خاطره ماندگار گزارش اخوان ثالث در اواخر دهه چهل شمسی درباره اقبال و گرایش ایرانیان از شعر و سرودن شعر به سفری برمی گردد که 

  شهروند ۱۲۷۴ – پنجشنبه ۲۵ مارچ ۲۰۱۰

ونداد زمانی
 

خاطره ماندگار گزارش اخوان ثالث در اواخر دهه چهل شمسی درباره اقبال و گرایش ایرانیان از شعر و سرودن شعر به سفری برمی گردد که او به همراه جمعی از دوستانش (و اگر حافظه یاری برساند در مشایعت سیمین دانشور و جلال آل احمد) از روستایی در خراسان داشته است.  وقتی که او در محضر دوست ادیبی در روستایی خراسانی حضور به هم می رساند با شگفتی با انبوه اهالی روستا در خانه دوستش مواجه می گردد که نه تنها برای شنیدن اشعار او گرد آمده بودند، بلکه خود نیز با نیت شعرخوانی در آن محفل حضور به هم رسانده بودند. از آن زمان بیش از نیم قرن می گذرد و شیوه عرضه و ارتباط ادبی بویژه در ده سال اخیر به میمنت امکان خارق العاده اینترنت وسعتی باورنکردنی به خود گرفته است. در وبگردی های چند شماره اخیر با بخشی از فعالیتهای فرهنگی و ادبی ایرانیان اهل قلم آشنا شدیم. در سه شماره آینده به سراغ وبلاگهایی می رویم که توجه اصلی خود را معطوف شعر کرده اند.


 

مایند موتور

گوشه‌ای از شعر  عاقبت از پس خودم هم برآمدم سروده سوده نگین تاج


 

رفتم به بشقاب و باروت رمزی  

رفتم مجتمع سینا و نگاه کردم به دستکش دویست هزار تومانی

رفتم به عروسی دامبر دیمبوی فامیلی

به قر کمر فامیل هام گفتم عجب!

کنار علف ایستادم و گفتم عجب!

به همه ی عینک های مثلا زرنگ گفتم عجب!

فقط وقت خواب اتفاقات روز توی پشت م فرو می رود

پشت منحنی شکل عزیز

چه اهمیتی دارد که معمولا به گـا هم نمی رود

چوب که کردم زیر آدم هایی که شناختم ژنرال های بی ریخت هم از آب در نیامدند

سریع گفتم بدبینی ست



برای خواندن کامل مطلب به سایت مایند موتور بروید

http://www.mindmotor.org/mind/?p=1265


 


 

A Name for Nobody

ترجمه‌های من خیابان یک‌طرفه


 

پدر همه‌ی زندگیش را آواز خواند.

وقتی جوان بود در ورشو،

تمام زمستان در کارگاه سرد

آواز می‌خواند

قلم‌مویش به انگشت‌های آبی و سردش چسبیده ‌بود.

وقتی برمی‌گشت و به مادر می‌گفت

دستمزد پرتره‌‌‌ای را نگرفته‌ام

فردا نانی در کار نیست

دلش می‌خواست لوح نقاشی‌اش را بردارد

و آواز سر کند.

در کراکو وقتی نود ساله‌ شد

در گوشه‌ی کارگاهش

با سقف‌های بلند مثل کلیسا

مرگ پشت تصویری پنهان شده‌ بود

می‌خواست همه‌ی صبح را آواز بخواند

و همه‌ی عصر را.


 

برای خواندن کامل مطلب به سایت  محسن عمادی  بروید. 

http://www.mohsenemadi.com  /


 

ایوب عبدل


 

از نیمه هایش که   گذشتیم

می رویم به حیاط

می نشینیم زیر ِ درخت گیلاس  

پرنده ای هست که هر شب

آوازش از

            مخفی ترین شاخه می آید

تا صبح

         گوش می دهیم

و اصلا مهم نیست که چند سالی ست

درخت ِ گیلاس را

           بُریده ایم  


برای خواندن کامل مطلب به سایت 
ایوب عبدل  بروید.

http://www.manxman.blogfa.com/post-19.aspx

 

 

اولین عشق رنسانس


 

ونداد زمانی


 

گیزموندا و گیزکاردو، اولین نسل عشاق دوره رنسانس بودند که بدون کمترین شرم و در کمال قدرت و منطق، جان خود را فدای عشق به همدیگر کردند.

“بوکاچیو”، نزدیک به هفتصد سال پیش در اواسط قرن چهارده میلادی و در بدو زمزمه های انسان گرایانه رنسانس، مجموعه ایی از صد قصه را درکتابی تحت عنوان “سفرنامه ده روزه”۱ به رشته تحریر درآورد.

ده عضو یک کاخ ارباب نشین برای فرار از طاعون سیاه، درون کلیسای “سانتا ماریا  نوولا ” تصمیم به ترک و فرار از شهر فلورانس می گیرند. از همان زمان به بعد رمانهای کوتاه ایتالیایی با اسم کلیسای فوق عجین می گردد و نوولا و از دل آن، نوول وارد عرصه ادبیات غرب می شود.

فرار اشرافزاده های جوان به ییلاقی در بیرون از فلورانس ده روز به طول می انجامد. بوکاچیو صد قصه کوتاه را به بهانه سرگرم کردن و گذراندن وقت، از زبان قهرمانان “سفر نامه ده روزه” که از هفت زن و سه مرد تشکیل می شد روایت می کند.

تاکید بر تجربیات شخصی، لذت بردن از زندگی زمینی، مطرح کردن مسائل و دغدغه های عشقی و جنسی  از یک سو و به کارگیری تعمدی رندانه برای به سخره گرفتن مذهب و کشیشان شارلاتان از سوی دیگر در”سفر نامه ده روزه”  به نمادهای به رسمیت شناخته تفکرات رنسانس تبدیل می گردد. 

بوکوچیو از اولین نویسندگانی غربی بود که در اواخر قرون وسطا نه تنها اکثریت راویان قصه هایش را از بین زنان انتخاب کرد، بلکه موضوعات و مشکلات و سنتهای ضد زن قرن چهارده میلادی را نیز به زیر سئوال برده است.

در چهارمین روز سفر، سرنوشت تراژیک ولی قهرمانانه اولین عشاق خلق شده در دل بورژوازی نوپای غرب، در اولین قصه از ده قصه روز، توسط یکی از زنان اشرافزاده به نام “فیامتا” روایت می گردد.

اشرافزاده زیبا ” گیزموندا” به دستور پدر به عقد یک نجیب زاده پیر در می آید و بعد از مدتی بسیار کوتاه، بعد از مرگ همسر پیرش، دوباره به دربار پدرش بر می گردد. گیزموندا با درایت و هوشیاری کامل تصمیم می گیرد تا از میان درباریان ملازم پدرش، شخصی را برای معشوقه گی برگزیند.

گیزموندا با کنترل و ابتکار شخصی اش و در خفای کامل، از میان درباریان به جوان از هر جهت کاملی به نام “گیزکاردو” دل می بندد.  و در روزها و هفته های آتی با نگاه و حرکات، عشق و علاقه هر لحظه بیشتر شونده اش را به اطلاع گیزکاردو می رساند.

گیزکاردوی باهوش و با کفایت نیز مهر گیزموندا را بر دل خویش می پذیرد. گیزموندا از آن پس نیز سکان عشق را برعهده دارد. این گیزموندا است که برای اولین بار از طریق نامه ای پنهانی رسما عشق خود را به مرد جوان ابراز می کند. این اوست که در درون کاخ اربابی به وجود دری مخفی و مسیری مخفی واقف می گردد. راه سری که او را قادر می سازد تا گیزکاردو را از آن طریق به اتاق خواب خود بکشاند.

این گیزموندا است که از میان آنهمه نجیب زاده ثروتمند در دربار پدر، بر عکس ارزشهای اشرافی زمانه، دل به درباری بی ریشه و نسبی می بندد که از قضا از نظر هوش، سرآمد همه درباریان است. دوره بسیار دلپذیر عشق و لذت بخشی دو معشوق به همدیگر و جزئیات ارائه شده در داستان در نوع  و دوره خود بینظیر است.

تراژدی عشق انسانگرایانه آنها با حضور نابهنگام پدر در اتاق خواب گیزموندا عمر کوتاه مدت به خود می گیرد. پدر، پس از دیدن دخترش و همبستر او گیزکاردو، بدون سر و صدا اتاق را ترک می کند. پدر در خشمی بیکران در اولین فرصت دستور بازداشت معشوقه دخترش را می دهد.

از این به بعد، برعکس همه داستانهای متداول که حتی در دوران معاصر نیز شاهد تکرار آن هستیم، دو معشوق با درایت و شجاعت کامل از عشق شان دفاع می کنند. گیزکاردو در دکلمه ای کوتاه در برابر پرخاش و تهدید پدر گیزموندا از عشق  واقعی خود دفاع می کند و باکی نیز ندارد که به خاطر و در راه عشقش جان ببازد. او در جواب تهدیدهای اربابش می گوید: “عشق از هر دوی ما قدرتمند تر است” ( “سفر نامه ده روزه”، روز چهارم، داستان اول)

مهمترین بخش داستان، دیالوگ بلند و مملو از منطق و استدلال گیزموندا است که در برابر پدر از حق خود به عنوان یک انسان دفاع می کند. او با تمام قدرت اعلام می کند که چون مثل هر انسان دیگر از جسم و روح زمینی ساخته شده است و نیازمند لذتی است که متعلق به هر جوانی است پس او نیز در جستجوی راهی سالم و محترمانه و ضرورتا مخفیانه بوده است تا با کمترین اشتباه به مقاصد خود برسد. گیزموندا حتی از انتخاب معشوق خود نیز دفاع می کند:

“پدر، کافی است نگاهی به درباریان خود بیاندازی و ببینی که هرچند از نظر نسبت اشرافیت، گیزکاردو از اصالت و ثروت کمتری برخوردار است ولی شخصیت و تواضع و صحت نفس او سرآمد درباریان تو است. من نه معذرت می خواهم و نه طلب بخشش. من عاشق گیزکاردو هستم و حتی مرگ من نیز، مرا از عشقم دور نخواهد کرد: (“سفر نامه ده روزه”، روز چهارم، داستان اول)

پدر از هر طرف مانده و حقیر شده، فروکشی خشمش را در کشتن گیزکاردو می یابد و با سنگدلی تمام دستور بیرون کشیدن قلب جوان را می دهد. بعد از آن به فرمان او قلب جوان عاشق را در ظرفی زیبا به عنوان هدیه به اتاق دخترش می فرستند و…

گیزموندا با خوردن سمی از پیش تهیه شده بدون آه و ناله و فقط به نیت سهیم شدن و در کنار قلب معشوق بودن آنرا اشگباران می کند و در درون بستر خویش در کنار قلب معشوق جان می دهد.


 

  ۱-Giovanni Boccaccio, The Decameron

http://fajardo-acosta.com/worldlit/boccaccio/decameron.htm