۵ تا ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۳
درست در نقطه مقابل جشنواره فیلم مونترآل، جشنواره تورنتو یکی از غیر دوستانه ترین جشنواره هایی است که تاکنون دیده ام. قیمت بلیت بالا، جدا کردن نمایش های ویژه رسانه ها و دست اندرکاران سینما از نمایش های عمومی (که امکان بررسی واکنش جامعه نسبت به فیلم را از منتقد می گیرد)، و یک سیستم پیچ در پیچ نظامی که برای رسیدن به سالن نمایش، بیننده را از چند پست بازرسی عبور می دهد این رویداد مهم هنری را هر سال بیشتر از ریشه هایش دور می کند. با این حال به عنوان یکی از چهار جشنواره رده A هنوز یکی از مقصدهای اصلی فیلمسازان معتبر به حساب می آید. امسال با این که مثل سال های پیش فیلمی که بی هیچ شک و شبهه ای از دیگران برتر باشد (مثل “پینا” در سال گذشته) در جشنواره نبود، اما فیلم های بسیار خوبی را می شد در برنامه اش پیدا کرد. از این جمله اند “آبی گرم ترین رنگ هاست”، “زیبا و جوان”، “پرده”، “گذشته”، “عمر”، “دستنوشته ها نمی سوزند”، و “سگان ولگرد”. نوشتن از فیلم های جشنواره ای سخت است چون باید خلاصه نوشت و گذشت تا فرصت برای بررسی تعداد بیشتری فراهم شود و در این میان بسیاری گفته های مهم جا می مانند. در این جا من همین کار را می کنم با امید به این که بعدتر که بعضی از این فیلم ها بر پرده آمدند با حوصله بررسی شان کنم.
آبی گرم ترین رنگ هاست Blue is the Warmest Colors
عبدالطیف کشیش، فرانسه
امسال جشنواره کان کار تازه و جالبی کرد و جایزه نخل طلا را نه فقط به عبدالطیف کشیش که به دو بازیگر اصلی فیلمش، اَدل اگزارشوپولوس و لئا سِیدو داد. این دو بازیگر جوان در کنار جِین کمپیون تنها سه زنی هستند که در تاریخ جشنواره کان نخل طلا را به دست آورده اند. اما برنده شدن عبدالطیف کشیش چندان تعجب برانگیز نبود. او از معتبرترین سینماگران امروز فرانسه به حساب می آید.
اولین فیلم او “گناهش را به گردن ولتر بیاندازید” (Blame it on Voltaire) چند جایزه از جشنواره های مختلف برد از جمله جایزه صلح جشنواره ونیز.
دومین فیلم او “جاخالی” (L’esquive) یا “بازی های عشق و شانس” (Games of Love and Chance) چهار جایزه اصلی سزار (اسکار فرانسه) را به دست آورد از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، و بهترین بازیگر زن آینده. با همین فیلم بود که او به عنوان یکی از با استعدادترین سینماگران فرانسه شناخته شد. این هم جالب است که جشنواره تورونتو هنوز توجهی به او نشان نداده بود و این فیلم برای اولین بار در کانادا در جشنواره سینمای دیاسپورا به نمایش درآمد. فیلم بعدی او “کوس کوس” (Couscous) یا “راز دانه ها” (The Secret of Grain) باز چهار جایزه سزار و بسیاری جوایز دیگر را به دست آورد. ناامیدکننده ترین فیلم او “ونوس سیاه” (Black Venus) بود که بسیار ضعیف تر از چهار فیلم اولش بود. و بالاخره امسال با “آبی گرم ترین رنگ هاست” یا با عنوان فرانسوی اش “زندگی ادل” (La vie d’Adele) بار دیگر هنرش را به رخ کشید.
“آبی …” داستان یک زوج همجنس گرا است. ادل یک دختر هجده ساله است که خیلی زود ـ بعد از اولین رابطه جنسی اش با یک مرد ـ پی می برد که کشش جنسی اش به زنان بسیار بیشتر از به مردان است. اولین عشق او اِِما است که آخرین عشق او هم هست. اِِما، درست برعکس ادل، دختری با اعتماد به نفس بالا است که به خوبی می داند چگونه ادل را به خود وابسته کند. صحنه های طولانی و بسیار زیبای عشق بازی این دو به مشهورترین صحنه هایی از این دست در تاریخ سینما پیوستند. با این حال، “آبی …” فیلمی درباره سکس نیست. حتا فیلمی درباره همجنس گرایی هم نیست، بلکه به یک رابطه عشقی نابرابر می پردازد که می تواند بین یک زوج همجنس گرا یا ناهمجنس گرا پیش بیاید. در این رابطه ادل هست که دست پایین را دارد و آن قدر خوددار است که حتا وقتی اِما او را با بی رحمی می خواهد از خانه بیرون بیندازد اشاره ای به این که از رابطه اِما و لیزه باخبر است نمی کند. با دیدن بازی های شاهکار ادل و لئا در نقش های ادل و اِما با اطمینان می توان گفت که تصمیم نامعمول هیئت داوران جشنواره کان در دادن جایزه مشترک به این دو و کشیش تصمیم درستی بوده است.
“آبی …” در یک دو ماه آینده در تورونتو به نمایش عمومی در خواهد آمد. امیدوارم آن زمان بیشتر درباره اش بنویسم.
پرده Closed Curtain
جعفر پناهی، ایران
جعفر پناهی به شخصیت مهمی نه تنها در سینمای ایران بلکه در سیاست ایران تبدیل شده است. بعد از دو فیلم اولش، “بادکنک سفید” و “آینه” که در سبک و سیاق کیارستمی ساخت شان (و البته نه به تردستی او) توانست سبک خودش را بنا بگذارد که با تکیه بر نقد تند اجتماعی شکل گرفته. چیزی شبیه داریوش مهرجویی پیش از انقلاب (و مسلما نه بعد از انقلاب). در دایره برای اولین بار به مسئله روسپی گری در جمهوری اسلامی پرداخت. با این که فیلم اجازه نمایش پیدا نکرد اما راه را برای فیلمسازان بعدی باز کرد تا آنجا که حتا مسعود ده نمکی هم با این موج همراه شد. در “طلای سرخ” به اختلاف طبقاتی و در “آف ساید” به تبعیض جنسی پرداخت. پس از محرومیتش از فیلمسازی “این فیلم نیست” را ساخت و امسال “پرده” را که دومین فیلم زیرزمینی او است.
انگار محرومیت پناهی ـ و همین طور محمد رسول اف ـ برای این دو نعمتی بود. چرا که دیگر این دو لازم نیست به دنبال اجازه ساخت فیلم از این اتاق به آن اتاق وزارت ارشاد بدوند. این “آزادی” به آن ها فرصت داده است تا بی ترس از سانسور هرآنچه می خواهند بگویند. امسال هر دو فیلم این دو ـ “پرده” و “دستنوشته ها نمی سوزند” ـ اگرچه با کمترین امکانات و به دور از چشم اطلاعاتی ها ساخته شدند بسیار شجاعانه و در عین حال با کیفیتی همردیف با بهترین فیلم های جشنواره ساخته شده بودند.
“پرده” با زبانی سمبلیک به مسئله خودسانسوری در ایران می پردازد. یک فیلمنامه نویس (کامبوزیا پرتوی) به ویلایی در شمال پناه برده تا به دور از مزاحمت های ماموران اطلاعاتی به نوشتن بپردازد. او همه پنجره ها را با پرده سیاه پوشانده و چراغ ها را تا آنجا که ممکن است خاموش کرده تا توجه ماموران را جلب نکند. اما هیچ یک از این مراقبت ها نمی توانند جلو ورود دختر و پسری که از دست ماموران فرار کرده اند را بگیرد. دختر که روزنامه نگار است در خانه ماندنی می شود و اصرار دارد که نویسنده پرده ها را کنار بزند و بی ترس بنویسد. بحث و جدل های این دو زمینه را برای ورود پناهی فراهم می آورد که بی لحظه ای تردید پرده ها را می کند و به دور می اندازد.
فیلم با دوربینی با کیفیت پایین فیلمبرداری شده است که رنگ های درهم بر همش بر فضای خفقان آور حاکم بر ویلا می افزاید. شاید این موجی که پناهی (و رسول اف) برای پس زدن پرده های سانسور و خود سانسوری به راه انداخته اند موفق شود دیگرانی را هم با خود همراه کند. هفته آینده درباره “دستنوشته ها نمی سوزند” خواهم نوشت.
زیبا و جوان Young and Beautiful
فرانسوا اُزُن، فرانسه
صبح اولین روز جشنواره پیش از اینکه از خانه بیرون بروم روزنامه گلوب اند میل را نگاه می کردم که عنوان مقاله ای توجه ام را جلب کرد: “برهنگی دیگر سکسی نیست”. یکی دو پاراگرافش را خواندم اما به دلم نچسبید و ولش کردم. همان روز دو فیلم، “آبی گرم ترین رنگ هاست” و “زیبا و جوان”، ثابت کردند که ادعای نویسنده گلوب اند میل بی اساس است و برهنگی هنوز سکسی است!
فرانسوا اُزُن از آن دست فیلمسازانی است که با اطمینان می توان به دیدن ساخته های شان رفت. دینامیک قدرت در روابط انسان ها موضوع اصلی مورد علاقه ازن است. در یکی از اولین ساخته هایش “قطرات آب بر سنگ های گدازان” (Drops of Water on Burning Rocks) ـ که بر اساس نمایشنامه ای از راینر ورنر فاسبیندر ساخته شده محبوب ترین فیلم او برای من است ـ به رابطه یک مرد و با دو زن و یک پسر جوان می پردازد. رابطه ای مبتنی بر قدرت و سوء استفاده. همان سال (۲۰۰۰) فیلم “زیر شن” (Under the Sand) را ساخت که درست در نقطه مقابل فیلم قبلی به یک رابطه لطیف و عمیق عاشقانه می پرداخت. داستان درباره زنی (شارلوت رامپلینگ) بود که با روح شوهر مرده اش زندگی می کرد. این دو، انگار که شوهر زنده باشد، با هم غذا می خوردند، تلویزیون نگاه می کردند، درباره اتفاقات روزانه صحبت می کردند، و گاه ساکت می نشستند و هرکدام به کار خودشان می رسیدند. در سال های اخیر تنها فیلم “عشق” از میکائیل هانکه بود که توانست موضوعی عاشقانه و بکر در سطح “زیر شن” را مطرح کند.
در “زیبا و جوان”، ازن به مسئله روسپی گری می پردازد. فیلم از تولد هفده سالگی ایزابل شروع می شود که به همراه خانواده اش برای تعطیلات به کنار دریا آمده اند. او نمی تواند رابطه ای درازمدت با پسرها برقرار کند. پسر جوان آلمانی که برای اولین بار با او سکس دارد را بی هیچ دلیلی ول می کند و تنها در بعدازظهرهای گرم تابستان که همه خوابند در اتاقش جلق می زند. بعد پاییز می رسد و ما با چهره جدیدی از او آشنا می شویم: یک روسپی جوان که با مشتریانش در هتل ها قرار می گذارد.
پیش کشیدن موضوعات بحث برانگیز عادت ازن است و بی جواب گذاشتن پرسش هایی که در ذهن بیننده ایجاد می کند روش او. با این حال فیلم های او آن چنان عمیق اند که هرکسی می تواند از آن بهره ای ببرد. اگر می خواهیم از دیدگاهی اجتماعی به فیلم های او نگاه کنیم یا تنها یک زاویه هنری برای مان اهمیت دارد و یا حتا اگر با دیدی آکادمیک به دیدار او می رویم با دست پر باز می گردیم. مسئله روسپی گری اختیاری در برابر روسپی گری اجباری موضوع بحث های اجتماعی و فرهنگی بسیاری است. سئوال این است که اگر زنی دوست داشته باشد هر شب با مرد یا مردان مختلفی بخوابد آیا لازم است به کسی جواب پس بدهد؟ جواب این سئوال چندان صریح و روشن نیست و طرفداران و مخالفان بسیاری دارد. ازن نقطه نظرهای متفاوت را در فیلمش مطرح می کند و بیننده را وامی گذارد تا به خانه که رفت با این پرسش کلنجار برود تا پاسخی بر آن پیدا کند یا نکند. دو صحنه متضاد در فیلم هست که در یکی یک مامور پلیس خطراتی را که روسپی گری دارد، برای ایزابل جوان بازگو می کند و تاکید می کند که پول فراوانی که از این راه به دست می آید بهای خطری است که روسپی با آن باید درگیر باشد. در صحنه ای دیگر زنی (شارلوت رامپلینگ که در این فیلم پیر شده است) به او می گوید متاسف است که وقتی جوان بوده جرئت نکرده مثل ایزابل تابو بشکند و از مردان بسیاری لذت ببرد و بابت این لذت پول بگیرد. شما چه فکر می کنید؟
گذشته The Past
اصغر فرهادی، فرانسه
فرهادی هم مثل ازن به روابط آدم ها علاقه مند است. در آخرین ساخته اش به زندگی احمد می پردازد، یک مرد ایرانی که چهار سال است از همسر فرانسوی اش جدا شده و حالا به پاریس برگشته تا طلاق شان را کامل کند. اما داستان چند وجه دیگر هم دارد. لوسی دختر احمد و ماری با سمیر شریک جدید زندگی مادرش سر سازگاری ندارد. بالا و پایین شدن های زندگی این چهار نفر در طول دو سه روزی که احمد به پاریس برگشته موضوع داستان فیلم است.
فرهادی داستان سرای چیره ای است. بیننده را در متن اتفاقات نگه می دارد بی آن که به او اجازه دهد حرکت بعدی را پیش بینی کند. این توانایی را در همه فیلم های فرهادی می توان دید. وقتی به این کارگردانی هوشمندانه او را هم اضافه کنیم حاصل فیلم های زیبایی می شود که هر بیننده ای را راضی می کند. بازی های بازیگران پرقدرتی مثل برنیس بیژو و طاهر رحیم در نقش های ماری و سمیر بر زیبایی فیلم می افزایند. طاهر رحیم سال گذشته با بازی بی نظیری که در “پیشگو” (A Prophet) ارائه داد به یکباره به عنوان یکی از برترین بازیگران سینمای فرانسه شناخته شد. برنیس بیژو هم سال گذشته با بازی در “آرتیست” (Artist) چهره برتری از خود نشان داد. در برابر این دو بازیگر پرتوان، علی مصفا نتوانست جلوه ای داشته باشد و بازی او به یکی از نقطه ضعف های فیلم تبدیل شد. محدودیتی که اصغر فرهادی داشت آشنایی بازیگر ایرانی با زبان فرانسه بود. اما می شد یک بازیگر ایرانی ـ فرانسوی را برای این نقش انتخاب کرد. به نظر می رسد که یکی از دلایل انتخاب علی مصفا تضمین اجازه نمایش یافتن در ایران بوده باشد چرا که علاوه بر انتخاب مصفا در بسیاری موارد خطوط قرمز سانسور ایران هم رعایت شده بود مثل اولین صحنه ای که احمد دخترش را می بیند اما خارج از تصویر او را می بوسد.
اما نقطه ضعف اصلی فیلم در شخصیت پردازی ها بود. به همان اندازه که خط داستانی فیلم جذاب و باورکردنی است شخصیت پردازی ها ضعیف و دور از واقعیت است. مثلا مردی که چهار سال پیش بی هیچ بهانه ای زن و دخترش را رها کرده و به ایران بازگشته و در تمام این چهار سال احساس مسئولیت نکرده که با ایمیل یا اسکایپ یا تلفن با دخترش در تماس باشد، چرا باید به ناگهان مسئولیت پذیرترین شخصیت فیلم بشود؟ تا جایی که تلاش کند رابطه دخترش با شوهر آینده زنش را بهبود ببخشد؟
روزهایی که جشنواره کان در جریان بود شایعه ای می چرخید که هیئت داوران تا آخرین لحظه نظرشان به “گذشته” بود و تنها در دم آخر نخل طلا را به “آبی گرم ترین رنگ هاست” دادند. من هم به عنوان یک ایرانی دوست داشتم نخل طلا را در دست اصغر فرهادی ببینم. امروز که هر دو فیلم را دیده ام بیشتر از پیش در درستی آن شایعه شک می کنم.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.
shahramtabe@yahoo.ca