خاطرات زندان/ بخش بیست و نهمYosef-Azizi-Banitorof

 

 

مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۵ طی بیانیه ای، شکنجه را این چنین تعریف کرده است: “شکنجه هر نوع عملی است که انجام آن، فرد را به عمد دچار درد یا رنج شدید، خواه جسمانی و خواه روانی می کند. شکنجه توسط یا به ابتکار یک مامور رسمی صورت می گیرد و منظور از آن، کسب اطلاعات یا گرفتن اقرار و مجازات فرد به خاطر کاری است که انجام داده یا مشکوک به انجام دادن آن است. شکنجه، شکل حاد و برنامه ریزی شده رفتار یا مجازاتی ظالمانه، غیر انسانی یا تحقیر آمیز است”.

پیشتر درباره شکنجه روانی که در زندان علیه من به کار گرفته شد، اشاراتی داشتم، اکنون توضیح بیشتری در این زمینه می دهم. در یک میزگرد درباره شکنجه روانی، کارشناسی به نام دکتر باطبی می گوید: ” در شکنجه جسمانی ممکن است فردی واقعا خیلی مقاوم باشد و حاضر باشد بمیرد و مطلبی را نگوید ولی در شکنجه روانی، در اکثر موارد اصلا اختیار دست زندانی نیست یعنی با شیوه های علمی دستکاری هایی در ذهن می کنند که اختیار از زندانی سلب می شود”.

مهمترین ابزار در این عرصه، نه تنها قطع ارتباط فیزیکی فرد زندانی با جامعه، بلکه قطع ارتباط ذهنی او با دنیای خارج  است. دکتر عشایری – از دیگر  شرکت کنندگان در میزگرد – نمونه ای از زندان آلمان را درباره اهمیت ارتباط ذهنی با دنیای خارج ذکر می کند و می گوید: “وقتی اعضای گروه “بادر ماینهوف” در زندان “اشتراوس” بودند سئوال این بود که آیا آن جا شکنجه می شوند یا نه؟ دولت آلمان دلایلی آورد که اینها مطلقا شکنجه نمی شوند. تلویزیون نشان داد آنها در اتاق های تمیز زندانی بودند و از لحاظ تغذیه، شرایط کاملا خوبی داشتند. اما وقتی ژان پل سارتر را دعوت کردند تا از فرانسه برود و زندان را بازدید کند وی در تلویزیون گفت: شکنجه بدنی وجود ندارد ولی شکنجه روانی هست و توضیح داد: کسی که زندان می رود همان طور که به تغذیه نیاز دارد و طبق حقوق بشر، غذا باید به او بدهند یک نیاز ضروری دیگر نیز دارد و آن اطلاعات است”.

در واقع زندانبانان و بازجویان سعی می کنند زندانی اسیر در بی اطلاعی کامل از دنیای خارج باشد. وقتی من درون زندان بودم انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری در پیش بود. لذا در لابلای بازجویی، می کوشیدم از وضع نامزدهای انتخاباتی (معین، کروبی، رفسنجانی و احمدی نژاد) اطلاعاتی به دست بیاورم، اما امیری بازجوی دزفولی ام، نم پس نمی داد. وقتی از وضع تبلیغات انتخاباتی می پرسیدم، بحث را عوض می کرد یا بیراهه می رفت و با گفتن این که “خبر خاصی نیست”، مانع کنجکاوی ام در این زمینه می شد. پس از یکی دو ماه بی خبری از دنیای خارج و خالی شدن ذهن زندانی از هر گونه اخبار و رویدادهای روزانه،  برای تزریق هر نوع اطلاعاتی آماده می شود. من گرچه با برخی شگردهای بازجویان آشنایی داشتم اما با شیوه های علمی شکنجه روانی که به کار می گرفتند یکی دو بار دچار توهم شدم. مثلا یک بار در حالی که چشم بند نداشتم، مرا در آستانه در اتاق بازجویی نگه داشتند، یعنی کاری کردند که در آن جا بایستم. شخص بلند قدی را دیدم که در حیاط زیر سوله رو به روی اتاق بازجویی ایستاده بود و مرتب تکرار می کرد: “همکاری می کنم، قول می دهم همکاری کنم”. فاصله اش با من حدود پنج شش متر بود اما چون شب بود چهره اش به خوبی دیده نمی شد. بسیار شبیه دوست ام محمد نواصری بود. بلند قد و سبزه رو. لذا فکر کردم او را گرفته و مجبور به همکاری با خود کرده اند. وقتی از زندان بیرون آمدم، پی بردم که اصلا ایشان دستگیر نشده است. آن حالت، در واقع توهم آمیز بود. شخص هم قد و هم شکل او را آورده بودند تا مرا دچار توهم کنند و روحیه ام را بشکنند. موارد دیگری هم بود که از فرط تکرار بازجو، در ذهن گسسته از دنیای خارج من نشسته بود، بی آن که من بخواهم. اما اینها مسایل فرعی بود و بازجویان به رغم تلاش های دو ماهه و شیوه های علمی روانشناسیک و شکنجه های روانی، نتوانستند مسایل اصلی یعنی قبول مسئولیت ساماندهی تظاهرات یا جعل نامه محمدعلی ابطحی را به من بقبولانند. نیز موفق نشدند مرا به مصاحبه تلویزیونی یا ملاقات با محمد خاتمی رئیس جمهور وقت وادار سازند. آنان اصرار داشتند تا من از خاتمی برای وقایع آن هنگام اهواز و دیگر شهرهای استان عذرخواهی کنم. زمینه را هم آماده کرده بودند. چون وقتی بیرون آمدم در مطبوعات دیدم که نوشته بودند: “مسئول اصلی وقایع را دستگیر کردیم” که منظورشان من بودم.

در سمیناری که روزهای ۲۲ – ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۳ در هلند برگزار شد، با مفاهیم جدیدی از شکنجه روانی آشنا شدم که برخی از آنها را در این جا نقل کردم.

یادم می آید وقتی بیست و یک سال داشتم و دانشجوی سال سوم دانشکده مدیریت دانشگاه تهران بودم به جرم تحریک دانشجویان به اعتصاب علیه رژیم شاه دستگیر شدم. البته همراه شماری از دانشجویان هم کلاسی در آن زمان و در اعتراض به خرید میلیاردها دلار اسلحه از آمریکا. نخستین بار بود که طعم زندان را می چشیدم. ما را به زندان کمیته مشترک ساواک – شهربانی که رو به روی وزارت خارجه – قرار داشت بردند. نام دیگر این جا، زندان مشترک ضد خرابکاری بود که تیول شکنجه گرانی مثل “حسینی” و”تهرانی” و امثالهم بود. ما را برای مدتی در طبقه هم کف معطل کردند تا صدای شکنجه زندانیان را بشنویم که از بلندگوی زندان پخش می شد. البته بعدها فهمیدیم که “نوار” ضبط صوت بوده که برای تخریب روحیه زندانیان تازه وارد پخش می شده است. زندان کمیته مشترک پس از انقلاب بهمن ۵۷، “بازداشتگاه توحید” نام گرفت و در دوره خاتمی به موزه تبدیل شد. در واقع شکنجه در رژیم پهلوی وجود داشته و در دوره جمهوری اسلامی ادامه یافته است. شکنجه در مناطق پیرامونی و در استان ها و شهرهای دور از پایتخت، بدتر و شدیدتر است اما صدای زندانیان ملیت های ساکن در این مناطق به سختی شنیده می شود یا گاهی اصلا شنیده نمی شود.

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه  و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.