدم ربایی پی می ریزد و پدید می آورد. کودتای نخستین او در نیمه آگوست شکست می خورد اما او سه روز بعد دوباره کودتا می کند و این بار پیروز می شود. شاه دوباره به قدرت رسیده گیلاس ودکای خود را برمی گیرد و می گوید “من تاج و تخت خود را مدیون خداوند، مردمم، ارتشم و شخص شما می دانم.”
“در اینجا فیلم می تواند پایان یابد، در حالی که آمریکا معامله شرکت نفت انگلیس و ایران را فیصله داد و شاه را دوباره به قدرت رسانید تا فشار آهنینی فراهم آورد و مصدق هم زندانی شده است. اما کینزر فراتر می رود و توصیف می کند که چگونه شاه برکنار می شود و اجازه می یابد که به آمریکا بیاید و با جیمی کارتر دیداری داشته باشد. برای مخالفان شاه خاطره بازگرداندن او در سال ۱۹۵۳ پس از کودتا تازه می شود. بیم و نگرانی از توطئه دیگری در سفارت آمریکا موجب هجوم به آنجا می گردد. برای سال ها شاه با درهم کوفتن مخالفان خود دست بنیادگرایان اسلامی را بازگذارد، بدین ترتیب که مسجدها تنها جایی بودند که ناراضیان در آنجا پرورده می شدند. هنگامی که آنان قدرت را به دست گرفتند، آمریکا را شیطان بزرگ ساختند و به پشتیبانی حماس، حزب الله و دیگر گروه های تروریستی خاورمیانه پرداختند. کینزر می گوید که بنیادگرایان ایران همچنین الهام بخش افغان ها بودند که رژیم طالبان را پی ریختند و القاعده را تقویت کردند. او می نویسد “این امر چندان دور نیست که خطی از عملیات اژاکس، نظام سرکوبگر شاه و انقلاب اسلامی کشیده شود که در نهایت آتشبازی مرکز بازرگانی نیویورک را در پی داشت.”
“امروزه خاورمیانه چه صورتی می داشت اگر دمکراسی ایران پنجاه سال پیش پا گرفته بود؟ کینزر استدلال می کند که نقش آمریکا در منطقه این را به خودکامگان آموخت که آمریکا اعمال فشار نظام ها را می پذیرد در صورتی که دوست غرب بمانند. او می گوید “بسیاری از ایرانیان آمریکا را به عنوان دشمن بزرگ دموکراسی می شناسند، زیرا که پنجاه سال است آنان زیر حکومت خودکامگان زندگی می کنند.” جای شگفتی نیست که بسیاری نسبت به نیت واشنگتن در دموکراتیزه کردن مناطق نفت خیز بدبین هستند. کینزر باور دارد که نزدیکی آمریکا به هر گروه یا شخصیتی “جز بوسه مرگ نیست” نویسنده این اثر مهم و درخور زمان، دخالت نظامی آمریکا را همانند چرخی می شمارد که از فراز قله ای رها شده باشد. هر کس می تواند حدس بزند که چه مسیری را می گذراند و چه ویرانی هایی به بار می آورد.”
نیشن
یکی از گسترده ترین نقدها و معرفی کتاب استفن کینزر در هفته نامه نیشن ۱۸ آگوست (۲۷ مرداد) در آستانه پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد آورده شده است. نویسنده طارق علی روزنامه نگار و تاریخ نگار عرب تبار و از صاحب نظران سرشناس در مسائل جهان عرب و خاورمیانه است. او مطلب خود را زیر عنوان “اقدام آزادی ایرانیان” و با عنوان فرعی “آزمون کوتاه مدت دمکراسی در ایران که به لطف واشنگتن پایانی فاجعه آمیز یافت”، آورده است. واپسین اثر طارق علی “برخورد بنیادگرایی” (Clash of Fundamentalisms) تازه منتشر شده است.
“در واشنگتن عقابها و لاشخوران با چشمانی حریص خیره شدن به ایران را آغازیده اند. سگ های حمله کننده انگلیسی پارس می کنند و آماده حمله با اشاره شلاق اند و سفیر اسرائیل در آمریکا به عنوان یاری یادآور می شود که مارش پیش رونده امپراتوری آمریکا نباید پیش از موقع در بغداد پایان یابد. تهران در مرحله نخست، و سپس نوبت دمشق است. تنها مقابله کبوترهای خونالود این است که اشغال نظامی عراق بسنده است که ملایان ایران را به زانو درآورد. طبیعی است که این نظریه آخری رضایت شاه منتظر و هواداران او را در لوس آنجلس برنمی آورد. این جوان مدعی مرتبا در این روزها در بی بی سی و سی ان ان حضور می یابد و نومیدانه می کوشد از پدر و پدربزرگش تقلید کند. آیا امپراتوری او را بر تخت طاوس خواهد نشانید؟ و اگر چنین شود چه مدت دوام خواهد یافت؟”
“ظاهرا هیچیک از اینان از همه رنج های ایران و این واقعیت که این کشور و ملت دارای حافظه تاریخی است که سرایندگانش آنها را حفظ می کنند، آگاه نیست. اما ایران فراموش نکرده است که آمریکا و انگلستان بودند که پنجاه سال پیش با به کار گرفتن شاه و ملایان تغییر نظام را پدید آوردند و دمکراسی نوپای ایران را نابود کردند.”
“هنگامی که احمد شاملو ـ با استعدادترین سراینده مدرن ایران ـ در سال ۲۰۰۰ درگذشت صد هزار تن پیر و جوان در صف های منظم تابوت او را مشایعت کردند و جمعیت صف کشیده در پیاده روها سروده های او را می خواندند که موید این بود که امید همچنان زنده است. بارها شاملو که زندگی اش آیینه فراز و نشیب سیاسی بود کشور خود را “سرزمینی که نه پرنده در آن می خواند و نه بهار می آید، زندانی چندان بزرگ که روح از شرمندگی ناتوانی اش می گوید” نامید.”
“اما همواره چنین نبود. یک برش کوتاه تاریخی در سده بیستم وجود داشت که برونرفت در آن ممکن می نمود. در هر فرصت جنبش توده برای دگرگونی یا منحرف شد و یا شکست خورد. انقلاب مشروطه سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ سلسله فاسد قاجار را که شاهانش به راستی کشور را به مصالح توتون و نفت امپراتوری انگلیس می فروختند برکنار کرد. پارلمان به وجود آمد. در برخی جاها شورش های دهقانی علیه زمینداران و گردآورندگان مالیات، تنها پایگاه سلطنت برآمد. روزنامه های آزادیخواه منتشر شد، و روشنفکران ایران آغاز کردند تا از نسیم نوگرایی که از پاریس و پتروگراد می وزید بهره گیرند. روابط آنان با ملایان که برخی شان از جنبش مشروطه پشتیبانی کرده بودند دچار تنش شد. دربار از این اختلاف بهره گرفت و پس از چند سالی زمینداران سلطنت طلب و درباریان و کاغذبازان اداری دمکرات های انقلابی را در مجلس کنار زدند.”
“اما همه چیز یکسان نماند. در ۱۹۱۰ ملای جوانی به نام احمد کسروی از بام خانه اش در تبریز شهابی را مشاهده می کرد. او مسحور این “ستاره دنباله دار” شده بود. مغز کنجکاو او آرام نگرفت تا او به این رازهای سپهر پی برد و به “دانش خداناشناس” گرایش یافت. کسروی تصمیم گرفت که به پایگاه خرد پای گذارد. کتاب ها و نوشتارهای او که محتاطانه تنظیم می شد با احساس به بی تفاوتی و تعصب شیعی که آن را تقویت می کرد می تاخت. تلاش او برای اصلاحات گسترده و از جمله حقوق زنان ملایان را خشمگین ساخت. ملایان او را به بی دینی و الحاد متهم کردند و او را با اتهام “توهین به اسلام” در سال ۱۹۴۶ به دادگاه فرا خواندند، اما مخالفان او در انتظار حکم دادگاه نماندند و او را در دادگاه با شلیک گلوله کشتند. یکی از نخستین قربانیان تاریک اندیشی.”
“شاه و مشاوران انگلیسی اش انقلاب مشروطه را درهم شکستند، اما مرگ دردناک سلسله را نمی توانستند به عقب بیاندازند. واپسین شاه سلسله قاجار وسیله کودتای نظامی رضاخان کم سواد رسته قزاق که روس های تزاری برای دفاع از قاجار و مصالح روسیه پدید آورده بودند برکنار شد. در پی انقلاب ۱۹۱۷، این رسته، افسران روسی خود را از دست داد که افسران بومی جای آنان را گرفتند. در ۱۹۲۱ دولت شوروی “سیاست زور” تزارها را پایان داد وام های ایران را بخشید و همه امتیازهای نظام پیشین را لغو کرد. این پایان دادن یک سویه چپاولگری های امپراتوری انگلیس را بیشتر آشکار ساخت و ملی گرایی را حتی در درون رسته کهن قزاق ها نیز برانگیخت. در این سال رضاخان با گروهش به تهران حمله کرد و کنترل را در دست گرفت. او به وزارت جنگ برگمارده شد. چهار سال بعد او از مجلس خواست که پایان سلسله قاجار را اعلام کند.”
“رضاخان از کمال آتاتورک در ترکیه الهام گرفت که تومار امپراتوری را درهم پیچید و کشور مستقل تازه ای پدید آورد، اما در حالی که آتاتورک دستگاه خلافت را برچید و جمهوری اعلام کرد، مقلد ایرانی او که شیفته تملق و فساد بود خود را با تایید قلبی انگلیسی ها شاه نامید. اصلاحات ناخالص او در بهترین حالت بخشی از درمان هایی بود که اندک تغییری در نظام اصولا جبار پدید آورد. رضا هم با ملایان در تضاد بود ـ و حتی گهگاه آشکارا از آنان خرده می گرفت ـ و هم با نوگرایان. همانند دیگر خودکامگان او در هر نوشته ساده ای پیام ضد دولت و خرابکارانه می دید. از گرایش های دمکراتیک به شدت جلوگیری می شد.”
“شیفتگی رضا به آلمان هیتلری در زمان جنگ (او نام کشور را با توصیه سفیر آلمان از پرشیا به ایران تغییر داد زیرا که ایران “زادگاه نژاد آریا” بود) به سقوط او انجامید. انگلیسی ها نه چندان بی دلیل اینها را نامطلوب یافتند. در ۱۹۴۱ او را فرو کشیدند و تبعید کردند. پسر سست رأی و ناشایست او محمدرضا را بر تخت نشاندند. این شاه پسر هرگز آنچه را که با پدرش کردند از یاد نبرد. او این درس را آموخت که کلید پیروزی یک فرماندار در این است که به روی محافظ خود شمشیر نکشد.”
“اشغال نظامی ایران در زمان جنگ وسیله انگلستان و شوروی و رقابت میان آن دو فضایی برای برآمدن کهنه و نو پدید آورد: ملی گرایی دمکراتیک غیرمذهبی و کمونیسم طرفدار شوروی. ملی گرایان انقلاب مشروطه را به خاطر می آوردند و خواستار خروج نیروهای اشغالی و استقلال سیاسی و اقتصادی راستین برای کشورشان بودند. رهبر آنان محمد مصدق علیرغم خاستگاهش (او پسر یک شاهزاده قاجار بود) همواره از تن در دادن به فرمان های دربار سر می پیچید. او برابر خودکامگی رضاشاه مقاومت نشان داد و از پذیرفتن هرگونه شغلی سر باز زد و رنج نتایج آن را هم کشید. اینک پس از جنگ او برای استقلال کشورش مبارزه می کرد. برای او خروج نیروهای شوروی از آذربایجان و ملی کردن شرکت نفت ایران و انگلیس در این راستا بود.”
“کمونیست های حزب توده به سهم خود در حالی که به شدت با حضور انگلیسی ها مخالف بودند، تضادی در دفاع کورکورانه از منافع شوروی نمی یافتند. مصدق تنها برای ایران می ایستاد و بسیاری از اعضای حزب توده و هواداران آن مجبور بودند از او پشتیبانی کنند. این زیکزاک سیاسی از پشتیبانی مردم از حزب توده می کاست و به اعتبار آن در میان روشنفکران ملی گرا لطمه میزد. با این وجود حزب توده همچنان شماری از برجسته ترین روشنفکران را به سوی خود می کشید.”
“کتاب تازه استفن کینزر “همه مردان شاه” قصیده ای برای مصدق است. سیاستمداری اشرافی که خلوص او همراه با دلبستگی شدیدش به استقلال سیاسی و اقتصادی کشورش موجب پشتیبانی مردمش ـ بویژه ناداران شهر و روستا ـ و دشمنی دو قدرت امپراتوری رو به زوال انگلستان و رقیب و جانشین نوپای آن آمریکا شد. نه این که آن دو مصالح اقتصادی مشترکی داشتند، خیلی پیشتر از این در سال ۱۹۴۳ وزیر خارجه آمریکا کوردل هال به روزولت نوشت به دور از دلایل “انسانی” برای ایجاد موازنه با نفوذ انگلستان و شوروی “دیدگاه مستقیما خودخواهانه” ای وجود دارد که “هیچ قدرت بزرگی نباید در منطقه خلیج فارس و در رقابت با رشد نفت آمریکا در عربستان سعودی وجود داشته باشد.”
“بر این پایه کارشناسان نظامی آمریکا از ۱۹۴۲ به این سو به ایران فرستاده شدند. هدف روشن بود. دگرگونی ارتش نامنظم ایران به افزار استواری برای دفاع از مصالح امپراتوری در منطقه. اما دو قدرت امپریالیستی وجود داشت با افزایش وابستگی انگلستان به آمریکا در هر ماه در زمان جنگ برای بریتانیا چاره ای جز پذیرش پیوسته فزاینده حضور آمریکا تا نفوذ در کردستان و آذربایجان باقی نماند. گرچه در آن زمان رقابت میان پاره ای بخش های دولتی در واشنگتن مانع انجام طرح های گسترده می شد، اما برای انگلستان روشن بود که به زودی آمریکا قدرت حاکم در ایران خواهد شد.”
“پافشاری ملی گرایانه مصدق مایه تهییج توده های مردم شد که به فرار شاه ترسو در ۱۹۵۳ و ملی کردن صنعت نفت که با کارگرانش چون بردگان رفتار می شد، انجامید. کینزر از یک مدیر اسرائیلی که در کنار کارگران ایرانی آبادان کار می کرده است این نقل قول را می آورد:
“هفت ماه از سال را کارگران زیر درختان زندگی می کردند. در زمستان انبوه آنان به سالن بزرگی که کمپانی ساخته بود می رفتند که گنجایش تا چهار هزار نفر را داشت. بی هیچگونه دیوار میان آنان هر خانواده جایی به اندازه یک پتو داشت. هیچگونه وسیله شستشو وجود نداشت. در بحث با همکاران انگلیسی، ما اکثر می کوشیدیم به آنها بفهمانیم که این کار درستی نیست که با ایرانیان اینگونه رفتار شود. پاسخ آنها معمولا چنین بود “ما انگلیسی ها صدها سال تجربه داریم که با مردم بومی چگونه رفتار کنیم. ممکن است سوسیالیسم در انگلستان درست باشد، ولی در اینجا ما باید ارباب باشیم. . .”
“امپریالیسم حزب کارگر شجره نامه درازی دارد گرچه در این روزها سوسیالیسم در انگلستان چندان پسندیده نیست ولی ارباب تازه بر سر کارست. وزیر خارجه حزب کارگر هربرت موریسون مصمم بود که مصدق را برکنار کند اما او از ژرفای نفوذ او ناآگاه بود. او گمان می برد تهدید با نیروی دریایی نتیجه خواهد داد، اما هری ترومن با این حادثه جویی مخالفت کرد. سفیر او طی پیامی اخطار کرد که مصدق از پشتیبانی ۹۵ تا ۹۸ درصد مردم کشورش برخوردار است، این حماقت کامل است که با زور او را برکنار کنند. تنها پس از پیروزی آیزنهاور بود که برقراری ضدانقلاب پیوسته (پیش درآمد ایجاد شورای امنیت ملی در دستور کار قرار گرفت) وسیله برادران دالس پدید آمد و طرح اژاکس مطرح گردید. دموکراسی غیرمذهبی که وسیله جبهه ملی مصدق پدید آمده بود با عملیات جاسوسی بریتانیا و آمریکا توان خود را از دست داد. کینزر به گونه ای دقیق تمامی عملیات را بازسازی میکند و با توجه بسیار ریزه کاری های شخصیت های اصلی را باز می گوید. بسیاری از آنچه را که او نوشته است از سالها شناخته شده بود. آنچه درخور توجه است این نکته است که هیچکس ناراحت نیست آنچه را که پنجاه سال پیش رخ داده تکذیب کند. اینک این پرسش مطرح می گردد که بوش و بلر هر دو نیک می دانستند آنچه درباره جنگ افزارهای جمعی عراق می گفتند نادرست است. در یک نکته کینزر انتقاد آرامی از مصدق می کند که او به نگرانی آمریکا از نفوذ شوروی توجه نداشت و واکنش درستی در این زمینه نشان نداد. این اندکی با روند کتاب مغایرست. استدلال مصدق در دفاع خویش در برابر دادگاه فرمایشی دربار شاه ـ که مورد تایید کینزرست ـ هرگونه توجیه را بی اعتبار می نماید: “گناه من این بود که نفت ایران را ملی کردم و شبکه استعماری و نفوذ اقتصادی بزرگترین امپراتوری جهان را برچیدم.”
“به همین دلیل بود که کودتای سیا در ۱۹۵۳ شاه را دوباره بر تخت نشانید. او پس از بازگشت، سیاست تعقیب منظم آزادیخواهان، ملی گرایان و کمونیست ها را آغاز کرد. پلیس پنهانی ساواک شیوه های تازه شکنجه را به کار گرفت و سیاست مخالف، جنایت شناخته میشد. مهاجرت گسترده روشنفکران زیرفشار به خارج از کشور و ایجاد هسته های مقاومت در اروپا و آمریکای شمالی پیامد آن بود. در درون کشور تنها درهای مسجدها باز ماند. به تدریج مسجدها تنها جایی بودند که مخالفان شاه می توانستند در آنجا به گفت وگو و سازماندهی بپردازند. پشتیبانی آمریکا از دیکتاتوری شاه چنان کامل شد که مخالفان میانه روی شاه به دشمنی شدید با آمریکا گراییدند. در ۱۹۷۰ فریدون تنکابنی این دیدگاه همگانی را در “خاطره شهر شلوغ” این گونه توصیف می کند:
“اگر من یک طراح بودم آمریکایی را در یک پوشاک نظامی کامل طرح می زدم. او یک پایش را با چکمه سنگین میخ دارش بر پشت آمریکای لاتین گذارده و با پای دیگرش بر پشت آسیای جنوب شرقی ایستاده است. دست چپش گلوی مرد سیاهپوستی را می فشارد . . .”
“هنگامی که سرانجام توفان برخاست و شاه را برکنار کرد آیت الله ها قدرت را گرفتند. آنان از خلائی که ۱۹۵۳ پدید آورده بود بهره گرفتند. دیکتاتوری مذهبی خمینی که بر کشور چیره شد از هر نظر اعمال فشار همانند دوران شاه بود. ضدامپریالیسم ملاها ضد امپریالیسم دیوانگان بود. بینشی که آنان عرضه می کردند از آغاز تیره و ناروشن بود. جدایی میان اعمال فشار بعثی ها و ملایان آموزنده است. با آن که صدام همه مخالفان سیاسی را از لیبرال ها، کمونیست ها و بویژه مذهبی ها درهم شکست، اما در زندگی روزانه مردم دخالتی نمی کرد. در یک چهارم سده گذشته بار، دیسکو و تئاتر در سراسر بغداد سر برآورد. در حالی که پلیس مذهبی [جمهوری اسلامی] نگهبان دائمی جوان ها با کیفرهای جریمه نقدی و شلاق و زندان هستند. این اعمال فشار فرهنگی شمار فراوانی از جوانان را به مخالفت با نظام کشانید. امروزه یک نفرت واقعی از ملایان بخش بزرگی از اکثریت مردم را ـ که شصت درصدشان زیر ۲۵ سال هستند ـ دربرگرفته است.”
“تجربه بهترین آموزگاری ست که مردم ایران را تعلیم داده است. قدرتمندترین آیت الله ها هم نمی توانند قانون های زیست شناسی را دگرگون کنند. اگر مردم را آزاد نگهدارند آنان از راه و با شیوه خود و بهنگام از شر زورگویان ریشو رها خواهند شد. این می تواند بامداد اصلاحات اسلامی باشد. به راستی کوشش فیلمسازان و سروده ها و نوشتارهای پنهانی که همه جا پخش می شود نشانه آن است که دگرگونی در راه است. اگر گروه بوش، چینی، رامسفلد بخواهند این روند را سرعت بخشند مطمئنا آشوب عظیمی به بار خواهند آورد که تنها عناصر واپسگرا را در این کشور تقویت خواهد کرد. مصالح امپراتوری به ندرت با منافع مردمی که مدعی “آزادی” آنانند هماهنگ است بویژه آنگاه که مردم می دانند آشوبی که بر می آید نتیجه آشوبیست که امپراتوری در پنجاه سال پیش برپا کرده است.”
* دکتر محمود گودرزی در طول فعالیت روزنامه نگاری اش یک لحظه از نوشتن دست برنداشت و در کنار شهروند، مقالاتش در نشریات و سایت های دیگری در خارج کشور منتشر می شد.
قرار بود سلسله مقالات ایران و سده بیستم او که چندین سال در شهروند به صورت پاورقی منتشر می شد، به کتابی تبدیل شود و حتی تا مرحله چاپ هم رسید، ولی سرطان به این مرد فرزانه مهلت نداد تا تولد آن را ببیند.
در معرفی او در آغاز کتاب نوشته بودیم:
دکتر محمود گودرزی بی شک یکی از متعهدترین روزنامه نگاران ایرانی است. او به سال ۱۳۱۳ خورشیدی(۱۹۳۳میلادی) در تهران به دنیا آمد، و تحت تربیت پدری سخت گیر و معتقد به علم و دانش در پنج سالگی قادر به خواندن و نوشتن شد.
در سن ۱۶ــ ۱۵ سالگی در حالی که نشریات بنام آن روز مقالات او را منتشر میکردند، اولین نشریه قطع کوچک به نام “همبستگی” را در ایران راه اندازی کرد. او تحصیلات متوسطه را در “دارالفنون” و “مدرسه علمیه تهران” به پایان رساند و اولین تجربه های جدی در کار روزنامه نگاری را در سالهای ۴۹ تا ۵۱ میلادی (۱۳۲۸ تا ۳۰ شمسی) با همکاری با روزنامه های “دریا” و “عصر” تهران آغاز کرد.
محمود گودرزی در سال ۱۹۵۱ برای ادامه تحصیل به آلمان غربی رفت و در آنجا پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه مونستر Muenster در رشته Publicist (برنامه ریزی و سامان دادن رسانه های جمعی) در همان دانشگاه در کنار تدریس زبان و ادبیات فارسی مسئولیت بخش خاورمیانه نشریه Industry Carier را نیز به عهده گرفت. او همواره، از همان اوان دوران دانشجویی در آلمان، در زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایرانیان خارج کشور حضور فعال داشته و میتوان او را یکی از بسترسازان تشکیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به حساب آورد.
دکتر گودرزی در سال ۱۹۷۶ به آمریکا مهاجرت کرد و با همراه دیرینش راحله رضایی ازدواج کرد و در همان سال در دانشگاه “هوارد” واشنگتن مشغول به گذراندن دوره دکترا در رشته “کاربرد تکنولوژی در آموزش و پرورش” شد و با موفقیت آن را به پایان رساند.
در همان سالها، با همکاری زنده یاد احمد شاملو، انتشار هفته نامه ایرانشهر را در لندن پی ریخت و پس از انتقال آن به آمریکا، مسئولیت شش ماهه نخست انتشار آن را در آمریکا به عهده گرفت. او از بنیانگذاران و اعضای هیأت رئیسه “کانون دوستداران فرهنگ ایران” در واشنگتن بود و نهاد انتشاراتی و فرهنگی “پر” نیز با همکاری ایشان شکل گرفت. دیگر فعالیت های فرهنگی و نویسندگی دکتر گودرزی عبارت است از:
ــ بنیانگذاری و مسئولیت انتشار “باختر امروز” نشریه جبهه ملی ایران در خارج از کشور
ــ همکاری در انتشار اولین نشریه دانشجویی در آلمان (سداما) SEDAMA
ــ همکاری با نهاد انتشاراتی “آوازه” در آلمان
ــ همکاری با German African Society در آلمان
ــ همکاری با نشریه “خاوران”، “علم و جامعه” و “ایرانیان”
ــ سردبیری نشریه جهان پزشکی در لندن
ــ همکاری مستمر و روزانه در نشریه “Journal of Negro Education” واشنگتن
درباره علائق و فضائل او سخن بسیار میتوان گفت اما بی تردید بزرگترین فضیلت دکتر گودرزی انسان بودن اوست.