جنبش کنونی مردم ایران، جنبش سبز، واجد ویژگی هایی است که مایه شگفتی و سردرگمی تحلیل گران در درک چگونگی شکل گیری و گسترش قیام و نیز پیش بینی 

 شهروند ۱۲۶۸ ـ ۱۱ فوریه ۲۰۱۰


 

مقدمه

جنبش کنونی مردم ایران، جنبش سبز، واجد ویژگی هایی است که مایه شگفتی و سردرگمی تحلیل گران در درک چگونگی شکل گیری و گسترش قیام و نیز پیش بینی آینده ایران گردیده است. چند سئوال اساسی در این ارتباط مطرح است که این مقاله درصدد ارائه تحلیل و پاسخ به آنها است:

۱ـ چه زمینه ها و الزاماتی باعث قدرت گیری میلیتاریست ها (جناح احمدی نژاد) گردید؟

۲ـ چرا جناح احمدی نژاد مصر به کسب و سپس حفظ قدرت سیاسی به هر قیمتی بوده است؟

۳ـ چرا و با چه هدف اولیه ای جنبش آغاز شد؟

۴ـ چرا هدایت جنبش به دست نخبگان نظام جمهوری اسلامی (موسوی و کروبی) است؟

۵ـ چرا سازماندهی جنبش به این شیوه خاص بوده، ادبیات و مواعید جمهوری اسلامی مورد استفاده اعتراضات قرار میگیرد؟

۶ـ آینده ایران در چارچوب نظام جمهوری اسلامی چگونه خواهد بود؟

۷ـ ایران در آینده ای فراتر از نظام جمهوری اسلامی چگونه خواهد بود؟


 

سئوالات فوق و ترتیب آنها تا حد زیادی مشخص کننده شیوه نگرش این نوشته به "جنبش سبز" می باشد؛ با این وصف می توان نکته محوری مقاله را در یک جمله بیان نمود:

جنبش سبز حاصل بحران کنونی نظام جمهوری اسلامی ایران است و نه بالعکس، به بیان دیگر این جنبش از سوی اصلاح طلبان و با هدف تغییر شرایط بحرانی نظام و تداوم بقای آن به راه افتاده است.

مقایسه مشابهت شرایط کنونی نظام جمهوری اسلامی ایران با سالهای دهه ۸۰ میلادی اتحاد شوروی به درک وقایع جاری ایران کمک بسیار می نماید. در آن دوران بخشی از نخبگان شوروی آغازگر اصلاح نظام با هدف نجات آن از سقوط قریب الوقوع گردیدند. هم اکنون نیز در ایران بخشی از بنیانگذاران و نخبگان نظام عهده دار جنبش مشابهی برای اصلاحات شده اند. چنین امری به هیچوجه به معنای عدم مشروعیت خیزش مردم ایران برای کسب حقوق خود نمی باشد. برعکس با داشتن درک درستی از نقش، رسالت و اهداف رهبران کنونی جنبش سبز می توان تحلیل دقیقی از تاکتیک ها و اقدامات آن ها به دست آورد. از این طریق می توان شیوه هایی را پیش بینی نمود که جنبش مردمی را تا جایی به پیش ببرد که منجر به تحولات بنیادین و برگشت ناپذیر شده، زمینه بازتولید نظام های توتالیتر در ایران را ناممکن کرده و شرایط استقرار یک نظام شایسته مردمان ایران را فراهم نماید.


 

زمینه تحولات

شناسایی نظام جمهوری اسلامی  ایران (نجاا) به عنوان یک نظام توتالیتر تنها نقطه صحیح برای آغاز هر نوع بررسی مرتبط با ایران کنونی  می باشد. با داشتن درک دقیق از ماهیت نظام های توتالیتر به طور عام و نیز ویژگی های نوع ایرانی آن (نجاا) است که می توان به درک رفتار این رژیم و شرایط اخیر آن نائل آمد.


 

۱ـ این نظام همانند سایر نظامهای توتالیتر (اعم از نظامهای موجود یا فروپاشیده) در تعارض ماهوی با حقوق فردی، وجدان آزاد، دموکراسی، و حقوق اقوام و ملت ها بوده، و باور به کنترل و هدایت بنگاه های عمده اقتصادی، منابع مالی و ثروتهای طبیعی توسط دولتِ متمرکز دارد. مجدداً، نجاا همانند سایر نظامهای توتالیتر منبع کسب مشروعیت سیاسی را در یک ایدئولوژی جستجو می کند که در این مورد ویرایش ایدئولوژیک از اسلام شیعه اثناعشری یا "ولایت فقیه" بوده، و سیاست بین المللی و روابط خارجی خود را نیز بر اساس این ایدئولوژی توجیه میکند (بحث تفصیلی نظام توتالیتر در ایران موضوع مقاله جداگانه ای است که به زودی ارائه خواهد شد).


 

۲ـ نجاا به واسطه مذهبی بودن ایدئولوژی خود حتی از نوع کمونیستی توتالیتاریانیسم فراتر رفته و حوزه های بیشتری را تحت تأثیر ایدئولوژی رسمی قرار داده است مانند احتساب غیرمسلمانان و مسلمانان سنی به عنوان شهروندان درجه دوم، فرودست نمودن جایگاه حقوقی و انسانی زنان نسبت به مردان، و اعمال محدودیت بر نحوه پوشش، شغل و ورزش زنان.


 

۳ـ اگر نجاا به ظاهر فاقد حزب واحد  می باشد ولی در حقیقت این سپاه پاسداران است که در ایران جایگزین حزب واحد شده و عهده دار تمامی کارکردهای آن در سایر نظام های توتالیتر است. ایدئولوژی حزب همانا ولایت فقیه است و شرط بنیادین برای عضویت در آن تعلق به مذهب شیعه اثنی عشری است. در نظام های توتالیتر سران و اکثریت مدیران ارشد از اعضای حزب حاکم می باشند، در ایران نیز مدیران بنگاه های مهم اقتصادی، صنعتی، فرهنگی و آموزشی مدتهاست که از میان افراد سپاه منصوب می شوند. این وضعیت همواره و در تمامی دولت های جمهوری اسلامی وجود داشته و تنها در دوران میلیتاریستی احمدی نژاد تشدید گردیده است. اعضای سپاه پاسداران حتی عهده دار بالاترین رده های فرماندهی در ارتش و نیروی انتظامی می باشند. ایجاد اولیه سپاه پاسداران به موازات ارتش ایران در روزهای پس از انقلاب اگر صرفاً به دلیل بی اعتمادی به ارتش شاهی بود، اما گسترش بعدی تواناییهای نظامی آن، حضور مستقیم در عرصه های اطلاعات و امنیت، سیاست خارجی، اقتصاد، فرهنگ، ورزش، قوه مجریه، قوه مقننه، ارتش و پلیس حاکی از جایگاه آن به عنوان تنها سازمان واقعاً حاکم در ایران بوده است. به این عرصه ها اگر هزاران مرکز تحقیقاتی و صنایع نظامی، شرکتهای فعال در کلیه عرصه های اقتصادی و مأموریت رسمی برای تامین لجستیکی و آموزش سازمان های تروریستی سایرکشورها، و یا هدایت مستقیم اقدامات تروریستی در نقاط گوناگون جهان اضافه شود آنگاه تا حد زیادی جایگاه بی همتای سپاه پاسداران در نجاا قابل درک خواهد شد. سپاه پاسداران نه امتداد و نه بخشی از نجاا، که خود نظام است. اکثریت مقامات پیشین و کنونی نظام، اعم از میلیتاریست یا اصلاح طلب، کماکان از اعضای این حزب هستند. اعضای حزب حاکم در ایران همگی تفنگدارند.

۴ـ بدیهی است نظام توتالیتر با وجود تعداد زیادی از محدودیتهای توانفرسا هیچگاه قادر به کارکرد مطلوب نبوده و دیر یا زود ناچار به مواجهه با بحران فروریزی کلی خواهد شد؛ همانگونه که در چند دهه اخیر در موارد شوروی، یوگسلاوی، آلبانی، عراق و یا کامبوج شاهد آن بوده ایم. نخبگان یک نظام  توتالیتر دقیقاً  از کارایی پایین آن در تمامی  عرصه ها و علل ریشه ای آن آگاه بوده، اما کماکان بر حفظ ساختار موجود اصرار می ورزند. به تدریج عواملی باعث می گردند تا نظام  توتالیتر  ناتوان از تداوم شیوه های گذشته گردد، که به عنوان مثال در مورد شوروی ضعف مفرط کارایی اقتصادی، افلاس حاصل از هزینه های هنگفت رقابت تسلیحاتی، و چشم انداز عقب افتادگی شدید در تمامی عرصه های علمی، تکنولوژیک و فرهنگی عوامل اصلی بودند. این شرایط سران حزب کمونیست را ناچار نمود تا "جام زهر" پروسه اصلاحات (پروستریکا و گلاسنوست) را با کمال بی میلی اما به اجبار سرکشند. برای ورشکستگی نظام امروز ایران نیز دلایل مشابه نظام شوروی سالهای ۸۰ میلادی مطرح می باشند.

۵ـ علاوه بر موارد فوق عوامل دیگری باعث تشدید بحران های داخلی و خارجی ایران شده اند که برخاسته از تعادل جدید قوا در سطح جهانی پس از سقوط بلوک شرق، شرایط ژئوپلتیک حاصل از فروپاشی شوروی و پیدایش کشورهای جدید در جوار مرزهای ایران، سقوط رژیم های طالبان در افغانستان و بعث در عراق می باشند. هرچند نجاا با هریک از این رژیم ها در دوران حیاتشان دچار اختلافات اساسی بود، ولی بقای آن ها را به جایگزینی با نظام های جدیدی که پتانسیل بالایی برای تأثیرگذاری بر معضلات ایران دارند، ترجیح می داد. طی دو دهه اخیر تمامی این تحولات منطقه ای و جهانی به آسانی بدل به تهدیدی برای نجاا شده اند؛ آنهم نه به واسطه توطئه کشورهای منطقه یا آمریکا که به دلیل ضعف تاریخی رژیم های حاکم بر ایران در به رسمیت شناختن مسائل و در پی گرفتن سیاست ها و چارچوبهایی برای حل عادلانه آن ها.

 



 

در این شرایط است که نجاا به شیوه مألوف خود به مواجهه با تهدیدات فعلی و آتی آمده و به حمایت از هر جریانی می پردازد که در جهت تخریب اقدامات آمریکا و هم پیمانان آن و یا دولت های تازه شکل گرفته فعالیت می کنند. این حمایت ها در برگیرنده گروه شیعی صدر و در عین حال القاعده در عراق، القاعده در افغانستان، و از آن سو حمایت لجستیکی و تسلیحاتی حزب الله و حتی برخی از فالانژهای مسیحی لبنان می گردد. این حمایت ها و مداخلات شیوه های گوناگونی به خود می گیرند: از حمایت تبلیغاتی و لجستیکی تا آموزش نظامی و ارسال تسلیحات. ایران ترجیح می دهد تا به معارضه با شرایط جدید بپردازد تا آن که واقعیات رشدیابنده پیرامون خود را به رسمیت بشناسد، زیرا به درستی معتقد است نظام ولایت فقیه و بسیاری از ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کنونی ایران از همزیستی و تعامل با دنیای نوین ناتوان می باشند. ایران نه تنها به صورت آشکار و نیمه آشکار درگیر منازعه با برخی کشورهای خاورمیانه و دموکراسی های غربی است، بلکه در عرصه بین المللی نیز تنها حول یک هدف مشترک سعی در ایجاد همپیمانی با کشورهای دیگر دارد که آن نیز مبارزه با کشورهای غربی بویژه ایالات متحده می باشد. در همین راستا ایران با تأکید بر توسعه شدید صنعت اتمی مشکوک خود، نفی هالوکاست و نفی موجودیت اسرائیل، خود را در معرض تهدید اقدامات نظامی اسرائیل و/یا غرب قرار داده است.

۶ـ در عرصه داخلی ورشکستگی کامل اقتصادی در حال رخ نمودن است. اگر چه ایران پس از انقلاب اسلامی همواره دچار مشکلات اقتصادی بوده، ولی در وضعیت کنونی صحبت درباره فروریزی کل اقتصاد ایران است. هم اکنون صنعت خودروسازی کشور با زیان بیش از ۱۰ میلیارد دلار و بانکهای ایرانی با مطالبات غیرقابل وصول بیش از ۴۰ میلیارد دلار عملاً ورشکسته اند و تنها با سکوت دولت و شیوه های ناسالم اقتصادی و سیاسی سعی در پنهان کردن آن دارند. بهره وری پایین باعث خالی شدن بازار از محصولات تولیدکنندگان ایرانی و تعطیل یا نیمه تعصیل شدن بیش از ۷۰% آنها گردیده است. تحریم های بین المللی باعث توقف سرمایه گذاری و نوسازی زیرساختها گردیده، مدیران فاسد و نالایق دولتی صنایع را به مجموعه های فاقد بهره وری، ایستا و بی کیفیت تبدیل کرده اند که بدون سیاست های حمایتی قادر به حفظ خود برای یک لحظه نیز نمی باشد.

۷ـ در سالیان اخیر با افزایش تدریجی نسبت جوانان و زنان به کل جمعیت کشور و ارتقاء نسبی سطح تحصیلات و در عین حال تماس گسترده با افکار و ایده های جدید از طریق امکانات نوین ارتباط جمعی، جوانان آشکارا بر ضد مبانی عقیدتی نجاا عصیان نموده اند.

۸ـ از سوی دیگر طی سالیان اخیر خودآگاهی به حقوق ملی و خودباوری در بین ملتهای ایرانی به طرز چشمگیری افزایش یافته است. ملل اقلیت در ایران که از نتایج مثبت تحولات حاصل از فروپاشی رژیم های توتالیتر و تمرکزگرا در کشورهای همجوار و سایر نقاط جهان به هیجان آمده اند در سالیان اخیر به شیوه های گوناگون مطالبات خود را هرچه صریح تر مطرح می نمایند. با آگاهی به بی سابقه بودن شدت خواسته های ملی بود که موسوی و کروبی در هنگام پیکارهای تبلیغاتی ریاست جمهوری وعده توجه به حقوق ملیت های ایران را دادند و از آن سوی، برای اولین بار رهبر نجاا به کردستان سفر نمود، یا احمدی نژاد مجوز تدریس زبان های اقوام را در برخی دانشگاه ها صادر کرد.


 

۹ـ با حمله آمریکا و کشورهای مؤتلف آن به طالبان و القاعده در افغانستان پس از واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و کمی بعدتر در سال ۲۰۰۳ و سقوط رژیم بعثی عراق، بسیاری متقاعد شدند که ایران نیز در معرض تحولات جدی قرار گرفته است و دیگر قادر به حفظ نظامات فعلی نخواهد بود. در آن مقطع گروه اصلاح طلبان(خاتمی) قدرت سیاسی ایران را در دست داشت. این گروه معتقد بود که با پیگیری مذاکرات و ایجاد  روابط مسالمت آمیز با غرب می توان نجاا را حفظ کرده، و در این راستا با پذیرش برخی هزینه ها می توان از تحمیل هزینه های گزاف تر در آینده پرهیز نمود. اصلاح طلبان می خواستند تا شرایطی را تأمین نمایند که نجاا را آن گونه که هست (و تنها با اعمال تغییراتی محدود) مساعد پذیرش از سوی کشورهای پیشرفته و دموکراتیک نمایند.

۱۰ـ در مقابل، جناح احمدی نژاد (میلیتاریست ها) باور دارند که:

* حتی پس از انجام پیرایش های مورد نظر اصلاح طلبان نیز غربی ها هرگز با نجاا کنار نخواهند آمد و درعین حال موج تحولات اخیر در همسایگی ایران شرایط را برای تحولات جدی در ایران آماده کرده است و ایران ظرفیت مطابقت با این شرایط را ندارد.  

* گشودن درهای ایران به روی دنیا و تأمین حتی نسبی آزادیهای فردی، قومی و مذهبی نه تنها به نابودی جمهوری اسلامی که به فروپاشی ایران منجر خواهد شد. جناح احمدی نژاد باور دارد که جامعه ایران فاقد هرگونه عامل دیگری جز ولایت فقیه برای حفظ یکپارچگی ایران است و در واقع حفظ نجاا را معادل بقای ایران تصور می کنند.

* هیچ شرایطی وجود ندارد که طی آن ایران قادر به پاسخگویی تقاضاها و در عین حال حفظ نظام باشد و لذا بهتر می بینند تا خود را از درون یک دست کرده و هر نوع اعتراض مردمی را سرکوب نمایند. بدین ترتیب ایران و نظام اسلامی آن به بن بست سرنوشت خویش دچار شده اند. در چنین شرایطی است که میلیتاریست ها به مقابله با گرایش به تغییر در درون و بیرون مرزهای ایران پرداخته اند زیرا نسبت به فقدان ذاتی انعطاف پذیری در نزد نجاا برای پاسخگویی به خواسته های گروه های قومی، زنان، جوانان، و توده های فقرزده مردم آگاهی دارند.

* مقابله نظامی با آمریکا و هم پیمانان آن امری ناگزیر بوده و تنها موضوع باقی مانده مکان و زمان درگیری                  اصلی و نیز شرایط طرفین در آن مقطع زمانی است. به همین دلیل نیز جمهوری اسلامی مدت ها است که خاکریز اول را در جنوب لبنان، در شهرهای عراق و در افغانستان مستقر کرده و درگیری را آغاز نموده است با این امید که نیروها و منابع  آمریکا و مؤتلفین آن را در همان نقاط فرسوده کرده و منصرف از درگیری نهایی نماید.  بر اساس همین باور است که جناح احمدی نژاد بیش از سایر جناح ها بر توسعه توان نظامی ایران تأکید می ورزد.


 

برنامه و رویکرد جناح اصلاح طلب

تمامی جناحهای نظام اعم از میلیتاریست ها و اصلاح طلبان، به همراه اپوزیسیون، در این امر هم عقیده اند که ایران در بحرانی ترین شرایط تاریخ خود قرار دارد، زیرا این بار نجاا مجبور به مواجهه نهایی با مشکلات خود بوده و فرصت تعلیق بیشتر امور از آن گرفته شده است. در واقع تفاوت میلیتاریستها با اصلاح طلبان پیش از هر چیز در شیوه سپری کردن این  دوران، نوع و میزان هزینه های ناشی از آن است.

چند دهه پیشتر اصلاح طلبان شوروی به رهبری گورباچف علیرغم آگاهی به تمامی سناریوهای محتمل آینده، به درستی کشور خود را وارد پروسه اصلاحات نمودند. تاریخ ثابت نمود که این سیاست تا چه میزان برای تمامی ملت های شوروی و نیز جامعه جهانی مفید بود، و اگر این پروسه زودتر آغاز شده بود، چه بسا آنگاه قادر به جبران مظالم نظام کمونیستی (و امپراتوری تزاری پیش از آن) می شد و ملت های شوروی مایل به باقی ماندن با روسیه در چارچوب یک کشور واحد فدرال می گردیدند.  علیرغم مقاومت محافظه کاران حزب کمونیست، گروهی از بالاترین نخبگان نظام شوروی با هدف تداوم بقای سیستم حاکم به انجام اصلاحات اقدام کردند، ولی نظام شوروی فاقد ظرفیت مطابقت با شرایط جدید بوده و از آن سو مردم و ملت های تشکیل دهنده شوروی نیز انباشته از خشم سرکوب شده طی چندین دهه حاکمیت کمونیست ها دیگر تحمل بازی جدید حکام کهنه را نداشتند.



 

جناح های جمهوری اسلامی خود را در شرایط شبیه به اتحاد شوروی پیش از فروپاشی می بینند. تجربه تاریخی اصلاحات شوروی منبع توجیه سیاست های جناح احمدی نژاد است؛ به عبارتی این جناح رفتار اصلاح طلبان را تکرار تاریخی سیاست های گورباچف می داند، اما تجربه آخرین پروسه اصلاحات در شوروی مؤید آن است که تعویق اصلاحات باعث تعمیق تضادهای داخلی و زایل شدن هرچه بیشتر توانایی تأثیرگذاری نخبگان نظام بر پروسه تحولات آینده خواهد شد. از سوی دیگر جناح اصلاح طلب باور دارد که باید فرایند اصلاح و تغییر را هرچه زودتر آغاز نمود، زیرا هزینه درنگ بیش از هزینه هریک از سناریوهای محتمل در آینده است. اصلاح نظام سیاسی و مطلوب تر کردن چهره آن شانس تأثیرگذاری بیشتر بر روند وقایع آتی را فراهم کرده و چه بسا تا حد زیادی هزینه های بعدی را کاهش خواهد داد.

مشابهت تلخ دیگر نجاا با نظام شوروی در ضعف مفرط اپوزیسیون است به نحوی که رهبران و نظریه پردازان اصلاحات تنها از میان نخبگان نظام حاکم بر می خیزند (بررسی علل این واقعیت نیازمند بررسی و مقاله جداگانه ای است). هدف اصلی این نخبگان حفظ نجاا با اِعمال ضرورترین و ابتدایی ترین اصلاحات در آن است. این نخبگان با اعتقاد عمیق به این که ایران نیازمند نظام ولایت فقیه می باشد باور به حفظ محوریت ایدئولوژی شیعی به عنوان محور وحدت ملی ایران داشته، و تنها مایل به رقیق کردن نقش ولی فقیه و تقسیم گسترده تر اختیارات مابین سران دیگر نظام و تا حدی به مقامات محلی می باشند. همچنین تمامی جناحهای نجاا باور دارند که سپاه پاسداران نیروی اصلی حافظ نظام بوده و خواهد بود.

باورهای بنیادین اصلاح طلبان جمهوری اسلامی (موسوی، کروبی، خاتمی) از این قرار است:


 

* اعتقاد به قانون اساسی و نظام ولایت فقیه، و حفظ سپاه پاسداران و سازمان های اطلاعاتی موجود مهمترین اصل است. ایران بدون "ولایت فقیه" فاقد عامل وحدت آفرین دیگری است.

* انجام اصلاحات ضروری است و بدون آن کل نظام در اثر فشارهای داخلی و خارجی سقوط می کند.

* مرز اصلاحات جایی است که اصل اول را زایل نکند، هرچند تقلیل نقش ولایت فقیه ضروری می باشد.

* با روی کار آوردن رژیم اصلاح طلب می توان با فشارخرد کُننده غرب برای تغییرات فراگیر مقابله نمود. استقرار دولت اصلاح طلب باعث خنثی شدن توجیهات غرب برای تحریم ایران، حمایت از اپوزیسیون، گروه های قومی و اقلیت های مذهبی می شود.

* ایران می تواند انزوای بین المللی خود را بهبود داده و بدین ترتیب از روند تهدیدات ژئوپلتیکی و از دست دادن منافع حیاتی خود در دریای مازندران و خلیج فارس جلوگیری نماید یا دستکم آن را تضعیف کند.

* روند رو به رشد خودآگاهی و خودباوری ناسیونالیستی در بین اقوام و ملت های ایرانی یک واقعیت عینی است. تأمین بخشی از خواسته های اولیه آنها و کاهش تمرکز سیاسی در تهران اجتناب ناپذیر است تا بتوان از روند گریز از مرکز جلوگیری نمود.

* سیاست خارجی ایران باید کماکان بر اساس ایدئولوژیک بوده و بر حمایت از گروههای مسلمان و شیعی تأکید نموده و مبتنی بر انتقاد از غرب و اسرائیل باشد. درحین حال سیاست رسمی نجاا باید به رسمیت شناختن دو ملت- دو دولت در درگیری اسرائیل ـ فلسطین و کنار کشیدن از موضع یگانه ایران راجع به اسرائیل باشد. همچنین تأکید و اولویت باید کماکان بر نزدیکی و دوستی با چین، روسیه، ترکیه و سوریه باشد، هرچند بازسازی هر چه بیشتر روابط با غرب از اهمیت ویژه برخوردار است.

درچارچوب نظام ایدئولوژیک مورد نظراصلاح طلبان (ویرایش رقیق شده ولایت فقیه) نمی توان متوقع رفتارهای غیرایدئولوژیک همسان با دولت های دموکراتیک بود. سیاست ها و استراتژی های یک نظام سیاسی برخاسته از منابع کسب مشروعیت سیاسی وی هستند که آن ها نیز به نوبه خود ناشی از منافع پایه های اجتماعی نظام  می باشند که وی عهده دار نمایندگی آن ها است. هنگامی که پایه های اجتماعی دولت اصلاح طلبان منطبق بر پایه های پیشین باشد، توقع مشاهده نوآوری بجز درجهت تنش زدایی و یا بروز تغییراتی در تاکتیک ها و روبنای امور نمی توان داشت. امور بسیار اساسی دیگری وجود دارند که اصلاح طلبان باید به آن بپردازند مانند حقوق زنان، آزادی های اجتماعی، و نقش سپاه در اقتصاد ملی و نظام اطلاعاتی و امنیتی. پاسخ به این موارد و سایر امور به ناچار در همه شرایط بر اساس حفظ چارچوب نظام ولایت فقیه خواهد بود.


 

تاکتیکهای اصلاح طلبان برای کسب قدرت سیاسی

جناح اصلاح طلب قانع گردید که برای نجات نجاا باید میلیتاریست ها را خلع کرده، قدرت سیاسی را به دست گرفته و آن گاه برنامه خود را اجرا نماید، زیرا میلیتاریست ها نشان داده بودند که تنها با برنامه کاری خود پیش می روند و هیچ نظر متفاوتی در مجلس و سایر مراکز را برنمی تابند. بدین ترتیب بهترین فرصت برای آغاز فرایند اصلاحات، با کسب پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری دهم به دست می آمد. منتها اصلاح طلبان قبلاً می بایست راهی برای مقابله با تقلبات در انتخابات پیدا نمایند، زیرا تقلب در تاریخ نجاا بسیار متداول بوده و در دوره پیشتر انتخابات ریاست جمهوری نیز به میزان مؤثری توسط جناح احمدی نژاد به کار رفته بود.

۱ـ اصلاح طلبان چاره را در آن یافتند تا فقدان اهرم های قدرت سیاسی را به طریق دیگری جبران نمایند و آن هم به صحنه آوردن مردم، به کارگیری آن در جهت پیروزی در انتخابات و در نتیجه تصاحب قدرت سیاسی از طریق قانونی بود. در عین حال لازم بود تا مردم به شیوه ای تهییج و ترغیب شوند که در گسترده ترین سطح خود در انتخابات مشارکت نموده و آرای خود را به نفع اصلاح طلبان به صندوق ها بریزند. همچنین یک مشارکت گسترده می توانست بیمه مناسبی برای پیشگیری از تقلب در انتخابات حتی در وقیحانه ترین حالت ممکن آن باشد، چیزی که نشان داد در برابر اصرار جناح میلیتاریست برای حفظ قدرت سیاسی به میزان لازم کارایی ندارد.

۲ـ برای متحقق نمودن مشارکت بسیار بالای مردم لازم بود تا شعارها و وعده هایی مطرح گردند که انعکاس دهنده خواسته های سرکوب شده توده های مردم باشند، همچون: مشکلات زنان و جوانان، معیشت، تحصیل، فساد و تبعیض، تأمین حقوق ملی و قومی، و رفع سرکوب اقلیت های مذهبی.  با طرح این وعده ها بود که حضور ده ها میلیونی مردم آن هم به نفع اصلاح طلبان محقق شد. به عنوان نمونه در مورد خواسته های ملیت های ایرانی کار به جایی رسید که تمامی رهبران اصلاح طلبان به استان های غیر فارس زبان سفر کرده و وعده آموزش زبان مادری و به کارگیری مدیران محلی را دادند و حتی برای اولین بار در تاریخ نجاا رهبر به کردستان سفر نمود تا با تأثیر تبلیغاتی اصلاح طلبان مقابله نماید. بدیهی است که تلاش رهبر نظام بی فایده بود و در استان های کردنشین همانند انتخابات پیش از آن بیش از ۸۵% آرا واقعی مردم به نفع اصلاح طلبان به صندوق ریخته شد.


 


 

۳ـ جناح اصلاح طلب قریب یک ماه پیش از موعد انتخابات فعالیت اصلی خود را آغاز نمود. تا پیش از آن تاریخ هیچ جنبش گسترده ای مطرح نبود و مردم منتظر انتخابات بی خاصیت دیگری بودند. حرکات اعتراضی دانشجویان، جنبش یک میلیون امضای زنان، یا کمی پیشتر اعتصاب کارگران شرکت واحد علیرغم اهمیت، حق طلبانه و شجاعانه بودنشان قادر به تهدید نظام نبودند. در واقع مدت ها است که هیچیک از نیروهای اپوزیسیون (نیروهای غیر از نخبگان نجاا)  واجد توانایی تهدید نظام نبوده و کماکان نمی باشند، که این خود یکی از مهم ترین دلایلی است که به بخشی از نخبگان نجاا جرأت داد (تا فارغ از تشویش وجود جریان های رادیکال خارج از نظام) پروژه اصلاحات را تعریف و اجرا نمایند. این اصلاح طلبان بودند که برای پیشبرد اهداف خود مردم را به صحنه آوردند و از آن ها به شکل اهرم فشاری برای متعادل کردن کمبود سنگینی سیاسی خود در برابر میلیتاریست ها بهره برداری نمودند.

۴ـ هنگامی که نتیجه انتخابات به نفع جناح احمدی نژاد اعلام گردید این به معنای آمادگی مواجهه جناح احمدی نژاد با توده های امیدوار شده، بی تاب و سپس تحقیرشده و خشمگین مردم بود، امری که جناح اصلاح طلب امید داشت قادر به ترساندن میلیتاریست ها باشد و آن ها را وادار به تمکین به نتایج  واقعی نماید. هنگامی که چنین واقع بینی در میلیتاریست ها یافت نشد آنگاه بود که سران اصلاح طلبان مجدداً مردم را به صحنه فراخواندند تا نه تنها تأکیدی باشند بر جدیت اصلاح طلبان برای تصاحب قدرت سیاسی بلکه عامل جلب توجه میلیتاریست ها به تبعات اقدامات سرکوبگرانه.

۵ـ تصور میلیتاریست ها این بود آن هنگام که رهبر و شورای مصلحت نیز به تأیید نتایج رسمی بپردازند جناح اصلاح طلب عقب خواهد نشست و راضی به رادیکالتر کردن مردم نخواهد شد، زیرا در آن شرایط تمامی اجزای نظام لطمه خواهند دید. ولی اصلاح طلبان راهی را در پیش گرفتند که از بابت انحصار بهره برداری از خیزش مردم در جهت اهداف خود مطمئن گردیده، و درعین حال امکانی برای سایرجریانات (رادیکال و مستقل) برای جلب مردم باقی نمانده، و یا سازماندهی جداگانه ای برای اعتراضات مردمی شکل نگیرد. در این راستا آن ها چند تاکتیک را به طور اساسی مدنظر داشته و مطابق آن عمل نمودند:

* اول، از ایجاد هر نوع سازمان موقت، جبهه، ائتلاف (تا چه رسد به تأسیس حزب سیاسی) پرهیز کردند تا تأکید و اطمینانی باشد بر موقتی بودن جنبش و امکان کشیدن ترمز آن در هنگام تحقق شرایط مورد نظر.

* دوم، از هر نوع نزدیکی و همکاری با جریانات خارج از نجاا اجتناب کردند، حتی جریاناتی همچون نهضت آزادی.

* سوم، با وجود طرح جدی احتمال به قتل رسیدن سران جنبش، آن ها ترجیح دادند حتی یک سازمان موقت ایجاد نگردد که قادر به رهبری مبارزات مردمی در صورت فقدان رهبران اولیه جنبش سبز باشد.

* چهارم، از مواعید، مناسبت ها و حتی ادبیات و واژگان نظام حاکم برای اعتراضات جنبش سبز بهره گرفتند تا تأکیدی باشد بر تعلقات سران اصلاح طلبان و مانعی باشد برای تغییر احتمالی در مسیر یا محتوای جنبش.

* پنجم، سران اصلاح طلبان تلاش نمودند تا اعتراضات در تهران و تا حدی در چند شهر بزرگ محدود بماند تا از تبدیل آن به یک جنبش سراسری پرهیز شود. آن ها تلاشی برای به خیابان کشاندن همه مردم ایران نکردند. در همین راستا، بدون تردید درخواست یک اعتصاب سراسری مورد استقبال و مشارکت اکثریت قاطع مردم قرار می گرفت که می توانست سرنوشت جناح احمدی نژاد را یکسره نماید، اما سران اصلاح طلبان تاکنون از چنین اقدامی دوری جسته اند.


 

۱ـ سران اصلاح طلبان هربار که مردم را به خیابان کشانده اند در پایان منتظر مشاهده میزان مرعوب شدن جناح میلیتاریست شده اند تا به محض کسب نتیجه، جنبش را متوقف نمایند. موسوی و کروبی پس از هر بار ناامیدی از حصول نتیجه دوباره مردم را به خیابان کشاندند تا نشانه پافشاری آنها برای تغییر شرایط باشد.

۲ـ بدیهی بود که مردم به تدریج در حین این تجربیات و در تداوم تظاهرات رادیکال تر شوند و تهدیدی گردند که در نتیجه آن" نه از تاک اثر ماند و نه از تاک نشان". این تهدید در جریان تظاهرات روز عاشورا تحقق عینی یافت. با توجه به نشانه های بی صبری مردم طی اعتراضات مذکور بود که اصلاح طلبان سطح خواسته های خود را تقلیل دادند تا سازش را تسهیل و در نتیجه تسریع نمایند. ابتدا موسوی و سپس کروبی دولت احمدی نژاد را به رسمیت شناختند و شعار اصلی جنبش که بازگرداندن رأی مردم بود را به فراموشی سپردند آن هم با این استدلال که به هرصورت ولی فقیه این دولت را تأیید کرده است.


 

جنبش سبز و تحولات آینده ایران

سه عامل توان ایجاد تحول در ایران و یا تأثیرگذاری برآینده آن را دارند: مردم ایران، نیروهای واقع بین نظام (اصلاح طلبان)، و در نهایت آمریکا و کشورهای دموکراتیک مؤتلف آن. بدیهی است که اهداف نهایی این سه عامل با یکدیگر مطابقت کامل نداشته و درعین حال هر یک از توان تأثیرگذاری مشخصی بر روند وقایع برخوردارند. عامل اول (مردم ایران) متأسفانه فاقد سازمان های سیاسی قدرتمند در خارج از نظام بوده و لذا تنها  قادر به ابراز خشم و اعتراض خود نسبت به وضعیت موجود می باشند آن هم غالباً در فرصت های معدودی که توسط اصلاح طلبان تعیین می شوند. سازمان های سیاسی اپوزیسیون تاکنون قادر به ایفای نقشی حتی کوچک در ارتقاء مبارزات دلیرانه مردم ایران نبوده اند. درعین حال مشخص گردیده که اگر اکثریت مردم ایران بر سر تغییر رژیم اسلامی متفق القول هستند ولی در مورد ساختار جایگزین آن دچار پراکندگی می باشند.

قبلاً به تفصیل درباره عملکرد اصلاح طلبان صحبت شد و ضروری است تا به عامل سوم که آمریکا (و دول دموکراتیک مؤتلف آن) می باشد پرداخت. این عامل به طور مستقیم و بدون اقدامات عوامل داخلی خواهان تحول (مردم و اصلاح طلبان) قادر به تغییر شرایط نمی باشد. آمریکا و متحدان آن نسبت به نقش مخرب نجاا در منطقه خاورمیانه و درسطح جهانی آگاه بوده و دیگر قادر به تحمل وضعیت موجود ایران نمی باشند. به علاوه بقای نجاا می تواند منجر به باطل کردن بسیاری از دست آوردهای حاصل از تغییر رژیم های عراق و افغانستان و از دست رفتن سرمایه گذاری های انسانی و مالی بسیار برای بهبود خاورمیانه گردد. ایالات متحده با آگاهی به تفاوت های اساسی رژیم ایران با رژیم های پیشین افغانستان و عراق، از به کارگیری شیوه های مشابه در مورد ایران کاملاً ابا دارد. آمریکا شیوه هایی را ترجیح می دهد که به شکل گیری تحولات در درون ایران کمک نمایند و در همین راستا باعث تشدید نقاط ضعف نجاا بویژه در عرصه اقتصادی گردند. به عبارت دیگر آمریکا ترجیح می دهد نجاا همانند نظام شوروی بدون دخالت نظامی خارجی و در درجه اول به دلیل فقدان کارایی و نارضایتی مردم، درخود فرو ریزد.

نخبگان جمهوری اسلامی و اپوزیسیون ایرانی دست کم از این شانس بسیار گرانبها برخوردار بوده اند تا شاهد فرایند تغییرات و سقوط نظام های توتالیتر متعددی در اروپای شرقی، خاورمیانه و سایر مناطق باشند؛ و احیاناً درس هایی از آن فرا بگیرند. در کوتاه مدت همه چیز بستگی به آن دارد که مجموعه نجاا به طرح پیشنهادی اصلاح طلبان رأی اعتماد داده و آغاز به اصلاحات نمایند؛ یا به عکس با تداوم برنامه میلیتاریست ها همراه شوند. در صورت اول نظام با بهره گیری از فرصت اصلاحات ممکن است موفق به تداوم بقای خود و  بهبود شرایط مردم ایران شود. در این شرایط از رادیکالیزه شدن اعتراضات مردم جلوگیری شده و این شانس وجود دارد تا مسیر تحولات بعدی در فضایی مساعدتر و دموکراتیک تر پیموده شود. به هر تقدیر وقوع این امر بستگی به موعد و شرایط"سرِعقل آمدن" جناح احمدی نژاد و همچنین میزان شایستگی سران اصلاح طلبان برای هدایت اصلاحات در ایران دارد.

روند وقایع داخلی و فشارهای بین المللی به گونه ای است که به باور این مقاله جناح احمدی نژاد به زودی ناچار به تسلیم قدرت به افراد میانه رو و نزدیک به اصلاح طلبان خواهد شد. نظر به این که در شرایط موجود نیروی سیاسی قابل توجهی جدای از نخبگان نظام موجود نمی باشد، اصلاح طلبان درصورت کسب قدرت سیاسی، بدون این نگرانی، از آزادی عمل لازم برای بهبود شرایط داخلی و روابط خارجی ایران برخوردار خواهند بود، اما این که سقف توانایی اصلاح طلبان برای انجام اصلاحات تا چه حد به کف انتظارات گروه های مختلف مردم ایران نزدیک می شود تعیین کننده تحولات بعدی ایران خواهد بود، زیرا همان طور که در بخش های قبلی این مقاله تشریح گردید نجاا مجبور به قبول انجام تغییرات همه جانبه بوده و موضوعی که باقی می ماند آن است که آغاز این فرایند را تا به کِی دچار تأخیر کرده، و در صورت آغاز چگونه فرایند اصلاحات مدیریت شده، با چه شتابی و به چه میزانی خواسته ها را تأمین می نماید. به طور قطع نظام اصلاح شده جمهوری اسلامی نیز به واسطه محدودیت های ذاتی خود به سرعت تمامی ظرفیت های تحول طلبانه خود را مصرف کرده و ایران حرکت خود را به سوی استقرار یک جمهوری فدرال سکولار آغاز خواهد کرد.


 

۱۸ بهمن ۱۳۸۸  (۷ فوریه ۲۰۱۰)

ایمیل نویسنده:

s.oveisy@gmail.com