نمی دانم چند بار در روز چشمم به یک مصرع شعری نوشته بر تکه چوبی از تنه ی درخت که سالها بر سر در ورودی خانه ام آویزان است، می خورد،  

 

شهروند ۱۲۶۸ ـ ۱۱ فوریه ۲۰۱۰


 

نمی دانم چند بار در روز چشمم به یک مصرع شعری نوشته بر تکه چوبی از تنه ی درخت که سالها بر سر در ورودی خانه ام آویزان است، می خورد،  و در طی سالها چندین هزار بار نمی دانم. امروز چندمین بار است که این مصرع در مغزم تکرار شده است"همدلی از همزبانی بهتر است".

تا همین چند وقت پیش مصرع های دیگر این شعر مولانا را نمی دانستم"ای بسا هندو و ترک همزبان/ ای بسا دو ترک چون بیگانگان/ پس زبان محرمی خود دگر است/ همدلی از همزبانی بهتر است"، اما همان مصرع برایم کافی بود تا سالها آویزه ی ذهنم شود و همواره تلنگری باشد و صیقلی بر ذهن و قلبم.

راستش مدتها با خود کلنجار رفتم که راجع به این موضوع مطلبی بنویسم یا نه. فکر کردم امکان دارد آنچنان که باید و شاید حق مطلب را ادا نکنم. دچار تردید شدم. اما چند روز پیش زمانی که صدای غمگین دوستم را از آنسوی تلفن شنیدم بر تردید خود غلبه کردم و با خود گفتم گاهی حتی یک جمله هم می تواند تلنگری باشد بر ذهن و قلب ما.

دوستم به دلیل یک سری اختلاقات و سوءتفاهم ها ناچار به خاتمه دادن یک رابطه ی فامیلی شده بود. او معتقد بود که حداکثر تلاش خود را در حفظ این رابطه انجام داده و چون تلاشی یک طرفه بوده به نتیجه ی مطلوب نرسیده است.

راستی چگونه است رابطه ای که می توانست با گفت وگویی دوستانه جهت حل اختلاف و توجه و گوش دادن به یکدیگر و به قول دوستم با تحمل اشتباهات در حد انسانی یکدیگر، برطرف شود، به جدایی منجر می شود؟

متأسفانه اینگونه رفتارها هر از گاهی در گوشه هایی از جامعه ی ما ایرانیان سر برمی آورد و تیری که باید به سوی دشمن اصلی مردم ایران یعنی حکومت اسلامی پرتاب شود به اشتباه نصیب هموطنی می شود که با رنج دوری از وطن و هزار و یک مشکل دیگر دست به گریبان است و به یاری ما نیازمند.

جنبش همدلانه اخیر مردم ایران لرزه بر اندام حکومتگران انداخته و مبارزات آزادیخواهانه ی مردم ایران برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی به خون کشیده شده و شکی نیست که این جنبش در سایه ی اتحاد و یگانگی مردم شکل گرفته است. اما شایسته تر است این اتحاد و عشق در زندگی روزمره ی ما نیز بیش از پیش جاری شود. این موضوعی است که جهت درک عمیق تر آن مسلماً باید ریشه ای به آن پرداخته شود که آن را به صاحب نظران واگذار می کنم و به مطلب در حد بهانه ای برای بازنگری دوباره به درونمان اکتفا می کنم.

جنبش دلاورانه مردم ما و اتحاد آنان با یکدیگر حکومت اسلامی را دچار وحشت کرده است و به یقین از راه های گوناگون و همچنین شیوه ی قدیمی تفرقه بیانداز و حکومت کن در جهت پراکندگی اتحاد و همصدایی مردم استفاده می کند تا چند صباحی دیگر بر مسند قدرت باقی بماند. این شیوه ی همیشگی همه ظالمان حاکم است. در چنین شرایطی، با اینگونه رفتارها و صرف انرژی منفی نسبت به یکدیگر که در واقع جهت آن باید به سوی دشمن مردم ایران یعنی حکومتگران اسلامی باشد، آیا به گونه ای غیرمستقیم دشمن را در رسیدن به یکی از اهدافش که همانا تفرقه و دوری مردم از هم است، یاری نمی رسانیم؟

انرژی که اگر آن را همدلانه و با عشق در جهت همیاری به یکدیگر (حتی با باورها و اندیشه های انسانی متفاوت) صرف کنیم، هیچ نیرویی را یارای مقاومت در برابر ما نیست. می توانیم با صرف نیروی مثبت و عشق و اتحاد جامعه ی نوینی بنا نهیم که هر روزه شاهد سرکوب وحشیانه ی مبارزات آزادیخواهانه ی زنان، کارگران و دانشجویان نباشیم. جهانی که دیگر شاهد کشتار وحشیانه عزیزانی نباشیم که جرمشان سر دادن ندای عدالت اجتماعی و آزادی و دمکراسی است.

در اینجا بجاست که گذری داشته باشیم به بخشی از کتاب دیدار بلوچ (محمود دولت آبادی) در این مورد:

«… اما نکته ای که همیشه آزارنده است، بیگانگی مردم ولایت ماست، نسبت به هم و گاهی بدبینی توام با تحقیرهای کینه توزانه. اینکه کمتر به یکدیگر نظر خوش دارند. جوری دشمنی بیهوده و دردناک. وقتی فکرش را می کنم و می بینم می باید بسیار کار ضمنی و موذیانه روی فرهنگ ها شده باشد تا کسانی توفیق یافته باشند به این صورت غم انگیز ما را از هم، از خود دور گردانند. می باید حساب شده این کار شروع شده و ادامه یافته باشد تا اینکه جهت کینه ی مردم را از دشمن به خود برگردانده باشد، کینه ای مضحک و در عین حال فجیع! تقویت بیگانگی مردم، نسبت به خود بی سببی نیست. این تفرقه خود اطمینان بخش ترین پایگاه بوده و هست برای بیگانگان و مهاجمان. مردم را از یکدیگر بیزار کردن! چه سمی ثمربخش تر از این؟ منطقه به جای طبقه! تبار به جای تنخوار! اگر پای صحبت مردم همدان بنشینی از خصومت خود با کرمانشاهیان می گویند! اگر که چالوس باشی، شاهد بدزبانی ایشان به گیلانی ها هستی! هرگاه با مردم رضائیه هم سخن بشوی، بدگویی از تبریزی ها آغاز می شود! نمی دانم این تحفه ی نادرست در کدام زمینه ی مساعد رشد یافته است؟ در ملوک الطوایفی آیا؟ شاید! با تقویت بیگانه آیا؟ حتماً. دریغا همچنان ادامه دارد…..»

آنچه مسلم است آگاهی ما به اینگونه مسائل دشمن را در دستیابی به اهدافش ناامید خواهد کرد و اتحاد و عشق مردم به یکدیگر همچون رودی جاری و پرتوان است که هیچ نیرویی را یارای مقاومت در برابر آن نیست. اتحاد مردم همچون خاری است بر چشمان دشمن و راهی برای دستیابی به فردایی آزاد.

بیاییم دست در دست هم، قلبهایمان را با عشق به هم گره بزنیم و بگذاریم شانه هایمان تکیه گاهی باشد برای هموطنی که به اجبار ترک وطن کرده است، با همدلی تحمل مشکلات را بر یکدیگر هموار کنیم و زندگی را به کام یکدیگر شیرین. و چون سهراب سپهری با نهایت عشق در شعر "و پیامی در راه" او.

ما نیز قلبها و دستهایمان را به یکدیگر هدیه کنیم.


 

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد

در رگ ها، نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم،

سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، جار خواهم زد: ای شبنم، شبنم،‌ شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،

کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او

خواهم آویخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل ها را با

عشق ، سایه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

خواهم آمد

پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت

مادیان تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.

خر فرتوتی در راه، من مگس هایش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.